eitaa logo
مجردان انقلابی
15.3هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
👌یک دقیقه به یاد مهدی فاطمه ی زهرا سلام الله علیهما ..‌. 🔴مطالعه ی کتاب شریف مکیال المکارم؛ کتابی که به سفارش امام زمان ارواحنا فداه، نوشته شد ...‌ 📍قسمت نود و چهارم ✅ تکالیف بندگان نسبت به آن حضرت علیه السلام 🔰 بیان گونه های عجله و مفاسد حاصل از آن ... 🔸 آنچه سبب اعتراض کردن بر خدای تعالی نسبت به قضا و قدرش میشود، و مایه اعتراض کردن بر امام در تاخیر انداختن ظهورش میگردد، آن است که شخص بگوید: چرا آشکار نمیشود، و مانند این سخنان را بر زبان جاری کند ،که عجله کننده در این مورد به خاطر اعتراض و اشکال بر خداوند، پیرو شیطان است، که وقتی خداوند او را امر فرمود که بر آدم سجده کند اعتراض کرد. 🔸گاهی عجله کردن و تسلیم نبودن، سبب شمردن احادیث ائمه معصومین علیهم السلام می شود که به انتظار امام غایب _عجل الله فرجه_امر فرموده اند. و با این کار در شمار کفار قرار میگیرد، چون سبک شمردن سخنان امامان در حقیقت سبک شمردن خود آنان است، و سبک شمردن آنان بی اعتنایی به خداوند است، و سبک شمردن خداوند، کفر ورزیدن به او می باشد. 🔸گاهی عجله کردن سبب میشود که شخص، حکمت غیبت را انکار نماید و این در حقیقت انکار عدل خدای تعالی و نسبت دادن ناشایست به ایشان است. 📚 منبع : مکیال المکارم 🌱ای کاش تمـام هفته یادت بودیـم 🍃بیـگانه زخویـش و آشنایت بودیـم 🌱حیف است فقط جمعه تو را یادکنیم 🍃ای کاش همیشه هم صدایت بودیم 📍با مرور کتاب مکیال‌المکارم با ما همراه‌باشید. ✨ 💚 الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَرَج🤲 💚💫 @mojaradan⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀
👤 انسان شناسی ۷۳ @mojaradan
انسان شناسی ۷۳.mp3
11.9M
۷۳ (ره) • چه ارتباطی میان جهانِ درون ما (اَنْفُس)، با جهان بیرون (آفاق) هست؟ • آیا میان ارتباط جهان درون من (نفس) با خدا با ارتباط جهان بیرون (آفاق) با خدا، شباهتی وجود دارد؟ • چگونه خدا را در این دو جهان، ببینم و پیدا کنم؟ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امیرالمؤمنین در نهج‌البلاغه میفرماید: فَتَزیغُ قُلوبٌ بَعدَ استِقامَةٍ وَ تَضِلُّ رِجالٌ بَعدَ سَلامَة؛ بعضی از دلها یک روزی مستقیم بودند، در راه راست قرار داشتند، درست حرکت میکردند امّا بعد برگردانده شدند... 🇮🇷•••|↫ 🇮🇷 @mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸 💖رمان فــــَتـــٰــآح 💖 قسمت سی و یکم برای بردن وسایلم به عمارت سکینه خانم امده ام.. تا حرف رفتن میزنم ، بغض می کند و چهره ی زیبایش درهم می شود. _ رمیصا جان عزیزم نرو. من خیلی بهت وابسته شدم نبودنت اذیتم میکنه مثل دختر نداشته امی لبخند میزنم و کنار تختش می نشینم + شرمنده ام.. منم شما رو خیلی دوست دارم ولی دیگه مادر دستور دادن نمیشه مخالفت کنم ،ولی بهتون سر میزنم. زنگ میزنم خوبه ؟ _چی بگم دخترم ...شماره ی مادرت رو بده خودم باهاش حرف می زنم ؟ + نه ، درست نیست مادر دیگه تصمیم اش رو گرفته. امیدوارم یه پرستار خوب براتون پیدا بشه سرش را می بوسم،او هم محکم در آغوشم می گیرد. .. .. .. از پله های عمارت پایین می ایم کتاب و تسبیح درون دستم را روی قلبم می گذارم تسبیح تربت را بو می کنم.... چقدر دوستشان دارم ولی باید به صاحبش برگردانم.. به سوی اتاقش می روم در میزنم .. صدایی نمی اید دوباره در میزنم باز هم صدایی نمی اید. در را باز می کنم. درون اتاق کسی نیست ، اما اتاقش عطر تسبیح را دارد... سجاده اش روی زمین پهن است.. تسبیح ایی که قبلا بهم داده بود را بار دیگر بو می کنم و روی چشمانم می گذارم .. تسبیح را روی کتاب می گذارم و کتاب را هم روی میز تحریر می گذارم.. اگر بود از او خداحافظی می کردم...... ❤️فدایی بانو زینب جان ❤️ @mojaradan 🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸 💖رمان فـــــَتـــــٰــآح💖 قسمت سی و دوم چادرم را روی سرم محکم می کنم .. از آن روز که در تشییع پیکر شهید را دیدم با خودم و او عهد کردم به عشق خدا ، با کمک او پای خون مطهرش بمانم چادر مادرم زهرا (س) را محکم تر بگیرم با کمک همان شهید دوست دارم این یادگاری را تا جایی که بتوانم حفظ کنم ... در عمارت را می بندم و درون کوچه گام بر میدارم چادرم در باد حرکت می کند و جلوی صورتم را می گیرد چادر را به سختی می گیرم و پشت به باد می ایستم تا کمی از هجمه های باد کم شود.... _سلام همان که در سختی ها کنارم بود ، همان که با تسبیح و کتابش عطر تازه ایی به زندگی ام بخشید او که با هدیه ی شهدا دنیای دیگری به رویم گشود... ناخوداگاه سرم را مثل او پایین می گیرم ... + سلام از این اخلاق ها نداشته ام ، همیشه در مقابل مردها با قدرت ایستاده ام اما او نمیدانم چه ام شده _ دو روزه نیومدین عمارت علت خاصی داشته؟ + دیگه نمیام. ناگهان سرش را بالا می گیرد و نگران به اطراف نگاه می کند _ چرا اخه ؟ از چیزی ناراحت شدین؟ مادرم چیزی گفته کاری کرده ؟ کار مادرجون سخت شده ؟ + نه اصلا به خاطر این ها نیست ... _ پس چی شده ؟ + اون روزی که با شما اومدم تشییع شهید پسر خاله ام منو رسوند تا دم در تازه از شمال اومده و مثل اینکه بعد هم که با شما اومدم تعقیب مون می کرده نمیدونم به مادر چی گفته که مادر کاملا مخالف کار کردن در اینجا شدن ... نفس عمیقی می کشد.. سکوت را می شکنم + به سکینه خانم ، این عمارت و اهالی این خونه خیلی عادت کرده بودم اما مادر نظرشون چیز دیگه اییه... کتاب و تسبیح تون رو گذاشتم رو میز تو اتاقتون با اجازه تون من برم .خدانگهدار نگاهی به چادرم می کند و ارام می گوید : _ خدا نگهدارتون. ❤️فدایی بانو زینب جان ❤️ @mojaradan 🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂» آن بادکه‌ آغشته ‌🍃 به‌ بوی ‌نفَس ‌توست..؛ ازکوچه‌ی ‌ماکاش‌گُذرداشته‌باشد C᭄ . •۰•۰•۰•۰•🌼🍃۰•۰•۰•۰•۰• ‌"❥| @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••『﷽』•• جملاتی زیبا از مولا علی (ع) : ۱_ مردم را با لقب صدا نکنید ! ۲_ روزانه از خدا معذرت خواهی کنید . ۳_ خدا را همیشه ناظر خود ببینید . ۴_ لذت گناه را فانی و رنج آن را طولانی بدانید ! ۵_ بدون تحقیق قضاوت نکنید ... ۶_ اجازه ندهید نزد شما از کسی غیبت شود . ۷_ صدقه دهید، چشم به جیب مردم ندوزید ! ۸_ شجاع باشید، مرگ یک‌بار به سراغتان می‌آید ! ۹_ سعی کنید بعد از خود، نام نیک به جای بگذارید ... ۱۰_ دین را زیاد سخت نگیرید ...! ۱۱_ با علما و دانشمندان با عمل ارتباط برقرار کنید ! ۱۲_ انتقادپذیر باشید . ۱۳_ مکار و حیله گر نباشید ...! ۱۴_ حامی مستضعفان باشید ... ۱۵_ اگر میدانید کسی به شما وام نمیدهد، از او تقاضا نکنید ! ۱۶_ نیکوکار بمیرید ... ۱۷_ خود را نماینده خدا در امر دین بدانید ! ۱۸_ فحّاش و بذله گو نباشید ! ۱۹_ بیشتر از طاقت خود عبادت نکنید ! ۲۰_ رحم دل باشید ... ۲۱_ با قرآن آشنا شوید ... ۲۲_ تا میتوانید به دنبال حل گره مردم باشید ... 📜 : جمع آوری شده از ( نهج البلاغ) 🌺🌺🌱🌷🌹💚💚💐💐🌿🌿👌 🌸•••|↫ 🌸 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•♥️🌱• از داغ حسین (ع) اشک نم نم داریم در خانه ی سینــه تا ابـد، غـم داریم پیراهن و شال مشکی آماده کنیـد، چهل روز دگر تا به « محرم » داریم ♥️ ☀️ 💚♡@mojaradan💚 ━⊰❀❀❀💚💚❀❀❀⊱━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 🌸 من کجا، باران کجا 💫 و راه بی پایان کجا 🌺 آه این دل دل زدن 💫 تا منزل جانان کجا 🌼 هر چه کویت دورتر، 💔 دلتنگ تر، مشتاق تر 🍀 در طریق عشقبازان 💫 مشکل آسان کجا 🌹 💔صبحت‌بخیر‌تنها‌تکیه‌گاه‌زندگی‌ام 💔 C᭄ . •۰•۰•۰•۰•🌼🍃۰•۰•۰•۰•۰• ‌"❥| @mojaradan
🌷 💠روزهاے اول یہ روز دستمو گرفٺ و گفٺ:"خانوم...بیا پیشم بشین دارم..."گفتم..."بفرما آقاے گلم من سراپا گوشم..."گفت "ببین خانومے... همین اول بهٺ گفتہ باشمااا...ڪار خونہ رو میڪنیم هر وقٺ نیاز بہ ڪمڪ داشتے باید بہم بگے..." گفتم "آخه شما از سر ڪار برمیگرے خستہ میشے 📎گفت: "حرف نباشہ ، آخر با منه..اونم هر چے تو بگے من باید بگم چشم...واقعاً هم بہ عمل ڪرد از سرڪٱر ڪہ برمیگشت با وجود خستڰے شروع میکرد ڪمڪ ڪردن... مهمونـ ڪہ میومد بهم میگفٺ "شما خانوم... 💠من از مهمونا ميڪنم..." فامیلا ڪہ ميومدن خونمون بهم میگفتن "خوش بہ حالٺ خانوم... آقا مهدے، واقعاً یہ مرد واقعیہ..." منم تو دلم صدها بار خدا رو شڪر میڪردم...واسہ اومده بودیم تهران... 📎با وجود اینڪہ از برام گفتہ بود ولے با حضورش طعمـ تلخ غربٹ واسم شیرین بود... سر ڪار ڪہ میرفٺ 💔میشدم..وقتے برمیگشت، با وجود خستگے میگفٺ..."نبینم خانوم من دلش گرفتہ باشہ هااا... حاضر شو بریم بیرون...میرفتیم و یہ حال و هوایے عوض میڪردیم... 💠اونقدر# شوخے و بگو و بخند😄 راه مینداخت...که همہ اونـ ساعتایے 🕰ڪہ ڪنارم نبود و هم جبران میڪرد... و من بیشتر 💗 میشدم و البته وابسته تر از قبل... 🔗راوی: همسر شهیدمهدی خراسانی 🌷 @mojaradan
39.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕سریال (کلید اسرار) 📌داستانی‌با‌درس‌های‌اخلاقی‌و‌سرشار‌از عبرت @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢یک لیوان چای و یک حبه عشق💢 مردان بنده محبت هستند و نیروی محبت میتونه اونا رو به هر کاری ترغیب کند. حال تصور کنید آقاییتون خسته وارد خانه میشود با آغوش گرم همسر و یک استکان چای و چند جمله دلنشین مواجه شود خلق خوش، ظاهر آراسته ، مهربانی در کلام ، درک خستگی ها ، سوال پیچ نکردن ... از راس اموری است که در هنگام ورود یک مرد خسته باید مورد توجه قرار بگیره. @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌یک دقیقه به یاد مهدی فاطمه ی زهرا سلام الله علیهما ..‌. 🔴مطالعه ی کتاب شریف “مکیال المکارم" کتابی که به سفارش امام زمان ارواحنا فداه، نوشته شد … 📍قسمت نود وپنجم ✅ تکالیف بندگان نسبت به آن حضرت علیه السلام 🔰 بیان گونه های عجله و مفاسد حاصل از آن 🔸 شخص عجول و شتابزده به خاطر تنگی سینه و کمی صبرش وقتی مدتی طولانی بر او میگذرد، شیطان بر او مسلط میشود، و به او وسوسه میکند که: شاید این اخبار از ائمه اطهار صادر نشده باشد. 🔸 شخص عجول و شتابزده به سبب عدم اعتقاد یا شک ،که بر اثر کم صبری و تنگی سینه او است ،مومنین اهل یقین که منتظر ظهور و فرج مولایمان هستند را به باد مسخره و استهزاء میگیرد، و با این کار خدای عزوجل و اولیای او علیهم السلام را استهزاء می نماید. 🔸 شتابزدگی و بی صبری در بعضی از اشخاص مایه ترک دعا کردن برای تعجیل فرج صاحب الزمان علیه السلام میگردد. پس به سبب کم صبری و شتابزدگی در این امر چنین میپندارد که آن دعاها در حاصل شدن مطلب او تاثیری ندارد، و این باعث میشود که دعا برای تعجیل فرج را ترک گوید. غافل از اینکه این دعا نیز مانند سایر دعاها به شروط و صفاتی بستگی دارد که اثرش آشکار نمیگردد مگر بعد از پیدایش آن شروط و ویژگی ها در آن. 📚منبع : مکیال المکارم 🌱چو گردباد پراز بیقراری ام همه عمر 🌱چه پرترک شده بی توکویرحوصله ها... 📍با مرور کتاب مکیال‌المکارم با ما همراه‌باشید. ✨ 💚 الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَرَج🤲 💚💫 @mojaradan
👤 انسان شناسی ۷۴ @mojaradan
انسان شناسی ۷۴.mp3
11.94M
۷۴ - تشنه‌ای که طلب آب ندارد، - گرسنه‌ای که طلب غذا ندارد، - بیماری که طلب درمان ندارد، به همان اندازه غیرطبیعی ست که انسان، - عشق الله را نداشته باشد! ✖️ طبیعی‌ترین حالت یک انسان که طلب الله و عشق اوست، چگونه حاصل میشود؟ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 عذرخواهی میهمان برنامه طبیب حسن براتی: خودم شخص معتقدی هستم و نماز می‌خوانم. من توصیه‌ای به ترک نماز نکردم. ❌تذکر تاثیر داره @mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖رمان فــــَتــــٰــآح💖 قسمت سی و سوم از دکه ، روزنامه ی استخدامی می گیرم نگاهی گذرا می کنم و زیر چادر می برم به سمت خانه به راه می افتم. باید دنبال یه کار مناسب باشم اگر به مادر باشد که می گوید سرکار نرو با پول پس انداز هایی که پدر باقی گذاشته ، زندگی را می چرخانیم.اما تا کی می شود اینگونه ادامه داد... آن پول باید بماند برای روز مبادا .. وارد کوچه می شوم همسایه ها باهم آهسته صحبت می کنن از این رفتار خیلی بدم می آید اما شاید به خاطر چادر روی سرم است... پس باید حق این چادری که روی سرم هست را حفظ کنم سخت است ... اما نفس عمیق می کشم .. نزدیک همسایه ها که می شوم در دل زمزمه می کنم خدایا تو ببین به عشق تو لبخند می زنم وروبه انها بلند می گویم : _ ســــــلـــام با تعجب نگاهم می کنند و ارام جواب سلامم را میدهند... درونم حس خوبی دارم حس ارامش حس خشنودی حس ارتباط با خدا... در را باز می کنم و داخل می شوم ... . . . . چند جا برای استخدام رفتم هر جا یه مشکلی دارد و به یه بهانه ایی ردم می کنند اخرین جایی که ردم کردند از همه جالب تر بود به چشم هایم نگاه می کنند و می گویند :ما خانم رو با ظاهر آراسته استخدام می کنیم . گفتم : + مگه چادر آراسته بودن نیست ؟ _ چی بگم اخه ... منظورم اینه که ظاهرتون باید جذاب باشه تا نظر مشتری رو جذب کنید. + مشتری میخاد منو بخره یا محصول شما روعصبانی از پشت میز بلند می شود و می گوید : _ خانم اصلا ما برای شما اینجا جا نداریم بفرما بیرون .... هیی خدایا با تو معامله کرده ام میدانم معامله با تو سود است .... صدای زنگ خانه به صدا در می آید _ رمیصا من دستم بنده.. بیا برو در رو باز کن چادر را بر سرم می اندازم و به سرعت از پله ها پایین می روم در را باز می کنم نگاهم به نگاهش می خورد سرخ می شود و سرش را پایین می اندازد موهایی که از بالای چادر بیرون زده را با دستم داخل می برم و دستانم یخ می زند ... _ سلام + سلام _ با مادرتون کار داشتم میشه بگین بیان جلوی در + چشم هول می شوم و در را پشت سرم محکم می بندم ... ای وای چرا انقدر در رو محکم کوبیدم + مامان _ بله + آقای امیر ارشیا جلوی در هستن میگن که با شما کار دارن . ❤️فدایی بانو زینب جان ❤️ @mojaradan 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖رمان فــــَتـــٰــآح💖 قسمت سی و چهارم _خیره ان شاءاللّه از جا برمی خیزد چادر به سرش می کندو به حیاط می رود گنگ ایستاده ام ، برای چه به اینجا امده مادر احوالپرسی می کند و به داخل دعوتش می کند . اول وارد نمی شود و می خواهد همانجا صحبت کند اما با اصرار مادر خجالت زده وارد حیاط می شود روی تخته ی چوبی حیاط می نشینند. مادر داخل می شود و برایش چایی می ریزد و به حیاط می برد از مادر تشکر می کند و تسبیحی از جیب اش در می آورد و در دستانش مهره ها را جابه جا می کند .. همان تسبیحی است که به امانت دست من بود چقدر عطر خوبی دارد .. یادم باشد از این تسبیح برای خودم بخرم .. نمیدانم البته شاید عطر این تسبیح را نداشته باشد اما آرامش خاصی می دهد... نگاهم به سر پایین اش است مقدمه چینی می کند و سربه پایین شروع به سخن می گوید : _ راستش برای گفتن یه مطلبی مزاحم شدم ، رمیصا خانم مدتیه که سرکار نمیان ، من خیلی اتفاقی ایشون رو دیدم و علت رو از دخترتون جویا شدم راستش اونطور که فکر می کنید نیست ... ضربان قلبم بالا می رود و بدنم داغ می شود سکوت می کند. ادامه ی حرفش را می خورد. مادر هم بدون تعارف و خشک می گوید : _ چایی تون سرد نشه. چایی را بر میدارد. _ ممنون. چایی را می خورد و آهسته شروع می کند : _ از وقتی رمیصا خانم رفتن ، به مادرجون میگم بریم بیرون نمیان لجبازی می کنن ، غذاهاشون رو با بی میلی می خورن ،بهانه ی پدر بزرگ رو می گیرن ، داروهاشون رو سر موقع نمی خورن میخواستم هر سؤ تفاهی هست خودم برطرف کنم که شما اجازه بدین رمیصا خانم به عمارت برگردند.. مادر نگاهی به حوض می کند و می گوید : _ به هر حال یه چیزهایی شنیدم که صلاح نمیدونم دخترم اونجا کار کنه. ❤️فدایی بانو زینب جان ❤️ @mojaradan 🌸🌸🌸🌸🌸