eitaa logo
کانال محتوای تبلیغی معاونت تبلیغ و امور فرهنگی جامعه الزهرا سلام الله علیها
3هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
2هزار ویدیو
2.8هزار فایل
*این کانال محتوای تبلیغ عمومی می باشد که توسط اساتید و مبلغان تولید شده و با توجه به مناسبت های تبلیغی بارگذاری می شود.* «کپی مطالب به همراه لینک» @mohtavayetablighJameaAlZahra «.« ارتباط با ادمین».» @admin_mobaleghan
مشاهده در ایتا
دانلود
▫️▪️▫️▪️ ▪️ ☑️ «شرح حدیث شریف کساء» 📜 قسمت سوم (۲) 🔳🍃 انَّها قالَتْ: دَخَلَ عَلَیّ اَبی رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ) فی بَعْضِ الاْیامِ _ شنيدم از فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها) كه فرمود: وارد شد بر من پدرم رسول خدا (صلی‌ الله‌ علیه‌ و‌ آله‌) در بعضي از روزها ✍ در فراز سوم به قیدی تصریح شده است که تأمل در آن ما را به شأنی از شؤون این حدیث شریف هدایت می کند و آن قید عبارتست از "فی بَعْضِ الاْیامِ "(در بعضی از روزها). 🔹 براساس مستندات مورود، واقعه کساء به دفعات متکثر محقق شده است و از آن جمله یوم المباهله بوده است: ▫️ لسان الله الناطق حضرت کاظم (علیه السلام) فرمودند:   ⚜ «أَدْخَلَ النَّبِيُّ تَحْتَ الْكِسَاءِ عِنْدَ الْمُبَاهَلَةِ لِلنَّصَارَى، إِلاَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْن».‏ (۱) 📓عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‏۱، ص ۸۵ ➖ بنابراین عبارت "فی بَعْضِ الاْیامِ "در در وجه ظاهر معنا می تواند اشاره به کثرت تحقق واقعه کساء داشته باشد. ا▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️ (۱) ترجمه روایت: «پيامبر اكرم صلى اللّٰه عليه و آله در هنگام مباهله با نصارى كسى را بجز علىّ‌ بن أبى طالب و فاطمه و حسن و حسين را به همراه خود و در زير رداء خود قرار داده‌اند.» ۵
▫️▪️▫️▪️ ✍ "بعض"، از أسماء دائم الإضافه به "کلّ" است و لذا به "بعض كلّ شي‏ء" (بعضی از تمام شی) یا "شي‏ء من الأشياء" (یک چیز از کل) معنا می شود،  صحت اطلاق "بعض" در کلام، منوط به تحقق کلّ یا أشیاء است؛ یعنی زمانیکه "کلّ" محقق شود، "بعض" به آن اضافه می شود. و در این عبارت شریف، "بعض" به "أیام" اضافه شده است. 🖋 یوم، از اسماء ظرفیت نامحدود می باشد، آنگونه که در حضرت قرآن، یوم مقدم بر خلقت سماوات و أرض است و دلالت بر این امر دارد:(۱) ✨ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ (۲) ☑️ لذا برای آن مصادیق و شئونات متکثری چون یوم الدین، یوم القیامة، یوم النشر، یوم الحشر ذکر شده است. ➖استعمال یوم در هیئت جمع و مُحلّی به ألف و لام (یعنی "الایام") ، و نیز مضاف الیه بودن آن به بعض (که ذکر شد بمعنای کلیت و جامعیت آن است)،دلالت بر استغراق آن بر جمیع ظروف و شؤون دارد.(۳) ✍ در عبارت حدیث شریف تصریح شده است که حضرت خاتم المرسلین (صلی الله علیه و آله) در بعض ایام خدمت حضرت أم الکتاب صدیقه شهیده (سلام الله علیها) وارد شدند؛ ☑️ با توجه به مقدمات مذکور بدست می آید که انتساب ایام به آن حضرت (سلام الله علیها) بدین معناست که جمیع ظروف و شوؤن أیام متکثره برای حضرت روح المعانی (ام الائمه الأطهار سلام الله علیها) محقق است؛ ✨ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ‏ (۴) 🔹 اما استعمال "بعض" پیش از "أیام" اشارت بر این مطلب دارد که این حدیث شریف ناظر بر برخی شوؤن می باشد، نه جمیع آن. و حال كه يوم؛ ظرف زمان نامتناهی از شئون حضرت مادر است و حديث شریف كساء با محوريت آن حضرت می باشد، ميتوان نتیجه گرفت که كساء مادر را باید در جميع آنات و ايام (ظرف زمان) در جمع من شيعتنا و محبّينا گسترد و اقامه نمود. ا▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️ (۱)"یوم" گرچه در ظاهر به معنای "روز" است، اما از آنجا که خداوند عزوجل در آیات حضرت قرآن، از آفرینش آسمان‌ها و زمین در شش روز نام می برد، مقصود از "یوم" روز به معنای ظاهری آن نمی باشد (چرا که روز، پس از خلقت زمین و خورشید معنا پیدا می کند) . نتیجتا آنکه مراد از یوم، یک روز خاص نیست، بلکه یوم، دلالت بر ظرفیت زمان دارد. به عبارت دیگر یوم به ظرف زمانی از ازل الی الابد اطلاق می شود؛‌ آن ظرفیتی که فراتر از خلقت مادی است. (۲)✨ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فيها وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَ اللهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ ﴿او كسى است كه آسمانها و زمين را در شش روز (شش دوران ) آفريد؛ سپس بر عرش قدرت قرارگرفت [و به تدبير جهان پرداخت]؛ آنچه را در زمين داخل مى شود مى داند، و آنچه را از آن خارج مى شود و آنچه از آسمان نازل مى گردد و آنچه به آسمان بالا مى رود؛ و هر جا باشيد او با شماست، و خداوند نسبت به آنچه انجام مي‌دهيد بيناست.﴾ (آیه ۴ - سوره مبارکه حدید) (۳) حقیقت یوم، وجود مقدس آل الله (علیهم السلام) اند و سرّ و بطن ایام، به وجود مقدس ایشان اشاره می نماید؛ چنانکه فرمودند: نحْنُ‏ الْأَيَّامُ‏ مَا قَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ . 📓مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب) ؛ ج‏۱؛ ص۳۰۸ 📓الصراط المستقيم إلى مستحقي التقديم ؛ ج‏۲ ؛ ص۱۵۹ 📓إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات ؛ ج‏۲؛ ص۶۴ (۴)✨ يَسۡـَٔلُهُۥ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ كُلَّ يَوۡمٍ هُوَ فِي شَأۡنٖ ﴿هر كه در آسمان ها و زمين است از او درخواست [حاجت] مى كند، او هر روز در كارى است.﴾ (آیه ۲۹ _ سوره مبارکه الرحمن) ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔰 مسانید حدیث شریف کساء ۵) 📑 «نهج المحجّه فی فضائل الائمّه» 🖋شیخ علی تقی بن احمد احسائی (متوفای ۱۲۴۶ ق)، کتاب مذکور را در إثبات حقّ ائمه اطهار (علیهم السلام)، غصب حق ایشان و بدع غاصبین مبتدعین (لعنة الله عليهم) تالیف کرده است. او در این کتاب، حدیث شریف کساء را با کمی اختلاف نسبت به متن منتخب آورده است. ▪️۶ ▫️▪️▫️▪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ همه میهمان خانه مادری هستید ... 🔲 مراسم سوگواری شهادت حضرت زهرا(س) ویژه عموم آقایان و بانوان در جامعه الزهرا(س) ◾️ سخنران: حجت الاسلام و المسلمین رفیعی ◾️مداحی: ▪️ شب اول: حجت الاسلام و المسلمین دهباشی ▪️شب دوم: حجت الاسلام و المسلمین احمدی ▪️شب سوم: حجت الاسلام و المسلمین حسینی 🗓 جمعه تا یکشنبه 17 تا 19 آذر، ساعت 19 تا 21 🔘 خیابان صدوقی، خیابان یاسمن، حسینیه امام خمینی(ره) جامعه الزهرا سلام‌الله‌علیها 🔲 همراه با حسینیه کودک و نمایشگاه فاطمی، کتاب و عفاف و حجاب https://jz.ac.ir/post/13800- 🌹 ┄┅═══••✾••═══┅┄ @jz_news | کانال رسمی جامعه الزهرا
مبایل (منابع شناخت).pdf
1.6M
🔖منبر مکتوب 🔖 برگرفته از سخنان استاد رفیعی 🔖منابع شناخت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 🔖 🔷فهرست مطالب ♦️مقدمه ‼️منابع شناخت حضرت زهرا سلام اله علیها ▪️1) منبع نخست (قرآن کریم) ▪️2) منبع دوم (رسول اکرم (ص)) انواع خشم ▪️3) منبع سوم (امامان معصوم) فضائل دختر ▪️4) منبع چهارم (کتب شیعه و سنی)
❤️قصه دلبری ❤️۸ تا وارد شد،نگاهی انداخت به سرتاپای اتاقم و گفت:(چقدر آینه!از بس خودتون رو میبینن این قدر اعتماد به نفستون رفته بالا دیگه). از بس هول کرده بودم،فقط با ناخن هایم بازی می‌کردم.مثل گوشی در حال ویبره،می لرزیدم.خیلی خوشحال بود.به وسایل اتاقم نگاه می‌کرد. خوب شد عروسک پشمالو و عکس هایم را جمع کرده بودم.فقط مانده بود قاب عکس چهار سالگی ام.اتاق را گز میکرد،انگار روی مغزم رژه میرفت.جلوی همان قاب عکس ایستاد و خندید.چه در ذهنش میچرخید نمی‌دانم!نشست رو به رویم.خندید و گفت:(دیدید آخر به دلتون نشستم)😄 زبانم بند اومده بود.من که همیشه حاضر جواب بودم و پنج تا روی حرفش می‌گذاشتم و تحویلش می دادم،حالا انگار لال شده بودم.خودش جواب خودش را داد:(رفتم مشهد،یه دهه متوسل شدم.گفتم:حالا که بله نمیگید،امام رضا از توی دلم بیرونتون کنه،پاک پاک که دیگه به یادتون نیفتم.نشسته بودم گوشه رواق که سخنران گفت:اینجا جاییه که میتونن چیزی رو که خیر نیست ،خیر کنن و بهتون بدن.نظرم عوض شد.دو دهه دیگه دخیل بستم که برام خیر بشید. نفسم بند اومده بود ،قلبم تند تند میزد و سرم داغ شده بود.توی دلم حال عجیبی داشتم.حالا فهمیدم الکی نبود که یک دفعه نظرم عوض شد.انگار دست امام ع بود و دل من.😔 از نوزده سالگی اش گفت که قصد ازدواج داشته و دنبال گزینه مناسب بوده.دقیقا جمله اش این بود،(راست کارم نبودن،گیرو گور داشتن).گفتم:از کجا معلوم من به دردتون بخورم؟خندید و گفت:توی این سالها شما رو خوب شناختم. ،یکی از چیزهایی که خیلی نظرش را جلب کرده بود،کتاب هایی بود که دیده و شنیده بود می‌خوانم. همان کتاب های پالتویی روایت فتح،خاطرات همسران شهدا.میگفت:خوشم میاد شما این کتابا رو نخوندین بلکه خوردین. فهمیدم خودش هم دستی بر آتش دارد.میگفت:وقتی این کتابا رو میخوندم ،واقعا به حال اونا غبطه میخوردم که اگه پنج سال ده سال حتی یه لحظه باهم زندگی کردن،واقعا زندگی کردن!اینا خیلی کم دیده میشه،نایابه! من هم وقتی آن ها را میخواندم،به همین رسیده بودم که اگر الان سختی می‌کشند، ولی حلاوتی را که آن ها چشیده اند ،خیلی ها نچشیده اند.این جمله راهم ضمیمه اش کرد که گفت(اگه همین امشب جنگ بشه،منم میرم،مثل وهب.)میخواستم کم نیاورم،گفتم:(خب منم میام!)
❤️قصه دلبری ❤️۹ منبر کاملی رفت مثل آخوندها، از دانشگاه و مسائل جامعه گرفته تا اهداف زندگی اش.از خواستگاریهایش گفت و اینکه کجاها رفته و هرکدام را چه کسی معرفی کرده،حتی چیزهایی که به آن ها گفته بود.گفتم:(من نیازی نمیبینم اینارو بشنوم.)میگفت:اتفاقا باید بدونین تا بتونین خوب تصمیم بگیرین.گفت:از وقتی شما به دلم نشستین،به خاطر اصرار خانواده و بقیه خواستگاریا رو صوری میرفتم .می رفتم تا بهونه ای پیدا کنم یا بهونه ای بدم دست طرف،می‌خندید که (چون اکثر دخترا از ریش بلند خوششون نمیاد، این شکلی میرفتم.اگه کسی هم پیدا می‌شد که خوشش میومد و می‌پرسید که آیا ریشاتون رو درست و مرتب میکنین ،میگفتم نه من همین ریختی میچرخم. یادم می‌آید از قبل به مادرم گفته بودم که من پذیرایی نمیکنم.مادرم در زد و چای و میوه آورد و گفت:حرفتون که تموم شد،کارتون دارم.از بس دل شوره داشتم،دست و دلم به هیچ چیز نمی‌رفت. یک ریز حرف می‌زد و لابه لایش میوه پوست می‌کند و می‌خورد.گاهی با خنده به من تعارف میکرد:خونه خودتونه،بفرمایین. زیاد سوال می‌پرسید.بعضی هایش سخت بود،بعضی هم خنده دار.خاطرم هست که پرسید:(نظر شما درباره حضرت آقا چیه؟) گفتم:ایشون رو قبول دارم و هرچی بگن اطاعت میکنم.گیر داد که (چقدر قبولشون دارید؟)در آن لحظه مضطرب بودم و چیزی به ذهنم نمیرسید،گفتم؛((خیلی )).خودم را راحت کردم که نمی‌توانم بگویم چقدر.زیرکی به خرج داد و گفت:اگه آقا بگن من رو بکشید، میکشید؟؟بی معطلی گفتم:(اگه آقا بگن،بله ).نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد. او که انگار از اول بله را شنیده ،شروع کرد درباره آینده شغلی اش حرف زد.گفت دوست دارد برود تشکیلات سپاه،فقط هم سپاه قدس.روی گزینه های بعدی فکر کرده بود،طلبگی یا معلمی.هنوز دانشجو بود.خندید و گفت که از دار دنیا فقط یک موتور تریل دارد که آن هم پلیس از رفیقش گرفته و فعلا توقیف شده است. پررو پررو گفت:اسم بچه هامونم انتخاب کردم:امیرحسین ،امیرعباس،زینب و زهرا).انگار کتری آب‌جوش ریختند روی سرم.هنوز نه به باره نه به دار! یکی یکی در جیب های کتش دست می‌کرد.یاد چراغ جادو افتادم.هرچه بیرون می‌آورد، تمامی نداشت.با همان هدیه ها جادویم کرد:تکه ای از کفن شهید گمنام که خودش تفحص کرده بود،پلاک شهید، مهر و تسبیح تربت با کلی خرت و پرت هایی که از لبنان و سوریه خریده بود.
❤️قصّه دلبری❤️۱۰ مطمئن شده بود که جوابم مثبت است. تیر خلاص را زد.صدایش را پایین تر آورد و گفت:(دو تا نامه نوشتم براتون:یکی تو حرم امام رضا ع یکی هم کنار شهدای گمنام بهشت زهرا )برگه ها را گذاشت جلوی رویم[[نامه ها در صفحات جلوتر هست]].کاغذ کوچکی هم گذاشت روی آن ها.درشت نوشته بود.از همان جا خواندم،زبانم قفل شد:❤️ تو مرجانی،تو در جانی،تو مروارید غلتانی اگر قلبم صدف باشد میان آن تو پنهانی❤️ انگار در این عالم نبود،سر خوش!مادر و خاله ام آمدند و به او گفتند:هیچ کاری توی خونه بلد نیست،اصلا دور گاز پیداش نمیشه.به پوست تخمه جابجا نمیکنه!خیلی نازنازیه. خندید و گفت:من فکر کردم چه مسئله مهمی میخواین بگین!اینا که مهم نیست! حرفی نمانده بود.سه چهار ساعتی صحبت هایمان طول کشید.گیر داد که اول شما از اتاق بروید بیرون.پایم خواب رفته بود و نمی‌توانستم از جایم تکان بخورم. از بس به نقطه ای خیره مانده بودم،گردنم گرفته بود و صاف نمیشد.التماس میکردم:(شما بفرمایین،من بعد از شما میام) ول کن نبود،مرغش یک پا داشت.حرصم درآمده بود که چرا این قدر یک دندگی می‌کند.خجالت میکشیدم بگویم چرا بلند نمی‌شوم.دیدم بیرون برو نیست،دل به دریا زدم و گفتم:(پام خواب رفته)از سرِ لغزپرانی گفت:(فکر میکردم عیبی دارین و قراره سر من کلاه بره.)دلش روشن بود که این ازدواج سر می‌گیرد. نزدیک در به من گفت:(رفتم کربلا زیر قبه به امام حسین ع گفتم؛ برام پدرم کنید،فکر کنید منم علی اکبرتون!هر کاری قرار بود برای ازدواج پسرتون انجام بدید،برای من بکنید.😍 دلم را برد،به همین سادگی.پدرم گیج شده بود که به چیز این آدم دل خوش کرده ام.نه پولی،نه کاری،نه مدرکی،هیچ.تازه باید بعد از ازدواج میرفتم تهران.پدرم بااین موضوع کنار نمی‌آمد.برای من هم دوری از خانواده ام خیلی سخت بود.زیاد می‌پرسید:(تو همه اینا رو میدونی و قبول میکنی؟) پروژه تحقیق پدرم کلید خورد.بهش زنگ زد:(سه نفر رو معرفی کن تا اگه سوالی داشتم،از اونا بپرسم. )شماره و نشانی دو نفر روحانی و یکی از رفقای دانشگاهش را داده بود .وقتی پدرم با آن ها صحبت کرد،کمی آرام و قرار گرفت.نه که خوشش نیامده باشد،برای آینده زندگی مان نگران بود.برای دختر نازک نارنجی اش.حتی دفعه اول که او را دید،گفت؛(این چقدر مظلومه).باز یاد حرف بچه ها افتادم.محمد حسینی که امروز میدیدم،اصلا شبیه آن برداشت هایم نبود.برای من هم همان شده بود که همه می‌گفتند.
❤️قصه دلبری❤️۱۱ پدرم،کمی که خاطر جمع شد،به محمدحسین زنگ زد که(میخوام ببینمت ) قرار و مدار گذاشتند بریم دنبالش.هنوز در خانه دانشجویی اش زندگی می‌کرد.من هم با پدرومادرم رفتم.خندان سوار ماشین شد.برایم جالب بود که ذره ای اظهار خجالت و کم رویی در صورتش نمیدیدم.پدرم از یزد راه افتاد سمت روستایمان،اسلامیه،و سیر تا پیاز زندگی اش را گفت:از کودکی اش تا ازدواج با مادرم و اوضاع فعلی اش.بعد هم گف دستش را گرفت طرف محمدحسین و گفت:(همه زندگیم همینه ،گذاشتم جلوت،کسی که میخواد دوماد خونه من بشه،فرزند خونه منه و باید همه چیز این زندگی رک یدونه).اوهم کف دستش را نشان داد و گفت؛(منم با شما روراستم). تا اسلامیه از خودش و پدرومادرش تعریف کرد،حتی وضعیت مالی اش را شفاف بیان کرد.دوباره قضیه موتور تریل را که تمام دارایی اش بود گفت. خیلی هنم زود با پدرومادرم پسرخاله شد. موقع برگشت به پیشنهاد پدرم رفتیم امامزاده جعفر ع.یادم هست بعضی از حرف ها را که میزد ،پدرم برمی‌گشت عقب ماشین را نگاه می‌کرد.از او می‌پرسید:(این حرفا رو به مرجان هم گفتی؟)گفت(؛بله،،) در جلسه خواستگاری همه را به من گفته بود.مادرش زنگ زد تا جواب بگیرد.من که از ته دل راضی بودم.پدرم هم توپ را انداخته بود در زمین خودم.مادرم گفت:به نظرم بهتره چند جلسه دیگه باهم صحبت کنن).کور از خدا چه می‌خواهد دو چشم بينا....قار قار موتورش در کوچه مان پیچید.سر همان ساعتی که گفته بود رسید. چهار بعدازظهر یکی از روزهای اردیبهشت نمی‌دانم آن دسته گل را چطور با موتور این قدر سالم رسانده بود.مادرم به دایی ام زنگ زد که بیاید سبک سنگینش کند.شنیدم با پدرو دایی ام چه خوش و بش کردند.تا وارد اتاقم شد پرسیدم:(دایی تون نظامیه؟گفتم:از کجا میدونید؟خندید که از کفشش حدس زدم!برایم جالب بود،حتی حواسش به کفش های دم در هم بود.چندین مرتبه ذکر خیر پدرم را کشید وسط برای اینکه صادقانه سیر تا پیاز زندگی اش را برای او گفته بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عقربه های ساعت هم ... بی قرار آمدنت هستند❗️... اگر ساعت آمدنت را می دانستند ... لحظه های بی تـ❤️ـو بودن را ... نمی شمردند❗ ... سلام موعود مهـ❤️ـربانم ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 روز 💠 💎 دو نکته مهم درباره ستودن افراد 🔻اميرالمؤمنين علی عليه‌السلام: الثَّناءُ بأكثَرَ مِن الاستِحقاقِ مَلَقٌ ، و التَّقصيرُ عنِ الاستِحقاقِ عِيٌّ أو حَسَدٌ ❇️ ستودن بيش از استحقاق [كسى] چاپلوسى است و ستودن كمتر از استحقاق، [ناشى از] ناتوانى در سخن يا حسادت است. 📚 نهج البلاغة : الحكمة ۳۴۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا