eitaa logo
کانال محتوای تبلیغی معاونت تبلیغ و امور فرهنگی جامعه الزهرا سلام الله علیها
2.9هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
2.7هزار فایل
*این کانال محتوای تبلیغ عمومی می باشد که توسط اساتید و مبلغان تولید شده و با توجه به مناسبت های تبلیغی بارگذاری می شود.* «کپی مطالب به همراه لینک» @mohtavayetablighJameaAlZahra «.« ارتباط با ادمین».» @admin_mobaleghan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
“اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی فَاطِمَةَ و اَبِیهَا وَ بَعلِهَا وَ بَنِیهَا وَ السِّرِّ المُستَودَعِ فِیهَا بِعَدَدِ مَا اَحاطَ بِهِ عِلمُک” ⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️ شهادت مظلومانه و غریبانه ام‌ابیها،حضرت فاطمه الزهرا علیها السلام بر اعضای محترم کانال تسلیت باد. ⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️ یا فاطمه‌الزهرا اغیثینی 📎https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم یا امیر المومنین و یا علیهما السلام اى كز گنجينه بود كى سزاوار فشار آن در و بود تجلّى مشعلى از شد سينه سيناى ، مشتعل از بود آن كه كردى تابان پيش او پهلو تهى از كجا، پهلوى او را تاب آن آزار بود گردش گردون دون بين ، كز جفاى سامرى نقطه پرگار ، مسمار بود نيلى شد از سيلى كه چون سيل روى گيتى زين تا تار بود الحمدلله رب العالمین 📎https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
تو مصطفاست _چه با اطمینان! _حضرت زینب (س) مادر شیعه ها و پشتیبانشونه، راضی نمیشه برای بچه هاش اتفاقی بیفته. اون خودش از عزیزاش دور شده، راضی نمی شه من از عزیزم دور بشم! خندیدی:«فیلم داره خیلی هندی می شه، راه بیفت بریم!» برگشتیم هتل. ساک تو را آوردم. شب اولی که آمدم هتل، بلوزی زرد تند و شلواری مشکی تنت کرده بودی که خیلی بهت می آمد. گفتم:«اینا رو هم بذارم توی ساک؟» _نه با خودت ببر، گرفته بودم فقط برای تو بپوشم! مادرت برایت پسته داده بود. آن ها را دو بسته کردم و در جیب های ساک گذاشتم. خندیدی. _چرا می خندی؟ _آخرش تو ساکم رو بستی! _یعنی چی؟ اگه این طور بگی نمی بندم! _حالا که شروع کردی تمامش کن! ساک را بستم و دادم دستت. خواستی بیرون بروی، نگاه چرخاندم. قرآن جلوی آینه بود. _صبر کن! قرآن را برداشتم بالای سرت گرفتم. نگاهم کردی. ومحکم بغلم کردی _این سری حتماً با پیروزی بر می گردم. خیلی انرژی گرفتم! تا جلوی ماشین آمدم. وسایلت را گذاشتم داخل ماشین و بدرقه ات کردم و تو رفتی. بعد از صبحانه، بچه ها را برداشتم و با چند نفر از کاروانیان رفتیم حرم. ساعت دوازده و نیم برگشتیم هتل، ساعت حرکت، سه بعد از ظهر بود. در فرصتی که مانده بود، نشستم و دعا خواندم. بیست دقیقه به سه بچه ها را برداشتم و آمدم لابی هتل، صدایت را شنیدم که با تلفن صحبت می کردی. تعجب کردم، آمدم جلو. _اینجا چه می کنی آقا مصطفی؟ _مأموریتمون افتاده شب، اومدم خودم ببرمتون فرودگاه! وسایلمان را چیدی داخل ماشین. چون دوستت همراهت بود، من و بچه ها نشستیم عقب ماشین. پشت سر ماشین ها راه افتادی. داخل فرودگاه کمکم کردی و محمدعلی به بغل، چمدان را گرفتی. حتی از گیت هم رد شدی، محمدعلی بی قراری می کرد. احساس می کردم در بغل تو بیشتر گریه می کند، چون او را که می گرفتم ساکت می شد، اما تلاش می کرد دوباره بیاید بغلت، وقتی می گرفتی اش گریه می کرد. این حالم را بد می کرد. _چقدر این بچه مامانیه. دو دقیقه هم بغل من نمی مونه! _عوضش این یکی باباییه! سعی می کردم با گفتن این حرف ها، به خودم دل داری بدهم. در آخرین لحظه عمیقاً نگاهت کردم. چقدر لباس سبزی که پوشیده بودی به تو می آمد! چقدر قدت بلنده شده بود و شانه هایت پهن و صورتت نورانی. با شنیدن پیامکی که ارسال شد گوشی را باز کردم. _رسیدی؟ _بله. _خداروشکر. تازه رسیده بودم ایران. گوشی را خاموش کردم و به بچه ها رسیدم. ساک ها را باز و وسایل را جا به جا کردم. صبح با صدای پیام بیدار شدم:«نمی‌خواهی بیدار بشوی؟» _ تازه بیدار شدم. خیلی خسته بودم! _مگه با شتر مسافرت کردی! _ با محمدعلی برگشتم که پدرم را در هواپیما درآورد. هواپیما هم چهار ساعت و نیم تاخیر داشت. از ساعت هفت درای هواپیما را بستند و موتور خاموش. نمی‌دونی چقدر گرم بود! این بچه هم مدام جیغ می‌زد.هواپیما که می‌خواست پرواز کنه خودمم کم آورده بودم و بی‌حال شده بودم. خدا پدر خانم صابری رو بیامرزه که بچه رو گرفت و دوید انتهای هواپیما تا اون رو آروم کنه. چند تا مهمان دار ۰فقط بچه رو باد می‌زدند، چون کل مسیر بی‌تابی کرد. خونه هم که رسیدیم همینطور! کمی با هم صحبت کردیم. باز دوری، باز فاصله و باز امید به هم رسیدن. روزها از پی هم یکی یکی می‌رفتند و من امید داشتم با تمام شدن هر روز، یک قدم به تو نزدیک‌تر شوم. نمی‌توانستم با تو حرف نزنم. زمان می‌گذشت و چون زیاد با تو صحبت می‌کردم، دو بار از طرف مخابرات تلفنم قطع شد. باید برای رفتن به هرجا و هر کاری از تو اجازه می‌گرفتم. گاهی که این ارتباط قطع می‌شد، دست به هیچ کاری نمی‌زدم تا وقتی که صدایت را می‌شنیدم. آن وقت یک نفس حرف می‌زدم. گفتی:« فاطمه هم به تو رفته. مو به مو! پله اول، پله دوم!» زود رنج و عصبی شده بودم و حساسیتم بالا رفته بود.شده بودم گل قهر و ناز، به هر کلامی میرنجیدم ودر خودم فرو میرفتم . ادامه دارد......✅ 📎https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
تو مصطفاست شب تولد سارا، بچه خواهرت بود. همه بودند، شمع که خاموش شد و کیک بریده شد. فاطمه بهانه گرفت.:" تولد من بابا نبود، تولد سارا باباش بود!" - عوضش بابا جان تو رو برده پارک! - من بابای خودم رو می خوام! به خانه که آمدیم تلفن زدم وتو با فاطمه صحبت کردی اما آخرش گفتی:" عزیز این تویی که باید بچه را آروم کنی!" دو روز بعد محمد علی بغلم بود. جلوی آینه شمعدان سر طاقچه ایستاده بودم، در حالی که با تو تلفنی حرف می زدم، فاطمه شکلک در می آورد محمد علی غش غش می خندید. بغض کردی:" سمیه تو رو به خدادیگه این کار رو نکن اذیت می شم وقتی صداش هست وخودش نیست!" چی شده بود که انقدر حساس شده بودی؟ خیلی حرف ها آمد به زبانم، اما نوک زبانم رو گاز گرفتم وگفتم. آن روز تلفن را قطع کردم. چیزی داشت اتفاق می افتاد نمی دانستم چیست، اما مثل شب پره ای دور سرمن و بچه هامی گشت. تصمیم گرفته بودم بروم کلاس رانندگی. راجع به این موضوع چیزی نگفتم، می خواستم سورپرایز بشی. البته اجازه شو خیلی پیش ترها گرفته بودم. رفته بودم آموزشگاه منتظر تا ماشین بیاد وتمرینم راشروع کنم.: " به من زنگ بزن!" زدم. - پرسیدی:" کجایی"؟ خواستم نگویم، ولی نمی توانستم دروغ بگویم:" بیرون !" - کجاوچه می کنی؟ - آمدم آموزشگاه رانندگی! - جدا؟ آفرین! الان چه مرحله ای هستی؟ - آیین نامه رو آزمون دادم،قبول شدم،می رم فنی. - دستت درد نکنه خانمم! - از دست تو مجبور شدم! - چند وقت بود به تو می گفتم برو، ولی گوش نکردی! - من راننده شخصی داشتم. حالا هم دلم می خواد بیشتر باتو باشم! - جدااز شوخی،لازمت میشه! - حالا توکجایی؟ - تو پادگان، بچه ها رو آموزش میدم. نگران نباش، جای من امنه! می خواستم موضوعی رابهت بگم، یکی از بچه ها خواب دیده حضرت زهراعلیه السلام بهش گفته مرحله اول رو شما بگذرونید، مرحله دوم خودم فرمانده شما هستم. از این حرف خیلی انرژی گرفتیم. - حالا مرحله اول راگذروندید؟ - بله تموم شده، از این به بعد کارخود بی بی یه. - توکه می گفتی سر شصت روز میای، حالا که شده هفتاد روز! - باید این" فوعه وکفر یا" روآزاد کنیم بعدبیام هردو محله شیعه نشینه! صحبت هامون به درازا کشید، طوری که دو بارگوشی ام روشارژ کردم. از همین فاصله ازحرف هایت انرژی می گرفتم. بالاخره دل کندم تابعد. شب دوباره زنگ زدم گوشی ام دوسه هزارتومان شارژ داشت. با بی سیم صحبت می کردی. از من خواسته بودی پیام تصویری داشته باشیم با اصرار این برنامه راروی گوشی نصب‌ شده بودم. از وقتی از سوریه برگشته بودم بی تابی ام بیشتر شده بود. حالاپول تلفنی که برای این مدت داده بودم، عجیب وغریب بود. فقط یه آدم مجنون این کار را می کرد. پرسیدی:" کار پایگاه چی شد؟" قرار بود یک سری کارهای قرآنی در مسجد انجام بدهم که ازمن پرسیدی چه کردم. برای مدرسه فاطمه هم قرار بود ایستگاه صلواتی داشته باشیم. و تعدادی کبوتر کاغذی درست کنم و روی آنها مطالبی بنویسم. آن شب درباره این کبوترها گفتم، کبوتران که باقیچی بال هایشان را چیده بودم و با ماژیک قرمز باید روی آنها شعار می نوشتم. همون شب عمو جعفر زنگ زد منزلمان:" برای تاسوعا نذری پزون داریم،بابچه ها بیاین اینجا." - چشم ولی باید زود برگردم! این زود برگردم هر وقت که با من درمهمانی ها نبودی می گفتم. بی تو تاب زیاد ماندن را نداشتم. شب تاسوعا با محمدعلی وفاطمه منزل عمو جعفر بودم. مامان و بقیه هم بودند. از بیرون صدای سینه زنی می آمد. همه در حال درست کردن غذا برای نذری فردابودند. که یکی از دوستانم زنگ زد وشروع کرد به صحبت. حرف کشیده شد به همسران شهدا نمی دانم چطور اجازه دادم به صحبتش ادامه بدهد، با این همه گفتم :" از شهادت نگو!: - فکرمی کنی برای آقامصطفی اتفاقی نمی افته؟ کسی که میره اونجا صد درصد نگم، یک درصد احتمالش هست که شهیدبشه! ادامه دارد....✅ 📎https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
تو مصطفاست - خب باشه، ولی توچطور دلت میاد بگی؟ - فکر می کنی برای آقا مصطفی چه اتفاقی می‌افته ؟ -همیشه از خدا می‌خواستم برگرده ،حتی اگه از گردن به پایین فلج بشه و نتونه صحبت کنه، همین که چشماش باز باشه و گوشه خونه ام باشه برام کافیه ! - خیلی بی‌انصافی که براش چنین آرزویی داری فکر نمی‌کنی چقدر اذیت میشه؟ - به اذیتش فکر نمی‌کنم و به این فکر می‌کنم که هست! - بگذریم ،به قول تو از این حرفا نزنیم ! - صدای سینه زنی نزدیک تر شده بود. احساس می‌کردم دارم از حال می‌روم، و به دیوار تکیه دادم . - چطور بگذرم وقتی احساس می‌کنم چنین روزی برای منم هست. خیلی ذهنم درگیر همسران شهدا شده . با او که خداحافظی کردم سریع به تو زنگ زدم .صدایت می‌آمد که آن طرف خط با بیسیم صحبت می‌کردی. هرچه منتظر ماندم صحبت تمام شود نشد. تلفن را قطع کردم، در حالی که صدایت در گوشم می‌پیچید .بی آنکه کلماتت یادم بیاید آن شب برگشتم خانه. در حالی که محمدعلی را می‌خواباندم، شروع کردم به خواندن دعای حصار. فاطمه اعتراض کرد :"بازم این دعارا برای محمدعلی می‌خونی و برای من نمی‌خونی ؟: خندیدم:" برای محمدعلی نمی‌خونم، برای بابا می‌خونم!: همیشه وقتی خواندن دعا در آرامش فرو می‌رفتم ،ولی آن شب نشد به آیت الکرسی که می‌رسیدم یا اشتباه می‌خواندم یا یادم می‌رفت. محمدعلی روی پایم بود و تکانش می‌دادم که وسط دعا خوابم برد. بیدار شدم و یادم آمد نتوانستم آیت الکرسی را تا انتها بخوانم. دوباره شروع کردم، اما باز یا یادم می‌رفت یا خوابم می‌برد . فهمیدم که کنار محمدعلی دراز کشیدم و از هوش رفتم .صبح که برای نماز صبح بیدار شدم، یادم آمد که نتوانستم حصار را کامل بخوانم. سعی کردم بعد نماز بخوانم، اما باز هم نشد. ترس وجودم را گرفته بود. بچه‌ها که بیدار شدند صبحانه‌شان را دادم ، آماده‌شان کردم و رفتیم پارک شهدای گمنام. قرار بود مراسم روز تاسوعا آنجا برای خانم‌ها برگزار شود. محمدعلی گریه می‌کرد. نمی‌توانستم او را آرام کنم و خانم‌ها به نوبت او را می‌گرفتند. مامان نبود تا به دادم برسد ،خانه عمو جعفر بود .آخر سر محمدعلی را گرفتم و از حسینیه شهدای گمنام آمدم خانه. لباس‌هایش را عوض کردم و رفتم مسجد امیرالمومنین تا در ظهر تاسوعا آنجا هم نماز بخوانم و هم سخنرانی و عزاداری گوش کنم. به ذهنم آمد که هفته قبل روز علی اصغر علیه السلام محمدعلی را که روز تولد حضرت علی اصغر علیه السلام به دنیا آمده بود لباس سقایی پوشانده بودم و برده بودم همایش شیرخوارگان که در پارکی نزدیک حسینیه بود. بچه‌های پایگاه هم بودند. همه می‌شناختند که او پسر توست می‌آمدند وبغلش می‌کردند و می‌بردند. بعد هم دادند بغل مداح. او هم محمدعلی را سر دست بلند کرد و گفت :" بابای این بچه الان توی سوریه در حال نبرده، براش دعا کنید سالم برگرده." رفتم مسجد همانجا. روحانی مسجد دعای علقمه را می‌خواند، آن هم با ترجمه فارسی می‌دانستم مثل همیشه همین که دعا تمام شود و حاجت روا باشی زمزمه لب‌ها شود، حاجتم تو خواهی بود. اینکه سالم برگردی، اینکه بیای و بیشتر پیش ما بمانی، اینکه جنگ تمام شود و دیگر نروی اما وسط دعای علقمه که خواستم دعا کنم دیدم نمی‌توانم، و شرمی وجودم را گرفت :"خجالت نمی‌کشی سمیه؟ حضرت زینب چه مصیبتا که نکشید. ندیدی چه اتفاقی برای امام حسین علیه السلام افتاد . اون وقت تو می‌خواهی برای مصطفی دعا کنیم؟ خدایا هر طور که صلاح می‌دونی، خدای من هر طور که صلاح می‌دونی!" تمام مدتی که نبودی می‌دانستم تا رضایت به شهادتت ندهم شهید نمی‌شوی .فکر شهادتت جانم را پر از استرس می‌کرد. نه، تو شهید نمی‌شوی تا من نمی‌خواستم مگر شهید مرد مدق به همسرش نگفته بود این همه سختی‌های مرا می‌بینی، پس رضایت بده به شهادتم. پس من تا راضی نمی‌شدم نباید تو شهید می‌شدی .مراسم مسجد که تمام شد بچه‌ها را برداشتم وآمدم خانه. از فاطمه کوچولو هم ناراحت شده بودم. بهانه گیری‌هایش خسته و بی طاقتم می کرد دلم می‌خواست ساکت باشد ،هیچ نگوید و هیچ نپرسد. خانه که آمدم دیدم چقدر خانه آشفته است، هر کار کردم جمع و جور کنم دست و دلم نرفت. فاطمه باز پیچید به پر و پایم. شاید چون حال خرابم را می‌دید دعوایش که کردم شروع کرد به گریه:" مامان چرا اینجوری می‌کنی؟" گفتم :"اصلا حوصله ندارم .با من صحبت نکن. به من کاری نداشته باش و سرت به کار خودت باشد !" گوشی دستم بود و فکر می‌کردم به دوستت پیام بدهم یا نه ؟ساعت ۴ بعد از ظهر بود که مامان از خانه عمو جعفر برایم نذری آورد. در خانه را که باز کردم ،بعد از ظهر بود نگاهی به هال انداخت :"سمیه چرا اینجا انقدر به هم ریخته اس ؟"باز نگاهی به صورتم کرد. می‌دانست حال من بی‌ارتباط به نبودن تو نیست - ازمصطفی خبر داری؟ ادامه دارد..... 📎https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
منجـ💔ـی آخر ... هر بی سر و سامان برگرد یوسفـ💔ـ فاطمه بر مردم کنعان برگرد... سلام❤️ 📎https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤قالت فاطمه الزهرا ( سلام الله علیها): خَیْرٌ لِلِنّساءِ انْ لایَرَیْنَ الرِّجالَ وَلایَراهُنَّ الرِّجالُ. 🖤حضرت فاطمه (سلام الله علیها) فرمودند: بهترین چیز برای حفظ شخصیت زن آن است که مردی را نبیند و نیز مورد مشاهده مردان قرار نگیرد. بحارالا نوار، ج 43، ص 54  📎https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدیه میکنیم ثواب تلاوت این صفحه از قرآن کریم را به وجود مقدس حضرت زهرا سلام الله علیها🖤 🍂🍃🍂🍃🍂 https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra 🍃🍂🍃🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🍃🌷 🍃 🌷 دعاى روز دوشنبه‏ 🌷بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 🌷الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يُشْهِدْ أَحَداً حِينَ فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ‏ وَ لاَ اتَّخَذَ مُعِيناً حِينَ بَرَأَ النَّسَمَاتِ‏ لَمْ يُشَارَكْ فِي الْإِلَهِيَّةِ وَ لَمْ يُظَاهَرْ فِي الْوَحْدَانِيَّةِ 🌷كَلَّتِ الْأَلْسُنُ عَنْ غَايَةِ صِفَتِهِ وَ الْعُقُولُ عَنْ كُنْهِ مَعْرِفَتِهِ ‏وَ تَوَاضَعَتِ الْجَبَابِرَةُ لِهَيْبَتِهِ وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِخَشْيَتِهِ وَ انْقَادَ كُلُّ عَظِيمٍ لِعَظَمَتِهِ‏ 🌷فَلَكَ الْحَمْدُ مُتَوَاتِراً مُتَّسِقاً وَ مُتَوَالِياً مُسْتَوْسِقاً (مُسْتَوْثِقاً) وَ صَلَوَاتُهُ عَلَى رَسُولِهِ أَبَداً وَ سَلاَمُهُ دَائِماً سَرْمَداً 🌷اللَّهُمَّ اجْعَلْ أَوَّلَ يَوْمِي هَذَا صَلاَحاً وَ أَوْسَطَهُ فَلاَحاً وَ آخِرَهُ نَجَاحاً وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ يَوْمٍ أَوَّلُهُ فَزَعٌ وَ أَوْسَطُهُ جَزَعٌ وَ آخِرُهُ وَجَعٌ‏ 🌷اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ نَذْرٍ نَذَرْتُهُ وَ كُلِّ وَعْدٍ وَعَدْتُهُ وَ كُلِّ عَهْدٍ عَاهَدْتُهُ ثُمَّ لَمْ أَفِ بِهِ‏ 🌷وَ أَسْأَلُكَ فِي مَظَالِمِ عِبَادِكَ عِنْدِي فَأَيُّمَا عَبْدٍ مِنْ عَبِيدِكَ أَوْ أَمَةٍ مِنْ إِمَائِكَ‏ كَانَتْ لَهُ قِبَلِي مَظْلِمَةٌ ظَلَمْتُهَا إِيَّاهُ فِي نَفْسِهِ أَوْ فِي عِرْضِهِ‏ أَوْ فِي مَالِهِ أَوْ فِي أَهْلِهِ وَ وَلَدِهِ أَوْ غِيبَةٌ اغْتَبْتُهُ بِهَا أَوْ تَحَامُلٌ عَلَيْهِ بِمَيْلٍ أَوْ هَوًى أَوْ أَنَفَةٍ أَوْ حَمِيَّةٍ أَوْ رِيَاءٍ أَوْ عَصَبِيَّةٍ غَائِباً كَانَ أَوْ شَاهِداً وَ حَيّاً كَانَ أَوْ مَيِّتاً فَقَصُرَتْ يَدِي وَ ضَاقَ وُسْعِي عَنْ رَدِّهَا إِلَيْهِ‏ وَ التَّحَلُّلِ مِنْهُ‏ فَأَسْأَلُكَ يَا مَنْ يَمْلِكُ الْحَاجَاتِ وَ هِيَ مُسْتَجِيبَةٌ لِمَشِيَّتِهِ وَ مُسْرِعَةٌ إِلَى إِرَادَتِهِ‏ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تُرْضِيَهُ عَنِّي بِمَا (بِمَ) شِئْتَ وَ تَهَبَ لِي مِنْ عِنْدِكَ رَحْمَةً إِنَّهُ لاَ تَنْقُصُكَ الْمَغْفِرَةُ وَ لاَ تَضُرُّكَ الْمَوْهِبَةُ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ‏ 🌷 اللَّهُمَّ أَوْلِنِي فِي كُلِّ يَوْمِ إِثْنَيْنِ نِعْمَتَيْنِ مِنْكَ ثِنْتَيْنِ سَعَادَةً فِي أَوَّلِهِ بِطَاعَتِكَ‏ وَ نِعْمَةً فِي آخِرِهِ بِمَغْفِرَتِكَ يَا مَنْ هُوَ الْإِلَهُ وَ لاَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ سِوَاهُ. 🦋🍃🦋 https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
۵۱ ✈️برای یه سفرِ خوب آماده ای؟ برای راحتیِ سفرت، خیلـی زحمت کشیدی؟ 🎀مبــارکه! بــرایِ تو که آماده کردی خودتـو؛ انتقالت به برزخ، لحظه راحت شدن از همه ی خستگی هاته 📎https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانواده فاطمی 4.pdf
939.4K
🔖فیش منبر فاطمیه 🔖 🔻موضوع کلی : خانواده فاطمی 🔻 🔺نقشه ی کلی این سخنرانی در 📌جلسه چهارم : ♦️آثار و پیامدهای خانواده فاطمی چیست؟ (یعنی اگر خانواده ما فاطمی شد چه چیزهای نصیب ما میشه و اگر خانواده ما الهی نشد چه از دست می دهیم ؟) بشارتها و انذارها 🔸1-خانواده سالم = فرزندان صالح (تربیت فرزند صالح) 🔸2-عاقبت بخیری زن و شوهر و اهل خانه 🔷تربیت فاطمی 🔸چه کنیم تربیت فاطمی در خانواده ی ما حاکم بشه اصلا تربیت فاطمی چیست؟؟؟ 🔸محورهای تربیت فاطمی : ▪️1- تنظیم محبت ▪️2- تنظیم شخصیت ▪️3- تنظیم ظاهر و باطن ▪️4- تنظیم ارتباطات ▪️5- تنظیم سرمایه 🔻راهکارهای تربیت فاطمی در خانه و خانواده . 📎https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باتقواترین.pdf
1.26M
🔖فیش منبر 🔖 💠برترین های فاطمه💠 جلسه سوم : باتقواترین 📌حضرت زهرا سلام الله علیها باتقوا ترین مردم بود 🔻فهرست مطالب تقوا چیست؟ 🔻چیستی تقوا در کلام رهبر یک لحظه تقوا یک عمر آسایش 🔻اهمیت تقوا در کلام حضرت زهرا سلام الله علیها 🔻اهمیت تقوا در کلام امیرالمومنین علیه السلام یک نکته علمی و دقیق 📌ابعاد تقوا ◀️1-تقوای اقتصادی داستان عجیب از اثر لقمه حرام ◀️2- تقوای اجتماعی داستان عجیب همسایه داری ◀️3- تقوای سیاسی قیامت مسئولین 🔻آثار و نتایج تقوای سیاسی «از کجا آورده‌‌ای؟» ◀️4- تقوای خانوادگی ◀️5- تقوای فردی 📌آثار تقوا ●1 بهره‏مندي از هدايت قرآن ●2 مشمول لطف خاص خداوند شدن ●3 حق سرپرستي مسجد الحرام ●4 محبوب خداوند شدن ●5 قبولي و پذيرفته شدن اعمال ●6 عاقبت نيك داشتن ●7 آماده شدن بهشت براي آنها ●8 نزديك شدن بهشت به سوي آنها ●9 رسيدن به فوز و رستگاري ●10 رسيدن به مقام امين ●11 نوراني بودن متّقين ●12 حشر با خداوند رحمان ●13 بهره برداري از انواع نعم بهشتي 💠راههای رسيدن به تقوا ■1 عبادت ■2 عدالت ■3 تعهد ■4 عفو ■5 هدايت ■6 ايجاد امنيت و پاكسازي ■7 روزه ■8 صراط مستقيم وحدت ■9 روابط زناشوئي و خانوادگي سالم ■10-آنچه دلمان خواست ترک کنیم و آنچه خدا دوست داشت را انجام دهیم 🔻منابع و پی نوشت 📎https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖🔖فیش روضه 🔰مجلس اول روضه خانم فاطمه زهرا (سلام الله علیها) 🔸السلام علیک یا فاطمة الزهرا یا بنت محمد یا قرة عین الرسول شب شهادت بی بی دو عالم خانم فاطمه زهرا است دلها رو روانه کنیم کنار بستر بیماری زهرا ... به التماس نگاه یتیمهای خودت به دستهای کریمانه ی دعای خودت زبان حال علی امشب کنار بستر زهرا چیه؟ بیا دوباره دعاکن ولی برای خودت برای پهلو و بازو و دست و پای خودت فقط برای نرفتن دعا کنی؛ باشد؟ برای بی کسی من دعا کنی؛ باشد؟ آخه وقتی هم دعا می کرد دعاش به دل علی آتش می زد صدا می زد یا الهی عجل وفاتی سریعا خدایا مگه مادرم چند سال داره داره آرزوی رفتن می کنه همینکه دیدمت از صبح بهتری امروز ... دیدی مریضی که خیلی حالش بد باشه خیلیا اون لحظه های آخر روز آخر حالشون بهتر می شه وصیت هاشون رو میکنن دیگه حالشون بد میشه رفتنی میشن زهرا هم گویا اینگونه بود روزای آخر حالش بهتر شد همینکه دیدمت از صبح بهتری امروز به سفره نان خودت را می آوری امروز دوباره دست به پهلو نمی بری امروز نگو به فکر جدایی ز حیدری امروز صدا زد لحظات آخر علی جان ما عهدتنی کاذبة و لا خائنه هیچ وقت به تو دروغ نگفتم و لا خالفتک منذ عاشرتنی هیچ وقت با تو مخالفت نکردم یعنی می خواد لحظات آخر نمره قبول رو از امامش از همسر مهربانش بگیره یعنی علی دیگه منو حلال کن خدا نگهدار صدا زد زهرا جان معاذ الله پناه بر خدا تو با تقوا تر از اونی که من تو رو تو توبیخت کنم به تعبیر من چرا من تو رو حلال کنم تو باید منو حلال کنی زهرا! تو بار رفتن بستی, علی حلال کند؟! تو بین بستر هستی, علی حلال کند؟! تو بین شعله نشستی, علی حلال کند؟! تو بین کوچه شکستی, علی حلال کند؟! امشب چه خبر بود کنار بستر زهرا؟ آمد کنار بستر زهرا علی نشست آهی کشید و آینه اش را نگاه کرد خورشید آسمان ولایت ستاره ریخت تا خود نظر به هاله اطراف ماه کرد یه زبان حالی داره علی گفت آن سیاه دل که به تو راه را گرفت روی تو نه که روی علی را سیاه کرد یا زهرا علی غمخوار نداره دیگه طرفدار نداره همه با خنده میگن علی دیگه یار نداره منو تنها نذاری روی دلم پا نذاری میون اینهمه دشمن یار تو جا نذاری بارها صدا میزد یعافیک الله و یبقیک هی علی می گفت زهرا جان انشالله حالت بهتر بشه خدا تو رو برای علی نگهداره اما زهرا یه جوابی می داد دل علی رو آتش می زد صدا می زد یا بالحسن ما اسرع اللحاق بالله علی دیگه زوده از هم جدا شیم نمی دونم این جمله با دل علی چه میکرد؟ لذا لحظه آخر کنار قبر زهرا صدا زد و کل الذی دون الفراق قلیل یعنی زهراجان هیچ مصیبتی در دنیا بالاتر از فراق من از تو نیست اما حرف آخر شاید میومدن خدمت امام صادق علیه السلام عرضه می داشتن آقاجان سبب شهادت مادر شما چی بود؟ گویا می دونستن یکی دو تا نبود ضربه ها که بر بدن زهرا وارد شد آیا بین در و دیوار بود؟ آیا توی کوچه بود؟ فرمود علت وفات ضربه ای بود که با غلاف شمشیر... اما شب شهادت مادرش [تو مجل روضه مادرش] نمی شه دلها رو روانه نکنیم کربلا عرضه بداریم علی جان مثل فردایی تا خبر زهرا رو برات آوردن میگن تا خبر رو شنید همون علی که تو هیچ جنگی زانوش نلرزیده بود زمین نخورده بود تا خبر زهرا رو شنید غش کرد فسقط علی وجهه و رش علیه الماء آب پاشیدن علی رو به هوش آوردن تا به هوش آمد دیدن داره میگه بمن العزاء یا بنت محمد زهرا دیگه بعد از تو با چی دلمو خوش کنم ؟ عرضه بداریم علی جان خبر زهرا رو شنیدی غش کردی اما دلها بسوزه برای دختر غریبت زینب یه وقت دید زمین کربلا داره میلرزه صدای تکبیر لشگر بلند شده پرده خیمه رو کنار بزنه ببینه سری به نیزه بلند است در کنار زینب خدا کند که نباشد سر برادر زینب 📎https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا