هدایت شده از حداث الحسین علیه السلام
Sokhanrani 06 - 1.mp3
7.58M
◾️ #گزارش_صوتے
🎤حجت الاسلام #استاد_میرزامحمدی
🔊 مناجات ابتدایی
📆 روز ششم محــرم الحـرام ۱۴۴۵
🕌 هیئت کفالعباس علیهالسلام
{ @huddath_al_hussain_ir }
هدایت شده از حداث الحسین علیه السلام
4_5956494923673899554.mp3
18.15M
◾️ #گزارش_صوتے
🎤حجت الاسلام #استاد_میرزامحمدی
🔊 مناجات ابتدایی
📆 شام غریبان محرم الحرام ۱۴۴۵
🕌 هیـــئت رزمـــندگان اســــلام قـــم
{ @huddath_al_hussain_ir }
هدایت شده از تاملی در تاریخ اسلام
✅هنگامی که آیه مودت یعنی «قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَىٰ» نازل شد، خداوند متعال به حضرت رسول اکرم(ص) امر فرمود که به آنان بگو : من هیچ پاداشی از شما بر رسالتم درخواست نمیکنم جز دوستداشتن نزدیکانم[اهل بیتم]! (شوری۲۳)
✍طبق منابع #امام_سجاد_علیه_السلام هنگام بازگشت از شام، برای مردم مدینه خطبه ای خواندند که در فرازی از آن آمده است که حضرت(ع) فرمود :
📋«وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ النَّبِيَّ(ص) تَقَدَّمَ إِلَيْهِمْ فِي قِتَالِنَا كَمَا تَقَدَّمَ إِلَيْهِمْ فِي الْوِصَايَةِ بِنَا لَمَا زَادُوا عَلَى مَا فَعَلُوا بِنَا»
♦️به خدا قسم! اگر حضرت رسول اکرم(ص) به جای سفارش به رعایت حال ما خاندانش، فرمان میداد با ما جنگ کنند، بیش از این نمی توانستند با ما چنین کاری بکنند!(۱)
📚منبع :
۱)اللهوف ابن طاووس، ص۲۰۰
@TarikhEslam
هدایت شده از حدیث اشک
نیمه های شب نرفتم به تماشای کسی
شاد هم بودم، نخندیدم به غمهای کسی
خانه ات هرجا که باشد احترامش واجب است
دخترت هرگز نزد طعنه به ماوای کسی
آب از سقای لشکر خواستم از شمر نه !
نیست روی دست من ، ننگ تمنای کسی
من به سیلی می خرم ناز سر بر نیزه را
عاشقی چون من نشد درگیر رویای کسی
قطعه به قطعه علی اکبر، تو از او ریز تر
مثل ما درهم نشد خوش قد وبالای کسی
تاول پای مرا ، ناز تو درمان می کند
پس ندارم احتیاجی به مداوای کسی
آه خولی ، موی بابای مرا آتش زدی ...
بعد از این دیگر مزن آتش به دنیای کسی
از فراق یارهای رفته می رنجم ولی
ناسزا هرگز نمی گویم به بابای کسی
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه
#محرم۱۴۰۲
#کوفه_و_شام
#ناصر_دودانگه
@hadithashk
هدایت شده از اشعار ناب آئینے
#امام_سجاد #مرثیه_امام_سجاد
#مصائب_شام #کاروان_اسرا
#مناجات_با_امام_زمان
@shere_aeini
این نسخه را عمل کن و آویزه کن به گوش
جز در رضای حضرت صاحب زمان نکوش
چشمی به هم زدی و جوانی تمام شد
ای دل بگیر عبرت از آن مرد یخ فروش
لوح سیاه قلب مرا دید و دم نزد
شرمندهام من از رُخ مولای پردهپوش
گویید با امام زمان از غم فراق
دیگر برای گریهکنانش نمانده هوش
گریه نکرد آنکه به جَدِ مطهرش
والله هست معرفتش کمتر از وحوش
بار گناه و معصیتش ریخت بر زمین
هر کس کشید بار غمش را به روی دوش
**
جانم فدای داغ امامی که بین تب
میسوخت بین خیمه و داغش نشد خموش
مقتل نوشته است که زین العباد را
بستند بین سلسله بر مرکبی چموش
لعنت به شمر، حضرت سجاد هرچه گفت:
از خیمه دور باش، حرامی نکرد گوش
تبدار بود و روضه ی ناموس را چشید
آمد میان سلسله خون در رگش به جوش
🔸شاعر:
#محمد_جواد_شیرازی
==========================
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
{الإقبال عن کتاب المصابیح بإسناده عن جعفر بن مُحَمَّد عن أبیه مُحَمَّد بن علیّ [الباقر] علیهما السلام: سَأَلتُ أبی عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ علیه السلام عَن حَملِ یَزیدَ لَهُ، فَقالَ: حَمَلَنی عَلى بَعیرٍ یَطلُعُ بِغَیرِ وِطاءٍ، ورَأسُ الحُسَینِ علیه السلام عَلى عَلَمٍ، ونِسوَتُنا خَلفی عَلى بِغالٍ اکُفٍ ۳، وَالفارِطَةُ خَلفَنا وحَولَنا بِالرِّماحِ، إن دَمَعَت مِن أحَدِنا عَینٌ قُرِعَ رَأسُهُ بِالرُّمحِ، حَتّى إذا دَخَلنا دَمِشقَ صاحَ صائِحٌ: یا أهلَ الشّامِ هؤُلاءِ سَبایا أهلِ البَیتِ ....}.
"الإقبال به نقل از کتاب المصابیح،به سندش از امام صادق(ع)،از پدرش امام باقر(ع):از پدرم على بن الحسین(ع)درباره ی بردن او به سوى یزید پرسیدم.
فرمود:مرا بر شترى لَنگ و بدون جهاز سوار کردند و سر حسین(ع)بر بالاى عَلَمى بود و زنانمان،پشت سرِ من بر استرانى بدون پالان سوار بودند. کسانى که ما را می بردند،از پشت سر و گرداگردمان با نیزه ما را احاطه کرده بودند و آزار می دادند.
اگر اشکى از دیده یکى از ما فرو می چکید با نیزه به سرش می کوبیدند تا آن که وارد شام شدیم.
جارچى جار زد:اى شامیان!اینان،اسیران اهل بیتِ ملعون اند".
الاقبال،ج۳،ص۸۹
بحارالانوار،ج۴۵،ص۱۵۴،ح۳
هدایت شده از اشعار آیینی حسینیه
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی
بی تو سرگردانم و یک دردِ جانکاهم حسین
خوب شد که سائلِ این بزم و درگاهم حسین
دستهایم را نگیری! میخورم هر آن زمین...
راه را گم میکنم! پس باش همراهم حسین
دردسر دارم برایت! من کجا اینجا کجا؟!
بینِ خوبانت منِ بیچاره گمراهم حسین
مثلِ حرّ، با توبه راهم را به تو کج کردهام
چونکه از آقاییات بسیار آگاهم حسین
میشوم آب از خجالت با همین چشمانِ خشک
رزقِ اشکی لطف کن! ای عشقِ دلخواهم حسین
رد شدم از خطِّ قرمزهایِ بسیاری ولی
خط بکش بر اشتباهاتِ خودآگاهم حسین
تا همین لحظه که طی شد با گناهانِ زیاد
رحم کن بر باقیِ این عمرِ کوتاهم حسین
از خدا جز تو نمیخواهم کسی را لحظهای
هست عشقت حاجتِ صبح و شبانگاهم حسین
آرزویم هست بیمارِ غمت باشم فقط
دردمندم کن! مداوا نه! نمیخواهم حسین
میشود دوزخ گلستان! با شهیدان در بهشت-
تا که میگوییم هر شب یکصدا، با هم: حسین
**
داغت از قلبم شبیه شعله بالا میرود
تشنه بودی! آتشی افتاده در آهم حسین
میکُشد آخر مرا که غارتِ انگشترت
روضهٔ پیراهنت شد دردِ جانکاهم حسین!
✍ #مرضیه_عاطفی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
محتوای تبلیغی نورالزهرا
منبع برای تحقیق در مورد حبیب: کتاب فرسان الهیجاء، ج1، ص119 تا 138 : 19صفحه: داستان نامه امام علیه ال
فقال عليه السّلام: اجلسوا رحمكم اللّه و جزاكم اللّه خيرا، ثمّ قال: ألا و من كان في رحله امرأة فلينصرف بها إلى بني أسد، فقام عليّ بن مظاهر و قال: و لماذا يا سيّدي؟ فقال عليه السّلام إنّ نسائي تسبى بعد قتلي، و أخاف على نسائكم من السّبّي. فمضى عليّ بن مظاهر إلى خيمته، فقامت زوجته إجلالا له، فاستقبله و تبسّمت في وجهه، فقال لها: دعيني و التّبسم؛ فقالت: يا ابن مظاهر إنّي سمعت غريب فاطمة خطب فيكم، و سمعت في آخرها همهمة و دمدمة، فما علمت ما يقول، قال يا هذه، إنّ الحسين عليه السّلام قال لنا: ألا و من كان في رحله امرأة فليذهب بها إلى بني عمّها، لأنّي غدا أقتل و
نسائي تسبى، فقالت: و ما أنت
موسوعة الامام الحسين(عليه السلام)، ج 9، ص: 348
صانع؟ قال: قومي حتّى ألحقك ببني عمّك بني أسد، فقامت و نطحت رأسها في عمود الخيمة، و قالت: و اللّه ما أنصفتني يا ابن مظاهر، أيسرّك أن تسبى بنات رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و أنا آمنة من السّبي؟ أيسرّك أن تسلب زينب إزارها من رأسها و أنا أستتر بإزاري؟
أيسرّك أن تذهب من بنات الزّهراء أقراطها و أنا أتزيّن بقرطي؟ أيسرّك أن يبيّض وجهك عند رسول اللّه و يسوّد وجهي عند فاطمة الزّهراء؟ و اللّه أنتم تواسون الرّجال و نحن نواسي النّساء، فرجع عليّ بن مظاهر إلى الحسين عليه السّلام و هو يبكي، فقال له الحسين عليه السّلام ما يبكيك؟ فقال: سيّدي، أبت الأسديّة إلّا مواساتكم، فبكى الحسين عليه السّلام و قال: جزيتم منّا خيرا.
(قولها) و نحن نواسي النّساء، بل و منهنّ من واست الرّجال في القتل و القتال، كما في حكاية زوجة و هب و والدته، و سيجي ء في محلّه إن شاء اللّه تعالى.
المازندراني، معالي السّبطين، 1/ 340- 342
موسوعة الامام الحسين(عليه السلام)، ج 9، ص: 349
هدایت شده از حداث الحسین علیه السلام
Sokhanrani 06 - 3.mp3
13.29M
◾️ #گزارش_صوتے
🎤حجت الاسلام #استاد_میرزامحمدی
🔊 روضه
📆 روز ششم محــرم الحـرام ۱۴۴۵
🕌 هیئت کفالعباس علیهالسلام
{ @huddath_al_hussain_ir }
هدایت شده از اشعار ناب آئینے
#مرثیه_حضرت_زینب #مصائب_شام
#حضرت_رقیه #مرثیه_حضرت_رقیه
@Shere_aeini
«اول ماه صَفر بد سَفری بود حسین
ساربانِ من عجب بدنظری بود حسین»
راهِ یکساعته یک روز به طول انجامید
کار این بی شرفان ، پرده دَری بود حسین
سنگ خوردم سرِ بازار عجب دردی داشت
دردِ سَر داشتَنَم ، دردسری بود حسین
ای جگردارترین مَحرَم زینب ، بر نِی
آنکه زن میزند از بی جگری بود حسین
بعدِ بازار همه صورت مان نیلی شد
بخدا از اَثرِ بی سپری بود حسین
ته بازار یکی نام محلّی را گفت
مردک مست عجب فتنه گری بود حسین
آن محل چشمِ خریدار به ما داشت فقط
کاش این شام بلا را سحری بود حسین
حرف بد زد به ربابه بخدا آب شدم
بی سبب بود فقط رهگذری بود حسین
سر تو بر روی نِی بند نمی شد دیگر
نیزه دارِ سر تو ، خیره سری بود حسین
چه شد آنشب که تو به خانه ی خولی رفتی
بعد از آن زلف سرت مختصری بود حسین
ما عزیزان تو بودیم ولی خوار شدیم
بعد تو قسمت ما دربه دری بود حسین
🔸شاعر:
#سید_حسین_میرعمادی
=============================
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
هدایت شده از اسناد المصائب
🔹🔷《السَّلَامُ عَلَى سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَنَفِیِّ》🔷🔹
✅یکی از یاران امام حسین(ع) که در روز عاشورا به شهادت رسید، سعید بن عبدالله حنفی است.
او از چهره های سرشناس نهضت عاشورا و از دعوت کنندگان امام(ع) به کوفه بود که به هنگام ورود جناب مسلم به کوفه، مردم را برای بیعت با مسلم بسیج کرد.
او نیز همانند زهیر در شب عاشورا حماسه سرود و به هنگام اجازه امام حسین(ع) برای انصراف و بازگشت چنین گفت :
📋《لَا نُخَلِّیکَ حَتَّى یَعْلَمَ اللَّهُ أَنَّا قَدْ حَفِظْنَا غَیْبَهَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) فِیکَ وَ اللَّهِ لَوْ أَعْلَمُ أَنِّی أُقْتَلُ ثُمَّ أُحْیَا ثُمَّ أُحْرَقُ ثُمَّ أُذْرَى وَ یُفْعَلُ ذَلِکَ بِی سَبْعِینَ مَرَّهً مَا فَارَقْتُکَ حَتَّى أَلْقَى حِمَامِی دُونَکَ وَ کَیْفَ لَا أَفْعَلُ ذَلِکَ وَ إِنَّمَا هِیَ مَوْتَهٌ أَوْ قَتْلَهٌ وَاحِدَهٌ ثُمَّ هِیَ الْکَرَامَهُ الَّتِی لَا انْقِضَاءَ لَهَا أَبَداً》
♦️تو را وا نمیگذاریم تا خداوند بداند که در نبود رسول خدا(ص) با دفاع از تو حرمت او را نگه داشتیم.
به خدا اگر بدانم که کشته میشوم، سپس زنده میگردم، سپس سوزانده میشوم و خاکسترم را بر باد میدهند و هفتاد بار با من چنین میکنند، از تو جدا نمیشوم تا در راه تو کشته شوم، و چرا نه، که جز یک بار کشته شدن نیست و بعد از آن کرامت بیانتهاست.(۱)
در روز عاشورا وقتی هنگام نماز شد، حضرت(ع) برای اقامه ی نماز خوف برای در امان ماندن از تیرهای دشمن، به ناچار، به زهير بن قين و سعيد بن عبدالله فرمود که در حین اقامه ی نماز، جلوتر از همه بایستند و دیگران هم پشت آنان برای اقامه نماز قرار بگیرند.
سعید به عنوان سپر مقابل امام(ع) قرار گرفت.
📋《وَ يَقِيهِ السَهَامَ بِنَفسِهِ》
♦️او به تنهایی تمام تیر ها را می گرفت.(۲)
و در نقلی آمده است :
📋《کَانَ لَا یَأْتِی إِلَى الْحُسَیْن(ع) سَهْمٌ إِلَّا اتَّقَاهُ بِیَدِهِ وَ لَا سَیْفٌ إِلَّا تَلَقَّاهُ بِمُهْجَتِهِ فَلَمْ یَکُنْ یَصِلُ إِلَى الْحُسَیْنِ(ع) سُوءٌ حَتَّى أُثْخِنَ بِالْجِرَاحِ》
♦️تیری به سمت امام حسین(ع) پرتاب نمی شد مگر اینکه با دست آن را مهار می کرد و شمشیری به سمت امام حسین(ع) نشانه نمی رفت مگر اینکه با خون قلب سعید در تماس بود.
پس به این ترتیب تا اتمام نماز، اجازه نداد که تیری به امام(ع) اصابت کند، تا اینکه خود به جراحات شدیدی مبتلا شد و از شدت جراحت از حرکت باز ایستاد.
سپس زمانی که نماز به پایان رسید، سعید به زمین افتاد و گفت :
📋《يَابنَ رَسُوُلِ اللهِ(ص)! أَ وَفَيتُ؟》
♦️ای فرزند رسول خدا(ص)!
آیا به عهد خود وفا کردم؟(۳)
📋《فَاَستَعبَرَ الحُسَينُ(ع) بَاكِيَاً》
♦️قطرات اشک در حالی که امام(ع) گریست در چهره ی مبارک ظاهر شد.(۴)
و فرمود :
📋《نَعَمْ! [رَحِمَكَ اللهُ] أَنْتَ أَمَامِی فِی الْجَنَّةِ!
فَاقْرَأْ رَسُولَ اللَّهِ(ص) عَنِّی السَّلَامَ!》
♦️آری، وفا کردی! خدا تو را رحمت کند!
تو در بهشت پیش روی من هستی!(۵)
نقل شده که؛
📋《فَوَجَدَ بِه ثَلاَثَةَ عَشَرَ سَهمَاً سِوَى مَا بِه مِن ضَربِ السُّيُوفِ وَ طَعنِ الرِّمَاحِ》
♦️سعید هنگام شهادت، به جز زخمهای شمشیر و نیزه، سیزده تیر بر بدنش بود.(۶)
طبری چنین می نویسد :
در روز عاشورا، امام حسین(ع) و یارانش نماز خوف را به جماعت برپا کردند.
📋《فَاستَقدَمَ الحَنَفِيُّ أَمَامَه، فَاستَهدَفَ لَهُم يَرمُونَهُ بِالنَّبلِ يَمِينَاً وَ شِمَالَاً َقائِمَاً بَينَ يَدَيهِ، فَمَا زَالَ يَرمِى حَتَّى سَقَطَ》
♦️پس سعید بن عبدالله حنفی مقابل حضرت ایستاد و باران تیرها را از چپ و راست به جان خرید تا به حضرت(ع) اصابت نکند، همچنان بارانی از تیر پرتاپ می شد، که سعید افتاد و نقش بر زمین شد.(۷)
در زیارت ناحیه مقدسه به سعید این گونه سلام داده شده است :
📋《السَّلَامُ عَلَى سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَنَفِیّ! فَقَدْ لَقِیتَ حِمَامَکَ وَ وَاسَیْتَ إِمَامَکَ وَ لَقِیتَ مِنَ اللَّهِ الْکَرَامَهَ فِی دَارِ الْمُقَامَهِ حَشَرَنَا اللَّهُ مَعَکُمْ فِی الْمُسْتَشْهَدِینَ وَ رَزَقَنَا مُرَافَقَتَکُمْ فِی أَعْلَى عِلِّیِّینَ》
♦️سلام بر سعد بن عبدالله حنفی! ای کسی جان باختی و از امام خود دفاع کردی و در قرارگاه ابدی به کرامت خدایی دست یافتی!
خدا ما را در زمرهی شما شهیدان محشور کند و در ملکوت اعلا همراهتان سازد.(۸)
{وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ}
📝شعر :
بُوَد ذکر تو چون دعای مجیر
امیری حسین و نعم الامیر
👤مقیمی
📚منابع :
۱)بحارالانوار مجلسی، ج۴۵، ص۷۰
۲)المجالس الفاخرة، شرف الدين، ص۳۴۱
۳)اللهوف ابن طاووس، ص۱۰۸
۴)المجالس الفاخرة، شرف الدين، ص۳۴۱
۵)اللهوف ابن طاووس، ص۱۰۸
۶)بحارالأنوار مجلسی، ج۴۵، ص۲۱
۷)تاریخ طبری، ج۴، ص۳۳۶
۸)بحارالانوار مجلسی، ج۴۵، ص۷۰
@AsnadolMasaeb
هدایت شده از اشعار ناب آئینے
#مرثیه_حضرت_زینب #مصائب_شام
#مرثیه_حضرت_رقیه
@Shere_aeini
شام بر عترت طاها چقدر سخت گذشت
وای بر دختر زهرا چقدر سخت گذشت
دو سه روزی دمِ دروازه معطل بودند
پشت دروازه به آنها چقدر سخت گذشت
کاش شب بود و نمی دید کسی زینب را
بین انظار خدایا چقدر سخت گذشت
وسط آن همه نامحرمِ بی شرم و حیا
سرِ بازار به زنها چقدر سخت گذشت
آن یهودیه نگاهش که به سرها افتاد
ناسزا گفت به مولا چقدر سخت گذشت
هر کسی بغض علی داشت به اکبر میزد
پای آن نیزه به لیلا چقدر سخت گذشت
دختر آیه تطهیر کجا بزم شراب
بیشتر از همه ، آنجا چقدر سخت گذشت
سر ببریده درآورد سر از طشت طلا
خاک غم بر سر دنیا چقدر سخت گذشت
چوب میخورد حسین و لب زینب می سوخت
وای بر زینب کبری چقدر سخت گذشت
🔸شاعر:
#عبدالحسین_میرزایی
=============================
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
هدایت شده از اشعار ناب آئینے
#مصائب_شام
#مرثیه_حضرت_رقیه
@Shere_aeini
چادرم را پس بگیر و فرش این کاشانه کن
عمه مهمان آمده موی سرم را شانه کن
از محالات است اما گیسویم را باز کن
فکر پنهان کردن گوش منه دردانه کن
آب و جارویی بزن ویرانه را زینت ببخش
من خجالت می کشم فکر من بی خانه کن
پادشاه عالم امشب روی دامان من است
گرد از رویم بگیر این بزم را شاهانه کن
عمه زحمت دادمت امروز راحت می شوی
گریه کمتر بر عروج سوخته پروانه کن
از روی پیراهنم امشب مرا غسلم بده
زخم بسیار است عمه همتی جانانه کن
موقع دفنم که شد منت ز نامردان نکش
نیمه شب این گنج را پنهان در ویرانه کن
🔸شاعر:
#ناصر_دودانگه
=============================
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
هدایت شده از تاملی در تاریخ اسلام
✅ابن نما حلی می نویسد :
📋《وَ سَارَ الْقَوْمُ بِرَاءْسِ الْحُسَيْنِ(ع) وَ نِسائِهِ وَالاسْرى مِنْ رِجالِهِ، فَلَمّا قَربُوا مِنْ دِمَشْقَ دَنَتْ اءُمُّ كُلْثُومٍ مِنَ الشِّمْرِ وَ كانَ مِنْ جُمْلَتِهِمْ فَقالَتْ : لِى الَيْكَ حاجَةُ؟
فَقالَ : وَ ما حاجَتُكَ؟》
♦️سربازان ابن زياد، اسيران و اهل بيت امام حسین(ع) و سر مبارك امام(ع) را به سمت شام حركت دادند.
همين كه به نزديك دمشق رسيدند، ام كلثوم(س) به شمر بن ذى الجوشن فرمود : مرا به تو حاجتى است!
شمر گفت : حاجتت چيست؟
ام کلثوم(س) فرمود :
📋《اذا دَخَلْتَ بِنَا الْبَلَدَ فَاحْمِلْنا فى دَرْبٍ قَلِيلِ النَّظارَةِ، وَ تَقَدَّمَ الَيْهِمْ اءَنْ يُخْرِجُوا هَذِهِ الرُّؤوسَ مِنْ بَيْنِ الْمَحامِلِ وَ يُنَحُّونا عَنْها، فَقَدْ خَزينا مِنْ كَثْرَةِ النَّظَرِ الَيْنا وَ نَحْنُ فى هَذِهِ الْحالِ》
♦️وقتی ما را داخل شهر مى نماييد از دروازه اى ببريد كه تماشا چيان و تردد كنندگان در آن كم باشند؛ و به لشكريان خود بسپار كه سرها را از ميان محمل ها و كجاوه ها بيرون آوردند و اندكى از ما دور ببرند؛ تا خوارى و خفت ما مقدارى كم شود.
📋《فَاءَمَرَ فى جَوابِ سُوالِها، اَنْ تُجْعَلَ الرُّؤُوسُ عَلَى الرِّماح فى اءَوْساطِ الْمَحامِلِ بَغْياً مِنْهُ وَ كُفْراً وَ سَلَكَ بِهِمُ النَّظارَةَ عَلى تِلْكَ الصِّفَةِ، حَتّى اءَتى بِهِمْ بابِ دِمَشْقَ، فَوُقِفُوا عَلى دَرَجِ بابِ الْمَسْجِدِ الْجامِعِ حَيْثُ يُقَامُ السَّبْىُ》
♦️آن نانجيب از راه بغى و عدوان و كفر و طغيان بر ضد خواهش آن مكرمه دوران، امر نمود كه سرها را بر بالاى نيزه زدند و در وسط محمل ها نگاه داشتند و آل رسول(ص) را بر همين حال از راهى وارد دمشق نمودند كه ازدحام خلق در آن بسيار بود.
سپس ايشان را بر در مسجد جامع نگاه داشتند، در آن مكانى كه اسيران كفار را نگاه مى داشتند!(۱)
و در نقلی دیگر؛
📋《ثُمَّ خَرَجَ الرِجَالُ والنِسَاءُ، والأَصَاغِرُ والأَکابِرُ، والوُزَرَاءُ وَالأُمَرَاءُ، وَالیَهُودُ وَالمَجُوسُ والنَصَارَى وسَائرُ المِلَلِ، إلَى التَفرُّجِ ومَعَهُم الطُّبُولُ وَالدُّفُوفُ وَالبُوقَاتُ وَالمَزامِیرُ، وَسَائِرُ آلَاتِ اللَهوِ والطَرَبِ، وقَد کَحَّلُوا العُیُونَ، وخَضَبَوا الأَیدِی، وَلَبسُوا أَفخرَ المَلابِسِ، وتَزیَّنُوا أَحسَنَ الزِّینَه، وَلَم یَرَ الرَاؤوَن أَشَدَّ اَحتِفَالاً وَلَا أَکثَرَ اجتِمَاعَاً مِنهُ، حَتَّى کَأنَّ النَاسَ کُلَّهُم حُشِرُوا جَمِیعَاً فِی صَعیِدِ دِمَشقَ》
♦️سپس زنان و مردان شامی، بزرگ و کوچکشان، وزیران و امیران، یهودیان و مسیحیان، برای دیدن اسراء از خانه هایشان خارج شدند، در حالی آلات غناء از جمله دف و طبل و بوق و دهل به همراه داشتند.
جامه ی نو و فاخر پوشیده و خود را به کُحل و خضاب آراسته بودند و به بهترین شکل تزیین کرده بودند در حالی كه چشمی مثل آن روز شام را شلوغ و پر ازدحام ندیده بود.(۲)
و در نقلی دیگر؛
📋《قَد عَلَّقُوُا السُّتُورَ وَالحُجُبَ وَالدِّيبَاجَ وَ هُم فَرِحُونَ مُستَبشِرُونَ وَعِندَهُم نِسَاءُ یَلعَبنَ بِالدُفُوفِ والطُبُولِ》
♦️اهل شام هر آنچه که باعث زینت می شد را به خود آویخته بودند و در بین آنها زنانی مشاهده می شد که با دف و طبل مشغول رقّاصی بودند و شادمانی چنان مردم را فرا گرفته بود که گویا شام یکپارچه غرق در سرور است.(۳)
ابن جوزی می نویسد :
اسرای کربلا را به همراه سرهای شهداء وارد بازار دمشق کردند.
📋《إذا بَكَت إحداهُنَّ عِندَ رُؤيَتِهِ ضَرَبَها حَارِسٌ بِسَوطِهِ، وَ وَقَفَ أهلُ الذِّمَّةِ لَهُنَّ في سوقِ دِمَشقَ يَبصُقونَ في وُجوهِهِنَّ》
♦️هرگاه یکی از اسرا با دیدن سرها گریه میکرد، نگهبانان او را با تازیانه میزدند و یهود و نصارا برای دیدن آنها در بازار دمشق ایستاده و بر صورت آنها آب دهان میانداختند.
يزيد، دستور داد تا سر امام حسين(ع) را بر در بياويزند، در حالى كه اهل بیت امام(ع) در اطرافش بودند.
همچنين یزید به نگهبانان دستور داد كه؛
📋《إذا بَكَت مِنهُنَّ باكِيَةٌ فَاَلطَمَوهَا》
♦️هرگاه يكى از آنان گريست، او را بزنيد.
📋《وَ إنَّ اُمَّ كُلثومٍ رَفَعَت رَأسَها، فَرَأَت رَأسَ الحُسَينِ(ع) فَبَكَت و قالَت :
يا جَدّاه! تُريدُ رَسولَ اللّه(ص) هَذَا رَأسُ حَبِيبِكَ الحُسَينِ(ع) مَصلوبٌ، وَ بَكَت، فَرَفَعَ يَدَهُ بَعضُ الحَرَسِ وَ لَطَمَها لَطمَةً حَصَرَ وَجهَهَا، وَ شَلَّت يَدُهُ مَكَانَهُ》
♦️اُمّ كلثوم، سرش را بلند كرد و سرِ برادر را ديد و گريست و گفت :
یاجداه! اين سرِ حبيب تو حسين(ع) است كه آويزان شده است، سپس گريست.
يكى از نگهبانان، دستش را بالا برد و به صورت اُمّ كلثوم زد كه به تمامى صورت او آسيب زد و در دَم، دست نگهبان از كار افتاد.(۴)
📚منابع :
۱)مثیر الاحزان ابن نما حلی، ص۹۷
۲)كامل بهائی عماد الدین طبری، ج۲، ص۳۶۱
۳)بحارالانوار مجلسی، ج۴۵، ص۱۲۷
۴)بستان الواعظین ابن جوزی، ص۲۶۳
@TarikhEslam
هدایت شده از اشعار آیینی حسینیه
#امام_زمان_عج_مناجات_محرمی
#ورود_کاروان_اهل_بیت_ع_به_شام
بیا و درد هجران محبّان را مداوا کن
نگاهی از کرم بر چشمهای خستهی ما کن
تمام آفرینش بیتو باشد جسم بیجانی
بیا با یک نظر بر خلق، اعجاز مسیحا کن
بیا از غربت جدّت بگو، با مردم عالم
بیا و چشم ما را از سرشک سرخ، دریا کن
کنار علقمه با مادر مظلومهات زهرا
دو چشم خویش را دریا، به یاد چشم سقا کن
بیا با اشک کن همچون عموی خویش، سقّایی
بریز از دیده خون و گریه بر اولاد زهرا کن
بیا و تير را بیرون بکش از حنجر اصغر
پسر که ذبح شد از تیرِ قاتل، فکر بابا کن
**
بیا دست یداللهی، برون از آستین آور
طناب خصم را، از دستهای عمّهات وا کن
سر بالای نی، آوای قرآن، خندۀ شادی
بيا دروازۀ ساعات و زینب را تماشا کن
بریزد خون «میثم» تا به خاک پای یارانت
بیا او را برای روز جانبازی، مهیا کن
✍استاد #غلامرضا_سازگار
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
هدایت شده از بحارالاشعار
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐
#بحارالاشعار
#اربعین_حسینی__ع__مناجات
ذات حق است فقط قدر و بهای حَسنین
راه قربِ به خدا چیست؟ لقای حَسنین
در حسینیه موحد شدنم کامل شد
بنده ام، سجده کنم رو به خدای حسنین
آبرودار شدن، ماحصل نوکری است
هست، عزت همه اش تحت لوای حسنین
فاطمه بی برو برگرد تلافی بکند
هر کسی کارِ کمی کرد برای حسنین
کیمیا می شود از خیرِ مجاور شدنش
گردِ خاکی که نشیند به سرای حسنین
اینکه در سلسله ی سینه زنان، سینه زدیم
بوده تأثیر مناجات و دعای حسنین
ذکر مادر پدرم نام حسین است و حسن
جان مادر پدرم هم به فدای حسنین
نذر کردم بروم ماه صفر، صحن نجف
تا کنم طوف علی بهر رضای حسنین
اربعین پای پیاده، حرم ثارالله
کاش دستم برسد تذکره های حسنین
دل من لک زده تا زائر شش گوشه شود
دست خالی من و لطف و عطای حسنین
بارها گفت نبی این دو پسر جان منند
این همه ظلم نبوده است سزای حسنین
هر دو آقای مرا تشنه به مقتل بردند
کاش امسال بمیرم به عزای حسنین
محمدجواد شیرازی
اربعین حسینی (ع)
مناجات
🔻🔻🔻🔻🔻
🌐 https://www.beharalashar.ir/
🔺🔺🔺🔺🔺
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐
@beharalashar
هدایت شده از اشعار آیینی حسینیه
#حضرت_زینب_س_مدح؛ #حضرت_زینب_س_شام؛ #خطبه_حضرت_زینب_س_در_شام؛ #مجلس_یزید_ملعون
دختر شیر خدا در شام محشر کرده است
گوییا حیدر دوباره فتح خیبر کرده است
اوکه منبر رفته جدش بر جهازِ ناقهها
ناقهای را بیجهاز اینبار منبر کرده است
چون خدابین است چشمش، غیر زیبایی ندید
گرچه چشمش با سری نیزهنشین سر کرده است
بر فراز نیزهها رأس حسین بن علی
محض همراهی زینب، ترک پیکر کرده است
آستین یا چادر پاره، به هر صورت که هست
عصمت الله است و قطعاً فکر معجر کرده است
مرتضای نطقهایش کفر را بیچاره کرد
مکرِ کافر را بِإِذنِ الله، ابتر کرده است
**
بین خطبه مکث کرده ناگهان، گویا یزید
چوب را نزدیک لبهای برادر کرده است
✍ #مرضیه_نعیم_امینی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
هدایت شده از اسناد المصائب
هدایت شده از اسناد المصائب
🔸🔶《اَلسَّلامُ عَلَيكُما أَيُّهَا المَظلُومَانِ القَتِيلَانِ بِأَيدِى الأَشقِيَاءِ، أَيُّهَا المُخَلَّفَانِ مِن مُسلِمِ بنِ عَقِيلِِ القَتِيلِ》🔶🔸
✅حضرت مسلم بن عقیل(ع) دارای دو پسر به نامهای محمد و ابراهیم بود، که همراه امام حسین(ع) در کربلا حضور داشتند.
وقتی حادثه کربلا پیش آمد و اهل بیت امام حسین(ع) به اسارت دشمن در آمد، اسرای کربلا را در کوفه زندانی کردند.
👤شیخ صدوق در امالی خود نقل می کند :
پس از شهادت امام حسین(ع)، در بین اسراء در کوفه، دو نوجوان نیز حضور داشتند، هنگامی که متوجه شدند آنان دو فرزند مسلم بن عقیل(ع) هستند، آن دو را نزد عبیدالله بن زیاد بردند.
عبیدالله فورا زندانبان را احضار كرد و به او گفت :
📋《خُذْ هَذَيْنِ الْغُلَامَيْنِ إِلَيْكَ فَمِنْ طَيِّبِ الطَّعَامِ فَلَا تُطْعِمْهُمَا وَ مِنَ الْبَارِدِ فَلَا تَسْقِهِمَا وَ ضَيِّقْ عَلَيْهِمَا سِجْنَهُمَا》
♦️این دو نوجوان را به زندان ببر و خوراك خوب و آب سرد به آنها مده و بر آنها سختگیرى كن!
📋《وَ كَانَ الْغُلَامَانِ يَصُومَانِ النَّهَارَ فَإِذَا جَنَّهُمَا اللَّيْلُ أُتِيَا بِقُرْصَيْنِ مِنْ شَعِيرٍ وَ كُوزٍ مِنْ مَاءِ الْقَرَاحِ》
♦️این دو نوجوان در زندان، روزها روزه مى گرفتند و شب دو قرص نان جو و یك كوزه آب براى آنها مى آوردند.
📋《فَلَمَّا طَالَ بِالْغُلَامَيْنِ الْمَكْثُ حَتَّى صَارَا فِي السَّنَةِ قَالَ أَحَدُهُمَا لِصَاحِبِهِ :
يَا أَخِي! قَدْ طَالَ بِنَا مَكْثُنَا وَ يُوشِكُ أَنْ تَفْنَى أَعْمَارُنَا وَ تَبْلَى أَبْدَانُنَا فَإِذَا جَاءَ الشَّيْخُ فَأَعْلِمْهُ مَكَانَنَا وَ تَقَرَّبْ إِلَيْهِ بِمُحَمَّدٍ(ص) لَعَلَّهُ يُوَسِّعُ عَلَيْنَا فِي طَعَامِنَا وَ يَزِيدُنَا فِي شَرَابِنَا》
♦️پس یك سال بدین منوال گذشت، تا اینکه یكى از آنها به دیگرى گفت :
اى برادر! مدتى است ما در زندانیم و عمر ما تباه و تن ما رنجور شده است، امشب كه زندانبان آمد، خودمان را به او معرفى کن، و او را از خویشاوندیمان با حضرت رسول اکرم(ص) آگاه ساز، تا شاید در میزان طعام و شرابمان وسعت ببخشد.
📋《فَلَمَّا جَنَّهُمَا اللَّيْلُ أَقْبَلَ الشَّيْخُ إِلَيْهِمَا بِقُرْصَيْنِ مِنْ شَعِيرٍ وَ كُوزٍ مِنْ مَاءِ الْقَرَاحِ!
فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ الصَّغِيرُ :
يَا شَيْخُ! أَ تَعْرِفُ مُحَمَّداً(ص)؟!!》
♦️هنگامی که شب فرا رسید، زندانبان پیر، برای آنان دو قرص نان جو و کوزه آبی گوارا برایشان آورد.
در این هنگام برادر كوچكتر به او گفت :
اى شیخ! آیا محمد(ص) را مى شناسى؟!!
زندانبان جواب داد :
📋《فَكَيْفَ لَا أَعْرِفُ مُحَمَّداً(ص) وَ هُوَ نَبِيِّي!》
♦️چگونه نشناسم؟! او پیامبر من است!
پسر گفت :
📋《أَ فَتَعْرِفُ جَعْفَرَ بْنَ أَبِي طَالِبٍ(ع)؟》
♦️آیا جعفر بن ابى طالب(ع) را مى شناسى؟
زندانبان در جواب گفت :
📋《كَيْفَ لَا أَعْرِفُ جَعْفَراً(ع)؟ وَ قَدْ أَنْبَتَ اللَّهُ لَهُ جَنَاحَيْنِ يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِكَةِ كَيْفَ يَشَاءُ!》
♦️چگونه جعفر را نشناسم، در حالی كه خدا دو بال به او بخشيده كه همراه او فرشتگان در هر جاى بهشت پرواز مىكنند!
پسر گفت :
📋《أَ فَتَعْرِفُ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ(ع)؟》
♦️آیا علی بن ابی طالب(ع) را می شناسی؟
زندانبان جواب داد :
📋《كَيْفَ لَا أَعْرِفُ عَلِيّاً(ع) وَ هُوَ ابْنُ عَمِّ نَبِيِّي وَ أَخُو نَبِيِّي!》
♦️چگونه علی(ع) را نشناسم، در حالی او پسر عمو و برادر پیامبر من است!
در آخر پسر گفت :
📋《يَا شَيْخُ! فَنَحْنُ مِنْ عِتْرَةِ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ(ص) وَ نَحْنُ مِنْ وُلْدِ مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع) بِيَدِكَ أُسَارَى نَسْأَلُكَ مِنْ طَيِّبِ الطَّعَامِ فَلَا تُطْعِمُنَا وَ مِنْ بَارِدِ الشَّرَابِ فَلَا تَسْقِينَا وَ قَدْ ضَيَّقْتَ عَلَيْنَا سِجْنَنَا》
♦️ای پیر مرد! ما از خاندان پیامبر تو محمد(ص) و از فرزندان مسلم بن عقیل بن ابى طالب(ع) هستیم كه در دست تو اسیریم و در این مدت، نه طعام خوب و نه آب گوارا به ما داده ای و زندان را بر ما آسان مى گيرى!
📋《فَانْكَبَّ الشَّيْخُ عَلَى أَقْدَامِهِمَا يُقَبِّلُهُمَا وَ يَقُولُ : نَفْسِي لِنَفْسِكُمَا الْفِدَاءُ وَ وَجْهِي لِوَجْهِكُمَا الْوِقَاءُ، يَا عِتْرَةَ نَبِيِّ اللَّهِ الْمُصْطَفَى(ص)! هَذَا بَابُ اَلسِّجْنِ بَيْنَ يَدَيْكُمَا مَفْتُوحٌ فَخُذَا أَيَّ طَرِيقٍ شِئْتُمَا》
♦️پس در این هنگام، پیرمرد خود را به روی پاهای آن دو انداخت و بر آنها بوسه زد و گفت :
جانم فداى شما باد ای عترت پيامبر خدا، محمد مصطفى(ص)!
اكنون در زندان را به روى شما باز می کنم، تا به هر جا كه مىخواهيد برويد.
[زندانبان پیر به شدت ناراحت شد و براى جبران بى مهری هاى خود، در زندان را بر آنها گشود که در نیمه شب بگریزند.]
@AsnadolMasaeb
ادامه مطالب :👇
هدایت شده از اسناد المصائب
شب كه فرا رسید، زندانبان آمد و همراه خود دو قرص نان جو و كوزه ای آب آورد و راه را به آنان نشان داد و گفت :
📋《سِيرَا يَا حَبِيبَيَّ اللَّيْلَ وَ اكْمُنَا النَّهَارَ حَتَّى يَجْعَلَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لَكُمَا مِنْ أَمْرِكُمَا فَرَجاً وَ مَخْرَجاً》
♦️شبها برويد و روزها خود را پنهان كنيد تا خداوند عزوجل در كارتان گشايش قرار دهد.
پس به این ترتیب؛ طفلان مسلم شب هنگام به راه افتادند تا اینکه در طی مسیر خود، به پيرزنى برخوردند که بر در خانه خود ایستاده بود.
پس به او گفتند :
📋《إِنَّا غُلاَمَانِ صَغِيرَانِ غَرِيبَانِ حَدَثَانَ غَيْرَ خَبِيرَيْنِ بِالطَّرِيقِ وَ هَذَا اَللَّيْلُ قَدْ جَنَّنَا!
أَضِيفِينَا سَوَادَ لَيْلَتِنَا هَذِهِ فَإِذَا أَصْبَحْنَا لَزِمْنَا اَلطَّرِيقَ》
♦️ما كودكان غريب و به راه و مسیر خود نا آشنا هستيم و اکنون نیز شب است و امشب ما را مهمان خود كن که صبح خواهيم رفت.
پیرزن گفت :
📋《فَمَنْ أَنْتُمَا يَا حَبِيبَيَّ؟ فَقَدْ شَمِمْتُ اَلرَّوَائِحَ كُلَّهَا فَمَا شَمِمْتُ رَائِحَةً أَطْيَبَ مِنْ رَائِحَتِكُمَا》
♦️شما چه كسی هستيد ای عزیزانم؟
من همه بوهای خوشبو را استشمام کرده ام، اما خوشبو تر از عطر شما دو نفر استشمام نکرده بودم.
آنان گفتند :
📋《يَا عَجُوزُ! نَحْنُ مِنْ عِتْرَةِ نَبِيِّكِ مُحَمَّدٍ(ص) هَرَبْنَا مِنْ سِجْنِ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ مِنَ اَلْقَتْلِ》
♦️ای پیرزن! ما فرزندان پيامبر تو هستیم و از زندان ابن زياد و از ترس كشته شدن فرار كرديم.
پيرزن گفت :
📋《يَا حَبِيبَيَّ! إِنَّ لِي خَتَناً فَاسِقاً قَدْ شَهِدَ اَلْوَاقِعَةَ مَعَ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ أَتَخَوَّفُ أَنْ يُصِيبَكُمَا هَاهُنَا فَيَقْتُلَكُمَا》
♦️اى عزيزان من! من داماد فاسقى دارم كه با سپاه عبيد اللّه بن زياد در واقعه عاشورا حاضر بود، بيم آن دارم كه شما را اينجا ببيند و بكشد.
آن دو گفتند :
📋《سَوَادَ لَيْلَتِنَا هَذِهِ فَإِذَا أَصْبَحْنَا لَزِمْنَا اَلطَّرِيقَ》
♦️ما فقط يك شب اينجا خواهيم ماند و صبح كه رسيد،به راه خود خواهيم رفت.
پيرزن قبول کرد و براى آنها شام فراهم کرد و آنان غذا خوردند و در کنار هم خوابيدند.
هنگامی که پارهاى از شب سپرى شده بود، داماد پیرزن به خانه او آمد و دق الباب کرد و پیرزن نیز ناچار با اصرار دامادش درب را گشود.
داماد خبر فرار کردن طفلان مسلم را داد و گفت :
📋《هَرَبَ غُلاَمَانِ صَغِيرَانِ مِنْ عَسْكَرِ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ فَنَادَى اَلْأَمِيرُ فِي مُعَسْكَرِهِ مَنْ جَاءَ بِرَأْسِ وَاحِدٍ مِنْهُمَا فَلَهُ أَلْفُ دِرْهَمٍ وَ مَنْ جَاءَ بِرَأْسِهِمَا فَلَهُ أَلْفَا دِرْهَمٍ فَقَدْ أَتْعَبْتُ وَ تَعِبْتُ وَ لَمْ يَصِلْ فِي يَدِي شَيْءٌ》
♦️دو كودك از سپاه عبیدالله بن زیاد فرار كردند و اكنون امير براى سر هر كدام هزار درهم جايزه تعيين كرده است، هر كس سر هر دو را ببرد، دو هزار درهم جايزه مىگيرد و من خيلى گشتم ولى هنوز دست خالى هستم.
پيرزن گفت :
📋《يَا خَتَنِي! اِحْذَرْ أَنْ يَكُونَ مُحَمَّدٌ(ص) خَصْمَكَ فِي اَلْقِيَامَةِ!》
♦️ای دامادم! از آن بيم داشته باش كه دشمن تو در رستاخيز محمد(ص) باشد.
داماد گفت :
📋《إِنِّي لَأَرَاكِ تُحَامِينَ عَنْهُمَا! كَأَنَّ عِنْدَكِ مِنْ طَلَبِ اَلْأَمِيرِ شَيْءٌ فَقُومِي فَإِنَّ اَلْأَمِيرَ يَدْعُوكِ》
♦️می بینم که تو از آنها حمايت مىكنى؟
گویی از اين ماجرا خبر دارى؟ بايد تو را نزد امير ببرم.
پيرزن گفت : امير از پيرزنى همچون من كه گوشه شهر افتاده، چه مىخواهد؟!
داماد ابتدا آرام گرفت، سپس شام خورد و نزد پیرزن ماند و در خانه او خوابید.
نيمه شب بود كه صداى كودكان مسلم را شنيد، در این هنگام؛
📋《فَأَقْبَلَ يَهِيجُ كَمَا يَهِيجُ اَلْبَعِيرُ اَلْهَائِجُ وَ يَخُورُ كَمَا يَخُورُ اَلثَّوْرُ》
♦️مانند شيری مست از جا برخاست و مانند گاو نعره كشيد و جلو رفت تا اینکه آنان را دید.
در این هنگام برادر کوچک، برادر بزرگ را بیدار کرد و به او گفت :
📋《قُمْ يَا حَبِيبِي! فَقَدْ وَ اَللَّهِ وَقَعْنَا فِيمَا كُنَّا نُحَاذِرُهُ》
♦️برخیز ای برادر عزیزم! به خدا سوگند از آن چیزی که هراس داشتیم، به سرمان آمد.
در این هنگام برادر کوچک پرسيد : تو كه هستى؟
داماد فاسق جواب داد : صاحب خانه هستم، شما چه كسانى هستيد؟
آن دو گفتند :
📋《إِنْ نَحْنُ صَدَقْنَاكَ فَلَنَا اَلْأَمَانُ؟》
♦️اگر حقيقت را بر زبان آوريم، آیا در امانیم؟
وی گفت : آرى!
آنگاه گفتند : يعنى در امان و ذمّه خدا و رسول خدا(ص) هستيم؟!
وی گفت : بلى!
پس آن دو گفتند :
📋《يَا شَيْخُ! فَنَحْنُ مِنْ عِتْرَةِ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ(ص) هَرَبْنَا مِنْ سِجْنِ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ مِنَ اَلْقَتْلِ》
♦️ای شیخ! ما از خاندان پيامبر تو هستیم و از زندان ابن زياد فرار كرديم، تا در امان بمانيم.
@AsnadolMasaeb
ادامه مطالب :👇
هدایت شده از اسناد المصائب
داماد پيرزن گفت :
📋《مِنَ اَلْمَوْتِ هَرَبْتُمَا وَ إِلَى اَلْمَوْتِ وَقَعْتُمَا اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي أَظْفَرَنِي بِكُمَا》
♦️از دام مرگ گريختهايد و به دام مرگ درآمدهايد! خدا را سپاس كه شما را به چنگ من انداخت.
آنگاه برخاست و دستان آنها را بست و آنان تمام شب را در اسارت به سر بردند.
صبح که شد، وی به غلام سياهى كه (فليح) نام داشت فرمان داد كه كودكان را لب رود فرات برده و گردن آنان را بزند و سرشان را نزد وی بياورد تا نزد ابن زياد برده و دو هزار درهم جايزه بگيرد.
پس غلام سياه شمشير به دست، آنان را جلو انداخت.
پس آنگاه كه از خانه فاصله گرفتند، يكى از برادران به او گفت :
اى غلام سياه! تو چقدر شبيه بلال حبشى، مؤذن پيامبر اکرم(ص) هستى.
غلام سياه گفت : مولاى من فرمان قتل شما را داده است، شما چه كسى هستيد؟
كودكان گفتند : ما از خاندان پيامبر تو حضرت محمد(ص) هستيم، که از بيم كشته شدن از زندان ابن زیاد فرار كرديم و آن پيرزن به ما پناه داد و اكنون ارباب تو قصد قتل ما را دارد.
غلام سياه در این هنگام، خود را به پاى آنان انداخت و پای آنها را بوسه زد و گفت :
📋《يَا عِتْرَةَ نَبِيِّ اَللَّهِ اَلْمُصْطَفَى(ص)! وَاَللَّهِ لاَ يَكُونُ مُحَمَّدٌ(ص) خَصْمِي فِي اَلْقِيَامَةِ》
♦️اى خاندان محمد مصطفى(ص)! نمى خواهم پيامبر خدا(ص) در روز قيامت دشمنم باشد.
سپس شمشیر را به زمین انداخت و خود را به رود فرات انداخت.
در این هنگام صداى اربابش آمد که فریاد می زد :
از دستورم سر باز زدى؟!
غلام سياه جواب داد : من مطيع تو هستم تا هنگامى كه مطيع خداوند باشى، آنگاه كه تو معصيت خدا مىكنى، در دنيا و آخرت از تو روى گردانم.
سپس مرد فاسق، به پسر خود دستور داد تا کار ناتمام غلامش را تمام کند، که او نیز خودداری نمود و ناچار خود او دست به کار شد و شمشير را برداشت و كودكان را نیز با خود به نزدیک فرات همراه ساخت.
📋《فَلَمَّا صَارَ إِلَى شَاطِئِ اَلْفُرَاتِ سَلَّ اَلسَّيْفَ مِنْ جَفْنِهِ فَلَمَّا نَظَرَ اَلْغُلاَمَانِ إِلَى اَلسَّيْفِ مَسْلُولاً اِغْرَوْرَقَتْ أَعْيُنُهُمَا وَ قَالاَ لَهُ : يَا شَيْخُ! اِنْطَلِقْ بِنَا إِلَى اَلسُّوقِ وَ اِسْتَمْتِعْ بِأَثْمَانِنَا وَ لاَ تُرِدْ أَنْ يَكُونَ مُحَمَّدٌ(ص) خَصْمَكَ فِي اَلْقِيَامَةِ غَداً》
♦️پس هنگامی که وی به لب فرات رسید، شمشیر از غلاف کشید.
هنگامی که چشم طفلان مسلم(ع) به تيغ تيز او افتاد، گريه كردند و به او گفتند : اى شيخ! ما را در بازار بردگان ببر و به سخنان ما گوش بده و در آنجا ما را بفروش! چرا مىخواهى پيامبر اکرم(ص) در روز رستاخيز دشمن تو باشد؟
وی گفت :
📋《لاَ! وَلَكِنْ أَقْتُلُكُمَا وَ أَذْهَبُ بِرُءُوسِكُمَا إِلَى عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ وَ آخُذُ جَائِزَةَ أَلْفَيْنِ》
♦️نه! من شما را خواهم کشت و مىخواهم براى بردن سرتان نزد ابن زياد پاداش دوهزار درهم بگيرم.
آنان گفتند :
📋《يَا شَيْخُ! أَ مَا تَحْفَظُ قَرَابَتَنَا مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ(ص)؟》
♦️آيا به خويشاوندى ما با پيامبر اکرم(ص) نمىانديشى؟
وی گفت : شما هيچ ارتباطى با پيامبر(ص) نداريد.
آنان گفتند :
📋《يَا شَيْخُ! فَائْتِ بِنَا إِلَى عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ حَتَّى يَحْكُمَ فِينَا بِأَمْرِهِ》
♦️ای شیخ! پس ما را نزد ابن زياد ببر تا او درباره ما حکم کند.
وی گفت :
📋《مَا بِي إِلَى ذَلِكَ سَبِيلٌ إِلاَّ اَلتَّقَرُّبُ إِلَيْهِ بِدَمِكُمَا》
♦️من مىخواهم با خون شما نزد امير مقرب شوم!
آنان گفتند :
📋《يَا شَيْخُ! أَ مَا تَرْحَمُ صِغَرَ سِنِّنَا؟》
♦️اى شيخ! به خردسالى ما رحم نمىكنی؟
وی گفت :
📋《مَا جَعَلَ اَللَّهُ لَكُمَا فِي قَلْبِي مِنَ اَلرَّحْمَةِ شَيْئاً》
♦️خداوند در قلب من مهر و محبت نگذاشته است.
در این هنگام طفلان مسلم گفتند :
پس مهلت بده تا چند ركعت نماز بخوانيم.
وی گفت : اگر اين كار براى شما حاصلى دارد، هرچقدر كه مىخواهيد،عبادت كنيد.
آنگاه آنان چهار ركعت نماز خوانده و چشم به آسمان دوختند و ندا برآوردند و گفتند :
📋《يَا حَيُّ يَا حَكِيمُ! يَا أَحْكَمَ اَلْحَاكِمِينَ! اُحْكُمْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُ بِالْحَقِّ》
♦️ای احكم الحاكمين! ميان ما و او به حق داورى كن!
سپس مرد فاسق به هر دو طفل حمله کرد و ابتدا گردن برادر بزرگ و سپس گردن برادر کوچک را از تن جدا کرد و سر آنها را در توبره گذاشت و سپس بدنهای بى سر آنان را در فرات انداخت.
سپس سرهاى طفلان مسلم را نزد عبيدالله بن زياد برد.
ابن زیاد با عصاى خيزران به دست، روى تخت نشسته بود و وقتى چشمان او به سرهاى بريده افتاد، از جای خود برخاست و سپس نشست و گفت :
📋《اَلْوَيْلُ لَكَ! أَيْنَ ظَفِرْتَ بِهِمَا؟》
♦️واى بر تو! آنان را در كجا يافتى؟
وی گفت : پيرزنى از خويشان من ميزبان آنان شده بود.
عبيدالله بن زیاد گفت : حق ميزبانى را رعايت نكردى شیخ؟
وی گفت : نه، ای امیر!
@AsnadolMasaeb
ادامه مطالب :👇
هدایت شده از اسناد المصائب
سپس عبیدالله به او گفت : کودکان به تو چه گفتند؟
وی گفت : آنان تقاضا كردند که آنها را به بازار برده فروشان ببرم و پيامبر(ص) را در روز قيامت دشمن خويش نسازم!
عبيدالله گفت : تو در پاسخ چه گفتى؟
وی گفت : من به آنان گفتم شما را به قتل مىرسانم و با بردن سرهاتان نزد امير دو هزار درهم جايزه گيرم.
عبيدالله گفت : آنان ديگر چه بر زبان آوردند؟
وی گفت :
آن دو طفل گفتند : ما را پيش عبيدالله بن زياد ببر و بگذار او درباره ما فرمان دهد.
عبيدالله پرسيد : تو چه پاسخى دادى؟
وی گفت : من نیز گفتم كه مىخواهم با قتل شما دو تن به امير نزديكتر شوم.
عبيدالله گفت : چرا آنان را نزد من نياوردى كه دو چندان پاداش بدهم؟
وی گفت : دلم جز ريختن خون آنان به منظور تقرب راه نداد.
عبيدالله پرسيد : آنان ديگر با تو چه گفت وگويى داشتند؟
وی گفت که آن دو طفل گفتند : اى شيخ! خويشاوندى ما با پيامبر اکرم(ص) را فراموش نكن.
عبيدالله پرسيد : تو در جواب چه گفتى؟
وی گفت که به آنها گفتم : اصلا شما با پيامبر(ص) خويشاوند نيستيد.
عبيدالله گفت : واى بر تو، ديگر به تو چه گفتند؟وی گفت : از من خواستند كه به خردسالى شان رحم كنم.
عبيدالله گفت : تو هم هيچ رحم نكردى؟
وی گفت : نه! به آنان گفتم كه خدا در قلب من مهر و مروت نگذاشته است.
عبيدالله گفت : واى بر تو، ديگر چه شنيدى؟
شيخ گفت : از من خواستند تا مهلت دهم چند ركعت نماز بخوانند.
و من گفتم : اگر براى شما سودمند است، هر چه قدر دوست داريد، نماز بخوانيد.
عبيدالله گفت : آنان بعد از نمازشان چه بر زبان آوردند؟
وی گفت : يتيمان رو به آسمان چنين گفتند :
يا حى يا حكيم يا احكم الحاكمين!
ميان ما و او به حق داورى فرما!
عبيدالله گفت : خداوند بين تو و آنان به حق داورى خواهد كرد.
آنگاه عبیدالله بن زیاد فرياد برآورد :
كيست که اين فاسق را به سزای عملش برساند؟
مردى از اهالى شام بلند شد و گفت : من حاضرم!
عبيدالله گفت :
📋《فَانْطَلِقْ بِهِ إِلَى اَلْمَوْضِعِ اَلَّذِي قَتَلَ فِيهِ اَلْغُلاَمَيْنِ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَ لاَ تَتْرُكْ أَنْ يَخْتَلِطَ دَمُهُ بِدَمِهِمَا وَ عَجِّلْ بِرَأْسِهِ فَفَعَلَ اَلرَّجُلُ ذَلِكَ》
♦️او را به همانجايى ببر كه اين كودكان را به قتل رسانده و آنگاه گردن او را بزن و خونش را روى خون آنان بريز و بى درنگ سرش را نزد من بياور و آن مرد شامى نیز چنين كرد.
او سر شيخ فاسق را نزد عبيدالله آورد، سپس سرش را بر نيزه نشاندند، در حالی که كودكان شهر با تير و سنگ آن را نشانه مىگرفتند و مىگفتند :
📋《هَذَا قَاتِلُ ذُرِّيَّةِ رَسُولِ اَللَّهِ(ص)》
♦️اين قاتل ذريّه رسول خدا(ص) است.(۱)
{وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ}
📝شعر :
این مزار لاله های مسلم است
این دو غنچه روی ماه مسلم است
این دو طفلان کودکان مسلمند
این دو گل آرام جان مسلمند
این دو طفل بی گناه نازنین
جسمشان شد غرق خون در این زمین
دست گلچین این دو را چیده است
این دو کودک خونشان جوشیده است
رو چو اندر دشت صحرا کرده اند
وقت آخر یاد بابا کرده اند
آن دو را بردند سوی قتلگاه
هر دو کشتند بی جرم و گناه
هر دو قربانی جانان گشته اند
با لبان تشنه قربان گشته اند
👤علی انسانی
📚منبع :
۱)امالی شیخ صدوق، ص۸۳
@AsnadolMasaeb