طاهری - شب عاشورا- 1445.pdf
296.1K
روضه مکتوب شب عاشورا
حجت الاسلام طاهری
محرم ۱۴۴۵ | مسجد جامع شهر خورموج
مخصوص تلفن همراه 📱
#روضه_مکتوب
#شب_عاشورا
#طاهری
🏴روضه #شب_عاشورا
🏴#طاهری
🏴#محرم_۱۴۴۵
بیبی زینب شب عاشورا دل نگرانه
السلام علیک یا اباعبدالله
این عاشقا از خیمه امام حسین اومدنم بیرون
اصحاب رفتن تو خیمهی حبیب
خاندان اومدن تو خیمهی عباس
علی اکبر قاسم عبدالله، اینا اومدن تو خیمه عباس
بریر و زهیر اینا رفتن تو خیمه حبیب همه دور هم اونور نشستن همه تو یه خیمه
بی بی زینب نگرانه نکنه اینا فردا کم بیارن حسینمُ تنها بزارن
چیکا بکنم؟
همیجور دست رو دست میزاره بیبی زینب و دور خیمه ها میچرخه
رسید به خیمهی حبیب دید حبیب داره با اینا صحبت میکنه
میگه زهیر، بریر اینا بچههای فاطمه هستن اینا اولاد زهرا هستن، اینا دلشون برا نجات بشریته ما باید زودتر خودمون رو فدا بکنیم
تا بیبی زینب اینو شنید خوشحال شد
خدا خیرتون بده دل زینبُ آروم کردین
آی زن و مرد یه کاری کنیم دل زینب شاد بشه
یه جوری کنار هم زندگی کنیم
بگذریم به خاطر حسین
اگه کسی خطا کرد، آدمِ عاشق بود خطا رو میبخشه
اگه شوهرت خطا کرد ببخش
اگه خانمت خطا کرد ببخش
اگه دوستت خطا کرد ببخش
حسین بخشید
حسین کجا بخشید؟
حسین اصلا ندید
شمر رو سینه اش نشسته
نگفت شمر تو اصغرمُ گرفتی، اکبرمُ گرفتی، عباسمُ، بی برادرم کردی
گفت شمر تو خودتُ بدبخت نکن
تو خنجر به حنجر نذار
کجا این اربابُ پیدا میکنی؟
چطو دلتون اومد این حسینُ غریب...
بیبی زینب اومد کنار خیمه عباس
اونجا هم وِلوِله بلنده، اونجا هم غوغاست تو خیمه عباس
(باید خونه این رقمی باشهها، خیمههایی باشه که وقتی زینب نگاه میکنه خوشحال بشه)
اومد کنار خیمه عباس
عباس هم یه جورایی داره با اینا صحبت میکنه
قاسم فردا، آی برادرای عباس فردا یادتون نره
آی بچهها باید شما زودتر از این اصحاب و حبیبها برید، فدایی بشید
ما خویش و قومهای حسینیم، ما زودترها
باز بیبی زینب خوشحال شد
خداخیرتون بده
این شبا دیگه میشه امان از دل زینب
یه کاری کنید که زینب دعاتون کنه، بیبی دعاتون کنه
آی دخترا، آی خانوما، آی پسرا، آی جوونا
نمیدونم چیکار کنید خودتون بلدید من بلد نیستم من نمیدونم
اما یه خیمه دیگه هست
تو این خیمه میدونید چه خبره؟
تو این خیمه یه شش ماهه هست
فهمیدید دلهارو کجا میخوام ببرم
هی بال و پر میزنه
هی دست و پا میزنه از عطش
خوابش نمیبره
هی میدن به دست رقیه، رقیه نمیتونه آرومش کنه هی میدن به دست سکینه
هی میدن به دست زینب
هی میدن به دست رباب
هی نگاه میکنه به این قد و بالای کوچک اصغرش
هی داره ناله میزنه
▪️بسوز ای دل که اصغر در تب و تاب است
▪️درون خیمهها امشب گمانم قحطی آب است
▪️زمین کربلا امشب بسان لاله میسوزد
▪️رقیه نوحه میخواند به سینه ناله میسوزد
▪️رباب از سوز دل گوید چرا اصغر نمیخوابی
چرا اصغر تو بی تابی
▪️رسیده جان من بر لب چرا مادر نمیخوابی
روز عاشورا شد امام حسین اومد کنار خیمه
تا نگاه کرد به لب تشنهی علی اصغر گفت: قنداقهی اصغرم بدید سیرابش کنم
عمامهی پیغمبر به سر گذاشت
عبا رو دوش گذاشت
این قنداقهی شش ماهه زیر عبا
آفتاب نزنه بچم تشنه تر بشه
همینجور اصغرم داره تشنه لب میشه
اومد مقابل دشمن
گفتن حسین قرآن آورده ما رو قسم بده
اما یه وقت دیدن قنداقه شش ماه رو آورد بالا
ببینین چطو اصغرم داره تَلَظّی میکنه
تَلَظّی میدونین چیه؟
ماهی رو که از آب میگیرن میندازن کنار ساحل
لب باز و بسته میکنه و هی دیگه عمرش کم میشه تا اینکه جون بده
گفت: ببینین اصغرم از تشنگی هی لبها رو باز و بسته میکنه
اگه باور ندارین خودتون برین اصغر رو سیرابش کنین و بیارین
شیرازهی لشکر به هم ریخت
حسین راست میگه ما که با اصغر سر جنگ نداریم
اصغر که با ما سر جنگ نداره
عمر سعد رو کرد به حرمله
حرمله چرا جواب حسینُ نمیدی
یه وقت حرمله میگه باد شروع کرد به وزیدن
لباس اصغر کنار رفت، قنداقه یه کم بالا پایین شد
سفیدی زیر گلوی اصغر رو دیدم