••|💓💒|••
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#حسین_جانم
[رمضاناست!
راستے...
حسرتڪربلاخوردن...ღ
روزهرا
باطلنمـےڪند؟!🥀
تا دم لحظه افطار پر از بغض و غمم
سحری حسرتِ دیدار حرم را خوردم...!
💓•••|↫ #صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|💚🦋|••
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمانم
#مهدی_جانم
هزار بار هم که
بهار بیاید کافی نیست!
تویی...ربیع الأنام همان بهار
که قرار است تیشه ای باشد
برای شکستنِ انجماد دل هایی،
که سالهاست یخ زده اند!
به گمانم حلول تو،نزدیک است!
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🌼 روش اسلام بهتر است...
🌸 نحوه و نوع #ازدواج در اسلام، بهتر از ازدواج در بقیه ادیان و بقیه ملل است. هم مقدماتش، هم اصلش، و هم ادامه و استمرارش بر طبق مصلحت انسان گذاشته شده است.
البته ازدواج های بقیه ادیان هم از نظر ما معتبر و محترم است ... لکن این روشی که اسلام معین کرده، بهتر است.
🌸 برای مرد حقوقی، برای زن حقوقی، برای ادامه زندگی آدابی، و برای ازدواج روش و شیوهای معین کرده است. اصل هم این است که خانواده #بماند و #خوشبخت باشد.
نائب المهدی امام خامنه ای
خطبه عقد مورخه ی 1377/1/19
#ازدواج_در_اسلام
#نکته_به_درد_بخور🤔
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
ازدواج آرایش نیست !
ازدواج درمان نواقص شخصیتی نیست !!
# خوب انتخاب کنیم
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#عید_دیدنی_در_دوران_عقد
💞 عید دیدنی در دوران عقد💞
✔️اگر امسال به تازگی عقدکرده اید و اولین عید نوروز است که قرار است با همسرتان به دیدار اقوام خودتان و اقوام همسرتان بروید نکات ذیل به شما توصیه میشود:
🔴حتما از قبل مشخص کرده اید که به دیدار کدام یک از اقوام خود میروید، پس لازم است اگر فردی که به دیدار وی میروید اخلاق و رفتار خاصی دارد همانند : شوخ طبعی، زودرنجی، غرور، خودبینی، رفتارخودمانی، رفتار سرد و ... حتما از قبل با همسرتان در میان بگذراید.
🔴پس از ورود به منزل ضمن معرفی اعضای خانواده اقوامتان به همسرتان ترجیحا برای نشستن دو صندلی کنار هم را انتخاب کنید
🔴زمانی که از شما پذیرایی میشود چه رفتاری در کنار همسرتان داشته باشید
🔴اگر سینی نوشیدنی در مقابل شما میگیرند بهتر است ابتدا یک نوشیدنی برای همسرتان بردارید و برای او قرار دهید ( اگر کنار هم نشسته اید) ، هنگام خوردن میوه بهتر است برای همسرتان پرتقال یا خیار را پوست کنده و به وی تعارف کنید.
🔴تفاوتی ندارد به منزل اقوام خودتان رفته باشید یا اقوام نامزدتان ،سعی کنید اجتماعی باشید و همانند یک مجسمه یا یک ربات فقط بیننده و شنونده نباشید لبخند بزنید سرتان را تکان دهید، سوال کنید و ساکت نباشید در نظر داشته باشید ، در عین رفتار اجتماعی نباید زیاد حرف بزنید.
🔴بهتر است از اعضای اقوام همسرتان که به منزلشان رفته اید سوالاتی در خصوص وضعیت آنها بپرسید، نظیر تحصیلات،شغل و... شما باید خودتان را نیز نشان دهید و البته در دل اقوام همسرتان جا کنید.
فراموش نکنید تحسین شما و یا همسرتان از یکدیگر به نفع هر دوی شما است.
🔴رفتارهای بچه گانه نداشته باشید
شاید در خلوت و در کنار همسرتان کارهای خاصی از خودتان بروز دهید ( معمولا آقایان) اما ابدا در جمع خصوصا در مقابل اقوام همسرتان از این قبیل شیرین کاریها انجام ندهید.
🔴اگر نهاریا شام دعوتید،همینطوری روی صندلی نشینید شما هم مشغول کمک کردن جهت آماده شدن اسباب ناهار و شام باشید ، گرم باشید.
🔴اگر به اتفاق خانواده نامزدتان به مهمانی رفته اید یا خانواده خودتان ، در نتیجه تا بزرگ خانواده بلند نشده نباید بلند شوید و اگر به اتفاق همسرتان رفتید ، بهتر است از قبل زمان بندی مهمانی را با وی هماهنگ کرده باشید تا مثلا موقعی که هنوز او میوه ای که مشغول خوردن آن است را تمام نکرده قصد رفتن نکنید، مثلا تعیین کنید نیم ساعت که شد هر چی قرار است میل کنی را به اتمام برسان و آماده رفتن شو با این وجود موقعی که قصد رفتن دارید از نامزدتان ( ترجیحا آقا به خانم ) در مورد رفتن سوال کنید ، اگر این سوال از جانب خانم به آقا باشد صورت خوبی نخواهد داشت نه برای اقوام خانواده آقا داماد و نه برای اقوام خانواده عروس خانم.
🎀نوروزتان شاد...🎀
❤️ ✨
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••『⏰🎞』••
چــرا من هر چه دعا می کنم مستجاب نمیشه...؟
🥥•••|↫ #کلیـــــپ_تصویری
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 امر به معروف فقط امر به معروفِ این دختربچه😂😂😂
#ماه_مبارک_رمضان
#امر_بمعروف
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کو_بار_من
کو بار من 😢😢😢
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#ارسالی_از_کابران
میخواستم حالا که عید نوروز هستش اگه امکان داره هر روز یک استانی رو با جاذبه های گردشگری اش تو کانال معرفی کنید یا حداقل یک مکان گردشگری رو راجبش مطلب بذارید 🙏
#ادمین_نوشت
میشه کمک ادمین کنید هر بزرگواری از گردشگری و سوغات شهر خودشون برام بفرست و من در کانال قرار میدم .
خدا خیرتان بده
پس منتظر شما خوبان هستم
بسم الله
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ارسالی_ز_دوست_خوبمان_راجب
#گردشگری_لرستان_شهر_ابشارها
🔴بازدید ۱۷ هزار و ۴۲۲ نفر از جاذبههای گردشگری لرستان
🔹مدیرکل میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی لرستان:جاذبه های تاریخی طبیعی آبشار بیشه، مجموعه تاریخی فلک الافلاک، آبشار نوژیان، آبشار گریت، موزه زبان و فرهنگ لرستان بیشترین بازدید را داشتند.
🔹 پنج هزارو ۲۸۰ نفر از جاذبه های تاریخی، هشت هزارو ۳۴۵ نفر از جاذبه های طبیعی، ۲ هزار و ۴۷۱ نفر از موزه ها، یکهزار و ۳۶ نفر از دست سازها و ۲۹۰ نفر از جاذبه های مذهبی بازدید داشتند.
#جاذبه_گردشگری
1.قلعه فلک افلاک(خرم اباد)
2.مخمل کوه (خرم آباد)
3. طبیعت کوهدشت (سد سیمره، خورچیکش، کوه مپل، شیرز و...) 4.پلدختر و ایلام (کبیرکوه، پل تاریخی گاومیشان)
5. تخت چان شهرستان پلدختر در لرستان
6. آبشار سزار در شهرستان دورود، لرستان
7.دریاچه کیو حرم آباد
8. آبشار نوژیان خرمآباد
#صنایع_دستی
مفرغ
فرش
#ادمین_نوشت
ممنونم از این بزرگوار معرفی استانشان که از گردشگری استان خودشون دادن به ما
خوشبخت بشن
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مجردان انقلابی
#آنجایی_که_گریستم 🍂 🍁 قسمت بیست و سوم دل نگران شده بود.برخواست و دوید طرف پنجره. در این تاریکی شب
#آنجایی_که_گریستم
🍂 🍁 قسمت بیست و چهارم
زلیخا خانم تا چشمش افتاد به مجید عصا زنان به طرفش آمد و با صدای خواب آلودش گفت :چه بلایی سرش اومده؟
محبوبه که رنگ برایش نمانده بود و نفس نفس میزد، کنار گاری زانو زد و بریده بریده پاسخ داد :دریا... توی دریا اینطوری شده... تو رو خدا یه کاری کن
ننه زلیخا پسرش رجب را صدا زد. رجب با قیافه ی عبوس نزدیک مادرش شد و زلیخا دستور داد مجید را ببرند داخل خانه. بعد که چشم زلیخا به محبوبه افتاد تازه فهمید زن جوان کل مسیر را با این گاری به خانه اش آمده... از گل و لای چسبیده به دامنش و صورت عرق کرده اش فهمید این زن حسابی درب و داغان است. برای همین به محبوبه گفت برود داخل اتاق خودش و از صندوقش لباسی بپوشد و همانجا کمی بخوابد. محبوبه دل نگران دنبال زلیخا دوید و از مجید میپرسید. زلیخا خسته از سماجت های او تشری به اش زد و گفت حواسش هست و نباید دخالت کند.
بعد محبوبه را در اتاق رها کرد و سراغ مجیدی رفت که در آتش تب میسوخت.
محبوبه تا صبح به اتاق مجید سرک میکشید و حال و روزش را رصد میکرد. مجید تبش پایین آمده بود و نفس هایش عادی شده بود. همین باعث شد که محبوبه بتواند راحت کنار تخت او را بنشیند و برای مدتی هم که شده چشم هایش را آرام ببندد.
صبح که درآمد و هوای مطبوع خانه را پر کرد، مجید بالاخره چشم هایش را باز کرد. ابتدا نتوانست خانه را تشخیص بدهد. به دنبال آشنا سرش را چرخاند و نگاهش به محبوبه افتاد که پایین تخت او به خواب عمیقی رفته بود. نمیدانست کجا هستند و چه شده. تنها دریا را به یاد داشت. با آن عظمت و وحشی گری. از جا که برخواست تنش می لرزید. ضعیف شده بود و نمیتوانست تکان بخورد. محبوبه از صدای قیژ قیژ تخت از خواب برخواست و تا چشمش به مجید رنگ پریده افتاد لبخندی زد و بلند گفت :خدارو شکر... بهتری؟
مجید نگاهش را دوخت به چهره ی خندان محبوبه. بعد سرش را آرام تکان داد و پرسشگر خیره اش ماند. محبوبه با لبخند توضیح داد که دیشب چه شده بود و الان کجا هستند. در تمام مدتی که سخن میگفت، مجید به خال کوچک مشکی اش که کنار لبش نشسته بود خیره شده بود. خال سیاه عربی که با هر حرکت لب هایش انگار میجنبید...
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#آنجایی_که_گریستم
🍂 🍁 قسمت بیست و پنجم
محبوبه که متوجه نگاه ثابت مجید شده بود به آنی سکوت کرد و سرش را پایین انداخت. مجید گوشه ملافه را مشت کرد و نگاهش را دوخت به پنجره. زلیخا خانم وارد اتاق شد و رو به مجید کرد و گفت :خوب میبینم که به راه شدی...چند روزی باید استراحت کنی تا قوت تنت برگرده.... دریا هم تعطيل... تو برای دریا نوردی زاده نشدی مرد. بعد از جیب بغلش مشتی گیاه دارویی درآورد و داد دست محبوبه تا هر شب برایش دم کند.
محبوبه منتظر بود تا زلیخا خانم بیرون برود که در کمال ناباوری زلیخا خواست چند دقیقه ایی با مجید خلوت کند. برای همین مجبور شد بیرون خانه منتظر مجید بماند. بعد از ده دقیقه مجید با رنگ پریده از خانه خارج شد و با قدم هایی سست و کوتاه به سمت جنگل راه افتاد. محبوبه بدون معطلی دنبالش رفت و غرق در سکوت او را دنبال میکرد. تا اینکه اول جاده جنگلی مجید ایستاد و نگاهش را چرخاند به طرف غروب آفتاب.
محبوبه که رد نگاه او را روی سرخی آفتاب دید، سرش را چرخاند و غروب را تماشا کرد. آسمان سرخ و پر ماتم شده بود و قلب محبوبه را در هم میکوباند.
ناگهان با صدای قدم های مجید به خودش آمد. مجید یک قدمی او ایستاده بود و خیره شده بود روی صورتش. محبوبه نمیدانست چه چیزی در حال رخ دادن بود. تنها میدانست دیگر همه چیز مثل سابق نیست. نه این نگاه دیگر خاکستری ست، نه خودش دیگر با صاحب این نگاه حس غریبانگی دارد.
در هیاهوی این افکار بود که مجید دستش را گرفت.
قلبش گویی از سینه اش در آمده بود و صدای ضربان قلبش در گوش جنگل، میان همهمه ی کلاغ ها گم شده بود. دستان سرد مجید در دست مشت شده اش، شده بود متناقض ترین حس دنیا. مجید اما در گرمای مشت کوچک محبوبه دویده بود به میدان خاطره ها
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#آنجایی_که_گریستم
🍂 🍁 قسمت بیست وششم
به قلم حاء رستگار
به گذشته ی پر از سختی اش. به لحظات غم انگیز کودکی اش. و به نجوای همیشگی صدایی که هنوز بعد از بیست سال نمیدانست آن صدای فرح بخش چه بود...
دستان محبوبه جمع نقیضی از تلخی و شیرینی بود. مجید مشت محبوبه را با انگشتان دست راستش باز کرد و صدف درشت و سفیدی را که با یک رشته کنف شبیه گردنبندی درست کرده بود را در دستان محبوبه رها کرد و مشتش را بست و با سرعتی ترین حالت ممکن قدم تند کرد.
قدم تند کرد و گریخت از آن زنی که تا چند روز پیش او را دزد آرامش و خاطره هایش میدانست اما حالا که به خود آمده بود هنوز داشت جای آن مشت کوچک را لمس میکرد. نمیدانست این شعله کوچک که در قلبش دوانده شده حاصل تغییر چه چیزی بوده است؟ در این چند روز چه چیزی عوض شده که مهر این زن در دلش ذره ذره کاشته شده بود و مجید تمام مدتی که در دریا خطر کرده بود، به او می اندیشید؟ چه شده بود که آن همه غرور مردانه را رها کرد در آن مشت کوچک و دلش را لو داد که یک روز تمام روی آن گردنبند کار کرده بود تا آن را هدیه کند به زنی که او را غاصب سکوتش میدانست؟
همه ی این چه شده ها را گذاشت در پستوی ذهنش و دویده به طرف کلبه... نمیتوانست قبول کند آن زن را دوست دارد... نمیتوانست کسی را دوست داشته باشد.. قلبش ساز مخالف میزد و عقلش نمیرقصید!
باید به خواب میرفت... کاش وقتی بیدار میشد دلش برای خودش باقی مانده بود...
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#آنجایی_که_گریستم
🍂 🍁 قسمت بیست و هفتم
به قلم حاء_رستگار
محبوبه اما در میان جنگل خشکش زده بود.
دستانش عرق کرده بودند و حالش رو به افول بود.
این اولين تماس و تلاقی دست های آنها با هم بود و محبوبه راز این صمیمیت غیر قابل وصف را نمیدانست. در دلش هزار چیز درحال زمزمه بودند. دوست داشتن حرف خودش را میزد
انکار حرف خودش را میزد
اقرار حرف خودش را میزد
و پریشانی ساز خودش را...
دلش میخواست یک دل سیر مجید را بزند. او را مقصر این همه حس درک نشدنی میدانست.
با پشت دستش اشک هایش را گرفت و آرام مشتش را باز کرد. یک صدف درشت و سفید وسط دستش لانه کرده بود. با انگشتش بندش را بلند کرد و گردنبند را در مقابلش گرفت. ناگهان بغضش ترکید و وسط جنگل زانو زد. قلبش این همه شادی را باور نمیکرد. این اولین بار بود که کسی اینچنین برایش هدیه گرفته بود. از فرط شادی در حال جان دادن بود. در زندگی سابقش از بودنش بیزار بود چرا که با مردی هم خانه بود که او را جز یک وسیله برای رسیدن به امیالش نمیدید. حالا که ناخواسته آمده بود به دنیای مجید اینگونه از جانب او که شاید هیچکس نتواند با نقصی که دارد کنار بیاید، مورد لطف قرار گرفته بود...
صدف را بویید و به چشمانش کشید. دلش تنها مجید را میخواست. آرزو داشت چشمانش پر شوند از چهره ی او. از خواستن مجید لبریز شده بود و دیگر ابایی به عشق ورزیدن نداشت.
گردن بند را بست و در جنگل شروع به دویدن کرد.
تمام راه خانه را با گریه میخندید و خودش را خوشبخت ترین زن دنیا میپنداشت...
وارد خانه که شد مجید را پشت پنجره دید.
نفس زنان خودش را به او رساند و پشت سرش قرار گرفت. دلش دوباره دستان مجید را میطلبید. مجید که قلبش به طپش افتاده بود آرام برگشت و نگاهش گره خورد به محبوبه. محبوبه نمیدانست چه بگوید. آرام صدف درشت گردنش را لمس کرد و زیر لب گفت :روزی که اومدم توی زندگیت با خودم گفتم من هیچ صنمی با این مرد ندارم... همین که یه جای خواب بهم بده و یه لقمه نون برام می ارزه به اون زندگی جهنمی قبل. من دور از تو و با فاصله ازت زندگی میکردم و دلم خوش بود به اینکه آرومم... من هیچ وقت نخواستم بار اضافی واست باشم
همیشه میگفتم حالا که این روزگار به زور ما رو کنار هم قرار داده، بیشتر از این سبب آزارت نباشم و دور ازت فقط نفس بکشم و تمام. اما نشد... یهو که به خودم اومدم و سادگی و محبتت رو دیدم نتونستم به خودم بقبولونم که از این زندگی فقط یه لقمه آب و نون میخوام... میدونم خیلی نگذشته. میدونم که حرف هام عجیبه اما دل بستن چیزی نیست که بشه پنهونش کرد. من همونطور که دورازت زندگی میکردم، دور از چشمت هم دل بستم. شاید فکر کنی این حرفا بی حیایی باشه اما خدای بالای سرمون هزار بار از این حرف ها زدن رو واسمون حلال کرده. خدای بالاي سرمون واسه من حلال کرده دل بستن به شما رو و من از گفتنش ابایی ندارم مجید آقا...
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 دعایروزپنجم ماهمبارکرمضان
"اللهمّ اجعَلنِی فِیهِ مِنَ المُستَغفِرِین"
#رمضان🤍
-
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
4_293413254921716308.mp3
4.01M
••|📿🤗|••
جــزء پنجـم✨
⛄️🐾•••|↫ #جزء_پنجم
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
2_1152921504609183628.mp3
10.97M
•✶•|🎤💬|•✶•
#سخنـرانـے📢
#اسرار_روزه ۱
| آقاجان ، خانم جان؛
برای خدا، #شما اصلاً مهم نیستید |❗️
شما در ماه رمضان محدود میشوید،
تا بهرهاش را کسِ دیگری ببرد ....
💥روزه دقیقاً به همین معناست!
#استاد_شجاعی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
6471468641005.mp3
5.85M
••『🎼🎶』••
◉━━━━━━───────
↻ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ⇆
پــنجره دلتــو باز کــن بـــــــ🌸ـهار اومد...
🎧•••|↫ #نوآیِدِݪ
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´