eitaa logo
مجردان انقلابی
15.3هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمام شبکه های دنیا مجازیست و من در این هیاهوی مجازی دلم را تنها به حقیقت شبکه های ضریح تو گره زده ام @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞 مولاے من چشم وجودمان خیره بہ نورِ حضور شماست و دست استغاثہ و روے حاجتمان متوسل بہ درگاهتان تا خداوند طلعت رشیدتان را بہ ما بنمایاند. ♥️♡@mojaradan ♡♥️ ┄═❈๑๑♥️๑๑❈═┄‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
*👌 تصمیم عجولانه برای ازدواج ممنوع اگر حتی در یکی از شرایط زیر قرار دارید، در مورد ازدواج احتیاط کنید؛ ⛔️ شیفتگی و دلدادگی بیش از حد ⛔️ تن دادن به ازدواج برای راضی کردن دیگران ⛔️ ازدواج پیش از کسب شناخت ⛔️ آماده نبودن برای تعهد طولانی‌مدت ⛔️ عدم تناسب در اعتقادات دینی ⛔️ نارضایتی والدین هر یک از طرفین ⛔️ انتخاب کسی که نیازمند تغییر است ⛔️ تن دادن به ازدواجی جدید درحالی‌که زخم ازدواج پیشین بهبود نیافته ⛔️ انکار یا نادیده گرفتن شواهدی دال بر ویژگی‌های نامناسب رفتاری و شخصیتی طرف مقابل @mojaradan
📸 ویژه 💐 (س)💖 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @mojaradan ╰━⊰❀❀❀❀❀♡❀❀❀❀❀⊱━╯ ‎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂» . ♥️✨ ۵جمادی‌الاول‌سالروزولادت حضرت‌زینب‌کبری(س)‌مبارک C᭄ . •۰•۰•۰•۰•🍁✨۰•۰•۰•۰•۰• ‌"❥| @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
╲\╭┓ ╭ 🌺 ┗╯\╲ 💐گل آرایی حرم الحوراء حضرت زینب سلام الله علیها ❤ 🎊در آستانه ولادت🎈 🌨 ⃟ٖٜٖٜٖٜ🌙¦⇢『{ ✨}』 ╭┈──────「🌸」 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شاید بگی من جز کسایی نیستم که وقتمو اونجا تلف کنم😒 و دارم از اون طریق علممو بالا میبرم😌 و در واقع همون قسمتی که میگین قاتل وقته برای من خیلیم مفیده😇 خب رفیق جون لازمه بهت بگم اینجا بازم تو داری گول میخوری😐 این حرف تله ای هست برای اکثر کسایی که وابسته اکسپلور میشن ... و فکر میکنن دارن مفید استفاده میکنن... بله درسته ! ممکنه خیلی اطلاعات بده... اما بازم تو همین اطلاعات تو برده ای و تصمیم گیرنده تو نیستی یعنی اینستا بهت میگه چیو بخون و چطوری شخصیت خودتو شکل بده😒 در واقع تو بازم برده ای و برنده اکسپلور😐 اما خب... بازم شاید بگی نخیر من از خودم اراده دارم هر چیزیو نمیخونم🙃 بیین فکر همه چیو کردم 😆 نمیزارم کسی اینجا الکی دلیل بیاره و وقتشو اونجا هدر بده... خب حالا دلیلم برای این افراد چیه!👌 اینکه داری استفاده مفید میکنی درست! اینم که خودت اراده داری و مطالب چرت نمیخونی بازم درست اما بیین رفیق... مطالب اکسپلور جوری نیست که همه با یک موضوع مشخص باشه حتی محتوی های مفیدشم پراکندن🙁 مثلا الان یک مطلب میخونی در مورد نجوم ... دو دقیقه بعدمطلب میخونی در مورد معرفی فلان کتاب بعدشم شاید یک کلیپ علمی بیینی... اقا مگه ذهن تو چقدر تحمل داره؟؟؟ چقدر میتونه این همه اطلاعات پراکنده رو تو خودش جا بده بزار برات یک مثال بزنم فکر کن یک سفره جلوت گذاشتن پر از غذاهای مختلف و متنوع ...هرکدومشم یک مزه کاملا متفاوت ( منظور همون اکسپلور که برای ذهنت کلی مطلب مختلف داره) خب حالا فکر کن یک قاشق غذای شیرین بخوری🙃 یک لقمه غذای شور😬 یک لقمه هم غذای کاملا ترش😋 اینجا واقعا معدت به هم میریزه و نمیتونه معده این همه غذا رو با مزه متفاوت هضم کنه 😢 ذهنتم همینطوریه... وقتی ببینه داری اینهمه اطلاعات با موضوعات کاملا متفاوت میریزی توش ذهن نمیتونه تحمل کنه و ببخشید همه اطلاعاتو بالا میاره😐🙏 و اینجا تو فکر میکنی که کلی علمتو بالا بردی😌 ولی اگه فرداش ازت بپرسم چیا خوندی ممکنه هیچیش یادت نیاد😐 پس خواهشن نزار اکسپلور بهت توهم علم و اطلاعات بده ... اکسپلورو از هر طرفی نگاه کنی یک ضرری داره @mojaradan 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊰• 👶🏻•⊱ ستاد تشویق‌ سازی‌ جوانان‌ به‌ ازدواج♥️👀 ━━━━⪻❁⪼━━━━ ⇢‹♥️@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂» . ای لاویو خامنه ای در رسانه ی اسرائیلۍ😂✌️ C᭄ . •۰•۰•۰•۰•🍁✨۰•۰•۰•۰•۰• ‌"❥| @mojaradan
🖋استاد سید علیرضا واعظ موسوی: 🦋آقای محترم به دختران خود بسیار محبت کنید قبل از آنکه شیرینیه محبت غریبه ای را بچشد. 🔗🖇️🔗🖇️🔗🖇️🔗 🍃♡@mojaradan 🍃 ╰━⊰❀❀❀❀❀♡❀❀❀❀❀⊱━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. وقتی حتی بازیکن آمریکا با اینکه برده و صعود کرده، از باخت ایران و ناراحتی ایرانی ناراحته، تویی که رفتی تو خیابون بوق زدی و رقصیدی بی‌شرفی خودت رو تاریخی کردی! تو انقد بی‌ریشه‌ای که حتی آمریکایی هم نیستی.. . ♥️ -----------------❁------------------ @mojaradan
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂» . ✍سرتان را بالا بگیرید؛ شما مایه‌ی افتخار این زمینید! سرتان را بالا بگیرید؛ همینکه در هجوم رسانه‌های فریبنده، محکم ایستادید، نفس زدید، دویدید، و از همه مهمتر یک ملّت را که دشمن در کمینِ غارتِ همدلی‌شان بوده و هست، در پسِ اقتدار خود، یکدل و همصدا کردید، شما قهرمان آن میدانید. باید زیر پاهای شما تمام قد ایستاد؛ که هیبت مقاومت و دلاوری‌تان، ترس به جان بدخواهان‌مان انداخت! ✦ یک ملّت، یک خانواده‌ بزرگ است! ما در دامان طاهر پدران و مادران‌مان و بر سفره‌های حلالشان آموختیم؛ ۱ـ مشکلات خانه‌مان، به ما مربوط است، و آنکس که از بیرون خانه بر موج مشکلات سوار می‌شود تا سودی عائدش شود، کفتاری بیش نیست! ۲ـ کسی که در حریم داخلی خانه، خیانت کند، از نظر خداوند اهلِ آن خانه نیست، مثل فرزند نوح و همسر لوط، و بزودی از جریان آن خانه، سقط خواهد شد. ✦دنیا در حال خط‌کشی است! و تمدن‌ها روبروی هم صف‌آرایی می‌کنند! قلب شما پذیرای کدام تمدن است؟ اهلِ همان خانه حساب می‌شوید! آخرین تکان‌های دنیا قبل از آرامش مطلقش در حاکمیت الله در زمین است؛ و ایران در حال استفراغِ غیر اهل... 💫 به خدا اعتماد کنیم، نصرتش از راه می‌رسد! C᭄ . •۰•۰•۰•۰•🍁✨۰•۰•۰•۰•۰• ‌"❥| @mojaradan
مظهر صبر.mp3
8.64M
بعضی‌ها با یک مصیبت کوچک کلِ شیرازه ایمانشان از هم گسسته می‌شود! بعضی‌ها هم در دلِ مصیبت‌های بزرگ آنچنان رشد می‌کنند که رشک عالم و آدم را برمی‌انگیزند! چه رازی در دلِ این واکنش‌های متفاوت نهفته است...؟! اصلا فلسفه مصیبت‌ چیست و چرا سر راه ما قرار می‌گیرد...؟ ویژه ولادت حضرت زینب سلام‌الله‌علیها💐 ⚠️•••|↫ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪ بخش ۴۲: «امنیت هایی که از دست می رن» جالب بود! اون جا بچه مسلمون هایی که به خصوص از کشورهای آفریقایی اومده بودن تعریفی از اسلام داشتن که بر اون اساس خود حضرت پیامبر هم مسلمون محسوب نمی شد. مثلاً اگه فرانسوی‌ها حس خوبی به یکی از احکام نداشتن، باید رعایت اون ترک می‌شد؛ از این دست بود خوندن ‌نماز، گرفتن روزه، داشتن حجاب، رعایت حریم محرم و نامحرم و خلاصه هر دستوری که وجه تمایز فرهنگ اسلامی با فرهنگ غربی محسوب می‌شد. اما از طرف دیگه مواردی بود از نظر آن ها مورد تأکید اسلام بود. مثل چی؟ برگزاری جشن برای اعیاد مذهبی، مثل عید قربان؛ روزی که اعراب بهش می گن «عید الاضحی» و البته جلوی فرانسوی ها بهش می گفتن جشن گوسفند! عید قربان بر همه، اعم از پیر و جوان واجب بود که توی جشن شرکت کنن و گرنه سنّت رسول رو انجام نداده بودن. اما اگر وسط همون جشن و به سبب شرکت در اون مثلاً نماز قضا می شد، اهمیتی نداشت. چون نمی شد جشنی رو که برای خدا بر پا کرده ای ترک کنی برای خوندن یه نماز! یا مثلاً پیامبر فرموده ن مؤمن باید زیبا و شکیل باشه و روز عید هم لازمه که همه، تو اون شرایط و فقط شامل خانم ها می شه، به زیباترین شکل ممکن جلوی چشم تردد کنن و خودتون بخونید حدیث مفصل از این مجمل! کلاً دچار نوعی از التقاط فکری هستن که نتیجه ی اتفاق فجیعیه که برای فرهنگشون افتاده. اون ها مدتهاست از سطح «تهاجم فرهنگی» رد شده‌ن و موفق شده ن به مرحله ی «انهدام فرهنگی» برسن و در این مسیر تلاش روز افزون خودشون رو هم نباید نادیده گرفت! از ظواهر که بگذریم، دخترها این رو از اسلام خوب یاد گرفته ن که باید خوش رفتار و مردمدار بود. اما این که در برابر چه کسی و کجا، براشون موضوعیت نداره و این طوری می شه که همه ی دخترها (همه ی دخترهای عربی که تا همین امروز دیده م!) پسرها رو تا سر حد مرگ تحویل می‌گیرن و از هیچ نوع خوش برخوردی در رفتار و کلام دریغ نمی‌کنن. پسرهاشون هم به تبع این وضع، تصور می کنن از راه که برسن با هر دختری، اگرچه مسلمون باشه، می تونن بگن و بخندن. هیچ حرمت ویژه‌ای هم برای یه خانم مسلمون قائل نیستن. این مجموعه اتفاقات باعث شده دخترهای عرب، عزت و احترام چندانی پیش پسرها نداشته باشن. طفلی ها خودشون هم نمی دونن چرا تلاششون نتیجه ی عکس داره. یه روز توی آشپزخانه با امبروژا مشغول طبخ «ماکارونی دانشگاهی» بودیم. روش پخت سریعی داره و بسیار لذیذه؛ ابتدا ماکارونی رو آبکش و سپس میل می‌کنیم. اگر پنیر پیتزایی چیزی هم روش باشه که بهتر! اگر نبود هم خدا رو شکر می کنیم که ماکارونی رو آفریده وگرنه وقتی تازه از دانشگاه می رسی خوابگاه به شدت گرسنه ای و حدود ده دقیقه تا تسلیم جان به جان آفرین فاصله داری، می‌خوای چه کار کنی؟ ماکارونی ها توی بشقاب سفید و چنگال در دست من و من پشت میز و دنیا به کام معده بود که پسر و دختری وارد آشپزخونه شدن. پسر، قد نسبتاً بلند و پوست سبزه ی تیره داشت. دختره هم لاغر و قد کوتاه و آن هم سبزه ی تیره، تیره تر از پسره بود. پسره ظاهر ساده و مرتبی داشت. توی لباس های دختره صرفه جویی ویژه‌ای در مصرف پارچه دیده می‌شد. دختره رو نفهمیدم؛ اما به پسره می خورد عرب باشه. بعله... عرب بود! هر چی عرب توی آشپزخونه بود شروع کرد به سلام و علیک کردن با اون؛ به خصوص نائل که به طرز مشهودی پسر رو تحویل گرفت و با روی خیلی باز مدام یک کلماتی رو به عربی تکرار می کرد. طرف، بعد از احوالپرسی، چشمش به من افتاد و همون طور که به من نگاه می کرد، بعد از یه کم مکث، چیزی از ریاض پرسید. اون هم جمله ای گفت که کلمه ی «ایرانی» هم توش بود. پسره اومد سمت من و امبروژا و گفت: «سلام علیکم! شما رو تا حالا ندیده بودم.» -سلام. بله - اهل کجایید؟ - ریاض که جواب سؤال رو که قبلاً داده... بلند خندید و گفت «پس عربی هم می فهمید.» - وقتی اعراب از کلمه های فارسی استفاده کنن، بله! - هوووووم... ایرانی‌ها باهوشن... رو کردم به ریاض و پرسیدم: «ایشون کی هستن؟» این تنها راه حلی بود که به ذهنم رسید تا بتونم بهش بفهمونم خوشم نمی آد با هر کی از در بیاد تو حرف بزنم! ریاض توضیح داد که مراکشیه و قبلاً ساکن همون خوابگاه بوده و بعد با یکی از دخترهای خوابگاه، به اسم ژولی، از خوابگاه رفته‌ن. طرف احساس کرد خیلی با هم آشنا شدیم. به رسم دست دادن دستش رو آورد جلو و گفت: «اسمم محمده.» ……………………………………… @mojaradan ┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش۴۳: وقتی یک غیر مسلمون دستش رو می آره جلو براش توضیح می دم که به رغم احترام زیادی که برای طرف قائلم، به دلیل رعایت احکام دینی، امکان دست دادن ندارم. ناراحت نمی شم و طوری رفتار می کنم که طرف هم اذیت نشه. اما وقتی طرف مسلمونه و خودش با این احکام آشنایی داره و چنین کاری می کنه، واقعاً متأسف می شم. با یه کم اخم نگاهش کردم و با لحن جدی گفتم: «مراکشی ها مسلمونن؟» ریاض سریع وارد ماجرا شد و چیزی به عربی به اون گفت. اون هم دستش رو کشید عقب و گفت: «بله، شکر خدا که ما مسلمونیم!» دختری که همراهش بود اومد جلو. محمد شروع کرد به معرفی اون: «این ژولیه. ما... چیزیم... نامزدیم... یه چیزی توی این مایه ها!» توی دلم گفتم: «با این کاری که کردم واضحه که نامزدش اصلاً ازم خوشش نمی آد. دیگه معرفی کردن و آشنا شدن نداره.» دختره کف دو تا دستش رو چسبنده بود به هم و با یه خنده ی خاص، که می شد دندون عقلش رو هم دید، به من گفت: «سلام. خوشبختم از آشنایی شما.» تا اون جا که می تونستم مهربون و با لحنی صمیمی جوابش رو دادم و خیلی اظهار خوشحالی کردم که با ایشون آشنا شدم. لازم بود همه جوره تلاش کنم تا متوجه بشه که من خودم رو نمی گیرم و خودم رو برتر از بقیه هم نمی دونم و به اندازه ی کافی هم خوش رفتارم و آن چه دیده صرفاً به دلیل رعایت احکام شرعی بوده. خب، تصور کنید همه ی این هایی رو که گفتم بخواهید توی یک عبارت همراه یه لبخند نشون بدید! قبول کنید که سخته. فکر می کردم اون هم اهل مراکشه. بعد فهمیدم اهل ماداگاسکاره. خودش می گفت «اهل مادا.» و در حالی که ذوق کرده بود گفت: «ما مسلمونیم ها!» امبروژا، که در همه ی اون مدت یه دستش زیر چونه ش بود و بدون هیچ حرفی ماها رو نگاه می کرد، با شیطنت سرش رو آورد بغل گوشم و گفت: «اون هم مثل تو مسلمونه؛ اما خیلی کمتر از تو گرمش می شه!» خنده‌م گرفت. خودم رو کنترل کردم و رو به ژولی گفتم: «جدی؟ چه جالب! اسم ژولی ماداگاسکاریه؟» - نه... فرانسویه... اسم خودم زینبه. - زینب؟!... تو شیعه ای؟! - شیعه؟... آهان... آره، من شیعه هستم اما دوست دارم ژولی صدام کنی. - بله قطعاً همین کار رو می کنم. ژولی دچار فوران احساسی بود. هر حسی رو خیلی اغراق شده بروز می داد. دختر خیلی ساده‌ای بود. فهمیدم ماداگاسکاری ها یه جورایی هندی هستن، با همون فرهنگ و حتی تقریباً همون زبان، اما مستعمره ی فرانسه. مستعمره هم که یعنی «بی چاره». زبان رسمی کشورشون فرانسویه و اغلب مردمش شیعه هستند. البته می‌شد گفت چیزی از تشیع نمی دونن. فقط می دونن که شیعه هستن؛ در همین حد. همون موقع یــه اتفاق های دیگه هم داشت توی همون آشپزخونه می افتاد که من از نگاه های ژولی متوجه شدم. همون طور که با من حرف می زد با گوشه ی چشم به اون سر میز نگاه می کرد. به عبارت دیگه، اون ور رو هم می پایید. من هم کم‌کم متوجه اون سر میز شدم. دیدم نائل و ویدد دارن با تلاش شبانه‌روزی سعی می کنن توجه محمد رو جلب کنن. نائل تند تند براش غذا می کشید و ویدد به زبان عربی خوش و بش می کرد. ژولی صورتش رو برگردوند سمت من و دوباره لبخند زد و سنم رو پرسید. بعد هم با امبروژا سلام و علیکی کرد و از ملیتش پرسید. وسط جواب ما دوتا، گاهی نیم نگاهی هم به اون سر میز می کرد. متوجه شدم حواس ژولی بیشتر از این که به ما باشه به ته میزه و نتیجه گرفتم اوضاع خیلی خوشایندش نیست. به امبروژا نگاه کردم ببینم حس اون چی می گه. اون هم متوجه شده بود. ابروها و شونه هاش رو بالا انداخت و یه نفس عمیق کشید و فقط گفت: «آی! آی! آی!» این تو فرهنگ کلامی من و امبروژا یعنی «عجب اوضاعیه!» همین کافی بود دیگه. یعنی اون هم همون چیزی رو حس کرده بود که من حس کرده بودم. پس قضیه به اندازه لازم و کافی آشکار بود. ژولی چند ثانیه بود که ما رو ول کرده بود و کنار محمد وایساده بود. همه جور تلاش می کرد وارد صحبت دخترها و محمد بشه و خودش را هم خیلی شاد نشون بده؛ یعنی اصلاً چیزی نشده که! اصلاً هم ناراحت نیست! سعی می کرد با نائل همکلام بشه و چون عربی بلد نبود و اون ها باید فرانسه صحبت می کردن تا ژولی هم بتونه وارد بحث بشه، هی به محمد می گفت: «فرانسوی صحبت کن بابا... چی می گی؟» وقتی نائل شروع می کرد به صحبت کردن با یه پسر، انگار شیطان مجسم بود! حرکات و سکناتش اذیت کننده می شد. برای ژولی این شرایط بدتر هم بود. دلم برایش خیلی می سوخت. تلاش می‌کرد وزنه ای رو بلند کنه که زورش براش کم بود. از رفتارش با محمد مشخص بود که چه قدر بهش علاقه داره و از رفتار محمد... من چیزی نفهمیدم. ……………………………………… @mojaradan ┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش۴۴: ...امبروژا، با دهن پر از ماکارونی، همین جور که می رفت بشقابش رو بشوره، با صدای بلند، به انگلیسی گفت: «چه قدر رفتار این زن حالم رو به هم می زنه!» یه لحظه صورتم داغ شد و چشمام گرد؛ که امبر با صدای بلند گفت: «نگران نباش! این ها انگلیسی رو در این حد نمی فهمن.» محمد برگشت و من رو نگاه کرد. نائل رو به محمد، با صدای بلند، به فرانسه گفت: «این ها خیلی به زبان فرانسه مسلط نیستن. بیشتر انگلیسی صحبت می کنن.» الکی می گفت. من و امبر فقط در مواقع خیلی خیلی خاص انگلیسی صحبت می کردیم؛ مثل وقتی که نمی خواستیم بعضی ها بعضی چیزها رو بفهمن. نائل ادامه داد: «راستی، محمد، تو می دونستی من توی الجزایر مجری رادیو بوده م؟ به خاطر تسلط به تلفظ های فرانسه و صدای خوبم (!) انتخاب شده بودم.» ژولی به نائل گفت: «نه، اتفاقاً اون ها خیلی خوب فرانسه صحبت می کنن. من الآن داشتم باهاش حرف می زدم. تلفظش هم فوق العاده بود.» به نظرم رسید بحثِ بی خودیه پا شدم و ظرف هایم رو شستم که برم توی اتاقم. تقریباً ده دقیقه بعد توی اتاقم بودم. امبروژا هم با من اومد تو اتاقم. چهار پنج دقیقه بعد صدای در اتاق بلند شد. گفتم: «بله» - منم ژولی. بیام تو؟ -بله، حتماً! ژولی در رو باز کرد و گفت: «می شه بیام پیشتون؟ محمد می خواد یه سری فایل از ریاض بگیره. رفت توی اتاق اون. من هم فکر کردم بیام پیش تو.» خوشحال شدم که به خاطر رفتارم با محمد از دست من دلخور نیست. یه کم هم متعجب شدم از این که تقریباً همه دخترهای خوابگاه رو از قبل می شناخت و باهاشون دوست بود، اما ترجیح داده بود بیاد پیش من! به هر حال با خوشحالی ازش خواستم بیاد پیش ما تا چند دقیقه ای با هم صحبت کنیم. اومد تو. از ماداگاسکار گفت. از این که اون جا یک بار ازدواج کرده و همسری بدی داشته و ازش جدا شده و چون توی فرهنگ مادا طلاق خیلی بَده مادرش ازش خواسته بیاد به فرانسه تا دیگران به زندگیش کاری نداشته باشن و بتونه راحت تر زندگی کنه. از علاقمندیش به محمد گفت و از این که از بودن کنار اون خیلی راضیه. من هم براش از ایران گفتم و زیباترین عکس هایی رو که از شهرهای ایران پیدا کرده بودم نشونش دادم. شاید یه سی چهل دقیقه ای گذشت که محمد زد به در و با صدای بلند گفت: «ژولی، نمی آی بریم؟» وقتی می خواست با محمد از خوابگاه بره، برای بدرقه ش با امبروژا رفتم جلوی در. نائل و ویدد و چند تا از بچه های خوابگاه هم بودن. محمد با تک تک اون ها دست داد و باهاشون روبوسی کرد تا رسید به من. دست راستش رو گذاشت روی سینه‌ش و سرش رو خم کرد و گفت: «به امید دیدار.» سرم رو تکون دادم و چون حریمم رو رعایت کرده بود این بار با لحنی مهربون تر جواب دادم: «به امید دیدار آقای محمد.» ژولی بعد از محمد، با همه خداحافظی کرد وقتی به من رسید محکم بغلم کرد و کنار گوشم گفت: «ممنونم ازت که با محمد دست ندادی و روبوسی نکردی!» درست متوجه موضعش نشدم. گفتم: «دین من چنین اجازه‌ای به من نمی ده وگرنه تو که می دونی نامزد تو برای من هم محترمه.» همان طور که چشماش برق می زد گفت: «می دونم، می دونم، ممنونم.» شاید گنگ بودن نگاهم رو فهمید که ادامه داد: «می دونی، تو اولین کسی بودی که محمد باهاش صحبت کرد و من احساس ناامنی نکردم...» همین طور که با محمد می رفت برام دست تکون می داد و می خندید. امبروژا حرف هاش رو شنید. حس می کنم به شدت به فکر فرو رفت. ⏪ ادامـه دارد... ……………………………………… @mojaradan ┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
کی گفته گناهه؟.mp3
1.61M
••|📨📍|••   کی گفته گناهه؟! • چیکار کردم مگه...؟ بی نمازی کردم یا بی حیائی...؟ یا از دیوار مردم بالا رفتم...؟ یه کم زبونم تلخه، گناه که نکردم اخلاقم اینجوریه! 🚦•••|↫ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر زینب نمی آمد چه میشد بهار کربلا کامل نمی شد اگر بلبل هوای گل نمی کرد گل از بی حرمتی پژمرده می شد محبت در کجا ابراز می گشت پرستاری پرستاری نمی شد ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ 💗میلاد شیر دخت علی، 🎊شیر داور است 💗سر تا قدم 🎊حقیقت زهرای اطهر است ولادت باسعادت الگوی پرستاران و روز پرستار مبارڪ💕♥️💕 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا