eitaa logo
مجردان انقلابی
14.6هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام علیکم . وقت شما به خیر . دختری سی ساله هستم و خداوند زمینه ازدواج مرا فراهم ‌نمی کند و از او گله دارم و بتدریج اعتقاداتم ضعیف می شود ؛ چرا خدا با من این کار را می کند ؟!!‌ ‌‌ : با سلام و درود خدمت شما دختر بزرگوارم . خيلى وقت ها اين اتفاقات ، امتحانات الهى هست ؛ خواهش مى كنم هرگز دست از اعتقاداتتان برنداريد و نگذاريد در اين امتحان خدا مردود شويد . اگر مصلحت جنابعالى بر ازدواج باشد كه حتما ان شاالله اين اتفاق خواهد افتاد و اگر مصلحت نباشد ، مجرد بودن ، ته دنيا نيست ؛ خيلى ها مجرد هستند ؛ ولى براى زندگى خودشان برنامه ريزى كرده و دارند از لحظات زندگيشان لذت مى برند و خدا را اطاعت مى كنند ؛ شما هم انزواجويى نكنيد ؛ براى خودتان برنامه ريزى كنيد و ان شاالله بعد از رفع مشکل کرونا ، با دوستان خوب و هم سن خودتان مسافرت برويد ؛ دورهمى هاى سالم داشته باشيد ؛ كلاس هاى متنوع علمى ، ورزشى و هنرى برويد و ... . بنده هم دعاگوى شما خواهم بود . در پناه حق باشيد . 🌸 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
... نکته پیش از ازدواج😇 پیشنهاد دانلود❤ @mojaradan
سلام 🌸 ممنون بابت کانال عالیتون خداقوت درمورد پیشنهاد خانمی که گفتن یه گروه راه اندازی کنین تا طلاب و..‌بتونن همسر م‌ورد نظرشونو پیدا کنن میخواستم بگم به نظر من فضای مجازی اصلا مکان خوبی برای انتخاب همسر نیست فضای مجازی ازروی اسمش هم مشخصه مجازیه ،پس هرآدمی هم تو فضای مجازی ممکنه خود واقعیش نباشه و مجازی باشه متأسفانه صداقت دربین افراد به شدت کم شده 😔 مخصوصا تو فضای مجازی 📱 آدم باید حواسش خیلی جمع باشه تابفهمه شخصی که باهاش درارتباطه واقعا خود واقعیشه یا خیر ادم باید درفضای مجازی عینک احساسات رو برداره و عینک واقع بینی رو جایگزینش کنه شرایط سخته میدونم اما با توکل به خدا همه چی درست میشه البته آگاهی و تلاش خودمونم شرطه☺️ یاعلی 🌸 🌸الهم عجل لولیک الفرج🌸 @mojaradan
سلام.بنظرم همه چیز در ازدواج خلاصه نمیشه.یکی می‌تونه بامجردبودن خیلی مفید باشه.ومنم ۳۳سال دارم.اما غصه نمی‌خورم.چون اینقدر خودم رو ب کلاسهای قران وکلاسهای متنوع مشغول کردم،ک حالم عالیه الحمدالله.واینم میدونم وقتی خیر وصلاحم وخوشبختی وزندگیم رو دست خدا جونم سپردم،پس دیگه غصه چه معنایی داره؟؟؟!!!!!چون خدا جونم،منو بیشتر از خودم دوست داره.پس ب هر چیزی ک بهم داد ونداد راضیم وخدارو هزار مرتبه شکر میکنم.الهی الحمدالله رب العالمین....باتشکر‌ شما.یاحق @mojaradan
خیلی عذرخواهی میکنم از همه ی اعضای کانال ولی یه گلایه داشتم از بعضی از دخترخانم ها و اون سرکار خانمی که گفتن طلبه هستن و بعضی پسرها پیشنهاد ازدواج میدن و بعد میرن....پشت سرشون هم نگاه نمیکنن..... آخه عزیز من اینکه ناراحتی نداره🤦‍♀️چرا باید دل ببندین وقتی نمیشناسین.....میدونم بعضیا میتونن با پنبه سر ببرن،میتونن با حرفاشون خیلی از آدم ها رو خام خودشون بکنن ولی در مورد اوامر مهمی مثل ازدواج جسارتا شما نباید اینقدر راحت دل ببازین و یا خام حرفای طرف بشید البته میگم قصد جسارت ندارم ولی باور کنید که این ویژگی اکثر آقایون هست که تقریبا همه ی موارد رو درمورد ازدواج خوب واکاوی میکنن و بعد بهترین رو از نظر خودشون انتخاب میکنن خُب چرا ما خانم ها این جوری نباشیم... چرا همیشه ما خانم ها باید در این جور موارد لطمه ببینیم چرا میگید خواستگار ما رو رد میکنه....خُب آخه عزیز من خواستگارم که آدمه.... و هر کسی یه معیارهایی واسه ازدواج داره که مسلما اون معیار ها رو در شما ندیده که منصرف شده ..... این قضیه مسلما واسه اکثر خانم های جوان پیش میاد....طلبه یا غیر طلبه....با هر اعتقاد و مذهبی...با هر نوع پوششی..... خواهشا در حق خودتون بزرگواری کنید و این پیشنهاد رو از بنده بپذیرید اینقدر خودتون رو دست کم نگیرید....افق دیدتون رو عوض کنید .......خانم های جوان امروزی نباید اینقدر ضعیف باشن که به راحتی وابسته بشن به طرف مقابل.....زمانه عوض شده.....معیارها عوض شده..... ولی خدا که همون خداست.....خودش در و تخته رو جور میکنه..... خواهشا اینقدر زود وابسته نشید بگذارید به وقتش....اون موقع هم به جای وابستگی به طرف مقابل،دلبستگی پیدا کنید👌 تا بتونید روی پای خودتون مسئولیت یک زندگی مشترک رو در کنار یک همدم خوب به عهده بگیرید.... نه اینکه اونقدر وابسته طرف بشید که اگه ۲روز نبینیدش...همه ی زندگیتون به هم بریزه.... بازم عذرخواهی میکنم و ممنون از ادمین محترم کانال @mojaradan
سلام وقتتون بخیر . در جواب این دوست عزیز میخواستم بگم ک هر دختر خانمی میل به ازدواج داره و برای هر کس در یه سن اتفاق میفته اینک گفتن اعتقادشون بتدریج ضعیف میشه این از حیله های شیطان هست و ما با اینکار فرصتی را به شیطان میدهیم تا ما رو به سمت نابودی ببره صبوری کردن و صبر قطعا امتحان الهی هست و خداوند ما رو با سختیا رشد میده و《 ان الله مع الصابرین 》 این وعده حق خداوند هست و اینک خاصیت آدمی هست در هر مرحله ای از زندگی خواسته ای از خداوند داره و ممکنه همون لحظه ای شما اون درخواست رو از خداوند دارین خواسته شما براورده نشه اما دلیل نمیشه ک چون خدا حاجت مارو در همان لحظه براورده نمیکنه ماهم از خداوند دور بشیم ممکنه دختری به خواستش ک ازدواج هست برسه بعد در زندگی مشکلات دیگه ای براش پیش بیاد ایا دوباره باید از خدا فاصله بگیره برای مشکلاتش یا برای داشته هاش شکر کنه ؟؟ممکنه سریع خداوند بهش فرزند نده ایا باید نا امید بشه ؟؟ یه مورد دیگه اینک نباید ازدواج را هدف اصلی قرار دادالبته ازدواج امر مهمی هست. اما نه اینک همه هدف در زندگی بشه ازدواج و همه کارها و فعالیت ها رو تعطیل کنی تا وقتی ازدواج اتفاق بیفته ادم باید به خداوند امیدوار باشه و از فرصت ها و وقت ها هم استفاده کنه نه اینک برای ازدواج نکردن افسردگی بگیره غصه بخوره . اگر صلاح باشه این اتفاق هم رقم میخوره قطعا در هر اتفاقی ک میفته خیری نهفته ک ما انسان ها نمیدانیم حتی اتفاقاتی ک از نظر ما خیلی بد و ناگوار هست ان شا الله همسری متدین و متشرع و باتقوا نصیب مجردای کانال بشه @mojaradan
👰🤵 ابتـکار جالبــ عروس و دامـاد 📛 برای مـبارزه با کـرونا: "برای شکسـت کرونا مراسم نمـی‎گیریـم" "شُل گرفـتیم!؟"🚨 وقتـی تو تلویـزیون دیـدم که آقا مـیگفتن: "از بالارفتـن آمـار غصه‌شـون می‌گیـره" هُری دلم ریـخت!😔😭 پ.ن: براشون آرزوی سلامتی و خوشبختی داریم 😊✨💞 | | 🤚🏻 ‌ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری 📹 قضاوت ممنوع! #استاد_پناهیان @mojaradan ‌
سلام وقت بخیر یک مورد میخاستم راجع ب ازدواج بگم اگر صلاح دونستید کانال بذارید. اینکه دخترپسرامون میگن ما یکی میخایم مثه خودمون..خُب...بنظرم بهتره سختگیری هایی اینجوری هم نشه ..مهم اینه ما انسان متعالی بشیم. خودم ب شخصه الان حتی اگر شخصی کاهل عبادت و مورداهایی دیگه ک با ملاک هام یکی نباشه فرد خوبی باشه قبول میکنم من اگر خوبم باید کنارچنین مردی هم خوب باشم درحق چنین مردی هم وظایف همسری مو انجام بدم...ایشون مسلما از،رو بی اعتقادی کاهل عبادت نیست ..این موارد هم انشاءالله اگر خودش تمایل کامل ب انجام بود اهلش میشه بیایم همسر خودمون از بُعد مذهبی نبودن و...سکوی پروازمون کنیم همیشه ک همسر مذهبی سکوی پرواز نیست ...یا حتی اگر متأهل شدیم و باتمام دقت هامون دلخواهمون نبود رو اعصاب،بود بازم بهترین گزینه اس واسه ب خدا رسیدن برای خودسازی،لازم نیست تا دلخواه مون نبود ب طلاق فکرکنیم.الهی همه مجردین همسری شایسته نصیب شون بشه.آمین دوم هم اینکه خودم سالهاخیلی فکرمیکردم ب ازدواج و درگیر موانع ازدواج بودم ولی خداروشکرمدتهاست دیگه اصلا برام اهمیت قبل نداره از،زندگیم لذت میبرمو خوشم خدامنو ببخشه بخاطر اونهمه غصه الکی....خداعاقبت بخیری نصیبمون کنه الهی آمین شما هم دوستان این مسئله رو واستون حل کنید و کناربذارید. تشکر @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5_6091650831445134000.mp3
3M
‼اثر نیت مادران در سرنوشت فرزندان 🔹 یک راه‌حل قرآنی برای مادرانی که بچه‌دار نمی‌شوند. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @mojaradan
شماره 2 💝مردان کلی نگر هستند موقعیت ها و اوضاع را بطور کلی درک می کنند و تفکر کلی و جامع دارند. 💞در حالی که زنان بیشتر بر روی جزئیات و نکات ظریف تمرکز می کنند. ‼️پس خانم محترم از همسرت توقع نداشته باش مسائل ریز و جزئی را بفهمد. ‼️همچنین شما آقای گرامی از جزیی نگری خانمت ناراحت نشو. 💝💞💖🌸🌹🌺 📘تفاوت زنان و مردان ص۵ شعیبی 😍 @mojaradan
✨﷽✨ ✅حکایت زیبای بهلول و سوداگر ✍️روزي سوداگري بغدادي از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زياد ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقداري آهن و پنبه خريد و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهي فروخت و سود فراوان برد. باز روزي به بهلول بر خورد. اين دفعه گفت بهلول ديوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول اين دفعه گفت پياز بخر و هندوانه. سوداگر اين دفعه رفت و سرمايه خود را تمام پياز خريد و هندوانه انبار نمود و پس از مدت كمي تمام پياز و هندوانه هاي او پوسيد و از بين رفت و ضرر فراوان نمود. فوري به سراغ بهلول رفت و به او گفت در اول كه از تو مشورت نموده، گفتي آهن بخر و پنبه، نفعي برده. ولي دفعه دوم اين چه پيشنهادي بود كردي؟ تمام سرمايه من از بين رفت. بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول كه مرا صدا زدي گفتي آقاي شيخ بهلول و چون مرا شخص عاقلي خطاب نمودي من هم از روي عقل به تو دستور دادم . ولي دفعه دوم مرا بهلول ديوانه صدا زدي، من هم از روي ديوانگي به تو دستور دادم . مرد از گفته دوم خجل شد و مطلب را درك نمود. 📚گنجینه مثل ها و حکایات ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 📚 📲 🍃 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام روزتون بخیر می خواستم در مورد صحبت های یکی از عزیزان نظرم و بگم اینکه می فرمایید دنبال یکی مثل خودمون نگردیم برای ازدواج درسته حالا یکم بالا و پایین تر بودن موردی نداره و اینکه حتما دنبال یک انسان کامل و معصوم نیستیم همونطور که خودمون هم نقص هایی داریم گل بی خار خداست. ولی اینکه می فرمایید کاهل عبادات یا طور دیگر بودن مشکلی نداره به نظرم درست نیست دوست عزیز ما فقط به دنبال همسر برای خودمون نیستیم بلکه دنبال یک پدر خوب برای فرزندانمون هم باید باشیم درسته که بیشتر تربیت فرزند به عهده ی مادر هست ولی پدر هم نقش زیادی در تربیت فرزند داره اگر هم منظورتون این هست که خودمون طرفمون و به عبادات تشویق کنیم این هم که همیشه ممکن نیست چون همه ی آدم ها بعد ازدواج تغییر نمیکنند و با این فکر ازدواج کردن درست نیست پس در هر کاری باید همه چیز را سنجید نه سخت گرفت و نه بی فکری کرد حد تعادل لازمه😊 و اینکه به نظرم اخلاق و ایمان مثل دو بال یک پرنده هستند که با نبود یکی شون اونیکی توانایی انجام کاری و نداره التماس دعای خیر🌷🌷 @mojaradan
سلامی خدمت تمام کاربران ادمین زحمت کش کانال عرضی داشتم نظرات دوستان رو مطالعه میکردم همه به نحوی از ازدواج آسان حرف زدن و مخالفت با تجملات و توقعات بالا پس چرا این قدر ازدواج جوانان ما سخت شده این کار باید عملی بشه صرفا فقط در حد شعار نباشه 💁‍♀ خانواده های مذهبی سراغ دارم که حرف و کلام شون این هست که طرف مقابل ما دین و ایمان و صداقت گفتار داشته باشه برای ما کافیه اما زمانی که موردی معرفی میشه بهشون توقعات تغییر می کنه 😐 کلا دیگه رنگ عوض می کنند بینی و بین الله بیاین یک بار هم شده تمام حرف هایی که در این کانال زدیم رو عاقلانه بهش فکر کنیم و عملی کنیم آیا الان موردی معرفی شد هنوز هم سر حرف تون هستید که فقط ایمان طرف مهمه؟؟؟؟ این همه کاربر مجرد فقط تو همین کاناله ولی چرا همش در حد حرف باقی مانده و ادمین خبر ازدواجی نمیده به کاربران☺️ برادرم خواهرم اگر به دنبال یک مورد 20 میگردی بدون هیچ وقت پیداش نمی کنی بشین فکر کن آیا خود ما 20 هستیم قرار نیست اول زندگی همه چیز عالی باشه زن و شوهر برای تکامل هم هستن از همان اول شبیه نمیشه😊 و اما بعضی ها دقیقا با نفری برعکس خود شان ازدواج می کنند می گن ما تغییرش می دیم 😏 ببین اگر ازدواجت مبنا بر تغییر هست کاملا اشتباه هست ازدواج درمانگاه نیست 🤦‍♂ اگر تمام مطالب این کانال رو با عمق وجودت گوش کردی و مطالعه کردی یکم از توقعاتت کم میکنی و بسم الله میگی تا الگو باشی برای تمام مذهبی ها 😍 این قدر نگن مذهبی ها سخت گیر شدن تا الان دخترا سخت می گرفتن و دنبال شهید زنده بودن الان پسرا هم سخت گیر شدن 😕 قرار هست نیمه دینت رو کامل کنی هیچ زندگی هم بدون سختی نیست پس بسم الله✌️ التماس دعا @mojaradan
👌 😈 : اي كساني كه ايمان داريد به وسيله صبر و نماز كمک بجوييد. ✅ : مگر كسی كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح به جاي آورد پس خدا بدی‌های آنان را به نيكی تبديل كند كه خداوند آمرزنده مهربان است. (فرقان/ ۷) ✅ : بدرستي كه نيكی ها بديها را از بين مي برد. ✅ «فاذكرواني اذكركم واشكروالي ولاتكفرون» ✅ : به معصومین(ع) همان بزرگوارانی كه خداوند براي هدايت بشر و مبارزه با شيطان برايمان فرستاده است. ✅ : گروه هايي كه به دام شيطان افتاده اند همگي كسانی بودند كه از قوای ادراكی خويش و عقل خداداد خود استفاده نكرده اند. «لهم آذان لايسمعون بها و لهم اعين لايبصرون بها و لهم قلوب لايفقهون بها» @mojaradan
Ostad Raefipoor - Mohabbate Khoda.mp3
4.24M
🔊 صوت استاد رائفی پور درکی از محبت خداوند نسبت به خودمون نداریم! - بیشتر از محبت مادر به فرزندش @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
#داستان_شب ⚜قسمت پنجاه ⚜ بهشت عمران 🌾 هیچ چیزی از اتفاقی که واسم افتاده بود نگفت. ماشین و حرکت دا
⚜قسمت پنجاه و یکم⚜ بهشت عمران 🌾 پروین کیفش و پرت کرد یه گوشه و داد زد :بتوللللل؟ بیا اینجا بینم با هم روی بالشت خوابوندیمش که بتول سر رسیدگتون بتول :عجب سگ جونی هستی تو اندیشه، اون کتکایی ک تو خوردی اگه به هر کی میزدن الان مرده بود همون دختر که فهمیدم اسمش اندیشه اس با سرفه گفت :ببخشید دیگه نمردم باعث خوشحالیت شم بتول ابرویی انداخت بالا که پروین با بانداژ و بتادین سر رسید. با پاش زد به کمرم و گفت :بکش کنار سریع رفتم کنار. نشست روی سرش و گفت :چه غلطی کردی که اش و لاشت کرده؟ اندیشه ناله کنان گغت :اشغال عوضی زیاده خواه شده، من که نمیتونم تا بوق سگ براش کار کنم پروین :زر نزن اندیشه یه غلطی کردی که داغ کرده اندیشه :نه به جون پری پروین بانداژی که دور سرش بسته بود و محکم کشید که آخ اندیشه در اومد و گفت :به جون بی ارزش خودت بعد نگاه کرد به من و گغت :یه لگن آب بیار این بتادین و بریز توش بزن به زخم دستش تا من لباس عوض کنم مثل بچه های حرف گوش کن رفتم دنبال لگن. تا پرده کنار آشپزخونه رو زدم کنار بتول و دیدم که پایپ دستش بود و داشت شیشه می‌کشید. حالت تهوع گرفته بودم. همونجا خشکم زده بود که لوله پایپشو آورد پایین و گفت:کنار پاته نگاهم و چرخوندم پایین و لگن مسی و چنگ زدم. پرده رو انداختم و نفس زنان رفتم توی حیاط از ترس سگ گنده کنار شیر آب از توی دبه لگن و پر کردم و دویدم توی اتاق دائم صحنه ی چشمای خواب رفته ی بتول که داشت دود می‌گرفت توی سرم رژه میرفت با دست لرزون بتادین و خالی کردم توی لگن. تا سرمو آوردم بالا اندیشه رو دیدم که خیره شده بود بم اندیشه :خوبی تو؟ چته؟ _هیچ.. چی و با پنبه زدم روی زخم دستش که اوفی کرد و دستش و کشید عقب +اوففف، چی زدی این تو؟ آتیش گرفتم _بتادینه +نمیخام نزن پروین رسید تو و گفت :بیخود، بزن واسش بعد داد زد :بتول؟ کمتر دود کن نفله، یه چیزی بیار کوفت کنیم گشنمونه بتول هم با سرفه گفت :نوکر بابات غلوم سیاه پروین رفت سمت پرده و گفت :بکش بدبخت که سرنوشتت بشه عین همون بچه ی سقط شده ت بعد بهم گفت :آشپزی بلدی آوا؟ سرم و به نشونه ی تایید تکون دادم که گفت :یه چی درس کن دارم ضعف میکنم و اومد دراز کشید. دوباره رفتم توی آشپزخونه. ایندفعه بتول کنج دیوار غمبرک زده بود. نمیخواستم بهش نگاه کنم. از همشون میترسیدم. حس بدی داشتم. حس نوسان دلم میخاست بمیرم و توی این خراب شده نباشم تنها کسی که بهش یکم اعتماد داشتم پروین بود. چند تا تخم مرغ و گوجه روی طاقچه چشممو گرفت میخاستم املت درست کنم. از گشنگی خودمم ضعف کرده بود. ظرف چند دقیقه بوی گوجه سرخ شده توی اتاق پیچید داشتم بی هدف گوجه ها رو هم میزدم که صدای فین فینی شنیدم برگشتم و دیدم بتول داره گریه میکنه سرش و تکیه داده بود به دیوار و اشکاش میریخت چند باری آروم اسمش و صدا زدم اما جواب نداد رفتم روی سرش حال خوبی نداشت. دستای لاغرشو گرفتم و آروم گفتم :بتول؟ چشمش و باز کرد. دستمو از توی دستش کشید و گفت :ولم کن، تنهام بزار _من فقط میخاستم باهات حرف بزنم که آروم شی همین +من با حرف زدن آروم نمیشم _اما سبک تر که میشی نگاهش موند روی صورتم لب هاش شروع کردن به لرزیدن. یهو سرش و انداخت توی بغلم و زد زیر گریه فشار روحی زیادی و تحمل می‌کرد آروم پشتش میزدم و بهش می‌گفتم :آفرین گریه کن تا سبک شی با صدای گریه بتول پروین پرده رو زد کنار و وقتی ما رو دید گفت :عجب فیلمی! کنار آه و ناله های مادمازل لطفا صدای قار و قور شکم اینجانب رو هم پس زمینه ش کنید بیشتر تاثیر میزاره از هم جدا شدیم و به قیافه خواب آلود پروین که بدجوری ازش خستگی می‌بارید خیره شدیم. اونقدر اون جمله رو بامزه گفته بود که زدیم زیر خنده خود پروین هم کم کم لبش به خنده باز شد وسط خنده ی پر سر و صدامون بوی سوخته ی گوجه ها توی دماغم پیچید پروین هم که حالیش شده بود گفت :گل بود به سبزه نیز آراسته شد کجاست حواست؟ دویدم گاز و خاموش کردم با استیصال ته قابلمه سوخته رو نشونش دادم و گفتم :گمونم باس از بیرون چیزی سفارش بدی! پروین ایشی کرد و داد زد :خدایااااا به من صبر بده! که همین جمله اش دوباره باعث خنده ی ما شد.. چقدر راحت میشد خندید وقتی دل هممون پر درد بود..! @mojaradan
⚜قسمت پنجاه و دوم ⚜ بهشت عمران 🌾 ساندویچ همبرگر توی دهنم کش میومد هیچ اشتهایی به خوردن نداشتم اما بتول و اندیشه و پروین با چند تا از بچه ها عجیب پر اشتها غذا میخوردن نگاهم روی بچه های قد و نیم قدی ثابت موند که دلیل بودنشون و توی این جهنم نمی‌فهمیدم بچه هایی که گرگ تر از حد تصور بودن اما در عین حال مظلوم تر از هر کس دیگه! بچه هایی که آدم های بی رحم دور و برشون مجبورشون کرده بودن به تکدی گری، بزهکاری، کیف قاپی، حتی بعضیاشون موادی شده بودن! چقدر داغ داشت دیدن بتولی که به خاطر شکستن شیشه پایپ خودش توی لباسش بچه ش سقط شده بود! هرچند آوردن بچه ایی به دنیای کثیفی که مادرش توش غرق شده بود چه فایده ایی داشت؟ پروین اما بین همه شون عجیب تر بود اونقدر که نمیشد بهش نزدیک شم نمیتونستم بفهمم ته چشاش چیه که اینقدر دل آدم و میسوزونه اونقدر بهش خیره شده بودم که متوجه نگاهم شد و گفت :نمیخوری؟ مشغول ساندویچم شدم بچه ها شامشونو خوردن و دراز کشیدن اندیشه که داشت تند تند با گوشیش ور میرفت گفت :پری همون مانتو زرشکی تو فردا بم قرض میدی؟ پروین که داشت ناخن شو سوهان می‌کشیدم گفت :میخای چیکار؟ _میخام هدیه بدم به قادر، خوب میخام بپوشمش دیگه همه زدن زیر خنده که پروین نگاهی بهش انداخت و گفت :خوشمزه شدی! نمیدم تا نگی امروز کدوم گوری بودی _گیر نده پری دیگه +زود تند سریع اندیشه نوچی کرد و گفت :پارک +برایِ؟ _بابا واسه کار +واسه کار مردم خوشگل میکنن؟ _ینی تو نمیدونی کار من چیه؟ +میدونم، اما اینقدر بابتش ذوق و شوق خرج نمیکردی! همینطور که سفره رو دستمال میکشیدم به حرفاشون گوش میدادم _یه پسره اس... پروین پرید تو حرفش و گفت :خوبه حالا شد بد بلند گفت :بچه ها بدید اتاق خودتون لالا بچه ها معترض سر وصدا کردن که پری گفت :بشمر یک و همشون رفتن بیرون بد سریع بالشت شو گذاشت زیر سرش و گفت :بتول؟ آوا.؟ بیان داستان شب زدیم زیر خنده که اندیشه شروع کرد :اسمش مجیده، پسر خوبیه، تو کتاب فروشی کار میکنه، خاطر منو هم خیلی میخاد _عاشق چیه تو شده آخه؟ نه ننه ایی، نه بابایی، نه کس و کاری، تازه میدونه معتاد بودی؟ اندیشه که انگار توی ذوقش خورده بود گفت :نگفتم بش پری دمر خوابید و گفت :خوب برنامه ت چیه.؟ _نمدونم، میخام زنش شم +زکی الکی ک نیس، اولا ک قادر و میخای چیکار کنی، دوما ننه بابای پسره چی؟ _مردن، قادر هم یکم دیگه از قسطم مونده باهاش تسویه میکنم و میرم پروین دوباره گفت :ول کنت نیس، از من به تو نصیحت دور و بر عشق و عاشقی نرو اندیشه که حوصله حرف زدن با پری ویو نداشت گفت :تو چی میفهمی از عشق؟ و سرش و گذاشت روی بالشت و خوابید پری اما رفت توی خودش هر چهار تا مون توی خلسه سکوت غرق شدیم. کم کم صدای نفس های سنگین بتول و اندیشه بلند شد اما من هنوز خوابم نگرفته بود داشتم به خودم فکر میکردم که دیدم پروین بلند شد و رفت توی حیاط کنجکاو رفتم دنبالش که دیدم نشسته روی پله و توی جیبش دنبال چیزی میگرده نشستم کنارش که متوجه‌ م شد و گفت :آتیش داری؟ سایه ی ماه افتاده بود روی صورتش و نخ سیگار روی لبش میفهموند بهم که اعصابش داغونه سیگار و از روی لبش برداشتم و انداختم روی زمین بهش گفتم :حرف بزن، از سیگار کشیدن بهتره سرش و تکیه داد به دیوار و گفت :دانشجوی سال بالایی بود. همه چیزش عجیب و غریب بود. تیپش، حرف زدنش، راه رفتنش، نگاه کردنش توی کلاسای کالبد شکافی با هم بودیم. من تخس کلاس بودم و دائم سر به سر بچه ها میزاشتم. یه بچه پولدار لوس بی دغدغه که عشق آمپول زدن کشونده بودتم دانشگاه. بر خلاف همه ی بچه ها آروم بود و کم حرف. نگاهش پایین بود و حواسش جمع درس. تنها به استاد نگاه می‌کرد. بعضی وقتا شک میکردم که چشاش جای دیگه ایی رو میدیده باشه. اما بر خلاف اون من با همه گرم میگرفتم. هر شوخی میکردم. هر حرفی میزدم. اما وقتی به اون می‌رسیدم دهنم بسته میشد. سر کلاسایی ک با هم بودیم مثه یه بچه آروم میشدم و زیر چشمی نگاهش میکردم. انرژی خاصی داشت. بچه ها می‌گفتن به طلبه ها بیشتر میخوره تا دانشجوی پزشکی!به خودم که اومدم دیدم عاشقش شده بودم. درس خون تر شده بودم تا با جواب دادن به سوالا حضور مو بهش ثابت کنم. سعی می‌کردم واحدامو با اون بردارم. خلاصه هر کاری میکردم که بیشتر ببینمش اما اون انگار نه انگار.یه روز گذشت و نیومد دانشگاه. یه روزش شد سه روز. نگران بودم و دلواپس. بالاخره بعد سه روز اومد. همین که اومده بود برام بس بود. عادت کرده بودم یواشکی دوسش داشته باشم. تا اینکه موقع کلاس آخر صدام زد. ازهیجان داشتم سکته میکردم. اونقدر متین و مودب ازم خواهش کرده بود که جزوه هامو بهش بدم که من احمقِ بی حواس کنار جزوه هام دفتر شعرمو هم بهش داده بودم. اینو وقتی فهمیدم که جزوه هامو بهم بعد دو روز برگردوند و با کلی عذر خواهی گفت دفتر شعرمخونده. گفت شعرامو دوس داشته. اون میگفت و من بال در می‌آوردم کم کم اونم بهم علاقمند شد