📚 #داستان_شب
👈 با هزاران وسیله خدا روزی می رساند
مى نويسند #سلطانى بر سر سفره خود نشسته غذا مى خورد، #مرغى از هوا آمد و ميان #سفره نشست و آن مرغ بريان كرده كه جلو سلطان گذارده بودند برداشت و رفت، سلطان #متغير شد، با اركان و لشكرش سوار شدند كه آن مرغ را صيد و شكار كنند.
دنبال مرغ رفتند تا ميان #صحرا رسيدند، يك مرتبه ديدند آن مرغ پشت كوهى رفت، سلطان با #وزراء و لشكرش بالاى كوه رفتند و ديدند پشت كوه مردى را به چهار #ميخ كشيدند و آن مرغ بر سر آن مرد نشسته و گوشت ها را با منقار و چنگال خود پاره مى كند و به دهان آن مرد مى گذارد تا وقتى كه #سير شد، پس برخواست و رفت و منقارش را پر از آب كرد و آورد و در دهان آن مرد ريخت و پرواز كرد و رفت.
سلطان با #همراهانش بالاى سر آن مرد آمدند و دست و پايش را گشودند و از حالت او پرسيدند؟ گفت: من #مرد تاجرى بودم، جمعى از دزدان بر سر من ريختند و #مال التجاره و اموال مرا بردند و مرا به اين حالت اينجا بستند، اين مرغ روزى #دو مرتبه به همين حالت مى آيد، چيزى براى من مى آورد و مرا سير مى كند و مى رود.
سلطان از شنیدن این #وضع شروع به گریه کرده گفت در صورتی که خداوند ضامن روزی بندگان است و برای آنها حتی در همچنین #موقعیتی می رساند. پس حاجت به این زحمت و تکلف سلطنت و تحمل آن همه گناه راجع به #حقوق مردم و حرص بیجا داشتن برای چیست؟ #ترك سلطنت كرد و رفت در گوشه اى مشغول عبادت شد، تا از #دنيا رفت.
📗 #قصص_الله
✍ قاسم ميرخلف زاده
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
•••✾~🍃🌸🍃~✾•••
🆔
@mojaradan