eitaa logo
مجردان انقلابی
14.6هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
#السلام_ایها_الغریب ☘سلام ای یادگار حیدر و زهرای اطهر نشسته بر رخ ما #شیعیان گرد غریبی کی می آیی😔 🌸أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج🌸 #پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی. . @mojaradan
🌸🍃🌸🍃 اگر خواندي و دلت شكست التماس دعا یکی از در بصره سالی ده شب در خانه اش دهه عاشورا روضه خوانی می کرد این بنده خدا شد و وضع زندگی اش از هم پاشیده شد حتی خانه اش را هم فروخت . نزدیک محرم بود با داخل منزل روی تکه حصیری نشسته بودند یکی دو ماه دیگر بنا بود را تخلیه کنند، و تحویل صاحبخانه بدهند و بروند. همسرش می گوید: یک وقت دیدم شوهرم شد و فریاد زد. گفتم : چه شده ؟ چرا داد می زنی ؟ گفت : ای زن ما همه جور می توانستیم دور و بر را جمع کنیم ، آبرویمان یک مدت محفوظ باشد، اما بناست آبرویمان برود. گفتم : چطور؟ گفت : هر سال عاشورا امام حسین (ع ) روی بام خانه ما یک پرچم داشت مردم به عادت هر ساله امسال هم می آیند ما هم ایجاب نمی کند و دروغ هم نمی توانیم بگوئیم آبرویمان جلوی مردم می رود. یکدفعه منقلب گردید، گفت : ای حسین (ع) آبرویمان میان مردم برود، قدری گریه کرد. همسرش گفت : ناراحت نباش یک چیز فروشی داریم . گفت : چی داریم ؟ گفت : من هیجده سال زحمت کشیدم یک بزرگ کردم پسر وقتی آمد گیسوانش را می تراشی ، و فردا صبح دستش را می گیری می بری سر بازار، چکار داری بگوئی پسرم است ، بگو است . و به یک قیمتی او را بفروش و پولش را بیاور و این چراغ حسینی را روشن کن . مرد گفت : مشکل می دانم پسر راضی بشود و شرعاً نمی دانم درست باشد که او را بفروشیم یا نه . زن و شوهر رفتند خدمت و قضیه را پرسیدند، علماء گفتند: پسر اگر راضی باشد خودش را در اختیار کسی بگذارد اشکالی ندارد، و بعد از سؤ ال بر گشتند خانه . یک وقت دیدند در خانه باز شد پسرشان وارد شد، پسر می گوید. وقتی وارد منزل شدم دیدم مادرم مرتب به قد و بالای من نگاه می کند و گریه می کند، پدرم مرتب مرا مشاهده می کند می ریزد گفتم : مادر چیزی شده ؟ مادر گفت : پسر جان ما گرفته ایم تو را با امام حسین (ع ) معامله کنیم . پسر گفت : چطور؟ جریان را نقل کردند پسر گفت : به به چه از این بهتر. شب صبح شد گیسوان پسر را تراشیدند، پدر دست پسر را گرفت که به ببرد پسر دست انداخت گردن مادرش (مادر است و اینهم جوانش است ) پس یکمقدار بسیار زیادی گریه کردند و از هم شدند. پدر، پسر را آورد سر بازار برده فروشان ، به آن قیمتی که گفت ، تا غروب آفتاب هیچکس نخرید، غروب آفتاب پدر خوشحال شد، گفت : امشب هم می برمش خانه یکدفعه دیگر مادرش او را ببیند فردا او را می آورم و می فروشم . تا این فکر را کردم دیدم یک سوار از در دروازه بصره وارد شد و سراسیمه نزد ما آمد بمن سلام کرد جوابش را دادم . فرمود: آقا این را می فروشی ؟ (نفرمود غلام یا پسرت را می فروشی ) گفتم : آری . فرمود: چند می فروشی ؟ گفتم : این قیمت ، یک کیسه ای بمن داد دیدم دینارها درست است . فرمود: اگر بیشتر هم می خواهی بتو بدهم ، من خیال کردم# مسخره ام می کند. گفتم : نه . فرمود: بیا یک مشت پول دیگر بمن داد. فرمود: پسر جان بیا برویم . تا فرمود پسر بیا برویم ، این پسر خود را در آغوش پدرش انداخت ، مقدار زیادی هم گریه کرد بعد پشت سر آن آقا سوار شد و از در دروازه بصره رفتند بیرون . پدر می گوید: آمدم منزل دیدم مادر نتیجه بود گفت : چکار کردی ؟ گفتم : فروختم . یک وقت دیدم مادر بلند شد گفت : ای حسین (ع) به خودت قسم دیگر اسم بچه ام را به زبان نمی برم . پسر می گوید: دنبال سر آن آقا سوار شدم و از در دروازه بصره خارج شدیم بغض راه گلویم را گرفته بود بنا کردم گریه کردن ، یک وقت آقا رویش را برگرداند، فرمود: پسر جان چرا گریه می کنی ؟ گفتم آقا این اربابی که داشتم خیلی مهربان بود، خیلی با هم داشتیم ، حالا از او جدا شدم و ناراحتم . فرمود: پسرم نگو اربابم بگو پدرم . گفتم : آری پدرم . فرمود: می خواهی برگردی نزدشان ؟ گفتم : نه . فرمود: چرا؟ گفتم : اگر بروم می گویند تو فرار کردی . فرمود: نه پسر جان ، برو پائین من را پائین کرد، فرمود: برو خانه . گفتم : نمی روم ، می گویند تو فرار کردی . فرمود: نه آقا جان برو خانه اگر گفتند فرار کردی بگو نه ، مرا آزاد کرد. یک وقت دیدم کسی نیست . پسر آمد در خانه را کوبید مادر آمد در را باز کرد. گفت : پسرجان چرا آمدی ؟ دوید شوهرش را صدا زد گفت : بتو نگفته بودم این بچه طاقت نمی آورد، حالا آمده . پدر گفت : پسر جان چرا فرار کردی ؟ گفتم : پدر بخ دا من فرار نکردم . گفت : پس چطور شد آمدی ؟ گفتم : بابا حسین عليه السلام آزادم کرد. @mojaradan
✍ از الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى نقل شده است: زمانی که در سامرا تحصیل علوم دینى بودم، اهل سامرا به بیمارى وبا و طاعون مبتلا شدند و همه روزه عده اى از دنیا می رفتند. 🏠 روزى در منزل ، مرحوم سید محمد فشارکى، عده اى از اهل علم جمع بودند. ناگاه آقا میرزا محمد تقى شیرازى تشریف آوردند و صحبت از بیمارى وبا شد که همه در معرض خطر هستند. مرحوم میرزا فرمود: «اگر من بکنم، آیا لازم است انجام شود یا نه؟» همه اهل مجلس پاسخ دادند: «بله». 📝 فرمودند: «من حکم مى کنم که سامرا از امروز تا ده روز، همه مشغول خواندن عاشورا شوند و ثواب آن را به روح نرجس خاتون(س)، مادر امام زمان(عج)، هدیه کنند تا این بلا از آنان دور شود.» 📣 اهل مجلس این حکم را به تمام رساندند و همه مشغول خواندن زیارت عاشورا شدند و از فرداى آن روز شدن شیعیان متوقف شد. 📚 داستان های شگفت، شهید دستغیب، ص 316. @mojaradan
💥 🔸️چرا پس از واقعه تنها افراد انگشت شماری با امام علی علیه السلام ماندند و باقی ۹۹ درصد مردم امام خود را کردند و به او پشت کردند؟؟🤔 ✴ امروز چرا ۹۹ درصد مردم دنیا، حتی ما ، با امام زمان خود داریم😔 و از بین ۷ میلیارد جمعیت کره زمین هنوز به تعداد کافی سرباز برای امام وجود ندارد؟؟😭 🔹️ بین مردم زمان حضرت علی(ع) و ما مردم زمان حضرت مهدی (عج) : ▪️حرص و طمع به💰 مال دنیا، ضایع کردن حق دیگران و ⚖بی عدالتی💢😱 ▪️ مقدم داشتن خود و خواسته های خود بر امام معصوم💢😔 ▪️سرپیچی از دستورات دین💢😰 ▪️عدم تلاش بر اصلاح نفس و یأس و نومیدی 💢😞 ▪️کنارگیری از امور سیاسی 💢 ▪️ خودبینی و خودپاک بینی و در عوض بدبینی به باقی مردم💢😒 ▪️عدم👬 نوع دوستی ،عدم امر به معروف و نهی از منکر💢🤦🏻‍♂️ ▪️خودداری از 💸پرداخت خمس و زکات💢 ▪️سر در آخور دنیا کردن و غافل شدن از خدا و ولی‌معصوم💢😭 ▪️🥱کسالت در هنگام انجام واجبات مثل 🧎‍♂️نماز و روزه💢 ❇ خدایا به آبروی امیرالمومنین از سر تقصیرات و کوتاهی هایمان در حق امام زمانمان درگذر .😓🤲🏻 🔅و ما را در همین لحظه از نزدیکان و یاوران ولی امرت (عج)قرار بفرما 🤲🏻 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´