eitaa logo
کانال محتوای تبلیغی معاونت تبلیغ و امور فرهنگی جامعه الزهرا سلام الله علیها
2.9هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
2هزار ویدیو
2.9هزار فایل
*این کانال محتوای تبلیغ عمومی می باشد که توسط اساتید و مبلغان تولید شده و با توجه به مناسبت های تبلیغی بارگذاری می شود.* «کپی مطالب به همراه لینک» @mohtavayetablighJameaAlZahra «.« ارتباط با ادمین».» @admin_mobaleghan
مشاهده در ایتا
دانلود
سفر پر ماجرا 08.mp3
8.78M
۸ ✍پُرهزینه ترین روزهای عُمر تو؛ پس از تولدت به برزخ آغاز می شود. تمامِ سرمایه ات را خرجِ دنیا نکن! برای آنروز، تا می توانی پیش فرست 🍂🍃🍂🍃🍂 https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra 🍃🍂🍃🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥آیت الله جاودان : برای آزادی مردم غزه ۱۰ هزار "امن یجیب" بخوانید هرکدام از شما عزیزان لطفا ۱۰ بار این آیه شریفه را قرائت کنید🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ادبیات پیروزی.pdf
246K
✌️ضرورت تولید ادبیات پیروزی در تبلیغ دین ✅ حجت الاسلام پناهیان 🍂🍃🍂🍃🍂 https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra 🍃🍂🍃🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠بسمه تعالی ⁉️آیا تعداد ۳۱۳ نفر از یاران خاص امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، همه هم عصرِ زمانِ ظهور هستند یا افرادی از سابق نیز میان آنان می باشند؟ تعدادی از یاران گروه ۳۱۳ نفری، از کسانی هستند که در زمان ظهور زندگی می کنند. در برخی روایات آمده است که اینان شب در بستر خود ناپدید شده، پس صبح در مکه خواهند بود. آیه {این ما تکونوا یأت بکم الله جمیعاً}(سوره بقره/۱۴۸) درباره این گروه است.(الغیبه،ب۲۰،ح۳) از روایات به خوبی می توان استفاده کرد که تعدادی از یاران، هم عصرِ زمانِ ظهورند. البته از برخی روایات، استفاده می شود که برخی از بزرگان روزگار گذشته،براساس مصالحی خاص، دوباره زنده شده و در رکاب حضرت و از یاران آن بزرگوار می شوند. در روایتی از امام صادق علیه السلام نقل شده است: "خروج می کنند با قائم علیه السلام از پشت کوفه _ یا کعبه _۲۷مرد که عبارتند از: پانزده نفر از قوم حضرت موسی علیه السلام و هفت نفر از اصحاب کهف، و یوشع بن نون و سلمان و ابودجانه انصاری و مقداد و مالک اشتر؛ پس در نزد آن حضرت، از یاران و والیان هستند".(بحارالانوار،ج۵۳،ص۹۰) بنابراین، یاران قائم علیه السلام هم از افرادی هستند که هم عصرِ زمانِ ظهورند و هم از افرادی اند که پیش از زمان ظهور، زندگی کرده اند و از دنیا رفته اند. ادامه دارد... 📒آفتاب مهر،دفتر اول، صص۱۱۲-۱۱۱جمعی از محققین مرکز تخصصی مهدویت 🔸کاری از انجمن تبلیغ،کمیته تولید محتوای مهدویت ، اداره کل تبلیغ https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷قسمت بیست و هشتم 🌷 هر دختری دوست دارد وقتی باردار می شود یکی از اولین کسانی که خبردار می شود مادرش باشد. دوست دارد به خانه پدرش برود، در گوشه ای از اتاق، آنجا که افتاب روشنش کرده، دراز بکشد و حس کند در گهواره است. دوست دارد مادرش نازش را بکشد و بگوید:((بلند شو، بلند شو دختر، باید زیرت جا بندازم! مبادا پک و پهلوت رو سرما بدی!)) هر دختری دوست دارد مادر بالای سرش بنشیند موهایش را نوازش کند و بپرسد: ((کی بریم برای خرید سیسمونی، دیگه وقتی نداری ها!)) اما من از این چیزها در می رفتم. آن قدر نگفتم تا وقتی که پدربزرگ بعد از یک بیماری سخت، بستری شد بیمارستان و بعد هم فوت کرد و رفتیم دیلمان برای خاک سپاری. وقتی بابابزرگ خوب و مهربان را با دنیایی خاطره گذاشتیم زیر خاک ، گریان و نالان سوار ماشین شدیم و راه افتادیم طرف سیاهکل. من با ماشین پدرم و تو با ماشین برادرم. ماشین شما در آن هوای بارانی جلو بود و ماشین پدرم دنبال شما. وقتی برای یک لحظه بین ما فاصله افتاد، بعد از مدت زمان کمی متوجه شدید و آمدید سراغمان، تصادف کرده بودیم. آنجا بود که سراسیمه دویدی طرف ماشین و رنگ و رو پریده گفتی:((سمیه؟)) و مامان داد زد: ((مصطفی جان هول نکن ،بچه چیزیش نشده!)) در همان راه به او گفته بودم. گفته بودم تا غصه اش کم شود. تو داد زدی: ((بچه فدای سر سمیه!خودش چطوره؟)) آنجا نشان دادی که چقدر دوستم داری. با وجود حال بدی که مامان داشت،گل از گلش شکفت. کدام مادری است که از روابط خوب بین دختر و دامادش شاد نشود؟ ماه های اول بارداری افسرده بودم و بیشتر دوست داشتم گوشه ای دراز بکشم. حالم خوش نبود، اما بعد شدم یک پارچه انرژی. یک روز آمدی دیدی رفتم نشستم بالای اُپن آشپزخانه و نخود و لوبیا پاک می کنم و یک روز دیدی همان جا گوشت خرد می کنم. _اون بالا چه می کنی؟ نکنه سرگیجه بگیری و بیفتی؟ _نه بابا ! خوب خوبم! _ بچه عزیزه، اما مادرش عزیزتره ها! _ حالا بذار بیاد،اون وقت معلوم می شه خاطر کی رو بیشتر می خوای! _ به تو ثابت میکنم لب بود که دندون اومد! _ جوجه رو آخر پاییز می شمرن آقا مصطفی! اما آخر پاییز رسید و معلوم شد که تو راست می گفتی: ((باهمه عشقی که به بچه ها دارم، حاضرم اونا رو به خاطر تو قربانی کنم. می فهمی سمیه؟)) در طول دوران بارداری حواست بود چه ویاری دارم. مدام هم سفارش می کردی: ((دولا نشو سمیه! تقلا نکن سمیه! بذار بردار نکن سمیه!)) اما همه این ها تا وقتی بود که کارهای مهم،از آن نوع کارهایی که خودت میگفتی ((اگه سرم بره قولم نباید بره)) برایت پیش نمی آمد. اسفند ۱۳۸۷بود و قرار بود خانه تکانی کنیم. عید روز شنبه بود و من برنامه شستن دیوارها و آشپزخانه را گذاشته بودم برای روز پنجشنبه آخر سال که تو هم باشی. بعد یک شام خوشمزه و چای داغ گفتم: ((اقا مصطفی، فردا باید بمونی برای تمیز کردن دیوارای اتاق و آشپزخونه!)) _من که فردا نیستم! _نیستی؟ پس دیوارا رو کی باید بشوره؟ _فردا پنجشنبه اخر ساله و باید با حاج اقا بریم گدایی! _گدایی؟ _بله برای مسجد، طبق معمول سنواتی. صدای من بلنده و کمک می گیرم، کمک مردمی! با ناراحتی گفتم: ((چراغی که به خانه رواست به مسجد حرامه!)) _ ولی من باید برم! و رفتی. به همین سادگی. در فاصله ای که نبودی با سجاد به خرید رفتم. یک بلوز آبی روشن، یک شلوار طوسی و یک جفت کفش قهوه ای برایت خریدم. حتی شلوار را هم به پای او میزان کردم و دادم خیاط کوتاهش کرد. می دانستم نه بلوزی می پوشی که به تنت بچسبد و نه شلواری که فاقش کوتاه باشد. نه رنگ جیغ و نه کفش نوک تیز. برای همین ،خرید کردن برایت آسان بود. آن هارا کادو پیچ کردم. شب که آمدی کادویت را دادم و تو هم آن ها را پوشیدی و تشکر کردی. دیگر ناراحتی نماند، چون این یک قانون نانوشته بین ما بود که قهر بی قهر. ادامه دارد...✅🌹
🌷قسمت بیست و نهم🌷 انتخابات سال ۱۳۸۸ بود و جامعه ملتهب. مغازه برنج فروشی ات شده بود محل تجمع دوستانت و پاتوقی برای دورهمی و بحث. فردای انتخابات لباس پوشیدی تا از خانه بزنی بیرون. _کجا آقا مصطفی؟ _کافی نت. تلفنت زنگ خورد، یکی از بچه های پایگاه بود. صدایش آن قدر بلند بود که می شنیدم. _ آقا مصطفی کجایی؟ اینا دارن از پشت بام خونه ها میریزن روی سرمون! دیگر نمی شد جلویت را گرفت. زنگ زدی به پدرم و قرار شد با او و سجاد بروید پایگاه. بابا و مامان همیشه طرفدار تو بودند، امکان نداشت شکایتت را بکنم و حق را به تو ندهند؟ گاهی می گفتم: ((به خدا منم بچه شمام! یکی نیست طرف من رو بگیره؟ نمیبینین مدام میره گشت؟ چهارشنبه سوری میره تا کسی خراب کاری نکنه! عیدا میره تا دزد به خونه های مردم نزنه! راهپیمایی میره تا وظیفه دینیش رو انجام بده!)) ولی فایده ای نداشت. می دانستم اگر حالا هم به بابا و سجاد بگویم که نگذارند وارد این این شلوغی ها بشوی، خودشان زودتر از تو جلوی پایگاه هستند. آن شب هم رفتی و من ماندم و تا بیایی شدم نصفه عمر. اعلام کرده بودند ۲۵ خرداد در میدان ولی عصر تجمع است. در حال رفتن بودی که گفتم: ((منم میام آقا مصطفی!)) _ نه عزیزجان ، اوضاع مساعد نیست! _ هست یا نیست فرقی نمیکنه، میام! _گفتم که نه سمیه! نمی شد مقابلت ایستاد. حداقل اینجور مواقع نمی شد. دیوارهای خانه نزدیک آمده بودند. روحم فشرده می شد. بلند شدم و رفتم منزل مامانم. یک ساعت گذشت. دو ساعت، سه ساعت. عصر غروب شد و غروب شب و تو نیامدی. نیمه شب شد، خط ها قطع بودند و تلفن ها جواب نمی دادند. کنج دیوار نشسته بودم، زانوها در بغل و چشم به در ذکر گرفته بودم: ((میاد، میاد، میاد.)) ساعت سه نیمه شب تلفن همراهم زنگ خورد. گوشی ام را برداشتم، دیدم پدرت است: ((کجایی آقاجان؟)) _ منزل پدرم. _ نگران نشی،چیزی نیست. فقط اگه می شه دفترچه مصطفی رو بردار و بیار بیمارستان ۵۰۲ ارتش. _ چیزی شده؟ تورو بخدا راستش رو بگید! _ چیزی نیست.فقط یه کم زخمی شده! زنگ زدم آژانس. ماشین نبود. زنگ زدم به آژانسی در شهریار. ماشین که آمد با مادرم و سبحان سوار شدیم و رفتیم اندیشه. دفترچه را برداشتم و رفتم بیمارستان ۵۰۲ ارتش . مادر و پدرت جلوی در بیمارستان بودند. مادرت وقتی مرا دید به گریه افتاد. پدرت از حراست بیمارستان خواست تا مرا راه بدهند: ((خانمشه،اجازه بدین بره ملاقاتش.) نمی دانستم چه بلایی سرت آمده. وارد اورژانس که شدم، پرده آبی رنگ پارچه ای جلوی تخت آویزان بود. پرده کوتاه بود و یک جفت کفش پر از خون دلمه بسته پایین تخت بود . پرده را کنار زدم، دیدم روی پهلو خوابیدی. پلک هایت را باز کردی و گفتی: ((بالاخره اومدی؟)) میله بالای تخت را گرفتم تا نیفتم:((چه بلایی سرت اومده آقا مصطفی؟)) _ می بینی که زنده ام. ملحفه را کنار زدم. دست چپت بخیه خورده بود: ((پس این چیه؟)) _ چیزی نیست، یه بوسه کوچولو از قمه! با وجود بخیه هنوز گوشت دو طرف از هم فاصله داشت. ملحفه را از روی پایت برداشتم. پای چپت هم مجروح بود: ((این دیگه چیه؟)) _ یه بوسه دیگه! _ مسخره بازی در نیار آقا مصطفی، چی کار کردی؟ _ فقط همین پشت پامه، چیزی نیست! حال خودت چطوره؟ _ من خوبم، توچطوری؟ _ فقط کمی سرگیجه دارم، اما طبیعیه. صندلی را از گوشه ای آوردم و کنار تخت نشستم. _ من همین جا میمونم! _ با این حالت؟مگه فردا امتحان نداری؟! اشک هایم سرازیر شد. دستت را گذاشتی روی سرم: ((اروم باش عزیز!)) بچه که در دلم خودش را جمع کرده بود، انگار خستگی در کند، بدن خود را کشید. دستت را چسبیدم. _ آخ آقا مصطفی! چه خطری از بیخ گوشت پریده! حالا بگو ببینم چی شده؟ ادامه دارد✅🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂حلّال تمام مشکلاتی ای عشق تنها تو بهانه حیاتی ای عشق... 🍂برگرد که روزمرگی ما را کُشت الحق که سفینه النجاتی ای عشق... سلام ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺صلوات برای تعجیل درفرج امام زمان‌ فراموش نشه🌺 🍀پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ☘️إنَّ الصَّدَقَةَ تَزِيدُ صاحِبَها كَثرَةً، فَتَصَدَّقُوا يَرحَمْكُمُ اللّه ُ 🌱صدقه، بر روزى و دارايىِ صدقه دهنده مى افزايد. پس ـ خدايتان رحمت كند! ـ صدقه بدهيد 📚بحارالأنوار جلد18 صفحه418
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷هدیه میکنیم ثواب تلاوت امروزمان را به امیرالمؤمنین علیه السلام و فاطمه ی زهرا سلام الله علیها🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹دعاى روز يكشنبه‏ 🍃بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 🌷بِسْمِ اللَّهِ الَّذِي لاَ أَرْجُو إِلاَّ فَضْلَهُ وَ لاَ أَخْشَى إِلاَّ عَدْلَهُ‏ وَ لاَ أَعْتَمِدُ إِلاَّ قَوْلَهُ وَ لاَ أُمْسِكُ إِلاَّ بِحَبْلِهِ ‏ 🍃بِكَ أَسْتَجِيرُ يَا ذَا الْعَفْوِ وَ الرِّضْوَانِ مِنَ الظُّلْمِ وَ الْعُدْوَانِ‏ وَ مِنْ غِيَرِ الزَّمَانِ وَ تَوَاتُرِ الْأَحْزَانِ وَ طَوَارِقِ الْحَدَثَانِ‏ وَ مِنِ انْقِضَاءِ الْمُدَّةِ قَبْلَ التَّأَهُّبِ وَ الْعُدَّةِ 🌷وَ إِيَّاكَ أَسْتَرْشِدُ لِمَا فِيهِ الصَّلاَحُ وَ الْإِصْلاَحُ‏ وَ بِكَ أَسْتَعِينُ فِيمَا يَقْتَرِنُ بِهِ النَّجَاحُ وَ الْإِنْجَاحُ‏ وَ إِيَّاكَ أَرْغَبُ فِي لِبَاسِ الْعَافِيَةِ وَ تَمَامِهَا وَ شُمُولِ السَّلاَمَةِ وَ دَوَامِهَا 🍃وَ أَعُوذُ بِكَ يَا رَبِّ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ‏ وَ أَحْتَرِزُ بِسُلْطَانِكَ مِنْ جَوْرِ السَّلاَطِينِ ‏ 🌷فَتَقَبَّلْ مَا كَانَ مِنْ صَلاَتِي وَ صَوْمِي ‏وَ اجْعَلْ غَدِي وَ مَا بَعْدَهُ أَفْضَلَ مِنْ سَاعَتِي وَ يَوْمِي ‏وَ أَعِزَّنِي فِي عَشِيرَتِي وَ قَوْمِي وَ احْفَظْنِي فِي يَقَظَتِي وَ نَوْمِي ‏فَأَنْتَ اللَّهُ خَيْرٌ حَافِظاً وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ‏ 🍃 اللَّهُمَّ إِنِّي أَبْرَأُ إِلَيْكَ فِي يَوْمِي هَذَا وَ مَا بَعْدَهُ مِنَ الْآحَادِ مِنَ الشِّرْكِ وَ الْإِلْحَادِ وَ أُخْلِصُ لَكَ دُعَائِي تَعَرُّضاً لِلْإِجَابَةِ وَ أُقِيمُ عَلَى طَاعَتِكَ رَجَاءً لِلْإِثَابَةِ 🌷فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَيْرِ خَلْقِكَ الدَّاعِي إِلَى حَقِّكَ‏ وَ أَعِزَّنِي بِعِزِّكَ الَّذِي لاَ يُضَامُ وَ احْفَظْنِي بِعَيْنِكَ الَّتِي لاَ تَنَامُ‏ وَ اخْتِمْ بِالاِنْقِطَاعِ إِلَيْكَ أَمْرِي وَ بِالْمَغْفِرَةِ عُمْرِي إِنَّكَ أَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.‏ 🦋🍃🦋 https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سفر پر ماجرا 09.mp3
7.37M
۹ ✍دنیا سرشار از آرزوست این طبیعت دنیاست. آرزوهایی را برگزین؛ که تا ابــد با تــو همراه هستند. آنوقت؛ تو برنده ی میدانِ دنیایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌❌❌کابوس آری حقیقتتا اگرانسان ها متوجه شوند با انقلاب اسلامی تاریخی گشوده شده است که تاریخ عبور از استکباراست میفهمند چرا نتانیاهو باید کابوس خود راکه حکایت درک بی‌آیندگی او و رژیم صهیونیسمی است نظام انقلاب اسلامی ایران بداند. امیر حسین ثابتی:👇 این فیلم را با دقت ببینید. اصلی ترین مقام سیاسی رژیم صهیونیستی که حمایتهای تمام قد امریکا و کل غرب را پشت سرش دارد، سه بار پشت سر هم می گوید کابوس اش «ایران» است! او اغراق نمی کند بلکه دارد صادقانه ترین حرف دلش را می زند. چون اگر جمهوری اسلامی ایران نبود، امروز مساله فلسطین سالها بود که تمام شده بود و اساسا دیگر مردم فلسطین یک متر از نوار غزه را هم صاحب نبودند. امامساله حتی فراتر ازفلسطین واسراییل است.سال 57 اتفاقی در دنیاافتاد که بدون اغراق بایدگفت «مسیرتاریخ»راتغییرداد.مردی پیامبرگونه درایران ظهورکردوانقلابی رابه ثمر رساندکه نتایجش بعداز 45 سال همچنان دست ازسرشیاطین عالم برنمی دارد.حالا ممکن است خیلی ها عقل شان برای فهمیدن اصل این ماجرا قد ندهد و بپرسند خب اصلامارا چه به فلسطین و اسرائیل وشیاطین عالم؟ یعنی صراحتافریادمی زنندما هیچ رسالت تاریخی برای خودقائل نیستیم و همین که درشصت هفتاد سالی که عمر می کنیم، آب و نانی بخوریم و بمیریم کافی است! اما تاریخ را همیشه کسانی تغییر داده اند که اول از همه رسالت تاریخی خودشان رافهمیده اندوبعدهم پای کارآن آمده اند. دقیقاهمان کاری که ملت ایران درسال 57 انجام داد .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا