◽️🖤◽️
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#مهارتهای_انتخاب_همسر
🔴 گفت و گوی خواستگاری
💜💜💜💜💜💜
1⃣ سؤالاتی با جوابهای توضیحی:
✅ پرسشهای #خواستگاری نباید به گونهای باشد که پاسخش با یک «بله» یا «خیر» تمام شود.
●♦️●♦️●♦️داستان واره♦️●♦️●♦️●
🔹#مادر پسر، رو به مادر دختر کرده و در حالی که لبخندی بر لب دارد، میگوید: اگر ا#جازه بدهید، این دو تا جوان بروند و حرفهایشان را با هم بزنند.
🔸#مادر دختر هم لبخند او را پاسخ میدهد و میگوید: خواهش میکنم!
🔸بعد هم #دختر را صدا میکند. دختر هم مثل اینکه از قبل میداند که در این مرحله چه باید کرد، خیلی زود به #سمت اتاق مورد نظر میرود. پسر هم به دنبالش.
🔹حالا هر دو، #ساکت نشستهاند. پسر، هر چند لحظه یک بار، حالت نشستن خود را تغییر میدهد. از #دو زانو به چهار زانو، از چهار زانو به دو زانو. سرانجام سکوت را میشکند و میگوید: لطف کنید و #شروع کنید.
🔸دختر، کمی #سرش را بالا میگیرد و میگوید: خواهش میکنم. شما شروع کنید.
🔹پسر کمی #میخندد و میگوید: من نسبت به احترام به همسر در همۀ موارد #اعتقاد دارم؛ پس شما اوّل شروع کنید.
🔸دختر #ابروهایش را در هم میکشد و با چهرهاش نسبت به این حرف پسر، #اعتراض میکند. او در دلش میگوید: معلوم نیست چند ماهه به دنیا آمده. هنوز #اتّفاقی نیفتاده، میگوید همسرم!
🔸و با #ترشروییِ خاصّی میگوید: برای اینکه وقت پدر و مادرها بیشتر از این گرفته نشود، خواهش میکنم تعارف را کنار #بگذاریم و شروع کنیم.
🔹پسر #جیب های شلوار و کت و پیراهنش را میگردد و بالأخره #برگهای بلند و بالا پیدا میکند؛ امّا قبل از اینکه شروع کند، دختر میگوید: من #اعتقاد دارم مرد باید به پدر و مادر همسرش مثل پدر و مادر خودش #احترام بگذارد؛ شاید کمی هم بیشتر. شما هم؟
➖ بله.
➖ من #معتقدم در زندگی، نه حرف مرد و نه حرف زن، نباید حرف آخر باشد. #منطق و تفاهم، حرف اوّل و آخر را در زندگی میزنند. شما هم به این مسئله معتقدید؟
➖ بله.
➖ به #عقیدۀ من، روابط فامیلی باید بسیار گرم و صمیمی باشد. هم باید به #مهمانی فامیل برویم و هم آنها را دعوت کنیم. درست است؟
➖ بله.
➖ من فکر میکنم #دخالت پدر و مادر شما در اندازۀ مشاوره، مشکلی ندارد؛ امّا نباید بیش از این، در #زندگیمان وارد شوند. قبول دارید؟
➖ بله.
➖ مرد باید #صبحش برای کار و بعد از ظهرش مطلقاً برای همسرش باشد. درست است؟
➖ بله.
✔️ این سؤال و جواب، همین گونه ادامه پیدا کرد و پسر هم با #همین شیوه، بعد از دختر شروع به پرسش کرد؛ امّا سرانجام هیچ کدام نفهمیدند طرف #مقابلشان، کیست!
📚نیمه دیگرم، کتاب اول، ص۶۹
⬅️ با ما همراه باشید تا در روزهای اتی شیوه صحیح گفت و گو رو براتون بگیم.
💜💜💜💜💜💜
#نیمه_دیگرم
#کتاب_اول
#از_من_بودن_تا_ما_شدن
#استاد_محسن_عباس_ولدی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان_شب
یه #همکلاسی داشتیم که چادری بود.
البته خب من و خیلی از بچه های دیگه هم #چادری بودیم ولی اون با ما فرق داشت.🙄
چادر سرش می کرد #ولی موهاشو می ریخت بیرون، حتی چندبار که با هم #رفتیم بیرون یا اتفاقی بیرون دیدمش؛ فهمیدم به همینجا #ختم نمیشه...چنان #آرایش غلیظی کرده بود که خانومای بدحجاب هم با تعجب نگاهش می کردن!
#نگرانش بودم چون نه تنها با این کارش باعث #صدمه زدن به خودش میشد بلکه به جامعه هم آثار منفی وارد میکرد و# تازه آبرو و حرمت چادر رو هم زیر پا میزاشت.💔😞
یه روز که #موقعیت مناسب پیش اومد و داشتیم دوتایی تو حیاط قدم می زدیم #سر بحثو باز کردم:
-سارا جونم! چی شد که تصمیم گرفتی #چادری بشی؟😊
جوابش یه نگاه# تند و خشمگین ولی پر از حرف بود😠
ترسیدم که #داد و قال راه بندازه و جای درست کردن ابرو چشم رو هم کور کنم.
#واسه همین دیگه حرفی نزدم.😨
ولی بعد از چند #لحظه خودش جوابمو داد:به اجبار خانواده.😞
#حدس می زدم که موضوع این باشه.
چون اگه کسی واقعا #اعتقاد داشت تا این حد از حجاب اصلی و قابل قبول دور نمیشد.
کمی فکر کردم و گفتم:
#خونوادت میگن باید به هر قیمتی چادر سرت باشه؟🤔
با #ناراحتی سر تکون داد😔
-پس واسه همینه که داری سعی می کنی لجبازی کنی و #اعتراض خودتو بهشون نشون بدی☺️
برگشت و نگاهم کرد،اما نه نگاهش تند بود نه #خشمگین.
آهی کشید و گفت:آره...به ذهنم رسید تنها کاری که می تونم بکنم همینه.
ولی هر چی #بیشتر میگذره اختلافم با مامان بابام بیشتر...
شاید اگه از اون اول #اجباری در کار نبود انقد از حجاب دور نمیشدم
😳یعنی خودشم می دونست داره چیکار می کنه؟...خودش جوابمو داد
-من از حجاب بدم نمیاد...ولی وقتی دیدم نمی تونم زورگویی هاشونو تحمل کنم ناخودآگاه از اون چیزی که باید می بودم فاصله گرفتم...
-تا حالا فکر کردی این چادری که رو سر ماست #چجوری به دست ما رسیده؟🤔
-یعنی چی 🤔?
-این چادر از کوچه های #مدینه گذشته و خاکی شده...از میون قافله ی اسرا رد شده و از سر پاک ترین بانو کشیده شده...😔
بیشتر از #بیست هزاااارتا جوون واسه موندن این چادر روی سر ما جون دادن...#محسن حججی رو می شناسی؟...می دونی سرش واسه چی رفت؟😭
دیگه نتونستم #جلوی اشکامو بگیرم ولی برای اینکه تاثیر بدی رو بحثمون نزاره زود خودمو جمع و جور کردم و #منتظر جوابش شدم.
فقط نگاه کرد.👀
#فهمیدم حرفام بی تاثیر نبوده.
با شنیدن صدای زنگ بحث رو تموم کردم.
-سارا! من نه #میخوام تو موضوعات خونوادگیتون دخالت کنم نه بهت امر و نهی کنم که #چیکار کنی و چیکار نکنی.
فقط میخوام بعد از این چندسال #رفاقت نه بعنوان یه دوست،بعنوان یه خواهر بهت بگم حواست باشه! این یه #پارچه ی مشکی معمولی نیست که رو سرمونه.پس اگه انتخابش کردیم حواسمون باشه که #خون جوونای کشورمون پاش رفته...رفته که نزاره دوباره حرمتش بشکنه،واسه نشون دادن اعتراض خیلی کارها میشه کرد.این وسط چادرمون رو فراموش نکنیم.😊
#البته اینا رو اول به خودم میگم بعد به تو😘
سارا تو فکر بود#.امیدوار بودم حرفام موثر بوده باشه.
دست به دست هم به #سمت کلاس رفتیم.دیگه تا آخر ساعت حرفی در این مورد نزدیم....
اون روز که این حرفا بین ما رد و بدل شد چهارشنبه بود.
جمعه سارا رو تو #خیابون دیدم.
دیگه نه لاک داشت نه موهاش بیرون بود نه جلو #نامحرم عشوه میومد😍
از خوشحالی محکم بغلش کردم.
-ببینم؟! حرمت چادرو خوب نگه داشتم😉?
-راضیم ازت سارا😁...البته من که کسی نیستم ولی مطمئنم مادر هم ازت راضیه😍
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
✨﷽✨
#داستان_شب
💥نتیجه #قطع رابطه با خویشاوندان
✍امام صادق علیه السلام ، #پسرعمویی داشتند به نام "حسن افطس" که به امام صادق توهین می کرد و حتی یکبار با #خنجری بزرگ به امام صادق حمله کرده بود. هنگامی که امام صادق علیه السلام در بستر شهادت قرار گرفت ، وصیت نمود #هفتاد دینار به حسن افطس بدهند .
یکی از اطرافیان به امام #اعتراض کرد :
"چگونه چنین #وصیتی می کنید در حالی که او به شما حمله کرد و قصد جان شما را داشت ؟"
امام صادق علیه السلام در جواب فرمود:
"#عطر مطبوع بهشت ازفاصله ای به مسافت دو هزار سال هم به مشام می رسد ، اما دو نفر نمی توانند #بوی بهشت را استشمام کنند :کسی که عاق والدین شده ، و کسی که با #خویشاوندانش قطع رابطه کرده است.
آیا نمی خواهید مشمول آیه ۲۱ سوره رعد باشیم :
«الَّذينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ »"صاحبان اندیشه کسانی اند که پیوندهایی را که خداوند به برقراری آن #امر کرده برقرار می کنند و از پروردگارشان و از #سختی حساب بیم دارند"
📚بحارالانوارج ۴۷ص۲۷۶
@mojaradan
#داستان_شب
⭕️ چرا #علی علیهالسلام ساکت ماند و حضرت زهرا(سلام الله علیها) باحکومت درگیر شد؟
#فاطمه زهرا سلام الله علیها در ایام پایانی عمرش با جسمی #صدمهدیده از #حمله به درب منزلش، روزها به نشانه اعتراض، #مسافت زیادی را طی میکرد و به #قبر عمویش حمزه میرفت و گریه میکرد، محمودبن ولید میگوید: روزی از فاطمه (سلام الله علیها) پرسیدم چرا علی (علیه السلام)#ساکت نشسته و از حق خودش دفاع نمیکند، و فقط شما درحال #اعتراض و درگیری با غاصبین حق علی هستید و همه دنبال #راضی کردن شماهستن؟
حضرت زهرا فرمود:ای ابا عمرو، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
«مَثلُ الْامامِ مَثَلُ الْکعْبَةِ، اذ تُوْتی وَ لَا تأتی»؛
«#امام همچون کعبه است که باید به سویش حرکت کنند، نه این که او به جانب مردم رود»
🔻یعنی مهم نیست که منِ #زهرا، دختر رسول خدا و زنِ علی(علیه السلام) هستم، مهم اینه که علی #امامِ من است، من باید #دور امامم بچرخم، من باید از امامم #دفاع کنم، این وظیفه من و هرانسانیست چه #زن و چه مرد.
📚منبع: بحارالا نوار، ج 36، ص 352، ح 224، به نقل ا ز کفايه الاثر، ص 26.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈