فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|💚🦋|••
#السلام_ایها_الغریب
سلام حجت خدا ، مهدی جان❤️
من اسیر دانه های حقیرم . هر چه بال می زنم و اوج می گیرم بازهم غم آب و دانه ، به زیر می کشاندم ...
... شما اما ای مولای غریبم ...
... یگانه حلقه ی اتصال آسمان و زمینید ...
دعاهایم را به عرش می رسانید و نسیم های اجابت را به زمین ...
من بی شما در هزارتوی دام های دنیا جان می دهم و با شما تا اوج پرمی کشم ...
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|💓💒|••
#قرار_عاشقی
#سلام_اربابم_حسین
کاشپیراهنیکهمرگِمراتنشمیکند
خیسِاشكهاییباشد[.🥀]
کهپایِغمت جاریشدند و..
بویعطرِروضههای تورا بدهد [❤️🩹]
#صلی_الله_علیک_یا_عبدالله
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
💓استفاده از واسطه
💕 اگر کسی در اطراف ما وجود دارد که پدر و مادر شما روی حرف حساب باز میکنند، از او به عنوان واسطه استفاده کنید.
💕 واسطه باید کسی باشد که شما با او راحت تر باشید و در عین حال، مورد اعتماد و احترام پدر مادرتان هم باشد.
نامه هم میتواند ابزار خوبی برای بیان این مسئله باشد.
پست قبلی...
#قبل_از_ازدواج
#انچه_مجردان_باید_بدانند
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
65d4d8ac27255ad9c66700c4_-1943428512041658106.mp3
5.64M
🎙️سمینار ازدواج موفق💫
▫️قسمت: 21
▫️زمان: 37 دقیقه
▫️دکتر: شاهین فرهنگ
قسمت قبلی | قسمت بعدی
#پادکست
#شاهین_فرهنگ
#ازدواج_موفق
#مجردان_انقلابی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥💥اهمیت نهاد خانواده/دکتر افروز
🎥#دکتر_افروز
#نهاد_فطری
#مجردان_انقلابی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
💕 #ازدواج
🌼خانومایی که تازه عقد یا نامزد کردن🌼
در اولین برخورد حساااابی تو چشمین!!
🍃یادتون باشه دوران عقد و نامزدی ناخودآگاه خانواده نامزدتون بیشتر حواسشون به شما هست...
یعنی مثلا رفتارهای شما، نحوه حرف زدنتون، نشست و برخاستتون بیشتر تو چشمشونه...
🍃پس بنا به شرایط طوری رفتار کنید که تا آخرش احترامتون رو داشته باشن...
بالاخره در نظر بگیرید که شما یه عمر باید با این خانواده در ارتباط خواهید بود، نباید تو رفتار و حرفهاتون بی گدار به آب بزنید
مناسب_جمع و طوری که حسابی احترامتون حفظ بشه رفتار کنید👌
#امام_زمان
#ازدواج
#خانواده
#مجردان_انقلابی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چطوری از لحاظ روحی روانی قوی بشم؟
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در میان این همه گل
گشتم و عاشق نشدم
تو چه بودی
که تو را
دیدم و دیوانه شدم...
#عاشقانه_مذهبی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
43.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درمان غلبه بلغم
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط فرزند وسط خانواده😂
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤔دعا چگونه اثر میکند ⁉️
😳 #دعا خروج از زمانه ؛می ره قبل از ابدیت
#الهی_قمشه_ای
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مجردان انقلابی
💗رمان سجاده صبر💗قسمت چهل پنجم فاطمه مشغول بررسی طرح تابلو فرش بود که در اتاق باز شد و سهیل وارد شد
💗رمان سجاده صبر💗 قسمت چهل شش
فاطمه با شنیدن این سوال یک هو تمام تنش یخ کرد، سوال سهیل خیلی عجیب نبود اما طرز پرسیدنش تن فاطمه رو به لرزه انداخت، اونقدر درمونده و از ته دل پرسید که دلشوره بدی به جون فاطمه افتاد، چند لحظه ای ساکت شد، اما
بعد گفت:
+چند وقتیه که فهمیدم معنای دوست داشتن در ذهن من با ذهن تو فرق داره.
-با هر تعریفی که خودت داری، بگو دوستم داری؟
+نه
برای یک لحظه قلب سهیل از تپیدن ایستاد، باورش نمیشد، اما چیزی نگفت و فقط لبخند زد، فاطمه که از سکوت سهیل فهمیده بود که چه فکری میکنه گفت:
+من دوستت ندارم سهیل، می دونی چرا؟ چون با وجود تو تا به حال به هیچ فرد دیگه ای فکر نکردم، چون تو همسرم هستی بهترین چیزها رو برای تو خواستم، چون من متعهدم همسر تو باشم تنها و تنها تو رو خواستم و تنها و تنها برای تو دیده شدم. خیلی وقتها از چیزی که خودم خواستم گذشتم به خاطر تو، به خاطر زندگیمون، وقتایی که ازم ناراحت میشی احساس میکنم دنیا تیره و تار میشه .... سهیل من دوستت ندارم، من یک بار عهد کردم که عاشقت باشم ... و تا زمانی که جون داشته باشم عاشقت میمونم ...
بعد از گفتن این حرفها سرش رو پایین انداخت. چند وقتی بود که اینطوری رک و راست به سهیل نگفته بود که عاشقشه، در واقع از بعد از شب تولد ریحانه. با خودش گفت:
+تو چقدر پوست کلفتی فاطمه، حالا با گفتن این حرفها سهیل باز هم ازت مطمئن میشه و میره دنبال هرزه بازی هاش...
سهیل که سر پایین فاطمه رو دید، نفسی کشید، انگار فکر فاطمه رو خونده بود، با حالتی عصبی گفت:
-نمی ترسی برم دنبال هرزه بازیم؟ نمیترسی بازم از عشقت به خودم مطمئن بشم و باز هم روز از نو و روزی از نو؟
فاطمه که همچنان سرش پایین بود چند لحظه سکوت کرد، چند نفس آروم کشید و گفت:
+چرا میترسم .... خیلی هم میترسم
و سرش رو بالا آورد و نگاهی به همسرش که روی صندلی نشسته بود کرد، نگاهی که سهیل رو لبریز از حس دوست داشتنی ای کرد که خودش هم نمی دونست چیه، بعد از روی صندلی بلند شد و روی پاهای سهیل نشست و چشم در چشمش دوخت و گفت:
+اما هنوز نا امید نشدم.
سهیل که احساس آرامشی توی وجودش جوونه زده بود، لبهاش رو روی پیشانی فاطمه گذاشت او را بوسید، بعد هم در آغوشش گرفت و گفت:
-بهت قول میدم که هیچ وقت امیدت رو نا امید نکنم...
فاطمه هم که گرمای نفس های همسرش رو احساس میکرد آروم گفت:
+به قولت اعتماد دارم ...
بعد هم چشماش رو بست و اجازه داد این عشق تا عمق جانش نفوذ کنه
سهیل دیگه به هیچی فکر نمیکرد، مطمئن بود تمام موقعیتهایی که توی این مدت به دست آورده بود میتونست دوباره به دست بیاره، شاید کار بیشتری می خواست، اما میدونست هر چقدر هم سخت باشه، سخت تر از یک عمر زندگی کردن با شیدا نبود، اون هم وقتی همسری به دوست داشتنی فاطمه داشت، کسی که پای تمام سختی ها و نامردی هاش ایستاده بود و باز هم بهش امید داشت...
سهیل توی گوش فاطمه نجوا کرد:
-از خدا ممنونم که اجازه داد تو مال من باشی ...
فاطمه لبخندی زد و چیزی نگفت. شاید اون روز خدا هم لبخند میزد...
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
💗رمان سجاده صبر💗قسمت چهل هفت
-تو چند ساله که داری توی این شرکت کار میکنی خانم احمدی؟
+حدود 10 ساله خانم
-از کارتون راضی اید؟
+بله، خیلی
-شنیدم با آقای نادی نسبت فامیلی داری؟
+ایشون شوهر دختر خاله من هستند.
-جدا؟ پس از قبل از اینکه آقای نادی با دختر خالت ازدواج کنه میشناختیش.
+بله، تا حدودی.
-چجوری با هم آشنا شدن؟
مرضیه کمی فکر کرد و با احتیاط گفت:
ما با خانواده آقای نادی روابط خانوادگی داشتیم، اصلا خود ایشون اینجا برای من کار درست کردند، توی یکی از مهمونی هایی که همدیگه رو دیده بودند، آقای نادی از دختر خاله من خوشش اومده بود و بالاخره با هم ازدواج کردند.
شیدا نگاه دقیقی به مرضیه کرد، می خواست ببینه چی تو چشمای مرضیست؟ آیا مرضیه نسبت به سهیل احساسی داشته؟ سهیل با اون همه آزاد بودنش قبلا با این یکی هم سر و سری داشته یا نه؟ اما وقتی نگاه خشک و عاری از
احساس مرضیه رو دید سعی کرد رکتر صحبت کنه.
-شما با ازدواج آقای نادی با دختر خالتون موافق بودید؟
+متوجه نمیشم چرا این سوالات رو میپرسید خانم فدایی زاده
-خیلی زود متوجه میشید.
مرضیه سری تکون داد وگفت:
+من نظری نداشتم، در واقع کسی نظر من رو نپرسید، البته مامانم زیاد راضی نبود و به خالم هم گفته بود، اما بالاخره پافشاری آقای نادی جواب داد و دختر خالم قبول کرد.
-من تعریف دختر خاله شما رو زیاد شنیدم.
+بله، آقای نادی با بیشتر کارمندای اینجا رابطه خانوادگی دارند، بنابراین توی این شرکت همه دختر خاله من رو میشناسند.
-میشه ازت بخوام بهم کمک کنی تا منم دختر خالت رو بیشتر بشناسم؟
+یعنی چی؟
-میخوام در موردش بیشتر بدونم، البته بدون اینکه خودش بفهمه ها!
+چرا می خواید در مورد دختر خالم بدونید؟
-دلیلی جز این نداره که من باید در مورد کارمندانم اطلاعات بیشتری داشته باشم و اگر شما با من همکاری کنید حاضرم مزایای شغلی شما رو افزایش بدم.
مرضیه چشمهاشو تنگ کرد و گفت:
+دختر خاله من که کارمند شما نیست!!!
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#پارت_هدیه
💗رمان سجاده صبر💗قسمت چهل هشت
-ببین خانم محترم، اینجا من رئیسم، مطمئن باشید که از اطلاعاتی که به من میدید سو استفاده ای نمیشه، در ضمن شما می تونید همکاری نکنید و در اون صورت دیگه بین ما ارتباطی نخواهد بود و یا همکاری کنید و از مزایاش هم بهره ببرید، در هر صورت انتخاب با خودتونه
مرضیه با خودش فکر کرد، یک ماه بیشتر نیست که این خانم رئیس شده، چطور جرات میکنه کارمندا رو اینجوری تهدید یا تطمیع کنه؟!!! این دیگه چه موجود ناشناخته ایه!!! پس بگو اون همه ترفیع شغلی ای که به من داد برای چی
بود!!! میخواست ازم سو استفاده کنه، ما رو بگو که فکر میکردیم چه آدم خوبی گیرمون اومده...
-خب خانم احمدی؟ فکراتونو کردید؟
+شما چه اطلاعاتی میخواید؟
-همه چیز، من میدونم شما با دختر خالتون صمیمی بودید، بنابراین تمام اطلاعات شخصی و خصوصی ایشون رو میخوام
+ ... متاسفم. فکر نمی کنم اجازه داشته باشم مسائل شخصی دیگران رو برای شما بازگو کنم.
-بسیار خوب، به هر حال من بهتون وقت میدم، میتونید بیشتر فکر کنید...
وقتی مرضیه از اتاق اومد بیرون احساس میکرد تازه می تونه نفس بکشه، از رفتار این رئیس تازه وارد تعجب کرده بود، دوباره نگاهی به در بسته اتاق فدایی زاده انداخت و خیلی آروم زیر لب گفت:
+ دیوانه.
شیدا با رفتن خانم احمدی که دختر خاله فاطمه میشد به پشتی میزش تکیه زد و به پرونده زیر دستش نگاهی کرد، پرونده یکی از بزرگترین پروژه های ساختمونی ای بود که شرکتشون بر عهده گرفته بود، با هماهنگی هایی که با مدیر عامل کرده بود تونسته بود رضایتشون رو جلب کنه و ساخت این پارک تفریحی تجاری رو به سهیل بسپاره، اما هنوز چیزی به خودش نگفته بود، گوشی تلفن رو برداشت و گفت:
-لطفا به آقای شمسایی بگید بیان توی اتاق من
+-بله خانم
وقتی گوشی رو گذاشت یاد روزی افتاد که سهیل بدون در زدن وارد اتاقش شد و روبه روش ایستاد و گفت:
- خوب گوشاتونو باز کنید خانم فدایی زاده، شما نه توی قلب من، نه توی زندگی من هیچ جایی ندارید و نخواهید داشت. بعد هم از اتاق رفته بود بیرون.
از اون روز به بعد سهیل رو حتی یک بار هم ندیده بود، تصمیم نداشت حالا که عصبانیه خیلی اذیتش کنه، منتظر بود آروم تر بشه ودوباره تلاشش رو شروع کنه. این پروژه یکی از بزرگترین لطف هایی بود که می تونست به سهیل بکنه.
صدای تقه در اومد:
+بفرمایید تو
-سلام
+سلام، بفرمایید بشینید.
--ممنون
+این پروژه پارک تفریحی تجاری سپنتاست که قراره توی خیابون تهران اجرا بشه، مطالعش که کردید؟
-بله، قبلا مطالعه کرده بودم
+بسیار خوب، مدیر مسئول این پروژه آقای نادی هستند، لطفا بهشون ابلاغ کنید
-آقای نادی فرد کارآمدی هستند، مطمئنم که از پس این پروژه بر میان.
+بله، منم مطمئنم.
بعد هم پروژه رو گرفت و خداحافظی کرد و رفت.
شیدا با خودش گفت:
+این بزرگترین ریسکیه که میتونستم بکنم، امیدوارم جواب بده...
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|💓💒|••
حسین جانم میشه از اون نگاه هایی که به حر کردی به ما هم بکنی؟💔
و نَحنُ عَشَقناکَ لِنَبقی..
و ما عاشقت شدیم تا باقی بمانیم... ♥️
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜
💓•••|↫ #امام_حسینی؏
💓•••|↫ #شبتون_حسینی
#پایان_فعالیت
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روز_خود_را_با_قران_شروع_کنیدد
#یک_فنجان_ارامش
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
••『⏳📱』••
#قرار_عاشقی
#سلام_اربابم
-ولی جناب قاضی!
ما این دنیا رو فقط
بخاطر کربلاش تحمل میکنیم...
#اللهمارزقناڪربلا💔
#دلتنگی
#صلی_الله_علیک_یا_عبدالله
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´