eitaa logo
مجردان انقلابی
13.8هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mahfel_adm متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 آدرس محفل 🤝 eitaa.com/rashidianamir eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨ #پارت70 دوباره با فکر کردن به نگاهش همون نسیم همیشگی از قلبم عبور کرد
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 مخلصم داداش جون تو سخت مشغول کارای مطب و بیمارستانم وقت سر خاروندن هم ندارم وگرنه همیشه به یادتم -بزرگی انشالله همیشه گرفتاریات خیر باشه با مکث کوتاهی ادامه داد: -راستش یه زحمت برات داشتم -جونم داداش رحمته شما امر بفرما -سلامت باشی راستش پشت گوشی نمیشه باید حضوری ببینمت -چشم کجا باید بیام -آدرس رو برات پیام می کنم اگه بتونی همین امروز بیای خیلی خوبه -باشه یه ساعت دیگه اونجام -پس می بینمت فعلا خداحافظ -خدا نگهدار بعد رد کردن مرخصی ساعتی به آدرس کافی شاپی که فرستاده بود رفتم، چون نزدیک بیمارستان بود زود تر از حسین رسیدم چند دقیقه ای منتظر بودم که اونم رسید .بلند شدم و گرم بغلش کردم بعد از سلام و احوال پرسی گفت: -ببین امیر علی چون زیاد وقت ندارم سریع میرم سر اصل مطلب -بگو داداش به گوشم -راستش.... با اومدن گارسون حرفش رو قطع کردو سفارش دوتا قهوه داد ، بعد رفتن گارسون ادامه داد: -می گفتم راستش یه ماموریت داریم که خیلی مهم وحیاطیه به دوتا تا پزشک نیاز داریم که با گروه باشه -چه کاری از دست من ساخته است - پزشکها حتما باید از بیمارستان خودمون باشه همین که الان تو هستی -خوب؟ - میتونی بیای؟ -من ؟!! آره نمیتونی ؟به من گفتن پزشک های که انتخاب می کنم باید مورد اعتماد باشن منم که جز تو کسی رو سراغ ندارم ولی اختیار با خودته میتونی رد کنی -به نظرت از پسش برمیام ؟ -آره قرار نیست کار خاصی بکنی یه خونه تو شمال تهران کرایه کردیم برای چند ماه باید بیای اونجا زندگی کنی البته چون توی ماموریت هستی نباید دیگه برگردی خونه به خاطر مسائل امنیتی میدونی که چی میگم؟ -بله میدونم خوب بعد چه کاری باید انجام بدم؟ -شما اونجا هستید اگه خدای نکرده مشکلی برای افراد گروه پیش بیاد میارن پیش شما ، خونه کاملا با تجهیزات پزشکی تجهیز شده است -مشکلی نیست میام چند نفر هستیم -خونه ای که برای پزشکها آماده شده یه خونه ویلایه و کاملا از گروه جداست برای امنیت -پزشک دیگه کی هست حالا؟ -مسئله مهم اینه من کسی رو سراغ ندارم خودت اگه بتونی یکی از آشناهات رو بیاری خیلی خوبه -باشه یه کاریش میکنم - امیرعلی ... انگار کلافه باشه با کلافگی ادامه داد: -اون یکی پزشک باید خانم باشه ابروهام بالا پرید؟ -خانم؟!!! سری به تایید تکون داد و گفت: -بله توی گروه خانم هم هست به همین خاطر هم پزشک آقا و هم پزشک خانم نیاز داریم -اونم شرایط من رو باید داشته باشه منظورم این چند ماه باید برنگرده خونش -آره دوبار مکث کرد: -و اینکه باید با تو توی همون خونه زندگی کنه نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
رمان‌رسیدبہ‌جاهاۍحساس🙈😂
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 صدام از تعجب بالا رفت: -چی؟؟ نگاهی به اطراف انداخت و گفت: - آروم پسر چته ؟ آروم تر گفتم : -چی میگی حسین ؟ من چند ماه با یه نامحرم تو یه خونه زندگی کنم ؟ متاسفم نمیشه نمیتونم قبول کنم -نه ...بین یعنی چطور بگم نامحرم نیست ... -پس چیه ؟ حالا من پزشک محرم از کجا بیارم ؟ -به خاطر همین میگم آشنا بیار قبلش صحبت کن اگه قبول کنه برای راحتی خوتون توی این چند ماه صیغه محرمیتی بینتون خونده بشه دیگه چشمام از این بازتر نمیشد؟ -چی میگی حسین آخه کدوم دختری این رو قبول می کنه؟ -مگه چه اتفاقی میخواد بیوفته قرار نیست که اتفاق خاصی بیوفته یه محرمیت ساده است کسی هم ازش باخبر نمیشه بعد عملیات هم فسخش میکنی میره ، منم چون خیالم از جانب تو راحته این پیشنهاد رو دادم پوف کلافه ای کشیدم و گفتم: -ولی من همچین کسی رو سراغ ندارم -یعنی بین این همه دکتر بیمارستان به اون بزرگی تو با هیچ کدوم از خانما آشنا نیستی فکری از ذهنم گذشت ولی سریع ردش کردم -نه به اون صورت -خوب اشکال نداره حالا تو با چندتاشون که از بقیه آشناتری پیشنهاد بده شاید قبول کردن فقط امیر حتما باید قابل اعتماد باشه کارم سخت تر شد که من از کجا بدونم قابل اعتماد هست یا نه ؟ - تو در حد خودت مطمعن شو ما خودمونم کامل رصدش می کنیم -باشه بینم چکار میکنم ، ولی قول نمیدم بهتره خودتونم پی گیر باشید -خیلی مردی باشه بعد جدا شدن از حسین با فکری مشغول راهی بیمارستان شدم، همش از خودم می پرسیدم : -یعنی قبول کردن این پیشنهاد کار درستی بود ؟ نمیدونم کارم درسته یا نه ولی نمیتونم رو حسین رو زمین بزنم ، بیخیال خیره انشالله چند روز گذشت و من نتونستم کسی رو پیدا کنم یعنی بهتره بگم من بجز همین آشنای نصفه نیمه با دریا با هیچ کدوم از خانمای بیمارستان جز همکار بودن آشنای دیگه ای نداشتم و نمی تونستم نشناخته برای یک عملیات مهم به کسی پیشنهاد بدم بعضی موقعه ها وسوسه می شدم به دریا بگم یعنی باید اعتراف کنم محرم شدن با دریا وسوسم میکرد اگه قبول میکرد شاید توی این مدت می تونستم دلش رو به دست بیارم ولی دوباره خودم ردش می کردم -بی خیال پسر این دختر به تو نگاه هم نمیکنه حالا بیاد محرمت بشه نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 تصمیم گرفتم منتظر بمونم تا حسین خودش شخصی رو پیشنهاد بده چند روز بعد حسین تماس گرفت و گفت که نتونسته کسی رو پیدا کنه و دوباره دس به دامن من شد: -امیر جون خودت یه کاری بکن فقط چند روز دیگه تا شروع عملیات مونده -آخه چکار کنم وقتی آشنای با کسی ندارم ؟ -وای امیر مگه میشه بابا تو اون خراب شده تو کسی رو یه درصد هم نمیشناسی ؟ به اعصبانیتش خندیدم که دوباره صداش بلند شد: -بخند بایدم بخندی ، بابا یه عملیات رو هواست تو می خندی ؟ -باشه بابا ببینم چکار می کنم ولی هیچ تضمینی برای قابل اعتماد بودنش نمیدم گفته باشم -امیر علی دستم به دامنت حداقل یکی انتخاب کن به بادمون نده -باشه بابا یه کم دیگه فرصت بده خبرت می کنم -باشه قربونت ببخشید شدم زحمت برات -عزیزی داداش این چه حرفیه -پس خبر از تو -باشه بعد خداحافظی با حسین به فکر فرو رفتم دوباره وسوسه محرم بودن با دریا و به دست آوردن دلش عین خوره به جونم افتاد دوباره دلم به جون عقلم افتاده بود آخرشم تصمیم گرفتم استخاره بزنم اگه خوب اومد بهش بگم اگه نه یکی از خانمهای بخش رو به حسین معرفی کنم هرچه شد دیگه شده غروب وقتی برای نماز به مسجد رفتم از حاج آقا خواستم برام استخاره بزنه با دلی آشوب چشم به دهنش دوخته بودم تا جواب استخارم رو بده : حاج آقا :خیره پسرم خوب اومد نفس راحتی کشیدم و گفتم: -خیلی ممنون حاجی زحمت افتادید -زحمتی نیست پسرم تا صبح با خودم درگیر بودم که حالا چطور این پیشنهاد رو به دریا بگم؟ اگه بگم برخوردش چیه آخرشم تصمیم گرفتم گفتنش رو به عهده حسین بزارم صبح با حسین تماس گرفتم: -سلام امیر خوش خبر باشی چی شد ؟ -سلام چقد هولی تو -اگه تو هم به جا من بودی همین انقدر هول بودی ، خوب بگو منتظرم -یکی هست ولی من روم نمیشه بهش بگم -وای امیر بیخیال جون خودت الان وقت خجالت کشیدنه آخه؟ -چی میگی حسین برم یکاره به دختر مردم بگم بیا عقدت کنم اونم چند ماه نه نمیشه من نمیتونم -پس میگی چکار کنم - یه جای قرار بزار میارمش اونجا خودت بهش بگو -باشه بابا کشتیمون بیارش همون کافی شاپ -کی بیایم؟ -همین امروز بیا تازه دیرم هست -باشه پس ساعت ده و اینا میام -باشه پس ساعت دقیقش رو خبر بده -باشه یاعلی -علی یارت نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁
تشکر کردن دلِ آدم‌ها رو نسبت به همدیگه نرم و اختلافات رو برطرف میکنه؛ @mojaradan
حلّال مشکلات.mp3
1.56M
  💥 حلّالِ مشکلات! 👈 بعضی وقتا رابطه ما با دیگران دچار تنش و اختلاف میشه، ساده ترین راه برای بازسازی این رابطه ها چیه؟! @mojaradan
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂» . 📸 نمای جدید محل شهادت سپهبد قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس نزدیک فرودگاه بغداد C᭄ . •۰•۰•۰•۰•🍁✨۰•۰•۰•۰•۰• ‌"@mojaradan
9.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☆شدی نور و به جانِ من نشستی ♡به رویِ من درِ اندوه بستی ☆به تو با هر تپش می گویم از شوق: ♡خدایا از تو ممنونم که هست ♡خدای قشنگم هزاران بار شکرت برای فرصت دوباره زندگی😍 @mojaradan ❥︎❈••••••••••••••••••••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•🔗📘• بےنام‌یار،نارگلستان‌نمےشود بےڪربلابهشت‌ڪہ‌رضوان‌نمےشود صدبارگفتہ‌ایم‌ڪہ‌ذڪرے‌براے‌ما مثل‌حسین‌موجب‌غفران‌نمےشود ...💙 •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• @mojaradan
5.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
••|💚🦋|•• 🔴 انتظار یعنی .... 🔵 انتظار یعنی‌اینڪه‌ببینی درجایگاهی‌ڪه‌هستی باتوانایی‌هایی‌ڪه‌داری چه‌ڪاری‌ازدستت‌برمی‌آید تابرای‌ (عج) انجام‌بدهی؛ 🌕 انتظارتوقف‌نیست‌حرڪتی‌رو‌به‌جلوست @mojaradan