eitaa logo
مجردان انقلابی
14.6هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
😂 😂 🌴موقع آن بود كه بچه ها به خط مقدم بروند و از خجالت دشمن نابكار دربیایند. همه از در پوست نمى گنجیدند. جز عباس ریزه كه چون ابر بهارى مى ریخت😭 و مثل كنه چسبیده بود به فرمانده كه تو رو جان فك و فامیلت مرا هم ببر ، بابا درسته كه قدم كوتاهه ، اما براى خودم كسى هستم. اما فرمانده فقط مى گفت: «نه! یكى باید بماند و از چادرها مراقبت كند. بمان بعدا مى برمت» عباس ریزه گفت: «تو این همه آدم من باید بمانم و بمكم»😒 وقتى دید نمى تواند دل فرمانده را نرم كند مظلومانه دست به آسمان بلند كرد و نالید:🤲 «اى خدا تو یك كارى كن. بابا منم بنده ات هستم» چند لحظه اى كرد. حالا بچه ها دیگر دورادور حواس شان به او بود. عباس ریزه یك هو دستانش پایین آمد. رفت طرف منبع آب و گرفت. همه حتى فرمانده تعجب كردند❗️😳 عباس ریزه وضو ساخت و رفت به چادر. دل فرمانده لرزید. فكرى شد كه عباس حتما رفته نماز بخواند و راز و نیاز كند. وسوسه رهایش نكرد. آرام و آهسته با سر قدم هاى بى صدا در حالی كه چند نفر دیگر هم همراهى اش مى كردند به سوى چادر رفت. اما وقتى كناره چادر را كنار زده و دید كه عباس ریزه دراز كشیده و خوابیده ، غرق شد. پوتین هایش را كند و رفت تو. فرمانده صدایش كرد: «هِى عباس ریزه. خوابیدى؟ پس واسه چى وضو گرفتى؟» عباس غلتید و رو برگرداند و با صداى خفه گفت: «خواستم حالش را بگیرم» فرمانده با چشمانى گرد شده گفت: «حال كى را؟» عباس یك هو مثل اسپندى كه روى آتش افتاده باشد از جا جهید و زد: «حال خدا را. مگر او حال مرا نگرفته!؟ چند ماهه مى خوانم و دعا مى كنم كه بتوانم تو عملیات شركت كنم. حالا كه موقعش رسیده حالم را مى گیرد و جا مى مانم. منم تصمیم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیایم بخوابم. یك به یك»😏 فرمانده چند لحظه با حیرت به عباس نگاه كرد. بعد برگشت طرف بچه ها كه به زور جلوى خنده شان را گرفته بودند و سرخ و سفید مى شدند. یك هو زد زیر خنده 😂و گفت: «تو آدم نمى شوى. یا الله آماده شو برویم» عباس شادمان پرید هوا و بعد رو به آسمان گفت: «خیلى نوكرتم الان كه وقت رفتنه عمرى ماند تو خط مقدم نماز شكر مى خوانم تا نباشم»😍☺️ بین خنده بچه ها عباس آماده شد و دوید به سوى ماشین هایى كه آماده حركت بودند و فریاد زد: خداجونم شکرت 😂😂😂😂😂😂 منبع: کتاب رفاقت به سبک تانک📚 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
علت پیشواز گرفتن برای ماه رمضان چیست؟! حتما ببینید ☝ 🎈 @mojaradan
❣ متن سوال: آيا آگاه نمودن خواستگار از بيماري مُسري مثل هپاتيت B كه غير از موارد جواز فسخ عقد است، لازم مي‌باشد؟🧐 آیت الله (دام ظله العالی)👇👇 اعلام بيماري لازم نيست❌ اما تدليس و سالم معرفي كردن جايز نمي‌باشد.❌ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ آیت الله (دام ظله العالی)👇👇 اخفاء اينگونه بيماري‌ها عرفاً تدليس است كه حق فسخ مي‌آورد.💕 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ آیت الله (دام ظله العالی)👇👇 آگاه نمودن خواستگار از عيوبي كه موجب ضرر شديد به طرف مقابل مي‌گردد، شرعاً لازم است.👌 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ آیت الله (دام ظله العالی)👇👇 اگر بيماري مسري باشد آگاه نمودن لازم است.✅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ آیت الله لنکرانی (رحمة الله علیه)👇👇 دختري22 ساله هستم كه از طريق مادر به بيماري هپاتيت B مبتلا شدم بنابر نظر پزشكان اكثر مردم جهان به بيماري هپاتيت B مبتلا هستند ولي اين بيماري از راه خون و ارتباط جنسي به فرزند و ديگران منتقل مي‌شود كه علم پزشكي با تزريق واكسن به زوجين 6 ماه قبل از ازدواج و به فرزند روزهاي قبل از تولد توانسته احتمال ابتلا را تا 95% كاهش دهد لطفاً بفرماييد:🙏 الف) با توجه به صداقت زوجين آيا همسر آينده بايد از اين مطلب با خبر شود؟🧐 ب) آيا ازدواج و بچه‌دار شدن براي اين دسته از افراد اشكال دارد؟🧐 الف) خير لازم نيست آگاه شود.❌ ب) خير. ولي بهتر است مراعات شود و اقدامات پيشگيرانه صورت گيرد تا موجب ابتلاي ديگران نشود.❌ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ آیت الله شیرازی (دام ظله العالی)👇👇 در صورتي كه احتمال سرايت قوي است به او بگويد.✅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ آیت الله همدانی (دام ظله العالی)👇👇 لازم است خانواده دختر يا پسر، طرف ديگر را از موضوع آگاه نمايند.✅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ آیت الله خراسانی (دام ظله العالی)👇👇 در فرض سؤال آگاه نمايد.✅ 🔰 منبع استفتائات موجود در واحدپاسخ به سؤالات جامعه. ┅═┄⊰༻💜༺⊱┄═┅ ✍ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸شیخ حسنعلے نخودکی: به هر چیزی که رسیدم در گرو انجام این سه کار بود: 👌نمـاز اول وقـت 👌احتـرام به سـادات 👌لقـمه حـلال ⚜ 🦋 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺بعضی مناجاتا بدجور دلو میلرزونه ماه مبارک رمضان نزدیکه😔😔 👆 ┏━✨🌹✨🌸✨━┓      🌸@mojaradan 🌸 ┗━✨🌸✨🌹✨━┛
. دلتنگی ... آدم را ... کم کم ... ذره ذره ... نا آرام می کند ... . . السلام علیک یا انیس النفوس ... سلام بر تو ... همدم دلتنگی های من ... . مستشار السلطنه آمد به پابوس امام تا امامِ ثامنش ضامن شود روز قیام .. . . امام رضا(ع) : هر کس اندوه و مشکلی را از مومنی بر طرف نماید ، خداوند در روز قیامت اندوه را از قلبش بیرون سازد ... ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @mojaradan •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁 #داستان قسمت بیست و سوم🍃 راز میان چشم ها 💕 پارچه مشکی رو محکم از سرم کشیدن. چشمام به تاریکی ع
🍁🍁🍁🍁 قسمت بیست و چهارم🍃 دستام و به اطراف میله کرده بودند و شیر و باز کردند. آب سرد یک لحظه روح و از تنم جدا کرد. همون مامور روی صندلی جلوی من نشست و لبخند کثیفی زد و گفت:به اتاق یادآوری خوش اومدی هاشم آقا، الان حتی تعداد لقمه هایی که از بچگی تا حالا خوردی رو هم یادت میاد چه برسه به یه ساک اعلامیه به وضوح دست و پام میلرزید. صدای ناله و فریاد زندانی های اطراف هم به ترسم اضافه کرده بود اما سعی می‌کردم به خودم مسلط باشم تا به خودم اومدم دیدم با اولین ضربه کمربند یکی از اونا دادم به آسمون رفته. تنم خیس بود و ضربه ها به سختی از بدنم جدا میشد و همین دردم و بیشتر می‌کرد. اونقدر بهم ضربه زد که بیهوش شدم و چیزی به یاد نیاوردم با احساس اینکه یه نفر داره توی صورت دود میندازه چشمام و به سختی باز کردم. با دیدن همون مامور اولی که داشت توی صورتم سیگار می‌کشید قیافه ام بهم کشیده شد و دوباره چشمام و بستم اما با لگد محکمش به پهلوم نقش زمین شدم و به سختی خودم و کنج دیوار رسوندم و پناه گرفتم فقط نوک کفشای تیره شو دیدم که جلوم زانو زد و گفت :هنوزم چیزی یادت نمیاد؟ با نفرت به چشماش نگاه کردم که پوزخندی زد و گفت :پس هنوز پوست کلفتی میکنی... و اشاره ایی به سرباز پشت در کرد و بعد چند دقیقه صدای کشیده شدن جسمی روی زمین بلند شد .... @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◻️🕊❤️🕊◻️ 🕊❤️🕊 ❤️🕊 ❤️ حسین ❤️ جان خرابم کن بساز از نو که با تو میشود آباد که این مجنون ❤️ دل خانه خراب دیگری دارد یکی شد عاشق ❤️ دنیا ، یکی شد طالب جنت دل ، دیوانه ی ما انتخاب دیگری دارد ❤️مجنون توام حضرت عشق ❤️ @mojaradan ◻️🕊❤️🕊◻️
❤️ بی شما هوای شهر هم بی رحمانه نفسم را می‌گیرد ... دل خوشی‌ها کوچ کرده‌اند از شهرمان؛ بیایید و با ظهورتان لبخند به صورت مادرتان فاطمه سلام الله عليها بیاورید ... @mojaradan
❓ 🔸منظور از اصالت خانوادگي يک فرد چيه؟🤔 چه ويژگي هايي بايد يک آدم داشته باشه تا بگيم آدم تازه به دوران رسيده اي نيست و اصالت خانوادگي داره؟🤔 : با سلام و سپاس 🌸 👈در مجموع مي توان گفت كه منظور از شرافت و اصالت خانوادگي، همان نجابت و پاكي خانواده از نظر اجتماعي، اخلاقي، تربيتي و ديني مي باشد.❗️لذا معيارهاي ملاك شرافت و اصالت خانوادگي نجابت، پاكي، دين‏داري و كرامت آدمي است، نه ثروت، قدرت و شهرت خانواده.😊 اين ويژگي، از اساسي ترين ملاك هاي ازدواج است.❗️ زيرا اين فرد شاخه اي است از اين خانواده و از ريشه هاي همان درخت خانواده تغذيه كرده است و صفات اخلاقي , روحي، عقلي و جسمي آن خانواده را از راه وراثت و محيط و عادات به اين فرد منتقل كرده است.😊 شناخت خصوصيات و وضعيت تربيتي - فرهنگي خانوادة همسر آينده، در ايجاد تفاهم در زندگي زناشويي نقش محوري ايفا مي كند.❗️ بررسي ها نشان مي دهد تفاوت هاي بارز فرهنگي، تربيتي و اخلاقي در خانواده هاي زن و شوهر از مهم ترين عوامل طلاق در ايران است.😐در ارزيابي اين معيار بايد توجه نمود كه بعضي خانواده ها ذاتاً شريف و بزرگوار و آبرومند هستند گرچه فقير باشند، و بعضي خانواده ها پست و فرومايه و بي آبرو هستند. ❗️گرچه ثروتمند و داراي مقام باشند.❗️ در انتخاب همسر اصالت و شرافت خانوادگي يك مزيت محسوب مي شود، زيرا اولاً، همسري كه در چنين خانواده اي تربيت شده باشد غالباً شريف و بزرگوار خواهد بود. 😊و ثانياً، رفتار خانواده هاي شريف، نسبت به عروس و دامادشان، غالباً بهتر و مؤدب تر از خانواده هاي پست و فرومايه است،❗️ و تقيد بيشتري به آداب و رسوم و ضوابط اخلاقي دارند و براي حفظ آبرو و شرافت خانوادگي هم كه شده از اخلاق و رفتار زشت خودداري خواهند كرد.😊 ثالثاً، انسان ناچار است با خانواده همسرش رفت و آمد داشته باشد، اگر آبرومند و شريف باشند از حيثيت و آبروي آنها استفاده خواهد كرد😊 و اگر بي آبرو و فرومايه باشند از معاشرت با آنها در رنج و عذاب خواهد بود.😐 پيامبر اكرم فرمود: «براي نطفه هاي خودتان جايگاه خوبي را انتخاب كنيد❗️( وسائل، ج 14، ص 29) همچنين پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ در خطبه اي فرمود: «اي مردم از گياهاني كه بر مزبله ها مي رويد اجتناب نمائيد. گفته شد: يا رسول الله مقصود شما از گياه و سبزي كه بر مزبله مي رويد چيست؟ فرمود: زن زيبائي كه در خانوادة پست و فرومايه پرورش يابد❗️(وسائل، ج 14، ص 29) بنابراين، دختر و پسري كه در صدد انتخاب همسر هستند بايد سعي كنند حتيِ المقدور با خانواده هاي شريف و اصيل وصلت نمايند.😊 و از ازدواج با خانواده هاي پست و فرو مايه مانند معتادها و قاچاقچيان و سارقين و اشرار جداً اجتناب نمايند❗️ كه غالباً با مشكلاتي مواجه خواهند شد. اما تذكر اين مطلب هم ضرورت دارد كه چنين نيست كه همه فرزنداني كه در چنين خانواده هايي پرورش مي يابند فرومايه و شرور باشند،❗️ بلكه در بين آنها فرزندان ديندار و خوش اخلاق و شريف هم وجود دارد كه متأسفانه قرباني سوءسابقه چنين پدران و مادران مي شوند.😔 اين افراد معصوم و مظلوم چون در چنين خانواده هائي پرورش يافته اند كمتر انسان شريف و آبرومندي حاضر مي شود با آنها ازدواج كند و در نتيجه يا ناچار مي شوند با افراد هم سنخ خانواده شان ازدواج نمايند و به فساد كشيده شوند يا تا آخر عمر مجرد باقي بمانند.😐 بنابراين اگر افراد خير انديش و فداكار حاضر شوند بوسيلة ازدواج اين افراد مظلوم را از اين خانواده هاي پست و فاسد نجات دهند كار بسيار ارزشمندي انجام داده و بدون شك نزد خدا مأجور خواهند بود.😊 موفق باشيد.🌺 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام به هواپیمای ماه مبارک رمضان نزدیک می شوید ارام ارام ساک ها را ببندید گذرنامه هاتون چک کنید مهر ویزا حتما خورده باشد تا از پرواز جا نمانید هنوز چند روزی فرصت دارید شماره پرواز ✈️ ۱۴۴۱ هجری مقصد ما به سوی مغفرت و رضایت خداست.👑 مدت زمان پرواز 30روز میباشد. 👌ودر طول چند روز بعد پرواز✈ خواهیم کرد ☝در طول پرواز ، گناه کردن غیبت و،،، ممنوع⛔ میباشد. 👪از مسافرین محترم خواهشمندیم کمربند ایمان ✨و پرهیزگاری 💥خود را در طول پرواز محکم نگه دارند. 💥📓💥خلبان پرواز قرآن کریم 💦 همه فرشتگان سفر خوشی را برای شما آرزومند هستند💦 ❤با آروزی موفقیت شما مسافران عزیز همراه با صبر و تقوی إن شاء الله به سلامت به مقصد که همان رضایت خداوند باشد برسیم.🏆 ماه رمضان ماه توفیق و احسان🌹 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام خدمت شما ادمین کانال و تمام مجردان انقلابی میخواستم بهتون بگم منم دارم به جمع متاهل ها اضافه میشم(ان شاالله روزی همه مجردان عزیز) متوسل شدن به آقاااامون ولی عصر همیشه جواب داده من شب اول ماه شعبان احیا گرفتم و فقط و فقط برای ظهور آقاااامون دعا کردم با توجه و دلی شکسته وآقاااااامون اون شب سنگ تموم گذاشت واسم خودش واسم دعا کرد (ان شاالله که برای همه دعا کنه) که دعاش گیراست🙏🙏 دقیقا یه هفته بعد یه همراه زندگی امام زمانی به طور معجزه ای سر راهم قرار گرفت ان شاالله که نصیب همه ی مجردان یه همراه امام زمانی بشه 🙏🙏 در آخر بگم که سر هرنمازم برای همتون دعا میکنم تک تک چون خودم هم جزء شما بودم و هستم شما هم برای ما دعا کنید که زندگی آروم و بی دغدغه ای داشته باشیم 🙏🙏 الهی عاقبت بخیر و خوشبخت بشین @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁 #داستان_شب قسمت بیست و چهارم🍃 دستام و به اطراف میله کرده بودند و شیر و باز کردند. آب سرد یک ل
🍁🍁🍁🍁 قسمت بیست وپنجم🍃 راز میان چشم ها💕 تا به پشت سرم نگاه کردم چهره درب و داغون رحمان و دیدم. سرو صورتش پر خون بود و کنار چشماش بنفش شده بود. از دو طرف دستاش و دو نفر گرفته بودن و تمام مسافت روی زمین کشیده بودنش. ناباور صداش زدم :رحمان؟ رحمان؟ دیدم جوابی نداد و انگاری بیهوش شده بود. نگاه غضب ناک مو به همون ماموری که فهمیدم فامیلش مشفق بود بستم و گفتم :ظالمممم، اون فقط 18سالشه، ولش کن بره مشفق :آخی، لابد نمیدونی همین جناب 18 ساله خودش رهبر یه تیم خرابکاره؟ نگاهمو هنوز بهش دوخته بودم که اومد کنارم و زانو زد و گفت :میدونی فکر کنم یکم اشتباه کردم، نباس این رفیق تو بهت نشون میدادم منتظر بودم که ادامه بده. بلند شد و روبه روم واستاد و سیگار دیگه ایی روشن کرد و گفت :نظرت چیه همسایه روبه رویی تونو بیارم اینجا.؟ یه حال و احوالی کنید باهم! هوم؟ به محض گفتن این جمله اش خواستم از جام پاشم و یه مشت حواله اش کنم ولی دستام با دستبند به میله بسته شده بود. مشفق خنده ایی سر داد و گفت :فکر کردی ما گاگولیم پسر جان؟ نظرت چیه ماهگل خانم و بیاریم اینجا تا بلاخره قفل دهن تو باز شه و بگی از کی دستور میگیری و به کی وصلی.? +خفه شو بی ناموس، دستت به اون بخوره پدرت و در میارم حیوون مشفق :اوممم، ببخشید شما چکارشی؟ شوهرش؟ نامزدش؟ و بعد سرش و اورد جلو تر و گفت :یا خاطر خواهش؟ به وضوح صدای دندونام و که روی هم میکشیدم و می‌شنیدم. +اگه فقط یه مو از سرش کم شه روزگار تو سیاه میکنم مشفق 'فکر نمی‌کنم بیشتر از اینا بخای زنده بمونی که فرصت سیاه کردن روزگار من و داشته باشی و به سمت در رفت و لحظه ی آخر گفت' فکراتو بکن وگرنه ماهگل خانم و به زودی ملاقات میکنی .... @mojaradan
🍁🍁🍁🍁 قسمت بیست و ششم🍃 راز میان چشم ها💕 توی بند دائم به این فکر بودم که با کار احمقانه ام اون طفل معصوم وهم در گیر کردم و معلوم نیست چه اتفاقی بیوفته براش. از طرفی هم درگیر ماهگل بودم از یه طرف هم درگیر رحمان که اگه لب باز میکردم هم حاجی لو میرفت هم بقیه بچه ها. بین دوراهی بدی قرار گرفته بودم. نمیدونستم چطوری ماهگل و پیدا کردن. ولی من ساواک و خیلی دست کم گرفته بودم. صدای باز شدن در بند بلند شد و مشفق با دو نفر دیگه وارد بند شدند و به دستورش منو به سمت اتاقی تاریک بردند. تا در اتاق باز شد چهره رنگ پریده و نگران ماهگل و دیدم. روی صندلی نشسته بود و با ترس به روی میز خیره شده بود. مأمورا هولم دادن و مجبور شدم بشینم روی صندلی. روم نمیشد حرفی بزنم. مشفق کنار میز وایستاد و گفت :دو زوج چریک عاشق، داستان خوبی میشه زندگی شما دو تا! ماهگل دستاش و به سمت روسریش برد و گفت :کی اینجاس؟ مشفق تک خنده ایی کرد و روبه من گفت :تراژدی خوبی میشه، یه دختر کور ویه پسر گنده لات مگه نه هاشم؟؟ تا گفت هاشم ماهگل سرش و آورد بالا و با صدای لرزونی گفت :آقا هاشم؟ شما یید؟ +نترس ماهگل، از اینجا میری بیرون، باهات کاری ندارن صدای قهقهه مشفق بلند شد و با ریسه گفت :از پیش خودت حکم میدی پسر؟ یه ساک اعلامیه تو اتاقش از تو پیدا شده، هر دو تا تون ته حکمتون اعدامه بعد میگی باهاش کاری نداریم؟ +از کجا فهمیدین؟ ایندفعه ماهگل زد زیر گریه و گفت :موقعی که رو پشت بوم بودید یه نفر شما رو دیده و لو داده و اشکاش تند تند می‌ریخت. تمام اعصابم بهم ریخته بود. با خشم به مشفق گفتم :مگه نمیگی اعلامیه ها مال من بوده، پس بزار بره مشفق دوباره سیگاری روشن کرد و کنار ماهگل ایستاد و گفت :به یه شرط! +چه شرطی؟ مشفق :بگی رفیقات کیان؟ آب دهنمو قورت دادم. همزمان چهره حاجی و گریه های ماهگل و خنده های رحمان جلوی صورتم نقش بست. نمیدونستم باید چیکار کنم. با کلافه گی دستمو توی موهام کردم که مشفق گفت :میدونی که محیط اینجا برای یه خانم با این وضعیتی که داره خوب نیس، تازه از مردونگی دوره یه نفر به خاطر کارای تو عذاب بکشه نه؟ بیشتر داشت با حرفاش عذابم میداد. میخاستم شرط شو قبول کنم که ماهگل گفت :آقا هاشم، نگران من نباش، تو رو به جون عزیزت چیزی نگو، من تحمل همه چیو دارم تا مشفق این حرف و شنید محکم زد به صندلی ماهگل و پرتش کرد روی زمین. به طرفش حمله ور شدم و داد زدم :ولش کن حیوون، هلاکت میکنم اشغال و خواستم بهش با همون دستای بسته حمله کنم که دو تا مامور اومدن و گرفتنم ماهگل با گریه بهشون التماس میکرد که کاری باهام نداشته باشند. توی همون وضعیت دلم هوری ریخت. باورم نمیشد اونم به فکر من باشه. من نمیخواستم آسیبی به این دختر برسه ....... @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا