eitaa logo
مجردان انقلابی
15.3هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽🌙♥️ ✍یکی از دوستان وکیل نقل می‌کرد: مردی به اتهام قتل عمد، در نوبت اعدام در زندان بود. بی‌گناهی او براحتی قابل اثبات بود ولی متهم نه‌ تنها تلاشی برای اثبات بی‌گناهی خود نمی‌کرد، بلکه تمام موارد اتهامی را قبول کرده بود.شب قبل از اعدام، اعدامی را به انفرادی می‌بَرند و یک روحانی وصیت او را می‌گیرد و از او می‌خواهد در لحظات آخر توبه کند و پزشکی بر بالین او حاضر شده و وضعیت جسمی و روحی او را کنترل می‌کند. دوست وکیل ما نقل می‌کرد: وکلای زیادی حاضر شدند بدون دریافت حق‌الوکاله، در دادگاه حاضر شده و او را تبرئه کنند. ولی متهم هیچ اعتراضی به رأی صادره نداشت و درخواست بررسی مجدد را نمی‌کرد.در شب قبل از اعدام در انفرادی به او گفتم: «با من راحت باش و قبل از مرگ خود به من راز این عدم تلاش برای رهایی‌ات از مرگ را بگو!» تبسمی کرد و گفت: «سال‌ها پیش مادرم با همسرم در خانه‌ام حرفش شد. مادرم را زدم و از خانه بیرون به حیاط انداختم، نیمه شب که آتش غضبم خوابید، پشیمان شدم و سراغ مادرم رفتم. دیدم در زیر نور ماه از سرما خود را در گوشه‌ای جمع کرده و گریه می‌کند. از او حلالیت خواستم. اشکی ریخت و در آغوشم جان داد. از ترس آبرویم او را وارد خانه کردم، در اتاق خواباندم و دوستان و فامیل را گفتم مرده است. این تنها گناه من نبود، بلکه هر کسی حرفی می‌زد که خوشم نمی‌آمد در گوشش می‌خواباندم... من به مکافات عمل یقین پیدا کرده‌ام، برای همین از مرگ نمی‌ترسم و دنبال آزادی خود نمی‌روم، بلکه می‌دانم اگر اینجا هم تبرئه و آزاد شوم، بدتر از این زیر کامیونی له خواهم شد. اگر همه این‌ها هم نباشد، یقین دارم در بستر بیماری سال‌ها افتاده و به طرز وحشتناک و نفرت‌انگیزی خواهم مرد. پس تلاش من برای رهایی از مرگ بی‌فایده است. چون مکافات اعمال من است و اعدام ساده‌ترین مرگ و لطف خدا در حق من است...» این را گفت و به زیر طناب اعدام سر خود را سپرد @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• تو ازدواج نه افراط خوبه نه تفریط✌🏻🌱 یه عده تفریط میکنن ، بدون هر چون و چرایی جواب مثبت میدن. یه عده هم افراط میکنن و به وسواس دچار میشن . تو زندگی خوبه که کامل گرا باشیم . 👌 یعنی اقدام کنیم و به مرور زمان خود و زندگی خودمون رو کامل کنیم نه اینکه منتظر کامل شدن بمانیم و سپس بخواهیم شروع کنیم . @mojaradan
تیم ملی ولز گفت این نتیجه را قبول نداریم بازیکنان تیم ملی ایران با سرود ملی دوپینگ کردند😁 وقتۍ ایران دوپینگ میڪنه🤩💚🇮🇷:> - -----------------❁------------------ @mojaradan
8994292083.mp3
8.37M
「‌‌‌‌ 𝓗𝓮𝓼 𝓐𝓻𝓪𝓶𝓮𝓼𝓱 」 . به به ☺️🇮🇷 پیروزی به یادمانی ایران در مقابل ولز❤️ تبریک به مردم ایران❤️🇮🇷❤️ 🇮🇷ایرااااااان جاوِدان✌️🇮🇷 حق ایران بود ببره انصافا عالی بازی کرد🤩🤩🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 مبارک هممون❤️❤️❤️ به کوری چشم بدخواهامون✌️😼 خدایاشکرت 🤲 🤍 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز سرود ملی رو خوندن این شد😂😂😂😂 حالا اگه مقابل آمریکا سلام فرمانده بخونن چی میشه😍😂😂😂 سجده شکر بازیکنان تیم ملی بعد از پیروزی مقابل ولز ماشالله بچه ها✌🏾🇮🇷 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🌷 استاد شجاعی 🌸 باید با غیرت و باعاطفه فریاد بزنیم؛«خدایا آقای ما رو برسون» 🌾 بسیار شنیدنی و تأثیر گذار 👌 حتما ببینید و نشر دهید 🌺🌹🌺 🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷 @mojaradan
🇮🇷 ایرانی همه جا با ایمان است 💠 نماز جماعت بیرون استادیوم قبل از بازی ایران - ولز 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش۲۷ «بحـــــــران هـویت» من و امبروژا طی یه اقدام پرسابقه رفتیم مرکز شهر برا قدم زنی و کجا بهتر از فروشگاهی که می شه ساعت ها توش موسیقی گوش کرد و کارتون و فیلم دید و کتاب خوند و یه سانتیم هم نپرداخت! «فُنَک» یه فروشگاهه که غیر از لوازم صوتی_تصویری و تجهیزات جانبی، کتابفروشی و سی دی فروشی هم هست و همه ی این محصولات رو هم غالباً به قیمت خون بابای هیئت مؤسس می فروشه. تنها ویژگی فُونک که باعث می شه برای من دوست داشتنی باشه، اینه که می تونی هر سی دی رو که انتخاب می کنی با وارد کردن بار کُدش گوش بدی، البته چند ثانیه از اول هر قطعه رو و کتابا رو هم برداری و هر قدر می خوای بخونی و شماره ی صفحه ش رو یادداشت کنی و فردا بری از ادامه ش رو بخونی و تازه برای نشون دادن کیفیت ال سی دی های فروشی فیلم و کارتون هم پخش می کنه که می شه دید. با هم رفتیم توی فروشگاه. قصد داشتیم چند تا سی دی خوب گوش بدیم وسط سی دی ها قدم می زدیم و به هم نشونشون می دادیم. کنار ما دو تا پسر هدفون به گوش داشتن یه سی دی انگلیسی گوش می کردن. صدا رو تا حدّ غیر طبیعی بالا برده بودن و با آهنگ حرکات خارق العاده ای (!) انجام می‌دادن. داشتم فکر می‌کردم که اینا چی از این شعر می فهمن و اصلاً چه قدر به آهنگ گوش می دن که امبروژا گفت: «به نظر تو اینا چی از این شعر می فهمن؟» - دِهِه... من همین الآن داشتم به این موضوع فکر می کردم! - به نظر من هیچی... فقط بر حسب تجربه می گم. اغلب افرادی که این شکلی به یه موسیقی خارجی گوش می دن چیزی از آن موسیقی نمی فهمن که هیچ تسلطی هم به اون زبان ندارن. - دقیقاً! از نظر من خیلی مسخره است مثلاً این پسره داره فحش گوش می ده؛ اما ببین پسره با چه ذوقی داره سرش رو تکون می ده... حالا اگه یکی از همین کلمات رو یه نفر به فرانسه بهش بگه، حتم دارم دعوا می شه... خیلی مسخره است! یه خُرده حرف زدیم و از خاطراتمون توی این زمینه واسه همدیگه تعریف کردیم و دور قفسه‌ها چرخیدیم تا رسیدیم به بخش موسیقی بین الملل. چشمم دنبال اسم کشورهای آشنا از این طبقه به اون طبقه می رفت. امبروژا سرش توی یک قفسه ی دیگه بود و بلند بلند حرف می زد: «الان یک موسیقی قشنگ برات می ذارم دوست داری چه جوری باشه؟» اسم خیلی از کشورا بود. من دنبال اسم ایران می گشتم. آثار جور واجور ملل مختلف در کنار هم چیده شده بود. به سرم زد جهت آشنایی، یه موسیقی سنتی قشنگ برای امبروژا بذارم که گوش بده یا حداقل یکی از پیانو های «جواد معروفی» رو. اما هنوز نمی دونستم توی بخش مربوط به ایران چه سی دی هایی وجود داره. امبروژا بارکد یه سی دی رو برد زیر دستگاه و هدفون رو داد دستم. - از این خوشت می آد؟ یه موسیقی بدون کلام بود. بد نبود. گفتم: «بد نیست.» و دوباره حواسم رفت دنبال پیدا کردن یه سی دی از ایران. امبروژا گفت: «الان یکی دیگه پیدا می کنم.» بالاخره اسم ایران را پیدا کردم. اصلاً قفسه نداشت! واسه همین پیدا کردنش سخت بود. آخه یه دونه سی دی که دیگه قفسه نمی‌خواست! حالا اون یه دونه چی بود؟ از این کارای بند تنبونی! از اونا که یا باید لات باشی تا گوش بدی و اذیت نشی یا ناشنوا. چه قدر ناراحت شدم. دلم می‌خواست اون قدر امکانات داشتم که یه سری آثار حسابی رو وارد فرانسه کنم. اگه از بخش دستگاهای آوازی نباشه، مطمئنم خیلیا بهش علاقه مند می شن. اجتماع فعلی موسیقی، اجتماع سر و صدا و بی نظمی و صداهای بعضاً اذیت کن و آزاردهنده و به شدت تکراریه و همه همچنان، وسط این موسیقی ها، دنبال یه آهنگ جذاب و زیبا می گردن؛ در حالی که تشنگی با غذا رفع نمی شه، هر چه قدر هم تنوع غذا بالا باشه. یه روز، که از بچه‌های الجزایر ازم خواست یه آهنگ ایرانی بهش معرفی کنم. کار «آفتاب مهربانی» محمد اصفهانی رو روی اینترنت براش گذاشتم. با این که بهترین کار ایرانی هم نیست، همه اون قدر بهش توجه کردن که دست کم ده بار پشت سر هم تکرارش کردن و هر بار بَه بَه چَه چَه می کردن! امبروژا اومد جلو. - تو چی پیدا کردی؟ -هنوز هیچی. تو چی؟ چیزی هست که بخوای بخری؟ -بخرم؟ نه. اما یکی هست که می خوام یه کمیش رو بشنوم؛ منتها نمی دونم کجاست. می آی بریم از متصدیش بپرسیم؟ - آره، بریم. ……………………………………… @mojaradan ┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش۲۸: یکی از متصدیای فروشگاه سر رسید. امبروژا ازش درباره یکی از سی دی های موسیقی پرسید. یه سی دی انگلیسی بود؛ اما با این که ترجمه ی فرانسه ی عنوانش رو درست نمی دونست، اسم انگلیسیش رو نمی گفت چند تا جمله از خودش ساخت. آقای متصدی یک دستش به کمرش بود و دستش به زیر چونه ش. سرش رو خم کرده بود و چشماش رو ریز کرده بود و در حالی که خنده ش گرفته بود سعی می‌کرد از وسط ترجمه‌های امبر یه چیزایی دستگیرش بشه چند تا حدس هم زد که خب همش غلط بود! امبروژا به من نگاه کرد و گفت: «تو هم یه چیزی بگو؟» - چی بگم؟ من از کجا بدونم تو دنبال چی می گردی؟ حداقل اسم اصلیش رو بگو شاید من یه ترجمه بهتر براش پیدا کردم. امبروژا، در حالی که سعی می کرد آقای متصدی نفهمه، ابروهاش رو انداخت بالا؛ که یعنی نه، حرفش رو هم نزن! طرف که متوجه لهجه غیر فرانسوی ما شد ظاهراً سوال جدیدی براش ایجاد شد گفت: «ببخشید شما چه ملیتی دارید؟» روش به امبروژا بود. یه نگاه به اون می کرد یه نگاه به من. اما، وقتی سؤالش تموم شد روش به امبر بود پس اون باید جواب می داد. امبروژا لباش رو به هم فشار داد و به من نگاه کرد. آقا هم به من نگاه کرد. یهو من شدم مسئول پاسخگویی به سوال! گفتم: «من ایرانیم!» طرف به امبروژا نگاه کرد. امبر گفت: «منم همین طور»(!) چشام گرد شد و مثل یک مرغ که سریع سرش رو برمی گردونه و زُل می زنه به یه جا سرم رو چرخوندم و زل زدم به امبر. متصدی با گردن کج یه چند ثانیه به من نگاه می کرد و یه چند ثانیه به امبر. دلم برایش می‌سوخت. عقلش به هیج جا قد نمی داد. حق هم داشت. قیافه نیمه سرخ و بور امبر هیچ ربطی به قیافه شرقی من نداشت. لابد فکر می کرد داریم دستش می اندازیم. طرف سرش رو به نشانه تأیید تکون داد و اگچه به نظر می‌رسید حرف امبر رو باور نکرده گفت: «آه... پِرس... خیلی خوبه!» بعد عذرخواهی کرد که سی دی مورد نظر امبر رو نمی‌شناسه. ما هم تشکر کردیم و خداحافظی. دست امبروژا رو گرفتم و از فروشگاه کشیدم بیرون. - ببینم، تو ایرانی هستی؟! - روم نشد بگم آمریکایی ام. تو که می دونی این جا کسی از آمریکایی ها خوشش نمی آد. خیلی از سؤالی که پرسیده بودم خجالت کشیدم. تا ساعت‌ها صحنه اتفاق از جلو چشمام دور نمی شد. ببین دنیا به کجا رسیده! سال ها پیش کی امروز رو پیش‌بینی می‌کرد؟ نمی دونم چرا ماجرای کاپیتولاسیون یادم اومد؛ روزگار برتری حقوقی سگ آمریکایی بر شاه ایران. یه آمریکایی باید خیلی آگاه باشه که حق را بفهمه و از ناحق برائت جویی کنه، حتی اگر اون ناحق کشورش باشه. وگرنه این جا پره از آمریکایی و خیلیاشون در نهایت بلاهت با رفتارشون نظر دیگران رو درباره خودشون تقویت می‌کنن؛ این که آمریکایی ها مغرور و بی ادب و بی فرهنگ هستن و آدم های شریف توشون کم پیدا می شه. ⏪ ادامـه دارد... ……………………………………… @mojaradan
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش۲۹: «روزی که به مفید بودن «در» شک کردم.» مَغی یه دختر فرانسوی هندی الاصل بود؛ مهربون، بامزه، ساده، صادق و محجوب که داشتن این یه صفت، اون جا جداً یه پدیده محسوب می شه! با هم دوست بودیم. چند وقتی بود که حس می کردم دلش می خواد یه چیزی رو بگه. یک روز عصر در اتاقم رو زد. - کیه؟ - مَغیـــــــــــه! در رو باز کرد. با یک لبخند مهربون گفت: «ببخشید! می دونم همیشه تو و امغزی با هم شام می خورید. اما خواستم ببینم دوست داری یه شب هم با من شام بخوری؟» گفتم: «معلومه که دوست دارم. خیلی هم دوست دارم! اما چند دقیقه کار دارم... به محض این که نمازم رو بخونم می آم توی آشپزخانه. خوبه؟» گفت: «خیلی خوبه. پس من منتظرتم.» وایسادم سر نماز. دوباره صدای در اتاق اومد. به من چه!؟ من که سر نمازم! باز صدای در اومد. رسیده بودم به رکوع. این چه طرز در زدنه؟ وقتی جواب نمی دم لابد یا نیستم یا نمی تونم جواب بدم دیگه! همچین که رفتم به سجده طرف در رو باز کرد. سبحان ربی الا... این دیگه چه رویی داره! خدایا این کیه که جرئت کرده در اتاقم رو باز کنه؟... نکنه مغیه؟... نه بابا! رابطه ی ما این قدر هم نزدیک نیست. پس کی می تونه باشه جز...؟ سر از سجده برداشتم. یوهو... درست حدس زده بودم...(خاک بر سرم با این نماز خوندنم!) امبروژا وایساد تا نمازم تموم شد. همچین که نگاهش کردم دستاش رو، شبیه دست زدن، به هم زد و گفت: «هی... می دونی من خیلی از نماز خواندن تو خوشم می آد؟» گفتم: «جدی؟» - آره ،جدی. ببین، اومدم یه چیزی بهت بگم. گفتن به همه بگیم. - چی رو؟ - بابای نائل داره می آد فرانسه. ظاهراً خانواده ش یه چیزایی فهمیده‌ن. داره می آد ببینه جریان چیه. تا باباش بیاد و بره، نباید درباره ی اون پسره، دوستش، کسی حرف بزنه. اون هم قرار شده تا چند هفته نیاد این ورا. چه اوضاع احمقانه‌ایه! - باباش کی می آد؟ - چه می دونم! لابد دو سه هفته دیگه. نمی خوای شام بخوری؟ - چرا، اما امروز با مغی شام می خوریم. صدای دست زدن اومد. چه قدر اون روز در زدن! مغی بود. می خواست ببینه کجام من. بهش گفتم: «اگر اشکال نداره، سه تایی با هم شام بخوریم.» مِن مِن کرد. امبروژا از اتاق رفت بیرون. مغی گفت: « آخه می خواستم یه چیزی بهت بگم.» -چی رو؟ - راستش «دینِش» به من پیشنهاد کرده با هم ازدواج کنیم. - اِ؟ جدی می گی؟ خب نظر تو چیه؟ - من هم خیلی دوستش دارم. نمی دونم چرا دوست داشتم به تو این موضوع رو بگم. فکر کنم دوست دارم نظرت رو بدونم. - تبریک می گم خیلی خبر خوبی بود. تو چه قدر دینش رو می‌شناسی؟ - من... صدای در زدن اومد تقریباً اون روز حدود هر ده دقیقه یه بار یه نفر کوبید به در. امبروژا اومد تو از من پرسید: «می‌شه به من هم بگی موضوع چیه؟» گفتم: «از صاحب موضوع بپرس. چون اگه راضی نباشه من حق گفتنش رو ندارم.» مغی جریان رو براش گفت. به نظر امبر موضوع خیلی جذاب بود. ما سه نفری به تصمیم‌گیری برای زندگی مغی پرداختیم! گفتم: «نگفتی دینش رو چه قدر می شناسی؟» مغی گفت: «پسر خیلی مهربونیه... فکر می‌کنم به اندازه کافی من رو دوست داره.» - این خیلی خوبه. اما همه چیز همین دو تایی که گفتی نیست. چه قدر با طرز فکرش آشنایی؟ مغی کلی مِن مِن کرد. بعد گفت: «خیلی آدم جدی و مهربونیه. به نظرم برای زندگی خوبه.» امبر گفت: « به نظر من اینایی که تو گفتی برای زندگی کردن با کسی کافی نیست. راستی بعد از ازدواج می ری هند یا فرانسه می مونی؟» - نمی دونم فکر کنم فرانسه بمونم... یا این که برم هند(!) گفتم: «چه عالی! پس همه چیز با جزئیاتش معلومه.» امبر و مغی خندیدن. امبر گفت: مجسم کن... مغی با یک دسته گل داره می ره جلوی کلیسا... دینش هم اون جلوتر منتظرشه... چه باشکوه!» مغی گفت: « نه دینش نمی آد کلیسا. در واقع اون هندو هست.» گفتم: «تو هم هندویی؟» - نه، من کاتولیکم. امبر گفت: «شوخی می کنی؟... بعد تو چرا فکر کردی که می‌توانی با یک هندو ازدواج کنی؟!» مغی گفت: «چه اشکالی داره؟» امبر گفت: «اشکالش اینه که تو خدا رو می پرستی، دینش گاو رو (!) به نظر تو فرقی بین این دو تا عقیده نیست؟!» - نمی دونم. تا حالا بهش فکر نکردم. خب من با دین خودم زندگی می کنم اون با دین خودش. ⏪ ادامـه دارد... @mojaradan ………………………………………
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از آدمین های محترم کانال خواهش میکنم هیچ پستی وارد کانال نکنند چراغ های کانال را خاموش کردیم😉 کار کانال یه پایان رسیده فردا برای خدمتگذاری آماده هستیم 😍 وقت تبادل و تبلیغ هست لطفا صبور باشید همتون به خدا می سپارم تا فردا صبح مح‌ـبوب‌حسین؏‌`باش نھ‌‌معروف‌جماعت꧇)✋🏼💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••|💓💒|•• اللّهمَ‌اغفِرلی الذُنوبَ‌الَّتی تُنِزِل‌ُالبَلا و بلا... یعنی: فراق، از نقطه آرامش... و قلب کسی که شیدای تو شد... کجا آرام خواهد گرفت؟! جز حریمی که قلب تو در خاکش مدفون است؟! من هوایی تو‌ام حسین... هرجا که هوای تو دارد... نقطه‌ی آرام من است! ❤️ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|💚🦋|•• ♥️ تمام حرفها درباره دنیاست ... ای عزیز تو کجای این دنیایی؟! شعاعی از آفتاب حُسنت را از پسِ ابرهایِ این دنیایِ پر هیاهو نمایان کن تا دنیا برایت بمیرد! فقط تو باشی فقط تو را ببینیم فقط تو را بخواهیم.... @mojaradan
⭕️ یکی از عوامل طلاق جوان های کم سن و سال امروز، تنبلی، بی مسئولیتی و وابستگی زیاد پسران جوان به خانواده هایشان از یک طرف و رویایی بودن و داشتن توقعات بالای مالی از سوی دختران جوان است. ⭕️ وقتی پسران جوان تا روزی که داماد می شوند از مادرشان برای پیدا کردن جوراب هایشان هم سرویس می گیرند و دختران بی علاقه به خانه و آشپزخانه، جز دریافت محبت به سبک سریال های رمانتیک و حضور در مراکز خرید لوکس، تصور واقع بینانه دیگری از زندگی مشترک ندارند، در ابر رویاهایشان، جایی برای سختی کشیدن وجود نداشته باشد، غافل از اینکه اگر روزگاری برای آن ها زندگی بدون دغدغه های مالی و داشتن مهارت های کافی ممکن شده است، بخاطر زحمات و حضور همیشگی پدران و مادران در پشت صحنه است. ✅ قطعا هر جوانی برای ازدوج موفق و پایدار به آموزش مهارت های ارتباطی، حل مسئله،خودآگاهی، خودکنترلی، پختگی و مسئولیت پذیری، فرزندپروری، همسرداری، گذشت، همراهی و همدلی و... نیاز دارد و آموزش این مهارت ها به زوجین در مشاوره های قبل از ازدواج امری حیاتی و ضروری است. @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 هدف ازدواج چی باید باشه ؟ ! 🤔 🔷چرا میخوای ازدواج کنی ؟ 😉 🔹خانواده مجبورت کردن ؟ 🔹 چون همه ازدواج میکنن تو هم میخوای ازدواج کنی ؟ 🔹بخاطر لذت های جنسی میخوای ازدواج کنی ؟ تاحالا فک کردی اصلا هدف ((واقعیت)) واسه ازدواج چیه ؟ 👆👆👆 مسایل @mojaradan
🍃💝🍃 * "شریک هم باشید!" 🍃 ازدواج یعنی شریک شدن یک زندگی با هم. یعنی به دوش کشیدن دشواری‌های زندگی همدیگر. 👈 یعنی گریه کردن با هم، خندیدن با هم. یعنی حمایت کردن از همدیگر در مواقع سختی. ازدواج یعنی دوست، پشتیبان و عاشق هم بودن. ✅ شما فقط دو انسان که با هم زندگی می‌کنند نیستید، شما یک اتحاد زیبا از دو انسانی هستید که می‌خواهند تا آخر عمر همدیگر را دوست داشته باشند.* ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎ ‌‌‎‎‎@mojaradan