eitaa logo
مجردان انقلابی
15.3هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂» . 🔺گفتگو های امین حیایی! نکنین اینکارو خداوند قطعا نمیگذره هر بدی کنی تو همین دنیا جوابشو میگیری C᭄ •۰•۰•۰•۰•🍁✨۰•۰•۰•۰•۰• ‌"❥| @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7572381323.mp3
8.77M
🔈 📚 📣 جلسه سی‌اُم ◉ ۲۰ خصلتی که اگر در مومن نباشد، مومن نیست ◉ شاخص‌های شیعه امیرالمؤمنین علی ع ⏰ مدت زمان: ۱۶:۳۱ @mojaradan
✏️ شخص ساده لوحی شنیده بود خداوند متعال ضامن رزق و روزی بندگان است. به همین خاطر به این فکر افتاد که به گوشه مسجدی برود و مشغول عبادت شود و از خداوند روزی خود را بگیرد . از این رو یک روز صبح به مسجد رفت و مشغول عبادت شد .همینکه ظهر رسید از خداوند طلب ناهار کرد ولی هرچه به انتظار نشست برایش ناهار نرسید تا اینکه شام شد و او باز از خدا طلب خوراکی برای شام کرد و چشم براه ماند. چند ساعتی از شب گذشته بود که درویشی وارد مسجد شد در پای ستونی نشست ، شمعی روشن کرد و از کیسه خود غذایی بیرون آورد و شروع به خوردن کرد . مردک که از صبح با شکم گرسنه از خدا طلب روزی کرده بود، در تاریکی چشم به غذا خوردن درویش دوخت و دید درویش نیمی از غذای خود را خورد و اگر کاری نکند درویش نیم دیگر را هم خواهد خورد، پس مرد بی اختیار سرفه ای کرد و درویش که صدای سرفه را شنید گفت : «هر که هستی بفرما پیش .» مرد بینوا که از گرسنگی داشت میلرزید پیش آمد و مشغول خوردن شد . وقتی سیر شد ، درویش شرح حالش را پرسید و آنمرد هم حکایت خود را تعریف کرد. درویش به آن مرد گفت : «فکر کن تو اگر سرفه نکرده بودی من از کجا میدانستم تو در مسجد هستی تا به تو تعارف کنم و تو هم به روزی خودت برسی ؟ شکی نیست که خدا روزی رسان است،ولی یک سرفه ای هم باید کرد» . @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️ تنظیم یک قرار ملاقات با حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها وسط بهشت! ✨ویژه ۲۳ ربیع‌الأول، سالروز ورود حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها به قم @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️مدعی امام زمان بودن در بیت رهبری خاطره عجیب حجت الاسلام قرائتی @mojaradan
🍀 ⁉️ شما را هم داده اند؟! 🔷 از نوجوانی که وارد مسجد و بسیج و هیئت شدم و علاقه مند رهبری و نظام و انقلاب، یکی از جملات و کلیدواژه هایی که بعضی از آشنایان و اقوام درباره بنده، مقابل و پشت سرم می گفتند این بود: مخ شما را شستشو داده اند! ... یا طفلکی شستشوی مغزی شده!!!! 🔷 بله! جمله ای تحریک کننده و البته همراه با لحن تحقیرآمیز! با هدف القاء ساده لوحی، بچگی، نافهمی و فریب خوردن ما.... 🔷 این سالها تا دلتان بخواهد این حرف را شنیدم، جمله ای پرکاربرد که طرف مقابل هرگاه در مقابل منطق و ایستادگی ما بر اصول اعتقادی و ارزش هایمان کم آورد، از آن استفاده کرد. 🔷 این روزها هم فراوان میبینم جوانان و نوجوانان دلپاک و معتقد و دلسوزی را که به جرم ایستادگی پای آنچه به آن باور دارند، از طرف خانواده و خویشان، بعضی معلمین و اساتید، بزرگترها، دوستان و افراد مختلف متهم به شستشوی مغزی می شوند... 🔷 عزیزان! اگر معنای شستشوی مغزی از نظر این جماعت، پاک شدن ذهن ما از افکار مسموم و باطل و فاسد و اندیشه های غربی و ضد دین و وادادگی است، که ناراحت نشوید و ناراحت نشویم، راست گفته اند دیگر، ذهن ما پر شده از تفکر اعتقادی و دینی، باور به خدا و اهل بیت(ع) و ولایت و انقلاب و شهدا و ایستادگی و مقاومت و.... 🔷 اما اگر منظورشان این است که نگرش آنها درست است و ما گول خورده ایم به آنها پاسخ می دهیم خدارا شکر که ذهن ما را جمعی از مسجدی ها، نمازخوان ها، اهالی دین و مذهب، امام حسینی ها و انقلابی ها و افراد حلال خور و عاشق میهن شستشو داده اند. ⁉️مخ شما را چه کسی شستشو داده؟! غیر از رضا پهلوی و مسیح علی نژاد و مریم رجوی ها و عده ای وطن فروش و افراد هرزه و حرام خور و آمریکا و سعودی اینترنشنال و من و تو و بی بی سی و بهائیت و نتانیاهو و .... که هدفی جز نابودی و ویرانی این سرزمین ندارند؟! 🔷 به نظرم این مدل شستشوی مغزی که ما شده ایم هزاران بار به مدلی که شما ذهنتان را در خدمت بی رحمترین و کثیف ترین نمونه های بشری و وطن فروشان خائن و آدم کشان و جنایتکاران حرفه ای سپرده اید شرف دارد.... 🔷 بماند که ما به حقانیت این راهِ سخت و درستی مسیری که طی می کنیم با سلول سلول بدنمان یقین و باور داریم... @nabardema
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 قسمت ۱۶ روز اول مدرسه است,اما هنوز از چادر تازه ام خبری نشده,چندین بار طول وعرض حیاط را طی کردم,چند بار لی لی کردم چندتا گل سرخ چیدم وپر پر کردم اما خبری نشد که نشد دیگه حوصله ام سر رفت,کفشهام را برای چندمین بار از پام دراوردم واومدم توهال با ناراحتی گفتم:مامااان من با همون چادر قبلی میرم,ده بار هی رفتم در کوچه را باز کردم وبستم وقت داره میگذره ,خبری نشد,مامان از تواشپزخانه صدا زد:زری جان الان دوباره زنگ زدم,اعظم خانم گفت چادر را داده دست شوهرش اقا رضا بیاره,اگه دورت شده ,بگم بابات برسونتت... یه اووفی کردم وگفتم:نه نه راهی که نیست ,با سمیه قرار گذاشتیم پیاده بریم,اخه روز اول مدرسه مزه اش به همین پیاده روی وخوردن هوای لطیف صبحش هست ,حتما الان سمیه بیچاره سرکوچه منتظر من است وتپدلم گفتم ,اشکال نداره بزار یه کم علاف بشه چون سمیه بیش از اینا حقشه ,همینطور که داشتم حرف بلغور میکردم ,با صدای زنگ ,خداحافظی کردم وبه سرعت کوله ام را برداشتم کفشام را پوشیدم,تا در را بازکردم ,قد بلند ودراز اقا رضا پشت در نمایان شد,با عجله ویه سلام هلکی ویه تشکر زورکی ,چادر راقاپیدم,در رابستم وروحیاط چادر را انداختم سرم,به به عجب سبک بود,با حالتی محجبانه پادرون کوچه گذاشتم که همزمان قامت دراز اقارضا در پیچ سه کوچه گم شد,چند قدم که برداشتم...اه این چادر چرا اینجوریاست؟؟ چقد بلند چیده شده...وای از دست اعظم خانم,انگار چادرمن را هم قد شوهرش چیده....همینطور که چادر را زیر بغلم جمع میکردم به سرکوچه نزدیک شدم,جلو نانوایی یه مرد ایستاده بود که پشتش به من بود انگار میخواست نان بخره وخبری از,سمیه هم نبود,همچنان سرم پایین بود ,یه لحظه سرم را گرفتم بالا تا طبقه ی مورد نظرم را نگاه کنم ,که خدا روز بد نصیبتان نکند چادره از زیر بغلم ول شدم واومد تودست وپام ورفت زیر کفشم وناگهان.... 🍁نویسنده:ط حسینی🍁 @mojaradan 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 قسمت۱۷ ناگهان دراستانه ی سرنگون شدن بودم ,دستام را گرفتم جلو چشمام تا لااقل چیزی تو چش وچارم نره که یکباره احساس کردم روی جایی گرم ونرم فرود امدم ویه بوی خوش واشنا تو دماغم پیچید,ارام ارام چشام را باز کردم,خدای من ,من روی اون بنده خدایی که جلو نانوایی بود فرو افتاده بودم,اون بنده خدا هم مثل اینکه یه شونه تخم مرغ دستش بوده,افتاده بود رو میز ,جلو نانوایی ومیز نانوایی باعث نجات هردومون شده بود ,خیلی دستپاچه بودم,تااینکه اون بنده خدا برگشت طرفم وای وای باورم نمیشد,اون مرد,خود خود یوزارسیف بود,با صورت اومده بود روتخم مرغا وکل صورت وریش ولب ولوچه اش مملواز تخم مرغ وپوسته تخم مرغ بود...با دستپاچگی وازخجالت نمیدونستم چی,بگم یهو از دهنم پرید:س سلام ببخشید به خدا تقصیر من نبود ,تقصیر این چادره تازه خیاط بدستم رسونده بود ,فک کنم اندازه نردبان خونه شان برای من چادر چیده...از تصور نردبان واقا رضا خندم گرفت ,اما هول و ولای این صحنه هرخنده ای را از یادم برده بود... واما یوزارسیف درحالیکه یه دستمال از,جیبش درمیاورد وصورتش را پاک میکرد گفت:اشکال نداره بانو...پیش میاد ,ان شاالله خیره...که در همین حین سمیه از پشت سرم رسید....وای نه...خدای من این دختر الان ابروم را میبره,سمیه تا چشمش به جمال تخم مرغی یوزارسیف افتاد,سلام تو دهنش خشکید وبا حالتی متعجبانه گفت:واه چی شده زری؟چرا چرا یوزار....با سقلمه ای که به پهلوش زدم,حرفش راخورد وروبه یوزارسیف گفت:ببخشید این دسته گل دوست ماست؟ یوزازسیف که دیگه باتوجه به اتفاق شب جمعه ای ما دوتا راکاملا شناخته بود وگمانم دستش امده بود چی به چیه بازم تکرار کرد:اشکال نداره همشیره...پیش میاد وبعدش روبه من کرد که حالا از خجالت سرخ شده بودم,گفت:چادرتون خاکی,شده.... احساس کردم چیز دیگه ای میخواست بگه اما نشد یا نتونست... یکدفعه سمیه هم با پررویی برگشت وگفت:چادر که الان میتکونیمش درست میشه,اما شما فکر کنم زحمتتون بیشتره,چون کل صورت ولباستون نقاشی,شده... یوزازسیف لبخندی زددرحالیکه نان سنگک خشخاشیش را برمیداشت گفت:خیره,ان شاالله خیره وحرکت کرد طرف خانه اش... من وسمیه هم حرکت کردیم سمت مدرسه,کل وجودم سراسر گر گرفته بود,وای وای روز اول مدرسه این اتفاق اونم با یوزارسیف؟!!واااای... جلو درمدرسه به خود امدم ,متوجه شدم که سمیه در حال فک زدنه اما هیچ یک از,حرفهاش را من متوجه نشدم... 🍁نویسنده: ط حسینی🍁 @mojaradan 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 قسمت ۱۸ اووف چه روزی بود اولین روز اخرین سال تحصیلی ام با اون چادری که مامان به دلش اومده بودبرام بخره و یوزارسیف دعا خونده بود واعظم خانم دوخته بود وچه دسته گلی به اب داد این چادر دسته گل من... تومدرسه حواسم به هیچی نبود,نه مثل سالهای پیش با سمیه سر یه صندلی جلو عقب بحثمان شد ونه اصلا فهمیدم که کی معلم جدید بود وکی قدیمی,همش ذهنم درگیر حادثه اول صبحی بود,سمیه هم که همش فک میزد ,صحبت میکرد,زنگ تفریح هم که جاش پیش مرضیه خانم دختر حاج محمد بود ,بعضی وقتا که میدیدمش چه گرم گرفته,خندم میگرفت,اخه چه پشتکاری داره این دختر فضول...اما نمیدانستم که دل اونم مثل دل من یه جا گیر کرده.... بالاخره به خونه رسیدم,کلید در حیاط را انداختم وسروصدای پژمان ,پسر بهرام داداش بزرگم که کل خونه را برداشته بود ,نوید این را میداد امروز میهمان داریم. ومن برخلاف اینکه عاشق پژمان بودم وهمیشه مشتاق شیطنتهاش,اما امروز یه جورایی حال وحوصله ی هیچ کس را نداشتم,دوست داشتم خودم باشم وخودم .... پا که داخل هال گذاشتم ,پژمان مثل اجل معلق جلوم ظاهر,شد وخودش را انداخت توبغلم,درحینی که پژمان را تواغوشم فشار میدادم وبوسش میکردم رو به مامان وشیما عروس بزرگه ,سلام کردم,وناگهان دوباره چادره اومد زیر پام ومن درحال سرنگون شدن بودم که شیما پرید وسط ومانع افتادنم شد. با بد خلقی برگشتم طرف مامان وگفتم:اه مامان,نیگا اعظم خانمت چی برام دوخته,انگار هم قد اقا رضا برا من چادر بریده این دومین باره که میخواستم بخورم زمین... تااین حرف از دهنم دراومد مامان خنده ای زد وگفت:هم قد اقا رضا؟؟ وادامه داد حالا که نخوردی زمین,عصر میریم درستش میکنیم.... اووفی کردم وارد اتاقم شدم ودرحین وارد شدن گفتم:مامان من خستم اگه خواب افتادم برا نهار بیدارم نکنید, چون میدونستم,پژمان وشیما پرچمدار ورود بهرام هستند ویقینا بهرام برا نهار میاد ومن همیشه به خاطر اخلاقای خاص بهرام از هم صحبتی,باهاش فراری بودم,اخه بهرام غرق مادیات بود ,کنارش که مینشستیم یک سر میگفت فلانی اینجور داره فلانی نداره ,این ماشین را امروز اینجور معامله کردم فردا میخوام این کار کنم یعنی اصولا ادمها را با مادیات سنج میزد,بی شک اگه به من نگاه میکرد پیش خودش میگفت:این خواهر ما هم درسته که جمال وکمال داره اما چون دستش توکاروباری نیست هیچ نمی ارزه,همونطور که بارها وبارها پولش را به رخ داداش بهمن بیچاره که معلم بود,میکشید... خلاصه چادره را در اوردم یه دستی بهش کشیدم تاش زدم وباخود میگفتم,اعظم خانمم دستش خوب بود هااا, لباسهام را دراوردم وبا لبخندی برلب خودم را پرت کردم رو تخت وغرق تفکر شدم.... 🍁نویسنده: ط حسینی🍁 @mojaradan 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🚌🌼• جـانِ‌زهـــراهیچ‌وقت‌ازخانہ‌بیـرونم‌مڪن من‌ڪہ‌جایے‌راندارم‌اےڪس‌وڪارم‌حسین✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @mojaradan
‼️ ! 🔷 را تحریم و را تقدیم تان می کنند! ❌ این یعنی جان ایرانی برایشان مهم نیست، اما خراب کردن ذهن و پرت کردن حواس ایرانی برای رسیدن به اهدافشان، خیلی مهم است!! ⁉️ واقعاً چطور بعضی ها فکر میکنند و اذنابش خیرخواه و دلسوز آنهایند؟! 🔺باید به این دسته آدم های ساده لوح گفت: اگر دین و اعتقادی ندارید اشکالی ندارد، حداقل باشید... @nabardema
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبحِ محشربہ جوابِ سخنِ لَم یَزَلے بےتأمل زِسویدا،بِڪِشم صوِِٺ جلے بہ علےٍ بہ علےٍ بہ علےٍ بہ علے اَنَامِن زمره ے عشّاقِ حسینِ بنِ علے @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|💚🦋|•• چھ زخم‌ها کھ نخوردمـ من از فراق،بیا بھ زخمـ‌هاے دلمـ جز وصال،مرهمـ نیست.. ❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ C᭄ @mojaradan
💬 چطور به زبان مشترک برسیم؟ بزرگترین مشکل زوج های جوانی که در آستانه ازدواج قرار دارند، از «نداشتن زبان مشترک» سرچشمه می گیرد. چیزی که گاهی در یکی دو سال اول زندگی، ازدواج را به کام زوج های جوان تلخ می کند و لکه های سیاه دوران نامزدی شان را رقم می زند. 🔘این عدم تفاهم آنقدر جدی است که می تواند سرنوشت یک آشنایی یا نامزدی را طور دیگری رقم بزند و دو طرف را به این نتیجه برساند که: ما حرف هم را نمی فهمیم و عواقب تلخی را رقم خواهد زد؛ به طور کلی باید بدانید که هر حرفی که زده می شود دو جزء دارد: 1⃣ آنچه گفته شده (محتوا) 2⃣نحوه بیان آن (سبک) هر دو جزء بر نحوه دریافت پیام تأثیر می گذارند؛ همانگونه که افراد غالباً با تغییر محتوای گفتگو، ماهیت آن را تغییر می دهند با تغییر سبک نیز پیام هایشان را عوض می کنند. به همین دلیل گفت و شنود به طرز چشمگیری به سبک های حرف زدن یا گوش دادن افراد بستگی دارد. در واقع طرز حرف زدن یا گوش دادن هم می تواند به فرآیند گفت و گو کمک کند و هم قادر است آن را مختل نماید. جالب است که بدانید ریشه بسیاری از شکست ها و نارسایی های ارتباط افراد در زندگی مشترک به کار بستن سبک های ارتباط نامناسب با موقعیت است... ✍ سبک های ارتباطی (نحوه سخن گفتن و گوش کردن) 4 دسته هستند: ✅سبک اول: گپ زدن و حرف زدن راجع به کار و گوش دادن رسمی. ✅سبک دوم : حرف زدن سلطه گرانه، خصمانه و کنایه آمیز ، گوش دادن واکنشی ✅سبک سوم : حرف زدن جستجوگرانه، گوش دادن اکتشافی ✅سبک چهارم : حرف زدن صریح، گوش دادن توجه آمیز @asanezdevag_tla
اگه بدونی چقدر لذت داره که شب عروسی ت بدون گناه باشه، در عین حال مهمونات راضی باشن و کیف کنند... هیچ وقت سراغ کس دیگه نمیری ❤️👌 ⭕️ مجری مداح/طنز و استند آپ / شعبده و تردستی / صوت و اپراتور /و..... 09339183182 @mojaradan اگه خودت نیاز نداری بفرست برا رفیق ت که الان گیر مجلسشه 💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چگونه محبّت از بین رفته بین زن و شوهر برمی‌گردد؟؟ 🎙️استاد تراشیون ❣کلیپی بسیار جذاب و کاربردی برای زوجین ─┅═ঊঈ💞🌹💞ঊঈ═┅ @mojaradan
💠 نقل می‌کنند یک جوان در سال اوّل طلبگی خود به محضر یکی از بزرگان و اولیاء خدا می‌رسد و از ایشان برای موفّقیت در سیر و سلوک و تهذیب نفس طلب ویژه می‌کند. ایشان به این مضمون می‌گوید: "مهمترین دستورالعمل بنده این است که فقط حال و هوای طلبگی را تا آخر، حفظ کنید!" یعنی همان نگاه و احساسی که به طلبگی دارید مثل امام زمان علیه‌السلام، تلاش برای ترک گناه، انجام واجبات و مستحبّاتی چون نماز شب و ... را کنید. 💠 در زندگی مشترک، حفظ روزهای اوّل زندگی خیلی مهم است. حفظ رفتارهایی از احترام به یکدیگر، عشق‌ورزی، مهربانی، گذشت، زبان تشکّر، زبان عذرخواهی، تواضع در برابر یکدیگر، گفتگوهای صمیمی و دهها رفتار دیگر. 💠 یقیناً فضای کنونی زندگی‌ بسیاری از همسران حال و هوای روزهای اوّل زندگی را ندارد امّا می‌توان با یک زیبا گاه با همسرمان قرار بگذاریم هفته‌ای یک روز یا چند ساعت خودمان را در روزهای اوّل زندگی فرض کنیم و در این چند ساعت همان رفتارهای تازه داماد و تازه عروس را از خود نشان دهیم. 💠 تکرار رفتارهای روزهای اوّل زندگی خوبی برای مبارزه با هوای نفس، ایجاد رابطه جدید، و لذّت بخش است و می‌تواند به شما تازه از جنس خاطرات زیبای گذشته هدیه دهد. ┅═•مجردان 💍•═┅ 💞 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شش اصلِ زندگی: ✨قبل از پرستش، باور کنید ✨قبل از صحبت، گوش کنید ✨قبل از خرج‌ کردن، بدست آورید ✨قبل از نوشتن، فکر کنید ✨قبل از تسلیم شدن، تلاش کنید ✨قبل از مُردن، زندگی کنید ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‎‌‎روزتون پراز عشق😘😘😘😘😘 ┅═•مجردان 💍•═┅ 💞 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️داستان عجیب استاد دانشمند و لات معروف شهر از زبان خود استاد 🔻حاج آقا میگه یه روز رفتم میوه فروشی یهو دیدم فضا عوض شد برگشتم دیدم لات معروف شهره که .... @mojaradan