🌸🍃🌸🍃
#داستان_شب
اگر خواندي و دلت شكست التماس دعا
یکی از #شیعیان در بصره سالی ده شب در خانه اش دهه عاشورا روضه خوانی می کرد این بنده خدا #ورشکست شد و وضع زندگی اش از هم پاشیده شد حتی خانه اش را هم فروخت .
نزدیک محرم بود با #همسرش داخل منزل روی تکه حصیری نشسته بودند یکی دو ماه دیگر بنا بود #خانه را تخلیه کنند، و تحویل صاحبخانه بدهند و بروند.
همسرش می گوید: یک وقت دیدم شوهرم #منقلب شد و فریاد زد.
گفتم : چه شده ؟ چرا داد می زنی ؟
گفت : ای زن ما همه جور می توانستیم دور و بر #کارمان را جمع کنیم ، آبرویمان یک مدت محفوظ باشد، اما بناست آبرویمان برود. گفتم : چطور؟ گفت : هر سال #دهه عاشورا امام حسین (ع ) روی بام خانه ما یک پرچم داشت مردم به عادت هر ساله امسال هم می آیند ما هم #وضعمان ایجاب نمی کند و دروغ هم نمی توانیم بگوئیم آبرویمان جلوی مردم می رود. یکدفعه منقلب گردید، گفت : ای حسین (ع) #مپسند آبرویمان میان مردم برود، قدری گریه کرد.
همسرش گفت : ناراحت نباش یک چیز فروشی داریم . گفت : چی داریم ؟ گفت : من هیجده سال زحمت کشیدم یک #پسر بزرگ کردم پسر وقتی آمد گیسوانش را می تراشی ، و فردا صبح دستش را می گیری می بری سر بازار، چکار داری بگوئی پسرم است ، بگو #غلامم است .
و به یک قیمتی او را بفروش و پولش را بیاور و این چراغ #محفل حسینی را روشن کن .
مرد گفت : مشکل می دانم پسر راضی بشود و شرعاً نمی دانم درست باشد که او را بفروشیم یا نه . زن و شوهر رفتند خدمت #علماء و قضیه را پرسیدند، علماء گفتند: پسر اگر راضی باشد خودش را در اختیار کسی بگذارد اشکالی ندارد، و بعد از سؤ ال بر گشتند خانه .
یک وقت دیدند در خانه باز شد پسرشان وارد شد، پسر می گوید. وقتی وارد منزل شدم دیدم مادرم مرتب به قد و بالای من نگاه می کند و گریه می کند، پدرم مرتب مرا مشاهده می کند #اشک می ریزد گفتم : مادر چیزی شده ؟ مادر گفت : پسر جان ما #تصمیم گرفته ایم تو را با امام حسین (ع ) معامله کنیم .
پسر گفت : چطور؟ جریان را نقل کردند پسر گفت : به به #حاضرم چه از این بهتر. شب صبح شد گیسوان پسر را تراشیدند، پدر دست پسر را گرفت که به #بازار ببرد پسر دست انداخت گردن مادرش (مادر است و اینهم جوانش است ) پس یکمقدار بسیار زیادی گریه کردند و از هم #جدا شدند. پدر، پسر را آورد سر بازار برده فروشان ، به آن قیمتی که گفت ، تا غروب آفتاب هیچکس نخرید، غروب آفتاب پدر خوشحال شد، گفت : امشب هم می برمش خانه یکدفعه دیگر مادرش او را ببیند فردا او را می آورم و می فروشم .
تا این فکر را کردم دیدم یک سوار از در دروازه بصره وارد شد و سراسیمه نزد ما آمد بمن سلام کرد جوابش را دادم . فرمود: آقا این را می فروشی ؟ (نفرمود غلام یا پسرت را می فروشی ) گفتم : آری . فرمود: چند می فروشی ؟ گفتم : این قیمت ، یک کیسه ای بمن داد دیدم دینارها درست است .
فرمود: اگر بیشتر هم می خواهی بتو بدهم ، من خیال کردم# مسخره ام می کند. گفتم : نه . فرمود: بیا یک مشت پول دیگر بمن داد. فرمود: پسر جان بیا برویم . تا فرمود پسر بیا برویم ، این پسر خود را در آغوش پدرش انداخت ، مقدار زیادی هم گریه کرد بعد پشت سر آن آقا سوار شد و از در دروازه بصره رفتند بیرون . پدر می گوید: آمدم منزل دیدم مادر #منتظر نتیجه بود گفت : چکار کردی ؟ گفتم : فروختم .
یک وقت دیدم مادر بلند شد گفت : ای حسین (ع) به خودت قسم دیگر اسم بچه ام را به زبان نمی برم . پسر می گوید: دنبال سر آن آقا سوار شدم و از در دروازه بصره خارج شدیم بغض راه گلویم را گرفته بود بنا کردم گریه کردن ، یک وقت آقا رویش را برگرداند، فرمود: پسر جان چرا گریه می کنی ؟ گفتم آقا این اربابی که داشتم خیلی مهربان بود، خیلی با هم #الفت داشتیم ، حالا از او جدا شدم و ناراحتم .
فرمود: پسرم نگو اربابم بگو پدرم . گفتم : آری پدرم . فرمود: می خواهی برگردی نزدشان ؟ گفتم : نه . فرمود: چرا؟ گفتم : اگر بروم می گویند تو فرار کردی . فرمود: نه پسر جان ، برو پائین من را پائین کرد، فرمود: برو خانه . گفتم : نمی روم ، می گویند تو فرار کردی .
فرمود: نه آقا جان برو خانه اگر گفتند فرار کردی بگو نه ، #حسین مرا آزاد کرد. یک وقت دیدم کسی نیست . پسر آمد در خانه را کوبید مادر آمد در را باز کرد. گفت : پسرجان چرا آمدی ؟ دوید شوهرش را صدا زد گفت : بتو نگفته بودم این بچه طاقت نمی آورد، حالا آمده .
پدر گفت : پسر جان چرا فرار کردی ؟ گفتم : پدر بخ دا من فرار نکردم . گفت : پس چطور شد آمدی ؟ گفتم : بابا حسین عليه السلام آزادم کرد.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان_شب
✍ از #آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى نقل شده است: زمانی که در سامرا #مشغول تحصیل علوم دینى بودم، اهل سامرا به بیمارى وبا و طاعون مبتلا شدند و همه روزه عده اى از دنیا می رفتند.
🏠 روزى در منزل #استادم، مرحوم سید محمد فشارکى، عده اى از اهل علم جمع بودند. ناگاه #مرحوم آقا میرزا محمد تقى شیرازى تشریف آوردند و صحبت از بیمارى وبا شد که همه در معرض خطر هستند. مرحوم میرزا فرمود:
«اگر من #حکمى بکنم، آیا لازم است انجام شود یا نه؟» همه اهل مجلس پاسخ دادند: «بله».
📝 فرمودند: «من حکم مى کنم که #شیعیان سامرا از امروز تا ده روز، همه مشغول خواندن #زیارت عاشورا شوند و ثواب آن را به روح #حضرت نرجس خاتون(س)، مادر امام زمان(عج)، هدیه کنند تا این بلا از آنان دور شود.»
📣 اهل مجلس این حکم را به تمام #شیعیان رساندند و همه مشغول خواندن زیارت عاشورا شدند و از فرداى آن روز #تلف شدن شیعیان متوقف شد.
📚 داستان های شگفت، شهید دستغیب، ص 316.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
💥 #تلنگر
🔸️چرا پس از واقعه #غدیر تنها افراد انگشت شماری با امام علی علیه السلام ماندند و باقی ۹۹ درصد مردم امام خود را #رها کردند و به او پشت کردند؟؟🤔
✴ امروز چرا ۹۹ درصد مردم دنیا، حتی ما #شیعیان، با امام زمان خود #فاصله داریم😔 و از بین ۷ میلیارد جمعیت کره زمین هنوز به تعداد کافی سرباز برای #قیام امام وجود ندارد؟؟😭
🔹️ #چند_وجه_مشترک بین مردم زمان حضرت علی(ع) و ما مردم زمان حضرت مهدی (عج) :
▪️حرص و طمع به💰 مال دنیا، ضایع کردن حق دیگران و ⚖بی عدالتی💢😱
▪️ مقدم داشتن خود و خواسته های خود بر امام معصوم💢😔
▪️سرپیچی از دستورات دین💢😰
▪️عدم تلاش بر اصلاح نفس و یأس و نومیدی 💢😞
▪️کنارگیری از امور سیاسی 💢
▪️ خودبینی و خودپاک بینی و در عوض بدبینی به باقی مردم💢😒
▪️عدم👬 نوع دوستی ،عدم امر به معروف و نهی از منکر💢🤦🏻♂️
▪️خودداری از 💸پرداخت خمس و زکات💢
▪️سر در آخور دنیا کردن و غافل شدن از خدا و ولیمعصوم💢😭
▪️🥱کسالت در هنگام انجام واجبات مثل 🧎♂️نماز و روزه💢
❇ خدایا به آبروی امیرالمومنین از سر تقصیرات و کوتاهی هایمان در حق امام زمانمان درگذر .😓🤲🏻
🔅و ما را در همین لحظه از نزدیکان و یاوران ولی امرت (عج)قرار بفرما 🤲🏻
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´