eitaa logo
مجردان انقلابی
14.8هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4994648838.mp3
161.2K
سلام استاد من یه دختر ۱۸ سالم،به تازگی پسری مذهبی و متدین بهم ابراز علاقه کرده و میخواد به خواستگاری بیاد... شرایط همدیگه رو تا یه حدود کمی میدونیم از طریق چت اما من خودم از خودم میترسم یعنی درواقع به تصمیم خودم اطمینان ندارم میترسم یه موقع اگر احساس کردم به این پسر علاقه مندم چند روز بعد دلسرد بشم و بفهمم احساسم زود گذر بوده... و همچنین چون اون پسر هم سنی نداره ۱۹ سالو چند ماهشه میترسم اون بعد مدتی پشیمون شه یا از علاقش برگرده هنوز به خانوادم درباره این پسر اطلاعی ندادم.. لطفا راهنمایی کنید. متشکرم. ❥︎𝕵𝖔𝖎𝖓༅❦︎ ❀࿐༅🍃❤️🍃༅࿐❀ @mojaradan ❀࿐༅🍃❤️🍃༅࿐❀
🔘شش اشتباه رایج و خطرناک💕 ⚡اول:رابطه عاشقانه قبل از شناخت کافی 🔸️پنهان بودن مسائل مهم ✍زمانی که بدون شناخت کافی،احساسات درگیر شود،شنیدن فریادهای عقل سخت خواهد بود. 🔹رابطه عاشقانه قبل از شناخت کافی باعث می شود تا بسیاری از مسائل مهمی که در انتخاب شریک زندگی نقش دارند،از دید زوجین پنهان بماند. ❤️⃝⃡🍂• 🦋 ❥︎𝕵𝖔𝖎𝖓༅❦︎ ❀࿐༅🍃❤️🍃༅࿐❀ @mojaradan ❀࿐༅🍃❤️🍃༅࿐❀
°°° ❤️ 😊 ما باید به معنا بدیم نه اینکه منتظر وایستیم تا بهمون معنا بده 😌 😋👇👇👇 @mojaradan ‌°°°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
༄🤍༄ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌ راز 😍 رها کردن ذهن از نگرانیهاست و بزرگترین راه آرامش یافتن است👍 یادت باشه قدرتی بالاتر از توهست که حواسش به همه چیز هست پس دیگه نگرانِ هیچی نباش😌 •. ــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎✿••• 🍁¦⇢ ღـــــپ 𝓶𝔂 𝓬𝓱𝓷𝓵 ↷ 🤍🍁﴾ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
💍💞💍 💞💍 💍 #رمان_عاشقانه_مذهبی💑 ما ثابت میکنیم مذهبیا عاشقترن👌 #رمان_اینک_شوکران 📚 #قسمت_سوم 🎬 م
💍💞💍 💞💍 💍 💑 ما ثابت میکنیم مذهبیا عاشقترن👌 📚 🎬 《"خانوم کوچولو!" بعد از آن همه رجز خوانی تازه به او گفته بود «خانوم کوچولو» به دختر ناز پرورده اي که کسی بهش نمیگفت بالای چشمت ابروست! چادرش را تکاند و گره روسریش را محکم کرد نمیدانست چرا، ولی از او خوشش آمده بود در خانه کسی به او نمیگفت چه طور بپوشد با چه کسی راه برود چه بخواند و چه ببیند اما او به خاطر حجابش مؤاخذه اش کرده بود حرفهایش تند بود اما به دلش نشسته بود ..!!》 گوشه ي ذهنم مونده بود که اون کیه... منوچهر بود پسر همسایه روبروییمون اما هیچ وقت ندیده بودمش رفت وآمد خانوادگی داشتیم، اسمش رو شنیده بودم، ولی ندیده بودمش... یه بار دیگه هم دیدمش... بیست و یک بهمن از دانشکده پلیس اسلحه برداشتیم من سه چهار تا ژ_سه انداختم روي دوشم ویک قطار فشنگ دور گردنم... خیابونها سنگر بندي بود از پشت بام ها میپریدیم ده دوازده تا پشت بام رو رد کردیم دم کلانتري شش خیابان گرگان اومدیم توی خیابان اونجا هم سنگر زده بودن هر چی آورده بودیم دادیم منوچهر اونجا بود صورتش رو با چفیه بسته بود. فقط چشم هاش پیدا بود گفت: -بازم که تویی؟ فشنگ ها رو از دستم گرفت خندید و گفت: -اینا چیه؟ با دست پرتشون می کنن؟! فشنگ دوشکا با خودم آورده بودم! فکر می کردم چون بزرگن خیلی به درد می خورن...! گفتم :اگه به درد شما نمی خورن ،می برمشون جای دیگه.. گفت:نه نه دستت درد نکنه .فقط زود از اینجا برید.. 《نمیتوانست به آن دوبار دیدن او بی اعتنا باشد دلش میخواست بداند او که آنروز مثل پر کاه بلندش کرد و نجاتش داد و هر دو بار آن همه متلک بارش کرد، کیست! حتی اسمش را هم نمی دانست. چرا فکرش را مشغول کرده بود؟ شاید فقط از روي کنجکاوي... نمی دانست احساسش چیست خودش را متقاعد کرد که دیگر نمیبیندش بهتر است فراموشش کند، ولی او وقت و بی وقت می آمد به خاطرش.》 این طور نبود که بشینم دائم فکر کنم یا اداي عاشق پیشه ها رو دربیارم و اشتهام رو از دست بدم... نه، ولی منوچهر اولین مردي بود که وارد زندگیم شد. اولین و آخرین مرد. ... 📖به روایت همسر شهید منوچهر مدق ✍نویسنده:مریم برادران 🌼✨همانا برترین ‌کارها، کار‌ برای ‌امام ‌زمان است✨🌼 @mojaradan 💍 💞💍 💍💞💍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
༄🤍༄ : تو ای زيباتر از خورشيد زيبايم تو ای والاترين مهمان دنيايم😍 بدان من باز است شروع كن . . . ! يک قدم با . . . تمام گامهای مانده اش با من♥️ •. می ــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎✿••• 🍁¦⇢ ღـــــپ 𝓶𝔂 𝓬𝓱𝓷𝓵 ↷ 🤍🍁﴾@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈••✾❀🕊﷽🕊❀✾••┈• ✋❤️ خواهیدبه سوی دوست پروازکنید یا زندگی دوباره آغازکنید یک پنجره از اتاق تنهاییتان هرصبح به سمت کربلا بازکنید... 🌱 🌱           @mojaradan
••|💙🦋|•• "انتظار" یعنی🍃 "عطر نرگس"در هوا سر میکشد..🌸 "انتظار" یعنی *قلب عاشق* سوی او پر میکشد... "انتظار" یعنی *روشن از رویش* بگردد این جهان... "انتظار" یعنی🍃 "منتظر" مهدی صاحب زمان" عج بودن🌸 * اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج ❤️ ─━━━━⊱♥️⊰━━━━─ @mojaradan ─━━━━⊱♥️⊰━━━━─
مجردان انقلابی
💫🌟💫🌟💫🌟 #انچه_مجردان_باید_بدانند #قسمت_دوم ❣ #ازدواج با همسر بچه دار امکان پذیر است یا خیر؟ ✳️ قد
💫🌟💫🌟💫🌟 با همسر بچه دار امکان پذیر است یا خیر؟ ✳️ قدم پنجم: باید بسنجی که آیا می توانی آنقدر صبوری کنی تا از مرحله پذیرش فرزند همسرت عبور کنی. شاید مثل فیلم ها او خیلی زود تو را قبول نکند و مدت های زیادی به چشم یک رقیب که مادرش را از او گرفته به تو نگاه کند. طلاق کابوس بچه هاست و ازدواج دوباره والدین در سنین کودکی باتوجه به اینکه امید به برگشت به زندگی گذشته را در آنها از بین می برد، در بیشتر موارد مورد تنفر است. می توانی با رفتار معقول و منطقی خود کمک کنی تا فرزند همسرت، تو را کنار مادرش بپذیرد؟ باید به این سوالات کاملا منطقی جواب دهی. اگر بخواهی خودت گرفتار حس حسادت بشوی و نتوانی همسری که تازه به زندگیت آمده را با فرزندش تقسیم کنی، خیلی زود او را خسته می کنی.قرار گرفتن بین تو و فرزندش باعث می شود مدام احساس گناه کند که برای یکی از شما کم می گذارد و این احساس روحیه او را تخریب خواهد کرد. ✳️ قدم ششم: حالا که درباره همه این موارد فکر کردی، وقتی تصمیم به چنین ازدواجی گرفتی، باید نسبت به نحوه نگهداری از فرزند همسرت اطلاع کامل پیدا کنی. همسرت، همسر سابقش را می بیند؟ با او حرف می زند؟ باید بدانی که ارتباط آنها به طور کامل از بین نمی رود چون فرزند مشترکی دارند که برای همیشه آنها را به هم مربوط می کند.همه زوج های جوان دوست دارند باهم تنها باشند،. @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-🌸- - - میدونےچراشیشہ‌جلوماشین‌انقدبزرگہ‌ولۍ اینہ‌عقب‌انقدڪوچیڪہ؟ چون‌گذشتہ‌بہ‌اندازه‌اینده‌اهمیت‌نداره؛بنابراین‌همیشہ‌بہ‌جلونگاه‌ڪن‌وادامہ‌بده . .💛^^ じ - - ¦🌸💭¦➺ ¦🌸💭¦➺ -🌸-𝑴𝒚𝒄𝒉𝒏𝒍↷ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
༄🤍༄ بعدازڪروناڪجاسفربریم🤩 اینجـــــا 🏡 دراصفھـــــان‌زیبـــــا♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ ــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎✿••• 🍁¦⇢ 𝓶𝔂 𝓬𝓱𝓷𝓵 ↷ 🤍 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آدم های قوی از سیاره ی دیگری نیامده اند، آن ها هم مشکلاتِ خودشان را دارند تفاوت اینجاست؛ آن ها پذیرفته اند از پسِ هر مشکلی بر می آیند، آن ها خودشان را باور کرده اند، از مشکلات و محدودیت ها پله ساخته اند ، نه کوه !!! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ❤️⃝⃡🍂• 💛 ❥︎𝕵𝖔𝖎𝖓༅❦︎ ❀࿐༅🍃❤️🍃༅࿐❀ @mojaradan ❀࿐༅🍃❤️🍃༅࿐❀
مجردان انقلابی
💍💞💍 💞💍 💍 #رمان_عاشقانه_مذهبی💑 ما ثابت میکنیم مذهبیا عاشقترن👌 #رمان_اینک_شوکران 📚 #قسمت_چهارم🎬
💍💞💍 💞💍 💍 💑 ما ثابت میکنیم مذهبیا عاشقترن👌 📚 🎬 بعد از انقلاب سرمون گرم شد به درس ومدرسه مسئول شوراي مدرسه شدم. این کارا رو بیشتر از درس خوندن دوست داشتم. تابستون کلاس خیاطی و زبان اسم نوشتم. دوستم مریم می اومد دنبالم با هم می رفتیم . اون روز می خواستیم بریم کلاس خیاطی، در رو نبسته بودم که تلفن زنگ زد... با لطیفه خانم همسایه روبروییمون کار داشتن خونشون تلفن نداشتن... رفتم صداشون کنم، لاي در باز بود رفتم توي حیاط دیدم منوچهر روي پله ها نشسته و سیگار می کشه... اصلا یادم رفت چرا اونجا هستم. من به اون نگاه می کردم و اون به من، تا اینکه بلند شد رفت توي اتاق... لطیفه خانم اومد بیرون. گفت:"فرشته جان کاری داشتی؟" تازه به صرافت افتادم پاي تلفن یک نفر منتظره.... منوچهر رو صدا زد و گفت میره پاي تلفن. منوچهر پسر لطیفه خانم بود. از من پرسید :" کجا میری؟" گفتم:"کلاس". گفت:" واستا منوچهر میرسوندت". آن روز منوچهر ما رو رسوند کلاس توي راه هیچ حرفی نزدیم.برام غیر منتظره بود فکر نمی کردم دیگه ببینمش چه برسه به اینکه همسایه باشیم ... آخر همون هفته خانوادگی رفتیم فشم باغ پدرم ... 《منوچهر و پدر نشسته بودند کنار هم و آهسته حرف می زدند... چوب بلندي را که پیدا کرده بود، روي شانه اش گذاشت و بچه ها را صدا زد که با خودش ببرد کنار رودخانه منوچهر هم رفت دنبالشان . بچه ها توي آب بازي می کردند... فرشته تکیه اش را داد به چوب، روي سنگی نشست و دستش را برد توی آب ... منوچهر روبه رویش،دست به سینه ایستاد و گفت: "من میخواهم بروم پاوه، یعنی هر جا که نیاز باشد نمی توانم راکد بمانم". فرشته گفت: "خب نمانید ". گفت:"نمی دانم چه طور بگویم " دلش می خواست آدم ها حرف دلشان را رك بزنند. از طفره رفتن بدش می آمد، به خصوص اگر قرار بود آن آدم شریک زندگیش باشد! باید بتواند غرورش را بشکند.... گفت: "پس اول بروید یاد بگیرید بعد بیایید بگویید". منوچهر دستش را بین موهایش کشدید جوابی نداشت کمی ماند و رفت...》 ... 📖به روایت همسر شهید منوچهر مدق ✍نویسنده:مریم برادران 🌼✨همانا برترین ‌کارها، کار‌ برای ‌امام ‌زمان است✨🌼 @mojaradan 💍 💞💍 💍💞💍
26.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 چطوری نه موثر بگیم ‌ ‌↲ ارتباط برقرار کردن با توضیح ‌‌ @mojaradan 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا