#بسم_رب_حسین
با عرض سلام خدمت خوبان عالم
و تسلیت برای ایام سوگواری ابا عبدالله حسین
میخواستم حرفی با شما بزنم .من راستش از چند. روز و چند هفته قبل از محرم در فکر چله میافتم که چی باشه و چه طوری بزارم و غیره. با هر کیم مشورت میکنم و نظر میخوام میگم چی باشه چله خوب بعضی ها میگن شاید این بگن قبول نکنم برای گذاشتن اینقدر اصرار میکنم تا بالاخره میگن و میبینم چقدر عالی این مورد و قبول میکنم بعد نوبت نوشتن اطلاعیه میشه راستش خودم نویسنده خوبی نیستم از بزرگان میخوام برام متنش بنویسند . خب سرتان درد نیاورم برم سر اصل مطلب راستش از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان من امسال نمیتونم چله در کانال قرار بدم به دلیل مشغله و مشکلی که برام پیش آمده تا هستم فعلا ختم قرآن قرار میدیم در کانال و نیت کنید و شرکت کنید
از اون بزرگواران معذرت خواهی میکنم الهی به حرمت این ماه عزیز حاجت روا بشن و دستشون بخور به ضریح آقا حسین و آقا ابوالفضل
من را حلال کنید.
در پناه امام حسین باشید. یا علی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 نماهنگ پشتو | #جوروجفا
کار فوق، نخستین نماهنگ به زبان پشتو میباشد که اشعار سروده، تهیه و تولید گردیده است.
با چشم دل ببینید و با گوشجان بشنوید و در صورتی که پشتو را متوجه نمیشوید، زیرنویس را بخوان
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#بسم_رب_ِّحسین
ا🏴
بنام نامی حسین ✋
ا🏴
سلام علیکم خدمت همهی همراهان کانال ،جمیع اوقات حسینی
#دور ختم_قرآن هدیه میکنیم به امام زمان
به نیت
سلامتی امام زمان
سلامتی رهبر
ازدواج موفق وبدون پشیمانی مجردان کانال
شفا بیماران
حوائج جمیع کانال
🌼🍂❖با توکلـ به اسمـ اعظمتـ یااَللّه❖🍂🌼
🌼🍂اٍّ๛لَّاٍّمّـُ عَّلَّیّْکَّ یٌّاٍّاٍّبّْاٍّصَّالِّحَّ الّْمَّهّْدّی🍂🌼
﷽📖جزء1🖤
﷽📖جزء2🖤
﷽📖جزء3🖤
﷽📖جزء4🖤
﷽📖جزء5🖤
﷽📖جزء6🖤
﷽📖جزء7🖤
﷽📖جزء8🖤
﷽📖جزء9🖤
﷽📖جزء10🖤
﷽📖جزء11🖤
﷽📖جزء12🖤
﷽📖جزء13🖤
﷽📖جزء14🖤
﷽📖جزء15🖤
﷽📖جزء16🖤
﷽📖جزء17🖤
﷽📖جزء18🖤
﷽📖جزء19🖤
﷽📖جزء20🖤
﷽📖جزء21🖤
﷽📖جزء22🖤
﷽📖جزء23🖤
﷽📖جزء24🖤
﷽📖جزء25🖤
﷽📖جزء26🖤
﷽📖جزء27🖤
﷽📖جزء28🖤
﷽📖جزء29🖤
﷽📖جزء30🖤
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼
🌼🍂لطفا شماره جزءهایی كه برای ختم انتخاب كردين رواعلام کنیدتاجلوی
👇🏼برای انتخاب جزءبه آیدی زیرپیام دهید👇
@mojaradan_bott
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🔴 #گرفتن؛حاجت
❇️ #دعای علقمه را به #توصیه امام صادق (ع) باید بعد از زیارت عاشورا بخوانیم.
دعای علقمه برای گرفتن #حاجت بسیار موثر و مجرب است.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
387_16165162599147.IR
4.67M
••『🎼🎶』••
◉━━━━━━───────
↻ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ⇆
#روز_اول_محرم
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
نیا که کوفه آرایش جنگی گرفته
حرف زدن و بوی دو رنگی گرفته
نیا چراغ قلب کوفیا بی فروغه
هرچی نوشتند توی نامه دروغه
خیلی برات دل نگرونم... 😭
🎙•••|↫ #مـــــداحــــی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مجردان انقلابی
#ناحله 🌼 #قسمت_صد_و_سی_شش 🚫#ڪپے بدوݩ ذکرنام نویسنده حرام و حقالناس است🚫 جوابی به سوالش ندادم ک
#ناحله 🌼
#قسمت_صد_و_سی-هفت
گل تو دست راستش بود و کتاب و تو دست دیگه اش گرفته بود.
با همون دستش چند بار کتابه رو بالا پایین برد که نامه و دید.
دوباره تو خیابون به اطرافش نگاه کرد.
ماشین و استارت زدم که برگشت سمتم.
چندثانیه چشم تو چشم شدیم.
لبخندش رو با لبخند جواب دادم
چند ثانیه بدون حرکت بهم نگاه کردیم.
خواستم حرکت کنم که متوجه شدم خیره به لباس هام اشک میریزه. دلم نمیخواست اشک هاش و ببینم.نگاهم و ازش گرفتم و پام رو روی گاز فشردم.
#فاطمه نگاهم به اسم روی کتاب افتاد
(هبوط در کویر)گل و بو کردم و از عطرش لبخند زدم با تعجب یک دور صفحه هاش و باز کردم یه پاکت توش بود .
به اطرافم نگاه کردم .عجیب بود .
نرگس گفت بیام دم در ولی چرا کسی نبود
نگاهم به ماشین محمد افتاد
سرم و که بالاتر گرفتم دیدمش.
یه لبخند رو لب هاش بود
باورم نمیشد این ادم همونی باشه که تا قبل از این فکر میکردم از دماغ فیل افتاده وممکن نیست لب هاش واسه خنده باز شن.بی اراده بهش لبخند زدم همزمان یه قطره اشکم رو گونم سر خورد.
حس میکردم مغزم هنوزهم نتونسته این اتفاق و باور کنه.این محمدی که الان میدیدم همون آدمی بود که یه روزی هیچ توجه ای بهم نداشت وحتی بزور بهم سلام میکرد.این ادمی که الان بهم لبخند میزنه همونیه که تا نگاهش به من می افتاد اخم میکرد و روش و برمیگردوند.
همونیه که باتمام رفتارهای عجیبش عاشقش شده بودم و آرزو میکردم حداقل از من بدش نیاد.نگاهم به لباس هاش افتاد .لباس فرم تنش بود.
مردد بودم ولی دلم میگفت سمتش برم.
تا خواستم قدیمی بردارم به سرعت از جلوی چشمام دور شد.انتظار نداشتم اینجوری بره بی سلام بی خداحافظی!
الان از قبل دلنازک تر شده بودم.
در و بستم و پشت در نشستم.
نامه رو از پاکت در اوردمبارون چشم هام بند نمیومد.کنترلی روی اشک هامنداشتم.
میترسیدم !از اینکه از این خواب شیرین بیدارم کنن وحشت داشتم.از اینکه دوباره همه چیز مثل سابق شه میترسیدم.
از اینکه محمد مثله قبل شه وحتی نگام هم نکنه میترسیدم.دلم میخواست زودتر همچی تموم شه و از این استرسی که افتاده بود به جونم راحت شم
بازم باید صبر میکردم .مثل همیشه به گوشه اتاقم پناه بردم و شروع کردم به خوندن نامه که با خط خوش نوشته شده بود.( بِسـمِــ ربِ روزی که دیدَم تو را و دل سپردم به دستت!دست به قلم برده ام که روایت کنم ضمیر تُ را!
تا کی توان چیزی نگفت؟تا كِى توان به مصلحت عقل كار كرد؟
آخر در گلو می شکند ناله ام از رِقت دل
قصه ها هست ولی طاقت ابرازم نیست...
سخن بسیار است
اما
تُ را گفتن کم!
چگونه توان تُ را گفتن ....
چگونه توان عشق را تعریف کرد ...!
چگونه توان تُ را جستن!؟
بآری عشق چیست!؟
یا چیست فلسفه ی دادنِ دل؟؟!
تمنا یا خواهشیست
تاابد بمآن کنارِ دلم !
مصلحت بود به بهانه ی نبودن زمانی ز حآل و هوآیتان دور بمانیم!
مدتی به بهانه ی ماموریت نیستیم
اما، عهدی بود میانِ ما،بینِ خودمان بماند.
کس نستاندم به هیچ ار تو برانی از درم
مقبل هر دو عالمم گر تو قبول میکنی
صبر به طاقت آمد از بار کشیدن غمت
چند مقاومت کند حبه و سنگ صد منی
به بارَم بکش مرا...!
خودمآنی تر بگویم
برای من بمان!
التماس دعا،یاعلی!
|از محمد دهقان فرد به فاطمه موحد|
قبل از اینکه نامه رو بخونم از ترس و دلتنگی اشک میریختم،بعد خوندن نامه از شدت ذوق گریه میکردم.خدا صدای دلم و شنید و اتفاقی که فکر میکردم هیچ وقت نمیافته ،افتاد
مهر من به دل محمد که خیلی باهام تفاوت داره افتاد.محمد کجا و من کجا ؟!
با اینکه حس میکردم به مغزم شوک وارد شده و چیزی نمیفهمم،یه چیزی و خوب میدونستم
اینکه واسه رسیدن بهش و تموم شدن کابوس هام حاضر بودم هر کاری کنم.
الان برای من صبر آسون ترین کار بود!
___
بیست روز و به سختی گذروندم
سعی کردم خودم رو با درس و دانشگاه و کلاس های مختلف سرگرم کنم ولی هیچکدومشون فایده ای نداشت وتمام مدت فکرم پیش محمد بود.
ازش هیچ خبری نداشتم و داشتم تو این بیخبری هلاک میشدم.طعنه های پدرم هم به این عذاب اضافه کرده بود.
به ناچار زنگ زدم به ریحانه ،با اینکه حدس میزدم جوابم رو نده .ریحانه خیلی تغییر کرده بود.
از بعد فوت پدرش کلا یه آدم دیگه ای شده بود و هر چقدر که میگذشت بیشتر از قبل تغییر میکرد و رفتارش سرد تر میشد.
چندتا بوق خورد و قطع شد
دوبار دیگه زنگ زدم
داشتم از جواب دادنش نا امید میشدم که صداش رو شنیدم
+الو
_سلام
+سلاام چطوریی؟
_قربونت ریحانه جون .خوبه حالت ؟ کجایی؟کم پیدایی! بی معرفت شدی!
+خوبم منم خداروشکر.مشهدم
_مشهدد؟کی رفتی؟
+دیروز رسیدیم . با روح الله و مامان و باباش اومدیم
_آها به سلامتی واس منم دعا کن
+حتما .چه خبر از داداشم ؟
_داداشت ؟
+اره آقا محمدتون
#غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💛
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#ناحله 🌼
#قسمت_صد_و_سی_هشت
.#ڪپے بدوݩ ذکرنام نویسنده حرام و حقالناس است🚫
کاملا مشخص بود با کنایه این سوال پرسیده. دیگه فهمیدم علت تغییر رفتار ریحانه چیه!
_ریحانه جون ،شما خواهرشونی من چطور ازشون خبر داشته باشم؟تازه میخواستم از تو بپرسم !
+پنج یا شش روز دیگه بر میگرده شمال ،نگران نباش .میگم دارن صدام میکنن .کاری نداری ؟
_نه عزیزم ممنونم
+خواهش میکنم جان.خداحافظ
خواستم جواب بدم که با صدای بوق با تعجب به صفحه گوشیم زل زدم.
یعنی از اینکه داداشش از من خاستگاری کرد اینطور کفری بود ؟چرا آخه؟مگه من چمه؟
بهم برخورده بود ولی از خوشحالی خبرش خیلی زود دلخوریم و یادم رفت.
شش روز دیگه این انتظار نفس گیرتموم میشد
#محمد
محسن من و دم خونمون رسوند
وسایلم رو از ماشین برداشتم .بغلش کردم و بعد از اینکه ازش تشکر کردم رفتم تو خونه.
دلتنگ ریحانه بودم
با شوق داد زدم :کسی خونه نیست؟محمد برگشت!!
جوابی نشنیدم.وسایلم و گذاشتم زمین و خونه رو گشتم .کسی نبود.
حدس زدم ریحانه خونه داداش علی باشه
رفتم حموم ونیم ساعت بعد اومدم بیرون.
گرمای آب باعث شد خوابم بگیره .
نشستم رو زمین و شماره خونه داداش علی و توگوشیم گرفتم
چند لحظه بعدجواب داد
+سلام محمد کجایی؟
_به سلام .چطورییی داداش؟من خونم
+کی رسیدی؟
_۴۵ دقیقه ای میشه
+عهه چرا نگفتی داری میای؟میگفتی میومدم دنبالت
_هیچی دیگه گفتم بهت زحمت ندم.با محسن برگشتم.
+چه زحمتی؟ناهار خوردی؟
_نه گشنم نیست میخوام بخوابم
+خب شب بیا خونمون
_چشم ریحانه ام اونجاست؟
+نهه مگه نگفته بهت ؟
_چی رو؟ چیشده؟
+ریحانه مشهده.چطوربه تو نگفت؟
چند لحظه مکث کردم:با کی رفت؟
+روح الله و خانوادش
ناخودآگاه صورتم جمع شد
ریحانه به من نگفته بود میخواد بره سفر ؟مگه همچین چیزی ممکنه؟
+محمد یادت نره امشب بیای.
_چشم داداش.فعلا یاعلی
یاعلی
از جام بلند شدم و رفتم تو اتاق ریحانه.قاب عکسش و از روی میز برداشتم.
به قیافه خندون و شیطونش تو چهارچوب قاب عکس خیره شدم.
از لبخندش لبخندی زدم و عکس و سرجاش گذاشتم.تصمیمم و گرفته بودم .اینطوری نمیشد .باید یکاری میکردم تا ریحانه متوجه اشتباهاش بشه.
بالشتم انداختم روی زمین وتو هال خوابیدم.
چند روزی از برگشتم گذشته بود ولی فرصت نشد که برم پیش پدر فاطمه.
سرگرم کارام بودم .
با دقت نگاهم به لپ تاب بود که از سر و صداهایی که اومد فهمیدم طبق گفته علی، ریحانه برگشته.
از جام تکون نخوردم.
به داداش علی و زنداداش سپرده بودم که به ریحانه چیزی راجب برگشتم نگن .خودم هم به تماس هاش جوابی ندادم با اینکه خیلی دلتنگش بودم.
در باز شد و ریحانه اومد داخل.
به روح الله که تو حیاط بود گفت : نه تنها نمیمونم .میرم خونه داداش علی ...قربونت برم...مراقب مامان باش .خداحافظ
در و بست ویخورده ازش فاصله گرفت که
نگاهش بهم افتاد .
با تعجب گفت :داداش محمد.برگشتییی؟
یه نگاه کوتاه بهش انداختم و آروم سلام کردم
دوباره مشغول کارم شدم و به ریحانه توجهی نکردم.
با اینکه نگاهم بهش نبود،حس میکردم خیلی تعجب کرده.
بعدچند لحظه ساکن ایستادن به اتاقش رفت.
نمیخواستم اذیتش کنم .ولی اگه کاری نمی کردم این رفتارش ادامه پیدا میکرد و عواقب بدی داشت.
چند دقیقه بعد از اتاقش بیرون اومد وگفت:کی اومدی ؟
بدون اینکه بهش نگاهی بندازم گفتم :برای توچه فرقی میکنه ؟
صداش رو بالا برد و گفت :یعنی چی برام فرقی میکنه؟محمد هیچ معلومه تو چی میگی؟چرا بچه شدی؟ بابا یه زن گرفتی دیگه چرا همچین میکنی؟ فکر کردی فقط برای اون مهمی؟اصلا یه زنگ زد بهت؟
با عصبانیت لپ تابم رو بستم و به چشم هاش زل زدم :صدات و بیار پایین
چشمش و چند لحظه بست و
ببخشید .آخه عصبیم کردی . میدونی چقدر نگرانت شدم ؟خوشم میاد میدونی چقدر برام مهمی ولی بازم با این سوال حرصم میدی
وسایلم و جمع کردم و رفتم تو اتاقم
نشستم و دوباره لپ تاب و باز کردم
ریحانه اومد داخل
با همون اخم روی صورتم گفتم :صدای درو نشنیدم!
محمد
میگمم صدای درو نشنیدم
بیرون رفت.
دلم براش کباب شده بودم،ولی سعی کردم خودم و کنترل کنم.
در زد و گفت :میتونم بیام تو؟
بفرما نشست کنارم و پاهاش و وتو بغلش جمع کرد
سرش و گذاشت رو زانوش و زل زد بهم و گفت :الان داری تنبیه ام میکنی ؟
جوابی ندادم
+آخه واسه چی؟مگه منچیکار کردم؟
چیزی نگفتم
+محمد تو چرا انقدر عوض شدی؟
تا این و گفت برگشتم سمتش و گفتم :ببین ریحانه کفرم و در نیار دیگه.من عوض شدم؟یه نگاه به خودت بنداز ؟شده به رفتار چند ماهه اخیرت فکر کنی؟ میگم حالت بد بود ناراحت بودی از رفتن بابا! ولی دلیل نمیشه این رو واسه رفتار زشتت بهانه کنی.
تو فرق کردی با دختر پاک و معصومی که بابا تربیتش کرده بود.چرا دختری که با سن کمش اشتباهاتم و بهم تذکر میداد به رفتارهای بچگانه اش فکر نمیکنه ؟یخورده فکر کن!من فقط همین ومیخوام
@mojaradan
#ناحله 🌼
#قسمت_صد_و_سی_نه
#ڪپے بدوݩ ذکرنام نویسنده حرام و حقالناس است🚫
سکوت کرده بود و مظلوم بهم خیره شد .با صدای بغض دار گفت :دلم برات تنگ شده بود
لحنم و آروم تر کردم و گفتم :منم
نگاهش و به فرش زیر پاش دوخت و گفت :معذرت میخوام .حق با توعه.هر کاری کردم ازسر لجبازی بود .محمد من خودم هم نمیدونم چرا اینطوری شدم،چرا انقدر بچه شدم .این رفتارم باعث آزار خودم هم شده .به همچیز گیر میدم .لجباز و یکدنده شدم حتی صدای روح الله هم از این کارهام در اومده.محمد دست خودم نیست یچیزی رو دلم سنگینی میکنه.
بغضش ترکید
+محمد حس میکنم چند وقتیه نمیتونم خوب نفس بکشم .نمیتونم خوب غذا بخورم یا حتی بخوابم .یه چیزیم هست ولی خودم هم نمیدونم چمه .از تظاهر به شاد بودن خستم از همچی خستم،از خودم خسته ام،از سرنوشت سختم خسته ام از تنهاییم ...
بغلش کردم و نزاشتم به حرف هاش ادامه بده
یخورده که گذشت صدای هق هقش قطع شد و فقط آروم اشک میریخت.
روی موهاش و بوسیدم و با لحن آرومی شروع کردم به حرف زدن :
دیگه اینجوری نگو .خدا قهرش میگیره ها .توهر شرایطی که باشیم باید خداروشکر کنیم .هرچیزی یه حکمتی داره عزیزدلم .راضی باش به رضای خدا.
ریحانه از نظر روحی داغون بود خیلی داغون تر از چیزی که فکرش و میکردم
با صدای بغض دارش گفت
+داداشی
_جانم
+میشه دیگه با من اینجوری حرف نزنی؟من فقط تو رو دارم به جای همه ی نداشته هام
خندیدم و گفتم:پس روح الله ی بدبخت چی؟اگه بهش نگفتم.
آه پر دردی کشید و به صورتم خیره شد وگفت: روح الله بوی بابا رو نمیده. روح الله چشم های مامانم و نداره. اون مثل مامان نمیخنده. مثل بابا اخم نمیکنه،مثل بابا حرف نمیزنه،مثل بابا نماز نمیخونه،مثل بابا راه نمیره...ولی محمد تو خودشونی،خود مامان و بابایی،تو...
گریه اش و از سر گرفته بود،به زور جلوی اشک هام و گرفتم و
_باشه آبجی کوچولو باشه،دیگه گریه نکن قربونت برم!
_
با محسن توماشین نشسته بودیم وداشتیم سمت خونه فاطمه اینا میرفتیم.
قرار شد با پدرش حرف بزنیم.
وقتی رسیدیم از ماشین پیاده شدم و لباسم و مرتب کردم و از تو آینه ماشین به خودم نگاه کردم وقتی از مرتب بودنم مطمئن شدم با محسن رفتیم و زنگ آیفون و زدم
در باز شد و رفتیم داخل
تا چشمم به حیاطشون افتاد یاد شب خاستگاری و اتفاقای جالبش افتادم و لبخند زدم.یه یا الله گفتیم که مادر فاطمه اومد بیرون و راهنماییمون کرد بریم تو.
باهاش سلام و علیک کردم و رفتم داخل
بابای فاطمه با نیمچه لبخندی از پله ها پایین اومد و بهمون دست داد.نشستیم ومادرش با چندتا فنجون چایی پیشمون اومد و با فاصله رو یکی از کاناپه ها نشست
منتظر بودم فاطمه رو ببینم .با باباش گرم صحبت شدیم. محسن به ستوه اومده بود
شرط های باباش :باید یه خونه تقریبا بزرگ نزدیک اینجا بگیری.
انتقالی بگیری و برای همیشه بیای ساری
فلان کنی فلان کنی...!
همه این هارو قبول کردم،رسید به مهریه
+خب مهریه دختر من باید به اندازه سال تولدش باشه
با تعجب نگاش کردیم
مامان فاطمه با تشر گفت :احمد
بابای فاطمه بهش نگاه کرد که دیگه ادامه نداد و بلند شد و رفت.
اولش خیال کردم شوخی میکنه
+یعنی هزار و سیصد و...سکه
محسن زد زیر خنده و گفت :آقای موحد شوخیتون گرفته ؟
با تعجب ولی محترمانه گفتم : مگه اومدیم کالا بخریم ؟ میخوایم ازدواج کنیم .این حرفا چه معنی میده ؟
محسن دوباره گفت :احساس نمیکنید یه مقدار زیادی دارین سخت میگیرین!؟این پسری که جلوتون نشسته هیچ حامی نداره. چجوری این همه شرط و به تنهایی و بدون پشتوانه ای قبول کنه ؟محمد،فقط خودشه و خداش
با اینکه اراده داره و تونسته دست تنها تا اینجا برسونه خودش و،ولی این دلیل نمیشه شما این شرط های سخت و براش بزارید.
به من نگاه کرد و گفت
+ببین پسر جون من نگفتم بیای خاستگاری دخترم.حالا که اومدی منم دارم شرایط و بهت میگم. دلت نمیخواد گوش کنی بگو ادامه ندم؟
محسن دستم و گرفت و میخواست بلند شه که نگهش داشتم .یه نفس عمیق کشیدم و
گفتم:بفرمایید
+راستش اصلا قولی که دادی واسه من کافی نیست.شغلت و عوض کن و یه کار کم دردسر وبی خطر واسه خودت جور کن .
از شدت تعجب خندم گرفت
_این حرف و جدی زدین؟
+مگه من باهاتون شوخی دارم ؟
_ببینید آقای موحد ،کار من فقط شغلم نیست .جز اهداف و آرزوهامه نیمی از زندگیمه ،واسش زحمت کشیدم چیزی که شما از من میخواین ممکن نیست !من چطور میتونم ازش بگذرم ؟خیلی براش سختی کشیدم...واسه به اینجا رسیدن خیلی سختی کشیدم نمیتونم به این راحتی از دستش بدم ! واینکه الان تو این جامعه مگه میتونم برم و از نوع یه شغل دیگه پیدا کنم؟
+خب اگه دختر منم به سختی به دست نیاری یروزی کنار میزاریش.اگه دوستش داری باید واسه رسیدن بهش سختی بکشی . من جنس خودم و میشناسم .مردا به اونی که راحت به دست بیارنش پایبند نمیمونن.
✍ #غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل
@mojaradan
سرفصلهای #مقام_محمود۱
۱• مقام محمود : اوج مقام مطلوب یک انسان حقیقی
۲• هماهنگی دقیق ساختار نفس انسان با این مقام
۳• مراحل سه گانهی کاملاً ریاضیِ حرکت انسان از جهل به سمت کسب مقام.
رسانه رسمی #استاد_محمد_شجاعی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
384_16169170472179.mp3
11.1M
#مقام_محمود ۱
※ و أسئلهُ أن یُبَلّغنی المقامَ المَحمود لکم عندالله.
#استاد_شجاعی
#استاد_میرباقری
※ اوجِ جایی که انسان میتواند بدان برسد کجاست؟
• همان اوجی که خدا تأییدش میکند!
همان مقصدی که روزی برای آن، سفرمان را به زمین آغاز کردیم.
• من قصدِ شناختن
و قصد رسیدن دارم، چه کنم؟
منبع: کارگاه مقام محمود
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «روز استجابت دعا»
👤 استاد #پناهیان
🚩 اگه حاجتی داری روز اول #محرم رو از دست نده.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تحویلسالبہوقتمحرماست
حولقلوبنابروضہالحسین(ع)🖤
#اول_محرم
#شبتون_حسینی
#پایان_فعالیت
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#ارسالی_از_کاربران
سلام
وقت بخیر
پارت های ناحله دیروز و امروز کم گذاشتین
بعد امروز دو تا از پارتا تکراریه
یعنی همش امروز دو پارت گذاشتین
ممنون میشم اگه درستش کنید و کامل پارتا ها رو بزارید
❤️
سلام علیکم
ببخشید امروز دو تا پارت رو تکراری بارگزاری کردید...
❤️
چرا رمان رو از یه قسمت دوبار کذاشتین
❤️
سلام وقتتون بخیر باشه
یک قسمت رمان رو دوبار تو کانال میذارید.... حجم پیامها شاید این توجه رو کم کرده.....
❤️
سلام وقت بخیر
ببخشید یه پارت رمان رو تکراری گذاشتین
❤️
سلام وقت بخیر رومان چرا تکراری میزارید اخرش
#ادمین_نوشت
شرمنده شما هستم. درستش کردم .😘
الهی به حق امام حسین حاجت روا بشین .
#یا_علی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روز_خود_را_با_قران_شروع_کنیدد
#یک_فنجان_ارامش
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرار_عاشقی
#سلام_اربابم_حسین
آقای اباعبدالله!
من آن تَه ماندههایِ
دور ریزِ آخرِ بارم
اگر که بُنجُلم اما
تو من را هم خریداری ...
#صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلام_ایها_الغریب
#سلام_پدر_مهربانم
💌 #امام_زمان🌿
یا مهدی... در ماه محرم
حال و احوال شما چگونه است؟
از چشمانتان اشک جاری
میشود یا خون؟
یا مهدی... فقط خدا حال شما
را میداند...!💔
-آجركاللهیابقیةالله✋🏻
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#انچه_مجردان_باید_بدانند
💑 حساسیت دختر بر خمس دادن خواستگارش کار صحیحی است؟
🔸خواستگار یعنی کسی که بناست به عنوان شوهر دختر انتخاب گردد. اگر شوهر یک زن نماز نخواند، روزه نگیرد، خمس ندهد، چگونه میتوان با او زندگی کرد؟ حتی اگر قول بدهد بعدا این کارها را انجام بدهد باز هم قابل اعتماد نیست زیرا کسی که بیست و چند سال نماز نخوانده مگر ممکن است به راحتی نماز خوان یا خمس بده شود؟ پس حساسیت یک دختر بر اخلاق و تدین خواستگارش کاملا صحیح است و در غیر این صورت معمولا زندگی با زجر و زحمت است و سرانجام آن طلاق خواهد بود.
🔸اما حساسیت در قد، قامت قیافه، پول، کار و خانه خواستگار در درجه بعد است. اگر شوهر یا زن خوب هستند زیر یک چادر هم با نان و پنیر میتوانند زندگی خوشی داشته باشند که البته خداوند متعال پس از مدتی صبر عنایت خواهد فرمود و مشکلات مرتفع خواهد شد.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سریال_پوست_شیر
ژانر: خانوادکی_جناحی
#فصل_اول
#قسمت_۷_۵
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🌹بسم الله الرحمن الرحیم.🌹
امروز دومین روز محرم است 🏴
یا امام حسین متوسل میشویم به نامت به بزرگی ات تا نزد خداوند بهترین ها را به بندگانت عطا فرماید
⭕ختم #سوره فجر
1⃣سلامتی و ظهور آقا
2⃣ازدواج جوانان
3⃣ حاجت جمیع
1-🌷سوره فجر 5⃣5⃣
2-🌷سوره فجر 5⃣5⃣
3-🌷سوره فجر 5⃣5⃣
4-🌷سوره فجر 5⃣5⃣
5-🌷سوره فجر 5⃣5⃣
6🌷سوره فجر 5⃣3⃣
7🌹سوره فجر. 5⃣5⃣
8🌷سوره فجر. 5⃣5⃣
9🌹سوره فجر. 5⃣
10🌷سوره فجر 5⃣
11🌷سوره فجر 5⃣
12🌷سوره فجر 5⃣
❤️ ((یا حسین))
⭕زمان ختم #سوره فجر _زمان_نا_محدود_است ⭕
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
برای اعلام ختم به ایدی زیر مراجعه نمایید⬇️
@mojaradan_bott
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
398_16170173230764.mp3
5.47M
شاه سلام علیک 😭
حاج محمود کریمی
🌙⃟ ⃟🍂•> #مداحی🎶🏴
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#سوره_فجر
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سوره_فجر
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´