#بسم_رب_الشهداءوالصدیقین
خط مشی ما رو کسانی معلوم میکنند که از عزیزترین داشته شون یعنی جونشون
گذشتند
با این شهدا میتوان راه را پیدا کرد...
قسمت هایی از #وصیتنامه های شهدا
#شهید_ابراهیم_هادی: ما رهبر را برای دیدن و مشاهده کردن نمی خواهیم ما رهبر را می خواهیم برای اطاعت کردن من اگه نتوانستم رهبرم را ببینم مهم نیست بلکه مهم این است که مطیع فرمانش باشم و او از من راضی باشد
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری: من الان حدود سه سال است که خارج از کشور زندگی میکنم مشکلات خارج کشور بیشتر از داخل کشور است قدر کشورمان را بدانند و پشت سر ولی فقیه باشند و با بصیرت باشند چون همین #ولی_فقیه است که باعث شده ایران از مشکلات بیرون بیاید از برادرانم میخواهم که غیر حرف آقا حرف کس دیگری را گوش ندهند جهان در حال تحول است دنیا دیگر طبیعی نیست
#شهید_محسن_حججی: از ولایت فقیه غافل نشوید و بدانید من به یقین رسیدم که امام خامنهای نائب بر حق امام زمان است
خلاصه کلام هر سه وصیت نامه:
#اطاعت
#اطاعت
#اطاعت
باانتشاراینمطلبحداقلبه۲✌گروهدرثوابآن شریکباشید...
۵. 🇮🇷❤️ورزش باستانی❤️🇮🇷
🌺 اوايل دوران دبيرستان بود كه ابراهيم با ورزش باستانی آشنا شد. او شب ها به زورخانه حاج حسن می رفت.
🌺 حاج حسن توكل معـروف به حاج حسن نجار، عارفی وارسـته بود. او زورخانه ای نزديك دبيرستان ابوريحان داشت.
🌺 ابراهيم هم يكی از ورزشكاران اين محيط ورزشی و معنوی شد.
🌺 حاج حسن، ورزش را با يك يا چند آيه قرآن شروع می كرد. سپس حديثی می گفت و ترجمه می كرد.
🌺 بيشتر شب ها، ابراهيم را می فرستاد وسط گود. او یک سوره قرآن، دعای توسل و يا اشعاری هم در يك دور ورزش، معمولاً در مورد اهل بيت می خواند و به اين ترتيب به مرشد هم كمک ميكرد.
🌺 از جمله كارهای مهم در اين مجموعه اين بود كه هر زمان ورزش بچه ها به اذان مغرب می رسيد، بچه ها ورزش را قطع می كردند و داخل همان گود زورخانه، پشت سر حاج حسن نماز جماعت می خواندند. به اين ترتيب حاج حسن در آن اوضاع قبل از انقلاب، درس ايمان و اخلاق را در كنار ورزش به جوان ها می آموخت.
🌷 فراموش نميكنم، يكبار بچه ها پس از ورزش در حال پوشـيدن لباس و مشغول خداحافظی بودند يكباره مردی سراسيمه وارد شد! بچه خردسالي را نيز در بغل داشت. بــا رنگی پريده و با صدائی لرزان گفت: حاج حســن كمكم كن. بچه ام مريضه، دكترا جوابش كردند. داره از دستم ميره. نََفس شما حقه، تو رو خدا دعا كنيد. تو رو خدا... بعد شروع به گريه كرد.
🌷 ابراهيم بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض كنيد و بيائيد توی گود. خودش هم آمد وســط گود. آن شــب ابراهيم در يك دور ورزش، دعای توسل را با بچه ها زمزمه كرد. بعد هم از سوز دل برای آن كودك دعا كرد.
🌷 آن مرد هم با بچه اش در گوشه ای نشسته بود و گريه ميكرد.
🌷 دو هفته بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شديد!
🌷 با تعجب پرسيدم: كجا !؟
🌷 گفت: بنده خدائی كه با بچه مريض آمده بود، همان آقا دعوت كرده. بعد ادامه داد: الحمدالله مشكل بچه اش برطرف شده. دكتر هم گفته بچه ات خوب شده برای همين ناهار دعوت كرده.
🌷 برگشـتم و ابراهيم را نگاه کردم. مثل کسی که چيزی نشنيده، آماده رفتن میشد. اما من شک نداشتم، دعای توسلی که ابراهيم با آن شور و حال عجيب خواند کار خودش را کرده.
🌹 بارها ميديدم ابراهيم، با بچه هائي که نه ظاهر مذهبی داشــتند و نه به دنبال مسائل دينی بودند رفيق ميشــد. آنها را جذب ورزش ميکرد و به مرور به مسجد و هيئت ميكشاند.
🌹 يکي از آن ها خيلي از بقيه بدتر بود. هميشــه از خوردن مشروب و کارهاي خلافش ميگفت! اصلاً چيزي از دين نميدانســت. نه نماز و نه روزه، به هيچ چیز هم اهميت نميداد. حتي ميگفت: تا حالا هيچ جلســه مذهبي يا هيئت نرفته ام.
🌹 به ابراهيم گفتم: آقا ابرام اينها کي هستند دنبال خودت مياري!؟
🌹 با تعجب پرسيد: چطور، چي شده؟!
🌹 گفتم: ديشــب اين پسر دنبال شما وارد هيئت شــد. بعد هم آمد وکنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت ميکرد. از مظلوميت امام حسين(ع)وکارهاي يزيد ميگفت. اين پسرهم خيره خيره و با عصبانيت گوش ميکرد. وقتي چراغ ها خاموش شد. به جاي اينکه اشك بريزه، مرتب فحش هاي ناجور به يزيد ميداد!!
🌹 ابراهيم داشت با تعجب گوش ميکرد. يكدفعه زد زير خنده. بعد هم گفت: عيبي نداره، اين پسر تا حالا هيئت نرفته و گريه نکرده. مطمئن باش با امام حسين(ع)که رفيق بشه تغيير ميكنه. ما هم اگر اين بچه ها رو مذهبي کنيم هنر کرديم.
🌹 دوستي ابراهيم با اين پسر به جايي رسيد که همه كارهاي اشتباهش را کنار گذاشت. او يکي از بچه هاي خوب ورزشکار شد.
🌹 چند ماه بعد و در يکي از روزهاي عيد، همان پسر را ديدم. بعد از ورزش يک جعبه شيريني خريد و پخش کرد. بعد گفت: رفقا من مديون همه شما هستم، من مديون آقا ابرام هستم. از خدا خيلي ممنونم. من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و...
🌹 مــا هم بــا تعجب نگاهش ميکرديم. بــا بچه ها آمديم بيــرون، توي راه به کارهاي ابراهيم دقت ميکردم. چقــدر زيبا يکي يکي بچه ها را جــذب ورزش ميکرد، بعد هم آنها را به مسجد و هيئت ميکشاند و به قول خودش مي انداخت تو دامن امام حسين(ع).
🌹 ياد حديث پيامبر به اميرالمؤمنين(ع) افتادم كه فرمودند: يا علي، اگر يک نفر به واسطه تو هدايت شود از آنچه آفتاب بر آن می تابد بالاتر است.
راویان: جمعی از دوستان شهید
منبع: کتاب سلام بر ابراهیم ۱
4_5963155352798102851.mp3
4.91M
اذان صوتی شهیدمحسن حاج حسنی کارگر
📎خاطرات شهدا✨
وقتی بهم گفت : ازت راضی نیستم ؛ انگار دنیا روی سرم خراب شده بود.
پرسیدم : واسه چی؟!
گفت : چرا مواظب بیت المال نیستی ؟
میدونی اینا رو کی فرستاده ؟! می دونی اینا همشون بیت المال مسلموناست؟! همش امانته !
گفتم : حاجی میگی چی شده یا نه ؟!
دستش را باز کرد چهار حبه قند خاکی داخل دستش بود.
دم در چادر تدارکات پیدا کرده بود.
🌷 #شهید_مهدی_باکری 🌷
🌺🌼🍀🌹🍀🌼🌺
ختم آیه شریف #امن_یجیب ...
ذکر شریف #صلوات
و #زیارت_عاشورا
#به_نیت
🌼 سلامتی و فرج #امام_زمان_عج
🌼 سلامتی #مقام_معظم_رهبری
🌼 سلامتی #مدافعان_حرم و #حریم_امنیت
🌼 بر آورده شدن #حاجات
🌼 سلامتی کلیه #مسافرین
🌼 سلامتی و شفای #جانبازان_عزیز و #بیماران
🌼 شادی ارواح طیبه #چهارده_معصوم (سلام الله علیها )
🌼 هدیه به روح اموات و گذشتگان از مومنین و مومنات
🌼 شادی روح #امام_راحل و #شهدا
بالاَخص
#شهید_والامقام
#حاج_علی_محمدی_پور
🌹🌼 سهم من ... 🌼🌹
#شهید_علےاصغر_صفرخانے
◽️محل تولد: ڪرج
◽️تاریخ تولد: ۱۳۴۳/۰۶/۱۰
◽️محل شهادت: مهران، قلاویزان
◽️تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۰۴/۱۰
◽️عملیات: ڪربلاے ۱
◽️آخرین سمت: فرمانده گردان شهادت لشڪر ۲۷
#شهید_علیاصغر_صفرخانی
#مزارشهید
در گلزار شهدای بهشت زهرای (س) تهران
قطعه ۵۳، ردیف ۱۶۶، شماره ۹
تصویر سمت چپ بالایی، عکس دامادی اش می باشد
هدیه به روح مطهر شهدای #عملیات_کربلای_یک
🌹«الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و َعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین»🌹
حمید دوست برادر شهیدم بود
روی سنگ قبرش نوشته بود
من جوان بودم و رفتم مرا یاد کنید
همه با سوره الحمد مرا شاد کنید
روی آن موزون یک دل نوشته ای نوشتم حرف دل هست فقط
دل خوشم با غزلی مرا یاد کنی
یا که ز احوال خویش مرا آگه کنی
صحبت اهل دل چه زیبا به کامم افتد
بنده خویش کن مرا تا که مرا یادکنی
اه که دلخوشی هایم همه مرادم تویی
باشد که ز غزل خوانی خویش مرا نیز یادکنی
الف میم
تو بین همراه من او نیست رفته یارمن
سال نو باز آمده او نیست رفته یار من
یک نفر بود لیک کل جهانم بود یارمن
رفت و انگار برد همه جانم را یار من
آمدم به خود آیم و ز رکابش باشم
لیک او رفته جان من ان باوفا یارمن
سفره دلم پهن است ز رازهای سر او
من فدای ایثارش باشم اوست یار من
قبل رفتن بگفتا احسانا مادرم را ببوس
چون نبودم ز همه حال اورا ببوس یارمن
خواستم بگویم اردشیرم ای برادر ای جان من
دیدم پر کشید ان نو گل شانزده ساله یار من
بر دلم داغی نهاده بینمش ان زیبا روی را
چون محبوب من است ان برادر ان یار من
چه گفت ان خوش سخن که خریدار جان توام
تو بیا داخل شو عزیزم رفت بهشت ان یار من
خدایا من گنهکارم و سیه روی خود،ببین
دامن عشق او دارم دستم بگیر بر نزد یار من
الهی آمین یا رب العالمین
سروده الف.میم
در وصف شهید و برادر شهیدم
جوان باشي
باهزارانآرزويزيبابراي
دختريکههميشه آرزويداشتنشراداشتي
اودرکنارت شيرينزبانيکند وتو
بهنداي حسین لبيک بگويي
مزدت، جزشهادت چهميتواندباشد؟
#شهید_روحالله_مهرابی
#روز_دختر برهمه دختران ایران زمین بخصوص دختران معصوم شهدا مبارک💐
#روزتون_شهدایی🌷🕊