✨﷽✨
✅حکایت زیبای بهلول و سوداگر
✍️روزي سوداگري بغدادي از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زياد ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقداري آهن و پنبه خريد و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهي فروخت و سود فراوان برد. باز روزي به بهلول بر خورد. اين دفعه گفت بهلول ديوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول اين دفعه گفت پياز بخر و هندوانه.
سوداگر اين دفعه رفت و سرمايه خود را تمام پياز خريد و هندوانه انبار نمود و پس از مدت كمي تمام پياز و هندوانه هاي او پوسيد و از بين رفت و ضرر فراوان نمود. فوري به سراغ بهلول رفت و به او گفت در اول كه از تو مشورت نموده، گفتي آهن بخر و پنبه، نفعي برده. ولي دفعه دوم اين چه پيشنهادي بود كردي؟
تمام سرمايه من از بين رفت. بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول كه مرا صدا زدي گفتي آقاي شيخ بهلول و چون مرا شخص عاقلي خطاب نمودي من هم از روي عقل به تو دستور دادم . ولي دفعه دوم مرا بهلول ديوانه صدا زدي، من هم از روي ديوانگي به تو دستور دادم . مرد از گفته دوم خجل شد و مطلب را درك نمود.
📚گنجینه مثل ها و حکایات
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #حکایت #داستان_آموزنده
📲 #پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🍃 @mojaradan
#ارسالی_از_کاربران
سلام روزتون بخیر
می خواستم در مورد صحبت های یکی از عزیزان نظرم و بگم
اینکه می فرمایید دنبال یکی مثل خودمون نگردیم برای ازدواج درسته حالا یکم بالا و پایین تر بودن موردی نداره
و اینکه حتما دنبال یک انسان کامل و معصوم نیستیم همونطور که خودمون هم نقص هایی داریم
گل بی خار خداست.
ولی اینکه می فرمایید کاهل عبادات یا طور دیگر بودن مشکلی نداره به نظرم درست نیست
دوست عزیز ما فقط به دنبال همسر برای خودمون نیستیم بلکه دنبال یک پدر خوب برای فرزندانمون هم باید باشیم درسته که بیشتر تربیت فرزند به عهده ی مادر هست ولی پدر هم نقش زیادی در تربیت فرزند داره اگر هم منظورتون این هست که خودمون طرفمون و به عبادات تشویق کنیم این هم که همیشه ممکن نیست چون
همه ی آدم ها بعد ازدواج تغییر نمیکنند و با این فکر ازدواج کردن درست نیست
پس در هر کاری باید همه چیز را سنجید نه سخت گرفت و نه بی فکری کرد حد تعادل لازمه😊
و اینکه به نظرم اخلاق و ایمان مثل دو بال یک پرنده هستند که با نبود یکی شون اونیکی توانایی انجام کاری و نداره
التماس دعای خیر🌷🌷
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#ارسالی_ازکاربران
سلامی خدمت تمام کاربران ادمین زحمت کش کانال
عرضی داشتم
نظرات دوستان رو مطالعه میکردم همه به نحوی از ازدواج آسان حرف زدن و مخالفت با تجملات و توقعات بالا
پس چرا این قدر ازدواج جوانان ما سخت شده این کار باید عملی بشه صرفا فقط در حد شعار نباشه 💁♀
خانواده های مذهبی سراغ دارم که حرف و کلام شون این هست که طرف مقابل ما دین و ایمان و صداقت گفتار داشته باشه برای ما کافیه
اما زمانی که موردی معرفی میشه بهشون توقعات تغییر می کنه 😐
کلا دیگه رنگ عوض می کنند
بینی و بین الله بیاین یک بار هم شده تمام حرف هایی که در این کانال زدیم رو عاقلانه بهش فکر کنیم و عملی کنیم
آیا الان موردی معرفی شد هنوز هم سر حرف تون هستید که فقط ایمان طرف مهمه؟؟؟؟
این همه کاربر مجرد فقط تو همین کاناله ولی چرا همش در حد حرف باقی مانده و ادمین خبر ازدواجی نمیده به کاربران☺️
برادرم خواهرم اگر به دنبال یک مورد 20 میگردی بدون هیچ وقت پیداش نمی کنی
بشین فکر کن آیا خود ما 20 هستیم
قرار نیست اول زندگی همه چیز عالی باشه زن و شوهر برای تکامل هم هستن از همان اول شبیه نمیشه😊
و اما بعضی ها دقیقا با نفری برعکس خود شان ازدواج می کنند می گن ما تغییرش می دیم 😏
ببین اگر ازدواجت مبنا بر تغییر هست کاملا اشتباه هست
ازدواج درمانگاه نیست 🤦♂
اگر تمام مطالب این کانال رو با عمق وجودت گوش کردی و مطالعه کردی یکم از توقعاتت کم میکنی و بسم الله میگی تا الگو باشی برای تمام مذهبی ها 😍
این قدر نگن مذهبی ها سخت گیر شدن
تا الان دخترا سخت می گرفتن و دنبال شهید زنده بودن
الان پسرا هم سخت گیر شدن 😕
قرار هست نیمه دینت رو کامل کنی هیچ زندگی هم بدون سختی نیست
پس بسم الله✌️
التماس دعا
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#احکام👌
#راههای_مبارزه_با_شیطان😈
#در_نگاه_قرآن_کریم
✅ #نماز_و_صبر:
اي كساني كه ايمان داريد به وسيله صبر و نماز كمک بجوييد.
✅ #توبه :
مگر كسی كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح به جاي آورد پس خدا بدیهای آنان را به نيكی تبديل كند كه خداوند آمرزنده مهربان است. (فرقان/ ۷)
✅ #انجام_عمل_نيك :
بدرستي كه نيكی ها بديها را از بين مي برد.
✅ #ذكر_و_ياد_خدا
«فاذكرواني اذكركم واشكروالي ولاتكفرون»
✅ #توسلات:
به معصومین(ع) همان بزرگوارانی كه خداوند براي هدايت بشر و مبارزه با شيطان برايمان فرستاده است.
✅ #تفكر_و_تعقل:
گروه هايي كه به دام شيطان افتاده اند همگي كسانی بودند كه از قوای ادراكی خويش و عقل خداداد خود استفاده نكرده اند. «لهم آذان لايسمعون بها و لهم اعين لايبصرون بها و لهم قلوب لايفقهون بها»
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
Ostad Raefipoor - Mohabbate Khoda.mp3
4.24M
🔊 صوت #کوتاه استاد رائفی پور
درکی از محبت خداوند نسبت به خودمون نداریم! - بیشتر از محبت مادر به فرزندش
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
مجردان انقلابی
#داستان_شب ⚜قسمت پنجاه ⚜ بهشت عمران 🌾 هیچ چیزی از اتفاقی که واسم افتاده بود نگفت. ماشین و حرکت دا
#داستان_شب
⚜قسمت پنجاه و یکم⚜
بهشت عمران 🌾
پروین کیفش و پرت کرد یه گوشه و داد زد :بتوللللل؟ بیا اینجا بینم
با هم روی بالشت خوابوندیمش که بتول سر رسیدگتون
بتول :عجب سگ جونی هستی تو اندیشه، اون کتکایی ک تو خوردی اگه به هر کی میزدن الان مرده بود
همون دختر که فهمیدم اسمش اندیشه اس با سرفه گفت :ببخشید دیگه نمردم باعث خوشحالیت شم
بتول ابرویی انداخت بالا که پروین با بانداژ و بتادین سر رسید. با پاش زد به کمرم و گفت :بکش کنار
سریع رفتم کنار. نشست روی سرش و گفت :چه غلطی کردی که اش و لاشت کرده؟
اندیشه ناله کنان گغت :اشغال عوضی زیاده خواه شده، من که نمیتونم تا بوق سگ براش کار کنم
پروین :زر نزن اندیشه یه غلطی کردی که داغ کرده
اندیشه :نه به جون پری
پروین بانداژی که دور سرش بسته بود و محکم کشید که آخ اندیشه در اومد و گفت :به جون بی ارزش خودت
بعد نگاه کرد به من و گغت :یه لگن آب بیار این بتادین و بریز توش بزن به زخم دستش تا من لباس عوض کنم
مثل بچه های حرف گوش کن رفتم دنبال لگن.
تا پرده کنار آشپزخونه رو زدم کنار بتول و دیدم که پایپ دستش بود و داشت شیشه میکشید.
حالت تهوع گرفته بودم. همونجا خشکم زده بود که لوله پایپشو آورد پایین و گفت:کنار پاته
نگاهم و چرخوندم پایین و لگن مسی و چنگ زدم. پرده رو انداختم و نفس زنان رفتم توی حیاط
از ترس سگ گنده کنار شیر آب از توی دبه لگن و پر کردم و دویدم توی اتاق
دائم صحنه ی چشمای خواب رفته ی بتول که داشت دود میگرفت توی سرم رژه میرفت
با دست لرزون بتادین و خالی کردم توی لگن. تا سرمو آوردم بالا اندیشه رو دیدم که خیره شده بود بم
اندیشه :خوبی تو؟ چته؟
_هیچ.. چی
و با پنبه زدم روی زخم دستش که اوفی کرد و دستش و کشید عقب
+اوففف، چی زدی این تو؟ آتیش گرفتم
_بتادینه
+نمیخام نزن
پروین رسید تو و گفت :بیخود، بزن واسش
بعد داد زد :بتول؟ کمتر دود کن نفله، یه چیزی بیار کوفت کنیم گشنمونه
بتول هم با سرفه گفت :نوکر بابات غلوم سیاه
پروین رفت سمت پرده و گفت :بکش بدبخت که سرنوشتت بشه عین همون بچه ی سقط شده ت
بعد بهم گفت :آشپزی بلدی آوا؟
سرم و به نشونه ی تایید تکون دادم که گفت :یه چی درس کن دارم ضعف میکنم
و اومد دراز کشید. دوباره رفتم توی آشپزخونه. ایندفعه بتول کنج دیوار غمبرک زده بود. نمیخواستم بهش نگاه کنم. از همشون میترسیدم.
حس بدی داشتم. حس نوسان
دلم میخاست بمیرم و توی این خراب شده نباشم
تنها کسی که بهش یکم اعتماد داشتم پروین بود.
چند تا تخم مرغ و گوجه روی طاقچه چشممو گرفت
میخاستم املت درست کنم. از گشنگی خودمم ضعف کرده بود.
ظرف چند دقیقه بوی گوجه سرخ شده توی اتاق پیچید
داشتم بی هدف گوجه ها رو هم میزدم که صدای فین فینی شنیدم
برگشتم و دیدم بتول داره گریه میکنه
سرش و تکیه داده بود به دیوار و اشکاش میریخت
چند باری آروم اسمش و صدا زدم اما جواب نداد
رفتم روی سرش
حال خوبی نداشت. دستای لاغرشو گرفتم و آروم گفتم :بتول؟
چشمش و باز کرد. دستمو از توی دستش کشید و گفت :ولم کن، تنهام بزار
_من فقط میخاستم باهات حرف بزنم که آروم شی همین
+من با حرف زدن آروم نمیشم
_اما سبک تر که میشی
نگاهش موند روی صورتم
لب هاش شروع کردن به لرزیدن. یهو سرش و انداخت توی بغلم و زد زیر گریه
فشار روحی زیادی و تحمل میکرد
آروم پشتش میزدم و بهش میگفتم :آفرین گریه کن تا سبک شی
با صدای گریه بتول پروین پرده رو زد کنار و وقتی ما رو دید گفت :عجب فیلمی! کنار آه و ناله های مادمازل لطفا صدای قار و قور شکم اینجانب رو هم پس زمینه ش کنید بیشتر تاثیر میزاره
از هم جدا شدیم و به قیافه خواب آلود پروین که بدجوری ازش خستگی میبارید خیره شدیم.
اونقدر اون جمله رو بامزه گفته بود که زدیم زیر خنده
خود پروین هم کم کم لبش به خنده باز شد
وسط خنده ی پر سر و صدامون بوی سوخته ی گوجه ها توی دماغم پیچید
پروین هم که حالیش شده بود گفت :گل بود به سبزه نیز آراسته شد کجاست حواست؟
دویدم گاز و خاموش کردم
با استیصال ته قابلمه سوخته رو نشونش دادم و گفتم :گمونم باس از بیرون چیزی سفارش بدی!
پروین ایشی کرد و داد زد :خدایااااا به من صبر بده!
که همین جمله اش دوباره باعث خنده ی ما شد..
چقدر راحت میشد خندید وقتی دل هممون پر درد بود..!
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان_شب
⚜قسمت پنجاه و دوم ⚜
بهشت عمران 🌾
ساندویچ همبرگر توی دهنم کش میومد
هیچ اشتهایی به خوردن نداشتم
اما بتول و اندیشه و پروین با چند تا از بچه ها عجیب پر اشتها غذا میخوردن
نگاهم روی بچه های قد و نیم قدی ثابت موند که دلیل بودنشون و توی این جهنم نمیفهمیدم
بچه هایی که گرگ تر از حد تصور بودن اما در عین حال مظلوم تر از هر کس دیگه!
بچه هایی که آدم های بی رحم دور و برشون مجبورشون کرده بودن به تکدی گری، بزهکاری، کیف قاپی، حتی بعضیاشون موادی شده بودن!
چقدر داغ داشت دیدن بتولی که به خاطر شکستن شیشه پایپ خودش توی لباسش بچه ش سقط شده بود!
هرچند آوردن بچه ایی به دنیای کثیفی که مادرش توش غرق شده بود چه فایده ایی داشت؟
پروین اما بین همه شون عجیب تر بود
اونقدر که نمیشد بهش نزدیک شم
نمیتونستم بفهمم ته چشاش چیه که اینقدر دل آدم و میسوزونه
اونقدر بهش خیره شده بودم که متوجه نگاهم شد و گفت :نمیخوری؟
مشغول ساندویچم شدم
بچه ها شامشونو خوردن و دراز کشیدن
اندیشه که داشت تند تند با گوشیش ور میرفت گفت :پری همون مانتو زرشکی تو فردا بم قرض میدی؟
پروین که داشت ناخن شو سوهان میکشیدم گفت :میخای چیکار؟
_میخام هدیه بدم به قادر، خوب میخام بپوشمش دیگه
همه زدن زیر خنده که پروین نگاهی بهش انداخت و گفت :خوشمزه شدی! نمیدم تا نگی امروز کدوم گوری بودی
_گیر نده پری دیگه
+زود تند سریع
اندیشه نوچی کرد و گفت :پارک
+برایِ؟
_بابا واسه کار
+واسه کار مردم خوشگل میکنن؟
_ینی تو نمیدونی کار من چیه؟
+میدونم، اما اینقدر بابتش ذوق و شوق خرج نمیکردی!
همینطور که سفره رو دستمال میکشیدم به حرفاشون گوش میدادم
_یه پسره اس...
پروین پرید تو حرفش و گفت :خوبه حالا شد
بد بلند گفت :بچه ها بدید اتاق خودتون لالا
بچه ها معترض سر وصدا کردن که پری گفت :بشمر یک
و همشون رفتن بیرون
بد سریع بالشت شو گذاشت زیر سرش و گفت :بتول؟ آوا.؟ بیان داستان شب
زدیم زیر خنده که اندیشه شروع کرد :اسمش مجیده، پسر خوبیه، تو کتاب فروشی کار میکنه، خاطر منو هم خیلی میخاد
_عاشق چیه تو شده آخه؟ نه ننه ایی، نه بابایی، نه کس و کاری، تازه میدونه معتاد بودی؟
اندیشه که انگار توی ذوقش خورده بود گفت :نگفتم بش
پری دمر خوابید و گفت :خوب برنامه ت چیه.؟
_نمدونم، میخام زنش شم
+زکی الکی ک نیس، اولا ک قادر و میخای چیکار کنی، دوما ننه بابای پسره چی؟
_مردن، قادر هم یکم دیگه از قسطم مونده باهاش تسویه میکنم و میرم
پروین دوباره گفت :ول کنت نیس، از من به تو نصیحت دور و بر عشق و عاشقی نرو
اندیشه که حوصله حرف زدن با پری ویو نداشت گفت :تو چی میفهمی از عشق؟
و سرش و گذاشت روی بالشت و خوابید
پری اما رفت توی خودش
هر چهار تا مون توی خلسه سکوت غرق شدیم. کم کم صدای نفس های سنگین بتول و اندیشه بلند شد اما من هنوز خوابم نگرفته بود
داشتم به خودم فکر میکردم که دیدم پروین بلند شد و رفت توی حیاط
کنجکاو رفتم دنبالش که دیدم نشسته روی پله و توی جیبش دنبال چیزی میگرده
نشستم کنارش که متوجه م شد و گفت :آتیش داری؟
سایه ی ماه افتاده بود روی صورتش و نخ سیگار روی لبش میفهموند بهم که اعصابش داغونه
سیگار و از روی لبش برداشتم و انداختم روی زمین
بهش گفتم :حرف بزن، از سیگار کشیدن بهتره
سرش و تکیه داد به دیوار و گفت :دانشجوی سال بالایی بود. همه چیزش عجیب و غریب بود. تیپش، حرف زدنش، راه رفتنش، نگاه کردنش
توی کلاسای کالبد شکافی با هم بودیم. من تخس کلاس بودم و دائم سر به سر بچه ها میزاشتم. یه بچه پولدار لوس بی دغدغه که عشق آمپول زدن کشونده بودتم دانشگاه. بر خلاف همه ی بچه ها آروم بود و کم حرف. نگاهش پایین بود و حواسش جمع درس. تنها به استاد نگاه میکرد. بعضی وقتا شک میکردم که چشاش جای دیگه ایی رو میدیده باشه. اما بر خلاف اون من با همه گرم میگرفتم. هر شوخی میکردم. هر حرفی میزدم. اما وقتی به اون میرسیدم دهنم بسته میشد. سر کلاسایی ک با هم بودیم مثه یه بچه آروم میشدم و زیر چشمی نگاهش میکردم. انرژی خاصی داشت. بچه ها میگفتن به طلبه ها بیشتر میخوره تا دانشجوی پزشکی!به خودم که اومدم دیدم عاشقش شده بودم. درس خون تر شده بودم تا با جواب دادن به سوالا حضور مو بهش ثابت کنم. سعی میکردم واحدامو با اون بردارم. خلاصه هر کاری میکردم که بیشتر ببینمش اما اون انگار نه انگار.یه روز گذشت و نیومد دانشگاه. یه روزش شد سه روز. نگران بودم و دلواپس. بالاخره بعد سه روز اومد. همین که اومده بود برام بس بود. عادت کرده بودم یواشکی دوسش داشته باشم. تا اینکه موقع کلاس آخر صدام زد. ازهیجان داشتم سکته میکردم. اونقدر متین و مودب ازم خواهش کرده بود که جزوه هامو بهش بدم که من احمقِ بی حواس کنار جزوه هام دفتر شعرمو هم بهش داده بودم. اینو وقتی فهمیدم که جزوه هامو بهم بعد دو روز برگردوند و با کلی عذر خواهی گفت دفتر شعرمخونده. گفت شعرامو دوس داشته. اون میگفت و من بال در میآوردم
کم کم اونم بهم علاقمند شد
نمیگم شبٺون شهدایی
کهخیریسٺ
بهکوتاهیشب 🍃🌸
میگم
#عاقبتتانشهدایی
کهخیریست
بهبلندی سرنوشت:)
#عاقبتتونشهدایی🌸🌹
#نماز_شب_یادتون_نره
شبتونسرشارازآرامشخدایی 🌱🌙
+یاحق✋🏼
#یا_علی❤️
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#نـمـازشـب🌙
بھ همین راحتے 😍
#التماسدعاےفراوان 💛
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
——🌀⃟————
@mojaradan
#یکجرعهمعرفت✦
آیت الله بهجت:🍃
مگر پول نمیخوای?!🙂
مگر شغل و مقام و... نمیخوای؟!🎖
مگر دنیا نمیخوای...!✨
مگر آخرت نمیخوای...!🌸
#نمازشب بخون برادر و خواهر عزیز🌹
گوی سبقت را #نمازشب خوانها ربودن💫
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
———🌻⃟—————
@mojaradan
#قرار_عاشقی
#سلامبرحسینع✋🏻✨
دل خسته ام ازین همه قیل و قال ها
از داغ گنبدت شده ام چون هلال ها
هی وعده حرم به خودم میدهم حسین
دل خوش شدم دگر به همین خیال ها
#السلامعلیڪیااباعبدالله🌱
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|° 🕊🍀🌻 °|
#السلام_ایها_الغریب
#سلام_امام_زمانم ❤️
#مهدی_جان
بہ هر طرفنظر ڪنم
اثر زِ روے ماه #توست
بگو ڪداملحظہها
ظهور روے ماهتوستـ🌙
|#اللهـمعجـللولیـڪالفـرجـــ|
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─
💞💞💍💍💞💞
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_چهارم
🔰 ۱۲نکته که دختر خانم های مجرد باید بدانند!
۱۲ مورد وجود دارد که دختر خانم ها را در همان شروع انتخاب و تصمیم گیری برای ازدواج به اشتباه می اندازد. به عبارت دیگر، باید برای انتخاب شوهر مناسب از این ۱۲ خطا دوری کنید:
۱۱) بعضی دختر خانم ها که تحصیل و شغل مناسبی دارند، فکر می کنند به دلیل رفع نیاز مالی می توانند از موضع بالا صحبت کنند و به کمک یک مرد احتیاج ندارند. این دختر خانم ها با این طرز تفکر سد بزرگی مقابل خودشان ایجاد می کنند و نمی توانند درست انتخاب کنند، چون مدام دیگران را از خود می رنجانند.
۱۲) ایثار و فداکاری بیش از حد، به دیگران بیش از خود فکر کردن و نیاز دیگران را به خود مقدم دانستن اشتباه بزرگی است که بعضی دخترها مرتکب می شوند. اگر به هر دلیل بار مسوولیتی به دوش شماست قبول؛ اما باید اول به خودتان، نیازهایتان و آینده شخصی تان فکر کنید و موقعیت ها را از دست ندهید.
#پایان
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
✍ #کلام_استاد رائفی پور
🔮 مهمترین معیار در انتخاب همسر
🔹امام خمینی(ره) میفرماید: سه تا خود هست، تا از اینها نگذری، خدایی نمیشی، بنده نمیشی، یکی خودخواهی، یکی خودرأیی و دیگری خودبینی؛
🔸ما همگی بلااستثنا این سه تا رو داریم، منتها دوزش فرق داره، آدمهایی که اثر جهانی گذاشتند و ما همیشه ازشون یاد خیر میکنیم، کسانیاند که از اینها گذشتند، ما خودمون رو میخوایم و فقط خودمونیم و خودرأی هستیم! و در حد آدرس دادن توی ماشین خودرأیی داریم...
🔺بنده دلیل بسیاری از این ناآرامیها در خانوادهها رو مَنیّت میدونم، الان اگر کسی از من بپرسه مهمترین معیارم رو در ازدواج چه چیزی قرار بدهم؟! میگم دنبال کسی باش که دنبال من (مَنیّت) نباشه، وگرنه حالت رو میگیره، آقا آخه نمازخوان هست، باشه، نمازخوان مندار نشونت میدم که حال کنی!!
🔸برعکس آنها مندارهاشون بدتر هم هست، آیه قرآن هم برای منیتشون ردیف میکنند، چنان منیت و تکبرشون رو اسلاممال میکنند که دهنت بسته میشه...
🔹از خودگذشتگی (و کوتاه اومدن) مهمترین عنصر هست، دو نفر که جلوی هم ایستادن، دارند یک طنابی رو میکِشن، میدونید کِی طناب پاره نمیشه؟! اگر هردوتا بکِشن پاره میشه، اگر یکی نگهداره، اون یکی بکِشه، بازهم پاره میشه، یکی باید طناب رو وِل کنه، یکی باید کوتاه بیاد
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
توصیههایی برای همسران
چگونه در تصمیمگیریهای زندگی مشترک به تفاهم برسیم؟
🎧 دکتر محمدینیا روانشناس میگن بخاطر موضوعات مورد اختلاف، عشق و احترام بینتون رو از بین نبرید.
@mojaradan
🔴 مهم
نماز یکشنبههای #ماه_ذی_القعده
هرکس قصد توبه دارد بخواند🌸
🌟در فضيلت نماز روزهای یکشنبه ماه ذی القعده بسيار از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) روايت شده كه:
✨توبه اش مقبول و گناهش آمرزيده شود.
✨ با ايمان بميرد.
✨ دينش گرفته نشود.
✨ قبرش گشاده و نوراني گردد.
✨ والدينش ازاو راضي گردند.
✨ مغفرت شامل حال والدين او و ذريّه او گردد.
✨ توسعه رزق پيدا كند.
✨ملك الموت با او در وقت مردن مدارا كند.
✨ به آسانی جان او بيرون شود.
الّلهُــمَّـ؏جــِّللِوَلیِّــڪَ الفــَرَج🙏
التماس دعای فرج♥️
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan