eitaa logo
مجردان انقلابی
14.8هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 * 💎 ضررهای ازدواج نکردن 🌷 1) فاصله گرفتن از پیامبر اکرم(ص) و سنت آن حضرت: حتماً شنیده اید که پیامبر عزیزمان فرموده اند: « سنت من است و هرکس از سنت من دوری کند از من نیست.» پس حتی اگر ما حکمت ها و فوائد ازدواج را هم ندانیم، وقتی به توصیه ی رسول خدا عمل کنیم، خیر و سعادت نصیبمان خواهد شد و اگر بی توجهی کنیم، ضرر کرده ایم؛ به ویژه که آن حضرت در جمله ی دیگری فرموده اند: «هرکه قدرت ازدواج داشته باشد و ازدواج نکند، از من نیست. » 🌷 2) فراهم بودن زمینه ی دخالت شیطان و گرفتار شدن به گناه: نمی خواهم بگویم هر آدم مجردی گناه کار است؛ چه بسا جوان های که وقتی یوسف وار از زمینه های گناه فرار می کنند چنان پیش خدا عزیز می شوند که ده ها هم به گردشان نمی رسند. اما واقعیت این است که اگر کسی بتواند ازدواج کند و نکند، شیطان خیلی به او طمع می کند و برایش نقشه می کشد! پیامبر اکرم(ص) به شخصی فرمودند: « آیا داری؟ گفت: نه یا رسول الله. فرمودند: « آیا ثروت و امکانات ازدواج داری؟ گفت: بله. فرمودند: ازدواج کن و گرنه از گناهکاران خواهی بود. » @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
! ‌اگہ‌صرفابراۍزیبایۍبخواےبایہ‌دختر ازدواج‌ڪنےبایدبهش‌حق‌بدےڪہ‌فقط بخاطرجیبت‌باهات‌بمونہ ! ‌‌ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😊در این ویدیو در رابطه با هم وابستگی صحبت می کنیم. هم وابستگی یا وابستگی نقطه مقابل عشق حقیقی قرار می گیره. ما گاهی اوقات وارد یک رابطه عاشقانه با فردی میشیم و به اون فرد وابسته میشیم. یا کلاً انسان هم وابسته ای هستیم. انسان هم وابسته یک سری مشکلات داره در رفتارش با دیگران و عزت نفس کافی نداره. چند تا از نشونه های اصلی فرد هم وابسته رو در این ویدیو میگم. و برای اینکه این ویدیو طولانی نشه ، بقیه نشونه های فرد هم وابسته رو در ویدیوهای آینده بعد از این ویدیو ارائه میدیم @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• خدا هرگز دیر نمیکند هر آنچه که نیاز داری در زمان درستش به تو می دهد پس ناامید نباش... @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 استفاده اشتراکی از دوره های آموزش مجازی 💠 سوال: برخی مجموعه ها، دوره های آموزشی خود را ضبط کرده و به افراد می فروشند و از فروش اشتراکی خودداری می کنند، آیا جايز است پول هایمان را به یک نفر بدهیم تا آن را تهیه کرده و به ما هدیه دهد؟ ✍🏻 پاسخ: در هر حال خریدار یک نفر است و اگر فروشنده شرط کند که فقط خریدار حق استفاده از دوره آموزشی را دارد یا معامله مبنی بر این شرط واقع شود، ارائه به دیگران ـ بدون رضایت فروشنده ـ جایز نیست (البته استفاده بدون رضایت صاحب آن نیز اگر بدون شرط باشد محل اشکال است). 💢 سایت آیت الله خامنه ای/ کانال فقه و احکام @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂» . بسیجۍبۍترمز🙈😂 C᭄ . •۰•۰•۰•۰•🍁✨۰•۰•۰•۰•۰• ‌"❥| @mojaradan
اگه بشه چی میشه 💔😀 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊰• 👶🏻•⊱ ستاد تشویق‌ سازی‌ جوانان‌ به‌ ازدواج♥️👀 ━━━━⪻❁⪼━━━━ ⇢‹♥️@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ #سفیر 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش ۳۵: ریاض گفت: «اگه درباره ی اونا دروغ نوشته بودن چی؟» این ه
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش۳۶: قرار شد من توی کارگاه های دو روزه ی طراحی، که توی شهر نیم برگزار می‌شد، شرکت کنم؛ یک شهر نسبتاً کوچیک توی جنوب فرانسه. استادم، «آقای کریستوفل»، هم سخنرانی داشت. به نظرم می تونست مفید باشه؛ به خصوص که خیلی از استادهای طراحی محصول و مدیریت طراحی و مباحث مربوط به اون حضور داشتن و مجموعه ای بود از سخنرانی و کارگاه. حتماً برای موضوع پایان نامه م هم از خیلی هاشون می تونستم کمک بگیرم. به نظرم تجربه ی خوبی بود. عصر بود. سری دوم سخنرانی ها شروع شده بود. جلوی صندلی هر سخنران اسمش رو روی یه کاغذ نوشته بودن. اما عملاً هیچ فایده‌ای نداشت. سخنران ها صد دفعه جاهاشون را با هم عوض می کردن؛ مثل بازی لیوان ها که یک نفر جابه‌جا شون می کرد و دست آخر باید حدس می زدیم زیر کدوم لیوان چیزی قایم شده بود! سه چهار نفر اون بالا روی سن بودن. کی می تونست بفهمه اسم کی چی بود؟ بعد از دو سه نفر که اسمشون هم یادم نیست، «لوسین مینو» یکی از استاد های پیش کسوت و نسبتاً مسن، که رسماً حکم استاد همه ی استادها رو داشت، صحبت کرد. مطالبی ارائه کرد، اما خیلی کوتاه. شاید بیشتر برای شأنش دعوت شده بود؛ برای این که باعث تشویق و دلگرمی استاد های جوون تر بشه. رفتار خیلی آروم و معقولی داشت؛ مؤدب و موقر و... البته با سواد. بعد از استاد مَینو نوبت آقای «هِروه کریستوفل» بود. کارش رو ارائه کرد. طبق معمول خیلی محکم و قطعی درباره ی یافته هایش صحبت می کرد. با کلی انرژی و ذوق. «استاد مَینو» که وسط سخنران ها نشسته بود، به دور دست خیره شده بود و با یک ته لبخند حرف های آقای کریستوفل رو گوش می کرد. بعد از تموم شدن سخنرانی آقای کریستوفل، جماعت کلی دست زدن. پرسش و پاسخ ها هم تموم شد و همه با هم رفتیم غذاخوری برای شام. دور میز شام کنار یکی از استادهای خانم نشسته بودم و دست بر قضا استاد مَینو رو به روی من بود. از من ملیتم رو پرسیدن و نظرم رو درباره ی کشور فرانسه. خانم کناری خیلی از ایران تعریف کرد؛ از مردمش، از فرهنگش. همه ی تعریف‌ها رو هم از یکی از استادها نقل می‌کرد که توی سال های اخیر به ایران سفر کرده بود. آخرش هم قبل از این که نوبت به افاضات من برسه، گفت که خیلی دلش می خواد شخصاً ایران رو ببینه و با ایرانی ها آشنا بشه. بهش قول دادم که از ایران براش دعوت نامه بفرستم و خودم هم بشم میزبانش و این طور حرف ها داشت گل می کرد که دیدم کم کم اطرافیان هم دارند به ایران و ایرانی ها و ایران گردی ابراز تمایل می‌کنن! همه از فواید سفر می‌گفتن و درس هایی که آدم از سفر می گیره و لزوم مسافرت و... خانم کناری، همان طور که استاد مَینو رو نگاه می‌کرد، از آخرین یافته هاش در سفر های اخیرش می‌گفت و در واقع همه داشتند درباره ی خاطراتشون حرف می‌زدن. به هرکس که نگاه می کردم می دیدم دهنش داره باز و بسته می شه و حرف می زنه! عجیب بود. همه می‌خواستن حرف بزنن. مهم نبود شنونده ای هست یا نه؛ همه به جز استاد مَینو! خانم کناری رو به استاد گفت: «لوسین، واقعا سفر یه درسه!» استاد آروم و متین گفت: «بله، همه زندگی درسه. حیف که بعضی از درس ها رو آدم دیر یاد می گیره.» به نظرم اومد استاد توی حال هوای دیگه ایه. نمی دونم حس فضولی بود یا واقعاً علاقه به استفاده از دانسته های استاد که ترجیح دادم سر حرف رو با استاد باز کنم. به استاد گفتم: «من با حرف شما کاملاً موافقم. تازه فکر می‌کنم از اون بدتر اینه که آدم ببینه سؤال های امتحان از یک سری درس هاست که فکرش رو هم نمی کرده توی امتحان بیاد و ازشون رد شده و نخونده.» خانم کناری یهو بلند بلند خندید و گفت: «اوه اوه اوه... چه قدر پیچیده ش کردید! باید خوش بین بود، این قدر فلسفه نبافید.» استاد با همون آرامش قبل گفت: «این یک فرضیه بود. فلسفه بافی نبود. اگه به اندازه ی یک فرضیه هم برامون مهم باشه، باید بیشتر از این روش فکر کرد.» صورتش رو برگردوند سمت من و گفت: «اونی که شما گفتید اون یک فاجعه است.» خانم کناری گفت: «بسه لوسیون! لازم نیست برای اتفاق نیفتاده غصه بخوری.» استاد گفت: «وقتی اتفاق بیفته که دیگه خیلی دیره.» به استاد لبخند زدم حس می کردم از چیزی حرف می زنه که می فهمم. ……………………………………… @mojaradan ┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش۳۷: استاد پرسید: «سخنرانی هروه رو گوش کردی؟» گفتم: «بله» - بیست سال قبل توی یک کنفرانس یه سخنرانی داشتم. اون روز، بعد از تموم شدن حرف های من، حضار همین قدر با شور و حرارت برای من دست زدن و تشویقم کردن... - خیلی خوبه. - اما اون روز من دقیقاً برعکس حرف هایی رو که امروز هروه زد، ثابت کرده بودم... بیست سال با نظریه هام کنفرانس دادم و برام دست زدن... و امروز هروه خلاف اون حرف‌ها رو ثابت می کنه و براش همون قدر دست می زنن... - «حضار» کارشون دست زدنه... این تویی که باید بدونی زندگیت رو داری وقف اثبات چی می کنی... - می فهمی دخترم؟ این مهم ترین درس زندگی من بود. به حرف استاد خیلی فکر کردم. استاد آدم فهیمی بود که این موضوع ذهنش رو درگیر کرده بود. کاش توی دنیایی زندگی می‌کردم که استاد هایش حکیم بودن. کاش استادی داشتم که علم رو با حکمت یاد می داد. .....🍀..... «یه عالم جامع الشرایط بی حجاب» اون روز خوابگاه یه جوری بود. به علت این که دیگه داریم به آخر سال نزدیک می شیم و بچه ها کم کم به فکر جمع کردن بند و بساط رفتن به کشورهاشون هستن، نه! کلاً یه جوری بود؛ یه جور ناجور! اول از همه این که عرب جماعت در گوش هم پچ پچ می‌کردن. این ها هم که نه «پ» دارن نه «چ». خودتون حساب کنید که چه قدر سختشون بود! ☺️ بعد هم از شلوغی دارودسته ی نائل اینا خبری نبود. بالأخره همیشه یک جماعت ذکور، به عنوان مهمان های خانم، برای شام، توی راهرو و آشپزخونه ولو بودند. و از همه مهم تر دوستش منیر، که یک پسر مراکشی بود و نائل بدون اون روزش شب نمی شد. امبروژا در این باره چیزی نمی دونست. خودش هم دنبال یکی می گشت که بپرسه. به رسم فضولی دل و قصد فزونی علم، دوتایی راه افتادیم دنبال یه آدمی که در جریان باشه. یهو شد قحط آدم! با خودم گفتم: «عیبی نداره؛ بالأخره یک نفر پیدا می شه به دادمون برسه.» رفتیم توی آشپزخونه یکی از دخترای فرانسوی، ساکت و آروم مشغول صاف کردن ماکارونی بود. اما از اون مهم تر یه آقای مسن خیلی چاقِ روزنامه به دست بود که رو به ‌روی در، پشت میز شام، نشسته و با کت و شلوار سورمه ای و بلوز نخودی و کراوات بنفش و یک بوی عطر خیلی تند که توی هوا این ور و اون ور می رفت. گرچه همه جور تمهیداتی اندیشیده بود که معلوم نشه، داد می زد که از یکی از کشورهای آفریقایی عرب زبونه. وارد آشپزخانه که شدیم هر دو نگاهمون افتاد به اون آقا. امبروژا گفت: «اُ...اُ... ما با یک جنتلمن طرفیم!» به نظرم صداش اون قد بلند بود که طرف بشنوه. آروم بهش گفتم: «هی فقط من و تو نیستیم که فرانسه حرف می‌زنیم. نصف بیشتر آدم هایی که اینجان فرانسه زبون هستن.» با هیجان و به انگلیسی گفت: «خیلی چاقه.» گفتم: «و همه آدم هایی که اینجان انگلیسی بلدن.» به طرز مسخره ای گفت: «خدای من... چه قدر بدبختم!» دختر فرانسوی با لبخند اومد سر میز. حرفی نمی زد فقط لبخند می زد. ازش پرسیدم: «پس بقیه کجان؟» - کدومشون؟ - چه می دونم همونایی که هر شب این جا بودن... مـغی، دینـش، سیلون، نائل، منیر، ویدد،... - توی سالن بیلیارد جلسه است. نائل و بقیه هم... با شیطنت شونه هاش رو بالا داد: «نمی دونم!» اون آقا روزنامه اش رو جمع کرد. انگار منتظر چیزی بود. به روی خودم نیاوردم. راستش از خودش و تیپ و قیافه ای که به خودش گرفته بود خوشم نیومد. نائل از در اومد تو. یهـو بالاخره یه نفر پیداش شد که بشه ازش سؤال کرد. امبروژا پیش دستی کرد: «سلام. تو نمی دونی چرا امروز همه گم شده ن؟» نائل که رفتارش مهربون تر از روزهای قبل بود گفت: «کسی گم نشده! حتماً دارن آماده می شن برای شام.» ……………………………………… @mojaradan ┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش۳۸: امبر پرسید: «پس دوستات کجان؟ منیر کو؟» نائل، مثل کسی که آتیش گرفته باشه و بخواد نشون بده سردشه، گفت: «منیر کیه؟ من از کجا بدونم کی کجاست؟» این حرفش خیلی عجیب بود. چشم های من و امبر گرد شد. داشتم به مغزم فشار می‌آوردم که اوضاع رو درک کنم که یه نفر از پشت سر دستم رو کشید. مغی بود. بعد از یه سلام خیلی کوتاه گفت: «بیا بریم کارت دارم.» با امبر دنبال مغی راه افتادیم. امبروژا که از حرف نائل جا خورده بود، گفت: «یعنی چی که منیر رو نمی شناسه؟!» مغی گفت: «ما هم نمی شناسیمش... قراره شما هم نشناسیدش!» ویدد هم توی اتاق مغی بود. کاشف به عمل اومد که اون آقای جنتلمن بابای نائل هست که در پی آشکار شدن فضاحت های دختر دلبندش پا شده از الجزایر اومده فرانسه ببینه جریان چیه. ظاهراً به همسر نائل خبرهایی می رسه و می ره درِ خونه ی بابای نائل داد و بیداد. باباش هم پا می شه شخصاً می آد فرانسه ببینه جریان چیه. ویدد گفت که نائل به همه گفته که کسی چیزی درباره ی منیر نگه. منیر هم قرار بود تا یک هفته اون طرفا پیداش نشه. خلاصه، ظاهراً از ظهر که باباش رسیده بود تا شب همه چیز خوب پیش رفته بوده و نزدیک بوده من و امبر همه چیز رو خراب کنیم. خجالت داره اما چی می شه گفت. بعد از مراسم توجیهی برگشتیم آشپزخونه. نائل که ظاهراً دیگه از بابت ما دو تا هم خیالش راحت شده بود، من و امبروژا رو به باباش معرفی کرد: «امبروژا آمریکاییه و ایشون هم ایرانی هستن. این آقا هم پدر من هستن. وکیل هستن.» ... و این جور وقت ها آدم به جز این که خوش وقت باشه چی می تونه بگه؟! پدر نائل، با یه حالت خیلی آشنا، حرف هاش رو شروع کرد؛ از همان حالت هایی که وقتی عمیقاً معتقد باشی حقیری و برای عزت داشتن باید به شیوه ی خارجی‌ها (!) روشنفکر باشی و به خودت می گیری. چه قدر این حالت آشناست. چه قدر همه ی مبتلا هاش رفتارهای مشترک دارن. رو به امبروژا کرد و به انگلیسی، و البته غلط غلوط و با تلفظ بد گفت: «از آشنایی با شما خوشحالم دختر آمریکایی...» خودش فهمید خیلی بی راه حرف زده به فرانسه گفت: «البته من انگلیسی بلدم، اما نه خیلی حرفه ای! ما فرانسه خیلی خوب صحبت می‌کنیم. من سعی کرده م فرانسه رو خیلی بهتر از زبون مادری خودم یاد بگیرم. اینه که شما می‌بینید حتی نمی شه تشخیص داد من کجایی ام( امیدوارم منظورش از روی حرف زدنش بوده باشه!) من به بچه هام هم زبان فرانسه رو خیلی خوب یاد داده م. ما توی خونه مون هم فرانسه صحبت می‌کردیم.» بعد رو به من گفت: «و شما احتمالاً انگلیسی صحبت می کنید؛ نه؟» - نه زبان من فارسیه. زبان فرانسه و انگلیسی هر دو برام زبان خارجیه. فرقی هم ندارن. - آهــــــــــان... بله... فارس... خانم شِرن (شیرین) عبادی رو می‌شناسی؟ - بله! - ‌نوبل برده... نوبل... یه زن روشنفکره فکر می‌کنم برای هر زنی باعث افتخار باشه که یه روز جای ایشون باشه؛ نه؟ - نه... برای هر زنی نه... من خودم امیدوارم هیچ وقت مثل ایشون نشم. - آهـــــــان... بله... چرا؟... خانم ها باید همه سعی ‌کنن روشنفکر و مدرن باشن (!) ما الان در دوره ی مدرن زندگی می کنیم. دیگه همه چیز با گذشته فرق کرده. برای این زمان نمی شه از قوانین چند صد سال قبل استفاده کرد. من دخترم رو این طور تربیت کرده‌م. نائل الان یه افتخاره برای زنان الجزایر... (متوجهید که!) یه زن روشنفکر و موفق. - اگه این طوره، جای تبریک داره! - آهــــان... بله، همین طوره. درسته که ظواهر دین اسلام رو رعایت نمی کنه. اما قلبش پاکه. باطنش مؤمنه و همه ی این ها تعالیم من بود. چون می‌خواستم یک زن موفق و روشنفکر برای آینده تربیت کنم؛ زنی که وقتش رو، به جای احکام پیش پا افتاده، صرف پیشرفت و موفقیت کنه. حالا شما نائل رو می بینید که... یه بند و بی وقفه صحبت کرد، در وصف موفقیت های روز افزون نائل، در وصف این که یه زن روشنفکره، یک زن متجدده، یه زن برای دنیای امروزه، زنی که فرانسوی ها اون رو به رسمیت می شناسن، زنی که به جای درگیر شدن با ظواهر دین باطن اون رو فهمیده (از اون حرف ها بود!)، زنی که اتفاقاً بیشتر از خیلی از خانم های محجبه خدا رو در تک تک کارهاش حاضر می‌بینه و... و من مانده بودم این آقا کی قراره یادش بیاد برای چه مأموریتی اومده فرانسه. ⏪ ادامـه دارد... ……………………………………… @mojaradan ┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
تا ارتباط با خدا درست نباشه؛ بقیه روابط محاله سالم و موفق باشند ! @mojaradan
4_5774112302840155832.mp3
1.28M
💥 مهمترین معیار 🔺 ما موقع ازدواج خیلی از معیارها رو در نظر می‌گیریم، اما نسبت به مهم‌ترین معیار بی توجهیم... و اتفاقا بیشتر شکست ها از همون نقطه شروع میشه! منبع: مجموعه ارتباط موفق @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق‌‌ یعنی در‌ میان‌ غصه‌ها یک‌ خدا‌ باشد‌ کھ‌ آرامت‌‌ کند😊! همین‌کافیه‌دیگه🌱 خداجون‌وقتی‌توکنارمی‌نمیترسه‌دلم @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از آدمین های محترم کانال خواهش میکنم هیچ پستی وارد کانال نکنند چراغ های کانال را خاموش کردیم😉 کار کانال یه پایان رسیده فردا برای خدمتگذاری آماده هستیم 😍 وقت تبادل و تبلیغ هست لطفا صبور باشید همتون به خدا می سپارم تا فردا صبح مح‌ـبوب‌حسین؏‌`باش نھ‌‌معروف‌جماعت꧇)✋🏼💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•🍓📕• از‌حجابِ‌عشـ♡ـق ‌نتوانیم‌بالا‌ڪرد‌سـر در‌تماشـاگاھِ‌لیلے بیدِمجنـونیم‌مـا...♥️ @mojaradan