#جنگ_سخت 🆚 #جنگ_نرم
تصور کن...👇کدام بدتر است؟!
🔻 #دخترت، با چشیدن سختی های زندگی تبدیل به #شیرزن شود 🆚 تنها هنرش #برهنگی باشد و تحریک #جنس_مخالف...
🔻#کودکت هر روز بپرسد: 'مامان چند روز دیگه بابا برمیگرده' و تو هیچ جوابی برایش نداشته باشی 🆚 تنها دغدغه اش، گرفتن #گوشی و بازی با آن باشد...
🔻 #نوجوانت اگر خواب راحت ندارد، بخاطر این باشد که #مسئولیت_پذیر شده و میخواهد جای خالی پدرش را پر کند 🆚 نگران اتک در #بازی کلش باشد...
🔻 #جوانت با حداقل ها #تشکیل_خانواده دهد، #عاشقانه با کمترین ها زندگی کند و چند فرزند داشته باشد 🆚 اساساً #ازدواج را لازم نداند، اگر هم به اجبار ازدواج کرد، مهارت زندگی کردن را نداشته باشد و #طلاق بهترین گزینه برایش باشد...
🔻 #پسرت، اگر روزی شاهد کوچش ازاین دنیا بودی، مدال #شهادت به سینه داشته باشد و هر لحظه زنده در کنارت حسش کنی، 🆚 بر اثر مصرف بیش از حد #مواد_مخدر اور دوز کند!
🔻 #همسرت را اگر کمتر میبینی به خاطر دفاع از آرمانهایش باشد اما قلب و روحش با تو باشد 🆚 به خاطر چک کردن صفحات #اینستاگرام و #قلب و روحش هر روز از تو دور و دورتر شود...
🔻ظاهر #شهر هر روز ویران تر شود اما مردم برای #شکست دشمن متحد تر 🆚 هر روز به ظاهر آبادتر اما مردم خود #سربازی برای دشمن شوند...
🔻خودت ارادهای چون کوه داشته باشی 🆚 عزت نفست پایین باشد و دچار #افسردگی، رخوت و سستی
باور کنیم ما در شرایط #جنگی قرار داریم، خیلی سخت تر از #جنگ_سخت...
باور کنیم مدتهاست در جنگ هستیم و #سلاح بر نمیداریم...
✅ اگر میخواهیم در #جنگ_نرم مغلوب نشویم، سبک زندگی اسلامی بهترین سلاح است...
✍ #پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
✊🏻 @mojaradan
⭕️آتش به اختیارِ مجازیِ سربازانِ #جنگ_نرم⁉️
🔺همانند فضای حقیقی، اگر دیدید در فضای مجازی، #نفوذ اتفاق افتاده و اختلالی هست، #آتش_به_اختیار شوید.
✅ البته #آتش_به_اختیار بودن به معنای بیمحابا به دل #خطر زدن نیست!
نیاز به یادگیری تخصصها دارد ...
👌فرصت را غنیمت بشمارید و #قوی شوید...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
#رهبری_و_رسانه
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
➖✨➖➖⭐️➖➖✨➖
📲 @mojaradan
✳️ اطلاعاتی #مفید در خصوص #جنگ_نرم
💠 جنگ نرم حداقل در 6 سطح بررسی میشود :
🔸1. #ویژگی_های جنگ نرم :
*۱- پیچیده بودن
*۲- آرام و بیصدا بودن
*۳- غافلگیر کننده
*۴- پیشرفته
*۵- هنرمندانه
*۶- سازماندهی شده
*۷- سریع و پرشتاب
*۸- دقیق نبودن مرزهای خودی و غیر خودی
🔹 2. #روشهای اعمال جنگ :
*۱- فریب مردم
*۲- شایعه پراکنی
*۳- شبهه افکنی در جامعه
*۴- کارشکنی در برنامهها
*۵- #نفوذ ( نفوذ در اشخاص - نفوذ در ارکان - نفوذ در برنامهها و تصمیمات)
*۶- برخی اغتشاشات صنفی
🔸3. #ابزار_های جنگ نرم :
*۱- #رسانه ؛ به عنوان مهمترین ابزار جنگ نرم شامل : ماهواره ، اینترنت ، فضای مجازی و ...
*۲- #سلبریتیها از هر قشری ( هنرمند، ورزشکار ، شاعر ، خواننده و ...)
🔹4. #اهداف جنگ نرم :
*۱- تغییر باورها و اعتقادات
*۲- تغییر افکار و اندیشهها
*۳- تغییر رفتار
*۴- تغییر ساختار ( #هدف_غایی )
🔸5. #پیامدهای جنگ نرم :
*۱- سست کردن #مقاومت ملی
*۲- از بین بردن #وحدت و انسجام
*۳- به هم ریختن #آرامش روانی جامعه
*۴- ایجاد #دوقطبی های کاذب و عمیق کردن برخی شکافهای سطحی و جزئی موجود
*۵- تقویت گرایشات به خارج از مرزها
*۶- تغییر #سبک_زندگی از شیوه بومی، سنتی و اسلامی به لوکس گرایی و مصرف زدگی
*۷- تغییر نگاه طهارتی مردم به برداشت صرفا بهداشتی ( سگ چون #واکسن زده و با شامپوی لوکس شستشو می شود پس نگهداریش در منزل بلا اشکال است! )
*۸- ترویج بی تفاوتی نسبت به محیط اطراف و اطرافیان، چه این اطراف، همسایه یا شهر دیگری باشد یا کشوری دیگر
🔹6. #راههای_مقابله با #جنگ_نرم :
*۱- تکیه به خداوند و رعایت تقوا و تعبد
*۲- بصیرت افزایی
*۳- نیکوکاری
*۴- تقویت همبستگی
*۵- خدمت به مردم
*۶- شایسته گزینی
*۷- مبارزه با فساد
*۸- صداقت با مردم
*۹- حضور در مراسم
*۱۰- تقویت روحیه ایثار
*۱۱- تقویت امید در جامعه
*۱۲- باور به نقش جوانان
*۱۳- توجه جدی به پرورش کودکان و دانش آموزان
*۱۴- تسهیل #ازدواج
*۱۵- توجه به معیشت مردم
*۱۶- اعتقاد به اصل " #ما_می_توانیم "
*۱۷- ساده زیستی و پرهیز از #اسراف
*۱۸- مصرف کالای داخلی
*۱۹ - تلاش در جهت رفع محرومیت
*۲۰- کاهش فاصله های غیر ضروری و غیر لازم میان مردم و #مسئولین
✳️ جنگ ما امروز با #غرب ، امتداد جنگ هشت ساله دیروز در مرزهای خاکی ایران است ، اما به مراتب سخت تر و پیچیده تر
🔹 اما چرا #پیچیدهتر ؟
✅ جواب :
🔸 در جنگ با دشمن در مرزهای خاکی ، متجاوز دیده میشد ، #اِشغال خاک و به شهادت رساندن مدافعان وطن معلوم بود و میشد دشمن را شناسایی کرد ، اما در جنگ نرم دشمن سلاح نظامی ندارد
🔸 #هوشیار و بصیر بودن در تمام ابعاد فردی و اجتماعی لازمه زندگی مومنانه و جهاد گونه است
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🙃 @mojaradan
🔵 همراهی مغرضانه فیسبوک و تیکتاک با دولت اسرائیل
♦️دولت اسرائیل در یک نشست مجازی از مدیران فیسبوک و تیکتاک خواست تا جلو انتشار اطلاعاتی را که موجب افزایش احساسات ضد اسرائیلی میشود، بگیرند و آنها نیز پذیرفتند.
♦️همچنین حساب رسمی شاخه نظامی حماس که ساعاتی پیش توسط تلگرام مسدود شده بود، باز شد. گفته میشود این حساب با ریپورت انبوه صهیونیستها بطور اتوماتیک بسته شده بود./
#نفود
#جنگ_نرم
#حذف_پیام_رسان_جاسوسی
🇮🇷 #پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🆔 @mojaradan
مجردان انقلابی
#ناحله💕 #قسمت_دویست_یازدهم 🚫#ڪپے بدوݩ ذکرنام نویسنده حرام و حقالناس است🚫 دست و دلم به کار نمیرفت
#ناحله💕
#قسمت_دویست_دوازدهم
🚫#ڪپے بدوݩ ذکرنام نویسنده حرام و حقالناس است🚫
+خب،شما که عزیز دل ماییُ...
_عو بله بله ادامه بفرمایین
+خب داشتم میگفتم،نفس بابا که چشای بابا رو به ارث بردی،الان فقط میتونی سه تا کلمه بگی
"یَه یَه" "بَف بَف" و "دَ دَ"
کلا با مصوت اَ رابطه ی خوبی داری
خندیدم و:اوووو چه با جزییاتم تعریف میکنه بسه دیگه زودتر تمومش کن
+خب بذار حرفمو بزنم،مامانت در حال حاضر وسیله ای شد که بدونی چقدر عاشقتم و میمیرم واست.نمیدونم اگه برم و برگردم فراموشم میکنی یا نه
ولی اگه فراموشم کنی انقدر قکقلکت میدم تا دندونات از لثت دربیاد
_اوه اوه بابا محمد خشمگین میشود
+والا که،تازه زینبم خوشگل بابا مواظب مامان باش تا بابا برگرده،باشه بابا؟افرین
_به دامادت نمیخوای چیزی بگی؟
+اوه داماد؟من رو دخترم غیرت دارما
اصن نمیخوام شوهرش بدم
_نمیشه که تا ابد مجرد بمونه
+چرا میشه،ولی خب اگه خواستی شوهرش بدی،یه شوهر مث باباش واسش پیدا کن .
_خیلی خودشیفته شدیاااا
+به شهید زنده توهین نکن
_بله بله چشم،خب و حرف اخر ؟
+اینکه عاشقتم و عاشقت خواهم موند!
با اینکه خیلی سعی کردم دیگه گریه نکنم،نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و یه قطره اشک از گوشه چشام سر خورد و افتاد رو گونه ام.
با دست تکون دادن محمد ضبط دوربینو قطع کردم و برای اینکه محمد نبینه رفتم تو اتاق و خودمو با زینب مشغول کردم.
یکم که اروم شدم رفتم تو حال
هنوز رو همون مبل نشسته بود .
تو یه دستش کاغذ و تو یه دست دیگش خودکار بود. رفتم نشستم کنارش و همه ی عشقمو ریختم تو نگاهم .
_اگه شهید شدی کی خبرشُ به من میده؟
برگشت سمت منو گفت :
+دوس داری کی خبرشو بده؟
_نمیدونم
+دلم واست تنگ میشه
_منم خیلی!سی و پنج روز خیلی زیاده.
کاش زودتر می اومدی...
+دعا کن رو سفید برگردم
_خیلی دلتنگت میشم اگه شهید شی مرتضی...
+چرا هر وقت حرف از شهادت میزنیم مرتضی صدام میکنی؟
_چون مرتضی ابهتت رو بیشتر میکنه.
لابد مامانت تو وجودت یه چیزی دید که وقتی بدنیا اومدی گفت "تو مرتضیِ منی"
+اره،هر وقت واسم تعریف میکرد اون لحظه رو به پهنای صورت اشک میریخت. میگفت خیلی شجاع بودی
میگفت همه ی بچه ها وقتی بدنیا میان کلی گریه میکنن ولی تو تا یه روز گریه نمیکردی،برا همین فکر میکردم شاید مریضی...
_الان احساس میکنم مرتضی بیشتر بهت میاد .
لبخند قشنگی زد و گفت :چون روز #تولد امام محمد جواد بدنیا اومدم اسمم رو گذاشتن محمد
_اوهوم .محمدم خیلی قشنگه،من عاشق محمدم!
+وصیتنامم لای قرآن صورتی ایه که واسه چشم روشنیت خریدم،میدونم لیاقت ندارم ولی خب،فاطمه ازت یه قول میخوام!
_جانم؟
+اگه شهید شدم،یا مجروح یا هر چی ازت صبر زینبی میخوام...
سعی کردم بارون اشکامو کنترل کنم
گفتم:
_اوهوم سعی خودمو میکنم
کاغذ و خودکاری که دستش بود رو روی اپن گذاشت.چند دقیقه ای تا اذان صبح مونده بود.دلم میخواست تک تک رفتاراشو تو ذهنم ثبت کنم. رفت سراغ اتو و لباسش رو برداشت. پاشدم از جام و لباسشو از دستش کشیدم با لبخند نگام کرد. مشغول اتو کردن لباساش بودم که رفت تو اتاق زینب...
اتوی لباسش تموم شد با گریه کفشاش رو واکس زدم .من چیزی از اینده نمیدونستم ولی انگار به دلم افتاده بود
یه حسی تو دلم غوغا کرده بود و فریاد میزد،همه چی رو یادت بمونه.
چون دیگه فرصتی نیست واسه اتوی لباسش،واکس زدن کفشاش،دیگه فرصتی نیست واسه تماشای قد رعناش...
با تمام اینها با افکارم در جدل بودم که به شهادتش فکر نکنم و به خودم بقبولونم که برمیگرده.کارم که تموم شد در اتاق زینب و زدم و وارد شدم .زینب رو تو بغلش گرفته بود و اشک میریخت.
با دیدن من سعی کرد خودش رو عادی جلوه بده،اشکاش رو ازصورتش پاک کرد ولی من فهمیدم.
برای اینکه چیزی نپرسم خودش شروع کرد به حرف زدن:
+یه قول دیگه هم باید بهم بدی
_چی؟
_اگه برنگشتم لباس جهاد تن زینبمون کن
جنگ همیشه هست فقط فرمش عوض میشه،تو #جنگ_نرم لباس #جهاد تن #زینب کن، خیلی مراقب زینبمون باش.نذار آب تو دلش تکون بخوره.
نمیدونستم چی باید بگم،اصلا دلم نمیخواست جواب حرفشو بدم
خیره نگاهش میکردم که صدای #اذان بلند شد.بچه رو روی تختش گذاشت و از اتاق بیرون رفت. منم رفتم آشپزخونه و #وضو گرفتم . زینب امشب از همیشه آروم تر خوابیده بود. واسم عجیب بود که چرا مثل شبای گذشته بیدار نشد .جانمازها رو پهن کردم و چادرم رو روی سرم گذاشتم و منتظر محمد شدم.
در دستشویی باز شد و محمد اومد بیرون . بعد از کشیدن مسح پاش بلافاصله نماز رو بست .
به محمد اقتدا کردم و نمازم رو بستم.
خوابِ شبِ زینب آرامش پس از طوفان بود. بعد نماز، استراحت چند دقیقه ای رو هم به چشممون حرام کرده بود.
تو هال بچه رو میگردوندم تامحمد بتونه چند دقیقه استراحت کنه که دوباره صدای زینب بلند شد و شروع کرد به جیغ زدن...
بہ قلمِ🖊
#غین_میم💙و #فاء_دآل💚
@mojaradan