eitaa logo
مجردان انقلابی
14.8هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غیرتوحسین‌همه‌باهام‌بَدَن.. همه‌غیر‌تو‌،تو‌سختیا‌پَسَم‌زدن:) هیشکی‌جز‌خودت‌غصه‌مونخورد! هرکی‌اسرارمو‌فهمیدآبروموبرد.. مَحرم‌اسرارم،همه‌کسوکارم.. من‌دوست‌دارم‌💔:)! ‌‌ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.. اخر پاییز آمده دارم می‌شمارم یک به یک: با تو بودن هیچ، اما بی‌تو بودن بی‌شمار....🍂 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
💞 چگونه متوجه شویم معیارمان برای ازدواج چیست؟ ❣هر کس در ذهن خود یک فرد ایده‌آل را به عنوان همسر و شریک آینده دارد که دارای یکسری خصوصیات یا به عبارت بهتر ارزش‌ها است اما معمولا آنچه باعث انتخاب اشتباه یا گاهی بیراهه رفتن است «کلی نگری» است. ❣یعنی فرد یک علامت را به عنوان یک معیار کلی در نظر نمی‌گیرد؛ به طور مثال می‌گوید همسر من باید مهربان، خوش‌خلق و سازگار باشد. در صورتی که مهربانی، خو‌ش‌خلقی و سازگاری هر کدام از نظر افراد مختلف تعریفی مختلف نیز دارد. ❣بهتر است تک تک معیار ها ابتدا از نظر خود فرد به صورت کامل تعریف شود، یعنی اگر می‌گویم مهربان باشد، منظور این است که در موقع عصبانیت فریاد نزند، هیچ گاه من را در حضور دیگران تحقیر نکند، اگر بیمار شدم برای من پرستاری مهربان و دلسوز باشد، من را با هر اشتباهی قضاوت نکند، به من توهین نکند و... .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
32.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
1🎭 سریال: 🏅 : اجتماعی / درام 25_4 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺نه باهات تماس می‌گیره نه بهت پیام میده! •اگه مدتم بهت بی محلی میکنه یعنی تمایلش واسه رابطه با شما کمه. •اگه بهت احترام‌ نمیزاره یعنی واسش به اندازه کافی ارزشمند نیستی. •اگه همش تو اصرار می‌کنی که بیا باهم وقت بگذرونیم یعنی احساس شما با اون آدم متفاوته. •اگه میگه قصد جدی ندارم باهات یعنی اگه تو قصدت ازدواجه دیگه ادامه ندی. اگه از موارد بالا اکثرشو داشتی بهتره یه فکر اساسی  درمورد رابطتت بکنی. @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مراقب هم باشیم وشواف و تجملات و.... کنار بزاریم مهم کنار هم بودن❤️ یلدا مبارک @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
  | ویژه 🍉 راستی عزیز، شالتُ بافته، عزیزُ چشم‌براه نذاری/ بابابزرگ میگه بگم یه امشبُ، گوشی نیاری / شیرینی شبای یلدا، مزه‌ی این دورهمی‌شه / وقتی که باهمیم می‌بینم، هیچی خونواده نمیشه / امشب همه هستن، حیفه تو نباشی یه امشبو میشه، که مهمون ما شی؟ حیفه تو نباشی | حسین حقیقی @mojaradan
حالا بریم برای تست امروزمون کدوم پر رو انتخاب میکنی؟ پر شماره 1 پرشماره 2 پر شماره 3 پر شماره 4 پر شماره 5 جواب تست را به آیدی زیر ارسال کنید @mojaradan_bott @mojaradan
سفره شب یلدا یلداتون مبارک ممنونم الهی در این شب طولانی سال هر آرزوی دارن برآورده به خیر بشه و لبشون خندان و دلشون شاد باشن❤️ و خوشبخت دو عالم باشن به حق امام زمان .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
؟؟ وقت اعلام برنده چالش یلدایی هست سلام به همه دوستان خوب مجردان انقلابی☺️ شب یلدا رو تبریک میگم بهتون و آرزو میکنم همیشه جمع تون جمع و دلاتون بی غم باشه 🤲😉 از همه عزیزان و بزرگوارانی که توی چالش شب یلدا مون شرکت کردند آرزوی موفقیت و شادکامی دارم و خیلی خیلی ازشون متشکرم انشاالله به زودی خبر ازدواج شون رو بهمون بدن تشکر بعدی رو هم از یکی از دوستان خوبمان دارم که همیشه با حمایت هاشون و زحماتی که میکشند انرژی بخش فعالیت من تو کانال هستند و من واقعا از زحمات بی منت و شبانه روزی شون کمال قدر دانی رو دارم و براشون بهترین ها رو خواهانم ما در دوبخش جایزه میدیم 😍 بخش اول دوستانی که در بخش کلیپ یلدایی شرکت کردند وبخش دوم در بخش عکس یلدایی و به رسم یادگاری و تشکر از تلاش و تشکر بابت زحمات این بزرگواران هدیه ای ناقابل بهشون اهدا می‌کنیم 😊😊 انشاالله از این به بعد شاهد فعالیت های چشمگیر و خوب همه شما اعضای دوست داشتنی کانال باشیم یلداتون مبارک 🌹🌹 خوشحال میشم نظرات و انتقادات و پیشنهادات خودتون رو به آیدی@mojaradan_bott بفرستید دوستدار همه شما ادمین جان 😉😁 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما ایشون هست در کلیپ وبرنده اینترنت .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
43.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
.•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام چطورین دوستای گلم خوب براتون جواب تست رو اوردم بعدشم بریم تا ادامه داستان در کانال بارگذاری کنیم @mojaradan
مجردان انقلابی
حالا بریم برای تست امروزمون #تست_روان_شناسی کدوم پر رو انتخاب میکنی؟ پر شماره 1 پرشماره 2 پر شمار
من پَر شماره یک را انتخاب کردم. شما فرد آرام و ساکتی هستید همچنین علاقه زیادی دارید که به دوستان خود کمک کنید، گرچه آن ها این کار را نشانه ضعف شما می دانند. در نهایت باید گفت که بین شما دنیای اطرافتان هماهنگی خاصی وجود دارد. من پَر شماره دو را انتخاب کردم. شما به خاطر نظم و برنامه ریزی دقیقی که دارید اغلب اوقات دوست دارید هماهنگی خاصی بین ذهن و کارهایی که انجام می دهید وجود داشته باشد. در نهایت باید گفت که در شما کمالگرایی زیادی وجود دارد. و از طرفی همیشه در حال یادگیری می باشید. من پَر شماره سه را انتخاب کردم. از آنجایی که فردی با مصمم و با اراده ایی هستید، همیشه بدون توجه به نظرات دیگران به دنبال رویاهای خود می روید و به هر زحمتی که شده به اهداف مورد نظرتان می رسید. من پَر شماره چهار را انتخاب کردم. از آنجایی که فرد خردمندی هستید در زندگی می توانید مدیر قوی ای باشید. فقط باید سعی کنید که درک خودتان را از تفاوت های بین فردی افزایش دهید تا بتوانید از زندگی لذت بیشتری ببرید. من پَر شماره پنجم را انتخاب کردم. گرچه فرد هنرمندی هستید اما از روحیه بسیار حساس و پر تردیدی برخوردار هستید. بنابراین سعی کنید بر ترس و شکست های خودتان غلبه کنید @mojaradan
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 از_روزی_که_رفتی قسمت ۵۵ و ۵۶ _....تمام عشقش به این بود که #آقا اجازه داده! غرق لذت بود ک
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 از_روزی_که_رفتی قسمت ۵۷ و ۵۸ _....به غرّه نشو که به لحظه‌ای فراموشی بند است... آیه بانو... من تمام روزهایی را که کنارت زندگی کرده‌ام را به خاطر سپرده‌ام، نترس از بانو! نترس از من بانو! کسی هست که را به امانتم دوخته و امانتدار خوبی هم هست؛ اگر مادرم غم در دلت نشاند، بر من ببخش... ببخش بانو، مادر است و دلشکسته، رفتن پدر کمرش را خم کرده بود. نبود من درد بر درد کهنه‌اش گذاشته است. وصیت اموالم را به پدرت سپرده‌ام. هیچ در دنیا ندارم و داشته‌هایم برای توست. بانو... مواظب خودت، دخترکم و مردی که نیازمند ایمان تو است باش! حلالم کن که تنهایت گذاشته‌ام! تو را اول به خدا و بعد به او میسپارم! بعد از من زندگی کن و زندگی ببخش! تو آیه ی زیبای خدایی! من در انتظارت هستم و به امید دیدار دوباره‌ات چشم به راه میمانم. 🕊✍همسفر نیمه‌راهت «سید مهدی علوی» آیه نامه را خواند و اشک ریخت... نامه را خواند و نفس زد... "در خوابت چه دیده‌ای که مرا رها کردی؟ آن َمرد کیست که مرا به دستش سپردی؟ تو که میدانی تا دنیا دنیاست تو مرد منی! تو که میدانی بی‌تو دنیا را نمیخواهم! در آن خواب چه دیده‌ای مرد؟ ***** رها: _خودم میومدم، لازم نبود اینهمه راه رو بیای صدرا: _خودمم میخواستم حاج علی رو ببینم؛ بالاخره مراسم هفتم بود دیگه، ارمیا رو هم دیدم نمی‌دونستم اونا هم از بچه‌های تیپ شصت و پنجن! انگار همکار سیدمهدی بودن، همدوره و همرزم بودن. رها در جایش جابه‌جا شد: _همکارای سیدمهدی برای همه مراسم‌ها اومدن، فردا هم تو مرکزشون مراسم دارن؛ آیه گفت با حاج علی میاد فردا تا به مراسم برسه. صدرا سری تکان داد و سکوت کرد. رها در جایش جابه‌جا شد: _ببخشید این مدت باعث زحمت شما شدم، نامزدتون خیلی ناراحت شدن؟ صدرا: به‌خاطر نبودم ناراحت نبود، چون با تو بودم ناراحت شد و قهر کرد؛ شدم مثل این مردای دو زنه، هیچوقت فکر نمی‌کردم منم بشم مثل اون مردایی که دوتا زن دارن و هیچ جایی تو زندگی هیچکدومشون ندارن. همه جا متهمم، کلی به خاطر این قهر کردنش پول خرج کردم. پوزخندی به یاد رویا زد: _شما زنها عجیبید، تا وقتی براتون پول خرج کنن، براتون فرق نداره زن چندمید، مهم نیست شوهرتون اخلاق داره یا نه، اصلا مهم نیست آدمه یا نه؛ حالا برعکسش باشه، یه مرد خوش اخلاق مهربون عاشق، باشه و پول نداشته باش؛ براش تره هم خرد نمیکنن! رها: _اینجوری نیست، شاید بعضی آدما اینجوری باشن که اونم زن و مرد نداره؛ بعضیا اعم از زن و مرد مادیات براشون مهمه؛ پول چیز بدی نیست و بودنش تو زندگی ، اما بعضیا پول رو زندگی میدونن! این اشتباه میتونه زندگی‌ها رو نابود کنه. عده‌ای هم هستن که کنار همسرشون کار میکنن و زندگی رو کنار هم با همه سختی‌هاش میسازن! مهم اینه که ما از کدوم دسته‌ایم و همسرمون رو از کدوم دسته انتخاب میکنیم صدرا: _یه عده‌ی دیگه هستن که جزء دسته‌ی دوم هستن اما وسط راه خسته میشن و ترجیح میدن برن جزء دسته‌ی اول! رها: _شاید اینجوری باشه اما زن‌های زیادی تو کشور ما هستن که با بی‌پولی و بدی‌ها و تمام مشکلات همسرشون، باز هم خانواده رو حفظ کردن؛ حتی عشقشون رو هم از خانواده دریغ نمیکنن! صدرا: _تو جزء کدوم دسته‌ای؟ رها: _من در اون شرایط زندگی نمیکنم! صدرا: _تو الان همسر منی، جزء کدوم دسته‌ای؟ رها دهانش تلخ شد: _من خدمتکارم، اومدم تو خونه‌ی شما که زجر بکشم... که دل شما خنک بشه، همسری این نیست، فراتر از این حرفاست؛ از رویا خانم بپرسید جزء کدوم دسته‌ست. تلخی کلام رها، دهان صدرا را هم تلخ کرد. این دختر گاهی چه تلخ میشود! صدرا: _یه کم بخواب، تا برسیم استراحت کن که برسی خونه وحشت میکنی؛ مامان خیلی ناخوشه، منم که بلد نیستم کار خونه رو انجام بدم! خونه جای قدم برداشتن نداره! خودت تلخ شدی بانو! خودت دهانم را تلخ کردی بانو! من که از هر دری وارد میشوم تو زهر به جانم میپاشی! رها که چشم باز کرد، نزدیک خانه‌ی زند بودند. در خانه انگار جنگ به پا شده بود. رها: _اینجا چه خبر بوده؟ صدرا: _رویا و شیدا و امیر و احسان اینجا بودن، احسان که دید تو نیستی شروع کرد جیغ زدن و وسایل خونه رو به هم ریختن؛ بعدشم به من گفت تو چه جور مردی هستی که میذاری زنت از خونه بره بیرون! این حرف رو که زد رویا شروع کرد جیغ زدن و وسایل خونه رو پرتاب کردن سمت من؛ البته نگران نشو، من جا خالی دادم! رها سری به افسوس برایش تکان داد ، و بدون تامل مشغول کار شد. فکر کردن به رویا و کارهایش برای او خوب نبود! کارهایش که تمام شد، نیمه شب شده بود. شام را آماده کرد. خانم زند که پشت میز نشست....
حس بدی بود که کسی زنت را با عشق نگاه کند... با عشق صدا کند. کاری که تو یک‌بار هم انجامش نداده‌ای؛ کنار آمدن با رقیبی که حق رقابت ندارد سخت است. گوشه‌ای از ذهنش نجوا کرد "همون رقابتی که رویا با رها میکنه! رویایی که حقی برای رقابت ندارد؛ شاید هر دو عاشق بودند؛ شاید زندگی‌هایشان فرق داشت؛ شاید دنیاهایشان فرق داشت؛ اما دست تقدیر گره‌هایی به زندگیشان زده بودند را گشود و صدرا را به رها گره زد... **** ارمیا روزها بود که کلافه بود؛ روزها بود که گمشده داشت؛ خواب‌هایش کابوس بود. تمام خواب‌هایش آیه بود و کودکش... سیدمهدی بود و لبخندش... وقتی داستان آن عملیات را شنید، خدایا... چطور توانست دانسته برود؟! امروز قرار بود مراسم در ستاد فرماندهی برای شهدای عملیات گرفته شود. از خانواده‌ی شهدا دعوت به عمل آمده بود؛ مقابل جایگاه ایستاده بودند..... نویسنده؛ سَنیه منصوری .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 از_روزی_که_رفتی قسمت ۶۱ و ۶۲ مقابل جایگاه ایستاده بودند. همه با لباسهای یک دست... گروه موزیک مینواخت و صدای سرود جمهوری اسلامی در فضا پیچید و پس از آن نوای زیبایی به گوشها رسید: شهید... شهید... شهید... ای تجلی ایمان... شهید... شهید... شعر خوانده میشد و ارمیا نگاهش به حاج علی بود. آیه در میان زنان بود... زنان سیاهپوش! نمیدانست کدامشان است اما سیدمهدی را حس میکرد. سیدمهدی انگار همه جا با آیه‌اش بود. همه جوان بودند... بچه‌های کوچکی دورشان را احاطه کرده بودند. تا جایی که میدانست همه‌شان دو سه بچه داشتند، بچه‌هایی که تا همیشه از شدند... مراسم برگزار شد، و لوحهای تقدیر بزرگی که آماده شده بود را به دست فرزند و یا همسر شهید میدادند. نام سیدمهدی علوی را که گفتند، زنی از روی صندلی بلند شد. صاف قدم برمیداشت! یکنواخت راه میرفت، انگار آیه هم یک ارتشی شده بود؛ شاید اینهمه سال همنفسی با یک ارتشی سبب شده بود اینگونه به رخ بکشد اقتدار خانواده‌ی شهدای ایران را! آیه مقابل رئیس عقیدتی سیاسی ارتش ایستاد، لوح را به دست آیه داد. آیه دست دراز کرد و لوح را گرفت: _ممنون سخت بود... فرمانده حرف میزد و آیه به گمشده‌اش فکر میکرد... جای تو اینجاست، اینجا که جای من نیست مرد! آنقدر محو خاطراتش بود که مکان و زمان را گم کرد. حرفها تمام شده بود و آیه هنوز عکس‌العملی نشان نداده بود: _خانم علوی... خانم علوی! صدای فرمانده نیروی زمینی بود. آیه به خود آمد و نگاهش هشیار شد: _ببخشید. +حالتون خوبه؟ آیه لبخند تلخی زد: _خوب؟ معنای خوب را گم کردم آیه راه رفته را برگشت... برگشت و رفت... رفت و جا گذاشت نگاه مردی که نگاهش غمگین بود. روز بعد همکاران سیدمهدی ، برای تسلیت به خانه آمدند. ارمیا هم با آنان همراه شد. تا چند روز قبل زیاد با کسی دمخور نمیشد. رفت و آمدی با کسی نداشت. در مراسم تشییع هیچ‌یک از همکارانش نبود. "چه کرده‌ای با این مرد سید؟ تمام کسانی که آمده بودند، در عملیات آخر همراه او بودند و تازه به کشور بازگشته بودند. هنوز گرد سفر از تن پاک نکرده بودند که دیدار خانواده‌ی شهدای رفتند. آیه کنار فخرالسادات نشسته بود. سیدمحمد پذیرایی میکرد با حلوا و خرما... حاج علی از مهمانها تشکر میکرد، از مردانی که هنوز خانواده‌ی خود را هم ندیده بودند و به دیدار آمدند... _شما تو عملیات با هم بودید؟ «باوی» که فرمانده عملیات آن روز بود، جواب داد: _بله؛ برای یه عملیات آماده شدیم و وارد سوریه شدیم. یه حمله همه جانبه بود که منطقه‌ی بزرگی رو از داعش پس گرفتیم، برای پیشروی بیشتر و عملیات بعدی آماده میشدن. ما بودیم و بچه‌هایی که شهید شدن. سر جمع چهل نفر هم نمیشدیم، برای حفاظت از منطقه مونده بودیم. جایی که گرفته بودیم منطقه‌ی مهمی بود... هم برای ما هم برای داعش! حمله‌ی شدیدی به ما شد. درخواست نیروی کمکی کردیم، یه ارتش مقابل ما چهل نفر صف کشیده بود. یازده ساعت درگیری داشتیم تا نیروهای کمکی میرسن. روز سختی بود، قبل از رسیدن نیروهای کمکی بود که سیدمهدی تیر خورد. یه تیر خورد تو پهلوش... اون لحظه نزدیک من بود، فقط شنیدم که گفت یا زهرا! نگاهش کردم دیدم از پهلوش داره خون میاد. دستمال گردنشو برداشت و زخمشو بست. وضعیت خطرناکی بود، میدونست یه نفر هم توی این شرایط خیلیه! آرپی‌جی رو برداشت... ایستادن براش سخت بود اما تا رسیدن بچه‌ها کنارمون مقاومت کرد. وقتی بچه‌ها رسیدن، افتاد رو زمین، رفتم کنارش... سخت حرف میزد. گفت میخواد یه چیزی به همسرش بگه، ازم خواست ازش فیلم بگیرم. گفت سه روزه نتونسته بهش زنگ بزنه؛ با گوشیم ازش فیلم گرفتم. لحظه‌های آخر هم ذکر یا زهرا (س) روی لباش بود. سرش را پایین انداخت و اشک ریخت. درد دارد همرزمت جلوی چشمانت جان دهد... َ آیه لبخند زد "یعنی میتونم ببینمت مرد من؟! " _الان همراهتون هست؟ میتونم ببینمش؟ نگاه متعجب همه به لبخند آیه بود. چه میدانستند از آیه؟ چه می‌دانستند که دیدن آخرین لحظه‌های مردش هم لذت‌بخش است؛ آخر قرارشان بود که همیشه با هم باشند؛ قرارشان بود که لحظه‌ی آخر هم باهم باشند. "چه خوب یادت بود مرد! چه خوب به عهدت وفا کردی! " _بله. گوشیاش را از جیبش درآورد ، و فیلم را آورد. آیه خودش بلند شد و گوشی را از آقای باوی گرفت، وقتی نشست، فیلم را پخش کرد.... نویسنده؛ سَنیه منصوری .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´