eitaa logo
مجردان انقلابی
14.6هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
✔️ هنر پرسشگری و تکنیک های سوال کردن در جلسه خواستگاری الف )پرسش تیری پرسش هایی که هدفی را دنبال می کنند و توسط آن طرف مقابل مجبور می شود با بله یا خیر پاسخ مثبت یا منفی دهد مثلاً از آدمهایی که رفیق باز هستن خوشتان نمی آید. به او نمی گوید رفیق باز یا نه بلکه می گوید من از این گونه افراد خوشم نمی آید شما چطور؟ ب) پرسش های قلابیfishing gues به پرسش هایی می‌گویند که مفهوم کلی آن گیر انداختن طرف مقابل است سوال طوری مطرح می‌شود که اون نتواند پاسخ درستی برای برای آن ارائه دهد نیت سوال‌کننده جواب گرفتن نیست بلکه به بن بست انداختن طرف مقابل است پرسش های کاربردی در حوزه انتخاب همسر ندارد چه بسا آسیب زا هم باشد چاپ 23کتاب نویسنده:مسلم داودی نژاد .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
35.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ژانر: خانوادکی_جناحی .•°``°•.¸.•°``°•                   @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹بسم الله الرحمن الرحیم.🌹 🏴 یا امام حسین و حضرت زینب و یاران باوفات و اسرای کربلا متوسل میشویم به نامت به بزرگی ات تا نزد خداوند بهترین ها را به بندگانت عطا فرماید ⭕ختم 1⃣سلامتی و ظهور آقا 2⃣ازدواج جوانان 3⃣ حاجت جمیع 4⃣مجردان کانال ازدواج بدون پشیمانی داشته باشن 5⃣اولاد دار شدن متاهلان 1🌷زیارت عاشورا وزیارت اربعین1⃣ 2🌹زیارت عاشورا وزیارت اربعین1⃣ 3🌷زیارت عاشورا وزیارت اربعین1⃣ 4🌹زیارت عاشورا وزیارت اربعین1⃣ 5🌷زیارت عاشورا وزیارت اربعین1⃣ 6🌷زیارت عاشورا وزیارت اربعین1⃣ 7🌹زیارت عاشورا وزیارت اربعین1⃣ 8🌹زیارت عاشورا وزیارت اربعین1⃣ 9🌹زیارت عاشورا وزیارت اربعین1⃣ 10🌷زیارت عاشورا وزیارت اربعین1⃣ 11🌹زیارت عاشورا وزیارت اربعین1⃣ 12🌹زیارت عاشورا وزیارت اربعین ❤️ سید اشهدا و یاران باوفایش ⭕ 🌺 برای اعلام ختم به ایدی زیر مراجعه نمایید⬇️ @mojaradan_bott .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
.•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
Ziyarat-Ashura-ali-fani-232665.mp3
8.41M
.•°``°•.¸.•°``°•                   @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
محسن+فرهمند-+زیارت+اربعین.mp3
3.71M
.•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هیچوقت واسه کســـی که در حد تو نیست، خودت و کوچیک نکن ارزش تو بیشتر از ایناست .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه چیزهای از گذشته خودمان بگیم آیا گذشته مهم است .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
🌸🍃 ⚠️این هفت کار را هیچوقت انجام نده: 🌼🍃1.هیچوقت با کسی بیشتر از جنبه اش شوخی نکن ؛ چون شکسته میشود 🌼🍃2.هیچوقت دروغ آدمها را در نیاورید چون وقیح میشوند و گستاخ... 🌼🍃3.هیچوقت زن را اسیر خانه و فرزند نکنید؛ چون اینگونه اورا کشته‌اید، خودت را با زنت برابر بدان در همه چیز وگرنه فرقی با زندان بان نخواهی داشت... 🌼🍃4.هیچوقت برای ماندن کسی در زندگیتان ، باج ندهید حتی اگر قیمتش باشد 🌼🍃5.هیچوقت اجازه ندهید طرز فکر یک نفر راجع به شما، به باور شما از خودتان بشود 🌼🍃6.هیچوقت یک مرد و دل یک زن را نشکنید 🌼🍃7.هیچوقت سعی نکنید کسی را متوجه ارزشتان کنید، اگر قدرتان را نداستند یعنی لیاقت شمارو ندارن ؛ پس کنید. .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوربین مخفی | یکی از ایرانیان ساکن لس آنجلس میره از ایرانی‌های اونجا یک دلار قرض میخواد ؛ همه‌شون فرار میکنن حالا همین کار رو توی اربعین آزمایش کردن.... .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
26.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌ ⭕️ این زیارت مال توئه 🥹 ❤️ اگر دوست داری زائر شی نیت کن و رو به قبله بشین و این کلیپ رو ببین مخصوص تو هست 😭 🙏 برای منم دعا کن یا حسین... .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞تحلیل تکه ای از فیلم «آنام» جمله طلاییش: «اعتماد تو زندگی جادو می کنه!» .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این نامه‌رو با گریه نوشتم.... 😭 😭 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
••|🌼💛|•• برگرد نگاه کن قسمت 50 –اهوم. وقتی شنیدم شاخ درآوردم. دیگه از زندگی چی میخواد؟ همش مسافرت
••|🌼💛|•• برگرد نگاه کن قسمت51 از ته دل آه جان سوزی کشیدم. –کاش می‌فهمیدیم کی رو باید دوست داشته باشیم. کاش وقت و قلبمون رو خرج هر کسی نمی‌کردیم. او هم آه کشید. –با این حرفت موافقم، کاش قلبمون دگمه داشت و با زدنش از انجام دادن کارهای کسانی مثل ساچی منصرفش می‌کردیم. –ساچی مجبوره این کارارو کنه، چون مدام باید متفاوت باشه، واسه جلب توجه هواداراش، مدام باید کارای غیر معقول انجام بده. اون حسرت شماهایی رو میخوره که راحت دارید زندگی می‌کنید و دغدغه‌های اونو ندارید. شاید دلیل افسردگیش همین باشه، چون آدمهای زیادی مدام در مورد زندگیش، پوشش و همه چیزش نظر میدن، اون که نمیتونه نظر همه رو جلب کنه همین باعث استرسش میشه. نادیا گفت: –اگه واقعا اینجوری باشه که خیلی سخته. دراز کشیدم و سکوت کردم. چند دقیقه‌ایی به سکوت گذشت. لامپ اتاق چشم‌هایم را اذیت می‌کرد. –نادیا پاشو لامپ رو خاموش کن. رویش را برگرداند و پتو را روی سرش کشید. –چند دقیقه دیگه تحمل کنی، محمد امین میاد بپرسه چرا رختخوابش رو ریختیم پشت در اون موقع بهش میگیم خاموش کنه. پتو را از روی سرش پس زدم. –پاشو ببینم، وقتی اونجوری اسباب اثاثیه‌اش رو بیرون ریختی عمرا اون بیاد واسه ما چراغ خاموش کنه. بعدشم جمع نبند تو ریختی. به طرفم برگشت و با هیجان گفت. –ببین من یه نقشه دارم. ما خودمون رو بزنیم به خواب یا اون یا مامان میان میبینن خوابیم خودشون چراغ رو خاموش میکنن. لبهایم را روی هم فشار دادم. –اگه نقشت نگرفت چی؟ –اون موقع خودم میرم خاموش میکنم. صدای پای محمد امین باعث شد حرف را کوتاه کنیم و خودمان را به خواب بزنیم. محمد غرغرکنان رختخوابش را با خودش برد. یک چشمم را باز کردم و زمزمه کردم. –این که رفت اصلا تو اتاق نیومد. –میاد، اونوقت کلا خواب باشیم به نفعمونه. دوباره چشم‌هایم را بستم. محمد امین دوباره آمد. در را باز کرد و بعد از سکوت چند ثانیه‌ایی با دلسوزی گفت: –آخه، مثل دوتا فرشته خوابیدن. لحنش بوی توطئه می‌داد. چقدرم خسته بودن که یادشون رفته چراغ رو خاموش کنن، اصلنم به خاطر تنبلی‌شون نبوده. از حرفهایش خند‌ه‌ام گرفته بود ولی از درون خودم را می‌خوردم تا بتوانم نخندم. چراغ را خاموش کرد و رفت. ولی در را باز گذاشت. نادیا پتو را کنار زد و بلند شد نشست و با خوشحالی گفت: –دیدی نقشم گرفت، دیدی دیدی. –خب حالا، همچین میگی نقشه به قول بابا انگار نقشه عملیات "اچ سه "رو کشیدی. بگیر بخواب. همان لحظه چراغ روشن شد و محمد امین دست به کمر جلوی در ظاهر شد. –جدیدا نشسته میخوابی نادی؟ نادیا ماتش برد. محمد امین گفت: –فکر کردید منو می‌تونید گول بزنید. خندیدم. –نادی جان نقشه‌هات نقش برآب شد. محمد امین گفت: –آره عملیات "اچ سه" بیشتر سه شد. بعد چراغ را روشن گذاشت در را بست و رفت. نـویسنده لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
برگرد نگاه کن قسمت 52 تصمیم گرفتم دو هفته قرنطینه را به درسهایم برسم. بالا شدن معدلم برایم مهم بود. اکثر کلاس‌های مجازی‌ام بعد از ظهرها برگزار میشد. چند روزی بود که به خاطر قرنطینه وقت بیشتری داشتم برای فعال بودن در کلاسها. جزوه ها را از کمد بیرون آوردم و مایوسانه نگاهشان کردم. آنقدر فکرم مشغول امیر زاده بود که فکر نمی‌کردم تمرکزی برای درس‌خواندن داشته باشم. ولی علاقه‌ی زیادم به درس خواندن باعث شد کم‌کم تمرکزم را به دست بیاورم. بعد از گذشت دو روز در حال درس خواندن بودم و مشغول کلاس آنلاین که خانم نقره زنگ زد و گفت که فردا به کافی شاپ بروم. –خانم نقره مگه تعطیل نشده. خانم نقره چند سرفه پشت سر هم کرد و گفت: –چرا، تعطیله، منتها آقای غلامی گفت یه جلسه ایی بزاریم که بعضی نکته ها در مورد مشتری مداری و مسائل دیگه کافی‌شاپ گفته بشه، من که کرونا گرفتم نمیتونم برم. تو برو بعدا بهم بگو چی گفته شد. آنقدر از شنیدن این حرف خوشحال شدم که فراموش کردم حتی حال خانم نقره را بپرسم. به گوشی زل زده بودم و به فردا فکر می‌کردم. دلم می‌خواست زودتر وقت بگذردو فردا شود تا من بتوانم دوباره از کنار آن درخت چنار عبور کنم. دوباره تمام تنم چشم شود و فقط او را ببینم و وقتی او نگاهش به من افتاد، دوباره سربه‌ زیر شوم و تپشهای قلبم را بشمارم. ولی بعد با خودم فکر کردم چطور تا به حال خبری از آقای امیر زاده نشده، چرا حتی یک پیام هم نداده، مگر آن روز نگفت که می‌خواهد در مورد موضوعی با من صحبت کند. نکند دوباره اتفاقی افتاده، اصلا نکند از شوهره ساره کرونا گرفته باشد. چرا من سراغش را نگرفتم. دل شوره عجیبی به دلم افتاد. می‌خواستم زنگ بزنم و خبری بگیرم ولی با خودم گفتم به خاطر حرفهای آن روزش شاید من پیش قدم در زنگ زدن نباشم بهتر باشد. گوشی را باز کردم تا فقط یک پیام کوتاه بدهم ولی باز منصرف شدم. با خودم گفتم فردا می‌بینمش بهتر است عجله نکنم. بعد از کلاس و درس نادیا وارد اتاق شد و گفت: –تلما بیا ببین مامان ناهار چی درست کرده. سرم را سوالی تکان دادم. انگشتش را روی لبش گذاشت و زمزمه کرد. – اسمش چی بود؟ آهان، آلفرادو، میگه یه غذای خارجیه. من که تا حالا اسمش رو نشنیدم. تو شنیدی. فقط لبخند زدم و همراهش به آشپزخانه رفتم. محمد امین نان در دست از در وارد شد و گفت: –دیدم غذا ماکارانیه گفتم با نون می‌چسبه. مادر حندید. –بیا یه بارم که غذای با کلاس براتون درست کردم میگید ماکارانیه. همون حقتونه سیب زمینی بخورید. نـویسنده لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
برگرد نگاه کن قسمت 53 محمد امین نگاهی به قابلمه‌ی روی گاز انداخت. –عه مامان خودم صبح رفتم ماکارانی خریدم که. –اون اسمش پاستاست نه ماکارانی. موقع خوردن غذا نادیا گفت: –خوشمزس‌ها ولی انگار یه چیزیش کمه. یک حله از سینه‌ی مرغ که آنقدر ریز خرد شده بود، به زور سر چنگال می‌آمد را برداشتم و در دهانم گذاشتم. –یه چیز نه چندتا چیزش کمه. مادر اخمی کرد و رو به من گفت: –آخه اونجور که تو گفتی اندازه‌ی خورشت قیمه باید خرجش می‌کردم. اینجوری سبکتره، تازه سالم‌ترم هست. –آخه مامان این غذا بدون سس و... مادر ابروهایش را تند تند بالا انداخت، که یعنی ادامه ندهم. نادیا گفت: –مامان نمیخواد اشاره کنی من خودم اسم غذا رو سرچ کردم. شما سس و قارچ و پنیر پارمزان توش نریختین. –خب مادر سس قرمز تو یخچال هست پاشو بیاربریز. –سس قرمز چیه مامان، این سس مخصوص داره که باید جدا درست بشه. من ترکیباتش رو خوندم فکر کنم شیرم داشت. محمد امین گفت: –احتمالا این از غذاهای کافی شاپه که تلما یاد مامان داده. از این که محمد امین اینقدر دیر متوجه اصل قضیه‌ میشد خنده‌ام گرفت. شاید این خاصیت مرد بودن است که زیاد ذهنشان را درگیر نمیکنند. نادیا گفت: –خسته نباشی داداش من، پس الان چی داشتن می‌گفتن. گفتم: –از بس اون روز غر زدید. خواستم یه تنوعی تو غذا بشه، حداقل از مشتفات سیب زمینی که بهتره. نادیا لقمه‌اش را قورت داد: –اره بابا، خیلی بهتره، تازه اسمشم باکلاسه، از الان من منتظرم یکی بپرسه ناهار چی خوردید، بگم آلفرودو. محمد امین لقمه‌ی بزرگی گرفت و گفت: –تو که به این نیتی مطمئن باش کسی نمی‌پرسه. –نادیا گفت: –ضایع، یه کم کلاس داشته باش، اینو که با نون نمیخورن. –من که بدون نون سیر نمیشم. بعدشم این همون ماکارانی شکل دار خودمونه دیگه، فقط اسمش عوض شده. نادیا پوفی کرد. –نه بابا یه فرقایی داره، مثلا به جای سویا مرغ ریخته، محمد امین نگاهی به لقمه‌اش انداخت، مرغ؟ عه مرغم داره؟ نادیا با چنگال کمی پاستاهای داخل بشقابش را زیرو کرد و یک تکه مرغ به سر چنگال زد. –ایناها، مرغ نیست پس چیه؟ –عه من ندیدم. پشت چشمی نازک کرد. –تو همون باید سیب زمینی بخوری. البته حق داری، چون این یه پیش غذاست که ما جای غذای اصلی می‌خوریم. مادر نگاهی به من انداخت. –وا! مگه مردم چقدر شکم دارن که این غذای به این سنگینی رو بخورن بعد یه غذای اصلی هم روش بخورن؟ به خدا اسرافه، همین جوری غذا میخورن که الان چاقی شده یه معزل. گفتم:: –البته اکثر چاقیها از بی‌تحرکیه ها. مادر لبهایش را بیرون داد. –همون دیگه، از جاشون تکون نمیخورن، نمیسوزونن، ولی هی میخودن. با شنیدن صدای زنگ گوشی‌ام لبخندم را جمع کردم و به اتاق رفتم. نـویسنده لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
برگرد نگاه کن قسمت54 آنقدر صدای ساره ضعیف و بی‌جان بود که گفتم: –ساره می‌تونی یه کم بلندتر صحبت کنی؟ توام مریض شدی؟ صدای مردانه ای جایش را به صدای ساره داد. –سلام خانم. بله ساره مریض شده میخواد ازتون اجازه بگیره برای استفاده از کپسول اکسیژن. چون من یه کم بهتر شدم ساره می‌خواست بیاره پستون بده. که خودشم مریض شد. لبم را گاز گرفتم. –ای وای، حالا کی بهش میرسه شما که خودتونم سرفه می‌کنید، حالتون هنوز خوب نشده. –حالا یه کاریش میکنم. –فکر نمی‌کنم آقای امیرزاده مخالفتی داشته باشه، خوشحال شد. –خیلی ممنون، لطف کردید. بعد هم تلفن را قطع کرد. با خودم گفتم نکند من نباید از جانب امیرزاده حرف میزدم. حالا دیگر بهانه‌ی خوبی داشتم برای زنگ زدن به امیر زاده. در لیست مخاطبینم دنبال شماره‌اش گشتم. همین که انگشتم شماره‌اش را لمس کرد، تنم گرم شد. انگار جایی میان آسمان و زمین معلق شدم، برای ضربان قلبم هم که اصلا اختیاری نداشتم، وقتی صدای بوق از آن طرف خط به گوشم رسید قلبم مثل یک دیوانه‌ی زنجیری شد که کنترلش غیر ممکن بود. یک آن خواستم تماس را قطع کنم تا کمی آرامش بگیرم بعد دوباره زنگ بزنم ولی وقتی چند بوق خورد و جواب نداد نگرانی نگذاشت این کار را انجام دهم. آنقدر بوق خورد که قطع شد. به فکر رفتم. شاید مغازه را تعطیل نکرده و سرش شلوغ است و نمی‌تواند تلفنش را جواب بدهد. ولی آخر در این اوضاع کسی مگر برای خرید، آن هم لوازم التحریر و اسباب بازی بیرون می‌رود. شاید اصلا صدای تلفنش را نشنیده. امکان دارد روی سکوت گذاشته باشد. به خودم دلداری دادم که طولی نمی‌کشد که با دیدن شماره‌ام روی گوشی‌اش حتما خودش تماس میگیرد. مادر از آشپزخانه صدایم کرد. –تلما بیا بقیه‌ی غذات رو بخور، می‌خوام جمع کنما. –من سیر شدم مامان، دیگه نمی‌خورم. صدای محمدامین را شنیدم که غر زد. –خب از اول می‌گفتی من اینقدر نون نمی‌خوردم. مامان سهمشو بده به من. مادر گفت: –نه مادر، آخه این دختره که چیزی نخورد. براش کنار میزارم، بعدا میاد میخوره. نادیا گفت: –مامان جان اون تو کافی شاپ اونقدر خوشمزه‌ی این غذارو خورده که الان این به دهنش مزه نداره. –کی تلما بخوره؟ من می‌شناسمش قول بهت میدم تا حالا لب نزده. نـویسنده لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎒 ‌هر سال اربعین 🎬 کارگردان: «میلاد محمدی» # فیلم_ کوتاه .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️ کی رفته اربعین و نرفته گوش کنه! 🎙باصدای شهید شیخ احمدڪافی .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭 یک اربـعیـن با روضه‌هایت گریه کردم 😭 در این سفـر ، تـنـها برایـت گریه کردم 😭 شانه به شـانه ، پا به پایت گریه کردم 😭 قرآن که خواندی باصدایت گریه کردم حسین 🖤💔زینب ⬛️⬛️اربعین حسینی تسلیت باد⬛️⬛️ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا