مجردان انقلابی
#آنجایی_که_گریستم 🍂 🍁 قسمت سی و پنجم خان بابا آن روز برزخی به تمام معنا بود. کارد میزدند از استخو
#آنجایی_که_گریستم
🍂 🍁 قسمت سی و ششم
🖌️ حاء_رستگار
مجید در راه برگشت تکیه داده بود به صندلی اتوبوس و غرق در فکر بود. از شوق دیدن محبوبه وجودش لبریز بود. یک آن که خیال محبوبه زده بود به سرش تصمیم گرفته بود کار را رها کند و برگردد اما وقتی یاد دستمزد و آن لباس محلی ترمه دوزی توی بازار سرپوش می افتاد از تصمیمش برمیگشت و ادامه میداد. حالا درست است که یک هفته محبوبش را ندیده اما در عوض آن لباس صورتی در کوله اش بود و خرسند بود برای تاب آوردنش
سر راه قبل اینکه به خانه برسد کمی شیرینی محلی خرید و جلوی آینه شکسته مغازه اکبر دستی به موهایش کشید و خاک لباس هایش را گرفت. بعد با سرعتی تند به سمت خانه پرواز کرد. احساس میکرد قلبش در حال تپش سریعی بود. چقدر دلش برای محبوبه تنگ شده بود. نمیتوانست تصور کند که اینچنین به او وابسته شده باشد.
به خانه که رسید پشت در مکثی کرد و آرام در را باز کرد. لبخندش کش آمده بود که متوجه شد کسی در خانه نیست. تمام خانه را گشت. گمان برد محبوبه حتما رفته سراغ زنی از محلیان. توی ذوقش خورده بود. اما بیرون زد و توی جنگل دنبال محبوبه گشت. نیم ساعتی همه جا را گشت و دست آخر رفت خانه ملاهادی. زری خانم که گفت تمام این یک هفته رفته بوده رشت تا به دخترش سر بزند دل مجید ترکید. تمام راه را دوید. رسید در خانه گیلان خاتون و در را محکم کوبید. گیلان خاتون معترض دم در آمد و گفت :چی شده؟ چه خبرته مجید آقا؟
مجید به صورت گنگ و با صدای گرفته ایی که از ته حلقش می آمد محبوبه محبوبه کرد. گیلان خاتون گفت ندیده اش و خبری ندارد. گفت لابد رفته توی جنگل سبزی تازه جمع کند. مجید مکث نکرد. دوید توی جنگل. همه جا را گشت. محبوبه را گنگ صدا میزد و فریاد میکشید. داشت از ترس میمرد. اما خبری نبود. نزدیک چشمهٔ که رسید زانو زد و سرش را یکباره کرد توی آب. نمیدانست باید چه کند. زنش را کجا جستجو کند. اشک از چشم هایش روانه شده بود. برخواست به سمت خانه حرکت کرد که کنار بوته ی گل های قرمز گردنبند صدفی محبوبه را یافت. بند گردنبند پاره شده بود و صدف میان خاک ها افتاده بود. بند دل مجید پاره شد. حدس زد که اتفاق بدی افتاده. گردنبند را چنگ زد و دوید طرف خانه. میخواست برود شهر تا بلکه بتواند به امنیه ایی، کسی خبر گم شدن زنش را بدهد.
از خانه که بیرون زد ایلما را در خانه دید. ایلما با چشمانی گریان شروع کرد به حرف زدن
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#آنجایی_که_گریستم
🍂 🍁 قسمت سی و هفتم
ایلما :سه نفر بودن آقا مجید. من آمده بودم دنبال محبوبه که به اش بگویم آن روسری قرمزش را شب به من بدهد. آخر خواستگاری داشتیم. اما تا رسیدم نزدیک چشمه دیدم محبوبه افتاده روی زمین و سه مرد داشتند به زور میکشیدنش روی زمین و میبردندش. راستش ترسیدم. هول کرده بودم. انگار تمام بدنم یخ زده بود. نمیتوانستم تکان بخورم. فقط شنیدم یکی از آن مرد ها که پیر بود داد میزد که بی آبرویش کرده است و او را هم مثل مادرش بدبخت میکند. به گمانم پدر محبوبه بود. تا آمدم به کسی بگویم محبوبه را توی ماشین کردند و بردند. راستش از دیروز تا الان نتوانستم لب باز کنم. میترسم مادرم مرا بکشد. که چیزی نگفتم.
مجید که اینها را شنید زانو زد روی زمین
نمیدانست با این بلایی که سرش آمده چه باید بکند.
ایلما کنار مجید روی زمین نشست و گفت تو رو خدا به مادرم چیزی نگید. منو بیچاره میکنه
مجید چشم هایش را روی هم گذاشت و ایلما رفت.
اشک از چشم هایش باریدن گرفت. حالا باید کجا او راپیدا میکرد.
ذهنش رفت سمت ملاهادی. او حتما میدانست خانواده محبوبه کجا هستند. برای همین بدون معطلی تمام راه را دوید. گردنبند صدفی محبوبه را در مشتش گرفته بود و تمام راه را گریه میکرد
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#آنجایی_که_گریستم
🍂 🍁 قسمت سی و هشتم
به قلم حاء_رستگار
خان بابا به ماهرخ نگاه نمیکرد. میتوانست شدت غصه او را درک کند. مادرش از وقتی فهمیده بود تقی خان چه فکری دارد غصه اش شده بود دو تا و مثل مرغ پر کنده اینور و انور میزد. ماهرخ در تمام مدت که پدرش حرف میزد سکوت کرده بود و به این می اندیشید چه باید بکند تا اینکه خان بابا گفت :تو باید زودتر ازدواج کنی. من نمیخوام یک غم دیگه به غم هام اضافه بشه. خیال برادرت رو هم نکن. ما ناموس برامون مقدسه. من باج به شغال نمیدم. اگر هم میگم که ازدواج کنی برای این هست که اسممون سر زبون لق این مردم نیوفته. که نکن رمضان خان دخترش رو تاک زد برای حفظ جون پسرش. حتم دارم سیاوش هم راضی نیست. من نمیخوام تو سیاه بخت شی برای جون برادرت. تقی خان اگر تو رو عروس خودش کنه، به ابرو میرسه. چون میدونه گوشت ما زیر زبونشع. پس ما رو مجبور میکنه به مدارا با خودش. اونوقت آبروی ما میره زیر دست های اون پست فطرت. میدونم در هر صورت تو قربانی میشی دخترم اما اگه دست يه شیر پاک خورده رو بزارم توی دستت خیالم راحت تره. برای همین من روح الله رو برات در نظر گرفتم.
ماهرخ در تردید غوطه ور شد. چه تقدیر سختی در انتظارش بود. وجودش آکنده از درد شده بود. گمان نمیبرد روزی اینگونه به خانه بخت برود. اما میدانست پدرش خیر خواه اوست. در این شرایط جز این کار چیزی به صلاح نبود. روح الله را میشناخت. جوان سالم و چشم پاکی بود. اما نتوانست بدون عشق زندگی کند. میدانست این ازدواج جز یک اجبار برای رهاشدگی نیست. باید با تقدیر همراهی میکرد. حتم داشت خدا به او توجه میکند
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
••|📌📚|••
سيزدهبدر واقعی
شهید مطهری رحمة الله علیه
سيزده بدر واقعى ما اين است كه از خودمان بيرون بياييم، از خانههاى تنگ و تاريك افكار خرافى خودمان به صحراى دانش و بينش خارج شويم...
از ملكات پست خودمان خارج شويم، از اعمال زشت خودمان كه مانند تار عنكبوت دور ما تنيده است خارج شويم...
.
📚 یادداشت های استاد مطهری، ج ۶ ص ۱۳۱
📓•••|↫ #تــیکہکـتآب
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
لاالهالاالله ۵.mp3
22.77M
#استاد_شجاعی
#حجهالاسلام_حاجعلیاکبری
یک سؤال :
با خودتان بشمارید، همین الآن ...
۱• مهمترین سرمایههایی تا این سن از عمرتان، بدست آوردهاید !
۲• مهمترین سرمایههایی که نگرانِ آسیب خوردن به آن یا از دست دادنشان هستید!
حالا به این پادکست گوش کنید،
و جایِ خودتان را در عالم پیدا کنید!
❤️•••|↫ #مـنآسـبـتے
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مجردان انقلابی
#ارسالی_از_کابران طاعاتتون وعباداتتون قبول درگاه حق ان شاءالله ممنون از کانال خوب و مفید شما نزدیک
#ارسالی_از_کابران
سلام بزرگوار خوب هستید وقت بخیر طاعاتتون قبول باشه
ممنون از دعای خیرتون
مادربزرگ همسرم خداروشکر مرخص شدن
ان شاءالله شفای همه بیماران ان شاءالله چهارشنبه عقدم هست
#ادمین_نوشت
ممنونم از تمام بزرگوارانی که دعا کردن دوست عزیزمان فرمودن چهارشنبه شب میلاد امام حسن تمام اعضای کانال و مجردان کانال سر خواندن خطبه عقد دعا میکنند
الهی خوشبخت و عاقبت بخیر باشن زیر سایه حضرت زهرا 🌺
#اعضای_خوبمان
خیلی خوشحال شدم براشون. مبارکشون باشه. انشالله سایه مادربزرگشون هم بالای سرشون باشه.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فیلم | #برکت_زندگی
؛ قدمی برای تو...
▪️برکت نام تو همه جا را فراگرفته
کافیست حضورت را در زندگی احساس کنیم.
و چه خوشبخت است آنکه قدمی برای تو بر میدارد.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روز_خود_را_با_قرآن_شروع_کنید
#یک_فنجان_آرامش
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
•🍃💚•
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#حسین_جانم
بردن نام شما دل نگران مے چسبد
سختے و رنج و #عطش بُرده امان،مےچسبد
بہ سرم باز زده حال و #هواے_حرمت
#ڪربلا با لبِ عطشان رمضان مےچسبد
یکی اینجا داره از دوری میمیره آقا...
حواست هست؟
#حسینجانم❤️
#صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
•ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🌾🌵•
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمانم
#مهدی_جانم
❬هرڪہرفتازدیدھ،
مےگوینداَزدلمےرَوَد
دِلبرمااَزنظردوراست
واَزدلدورنـیست...¡シ♥️❭
#السلامعلیڪیابقیةالله..✨
•ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•
🌾|↫ #اللهم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#انچه_مجردان_باید_بدانند
✅نکاتی که افراد مجرد باید بدانند 👇
#قسمت_دوم
▫️ـ مراقب «سندرم یك روح در دو بدن» باشید. این یك حقیقت ریاضی است كه هر چه شرایط شما برای پیداكردن یك جفت «كامل» سفت و سختتر باشد، افراد كمتری با شرایط شما تطبیق خواهند یافت، بنابراین باید زمان بیشتری را صرف پیداكردن شخص مناسب كنید؛ پس مراقب باشید دچار این «سندرم» نشوید.
▫️ـ ببینید آیا واقعا به یك رابطه جدید نیاز دارید و رابطه جدیدی را میخواهید و از خود بپرسید اگر الان رابطه دلخواه خود را داشتم، اوضاع چه فرقی میكرد؟ سپس به واكنشتان در برابر این سوال فكر كنید.
▫️ـ هنگام مجردی هرگز این باور دردآور را كه «راهحلی ندارید» دنبال نكنید. وقتی به این باور غلط پناه میبرید نهتنها اوضاع بهتر نخواهد شد، بلكه رنج زیادی را به خود تحمیل میكنید، بخش عاقلوجود شما میگوید شما بدون وجود دیگری نیز زنده خواهید ماند و به زندگی ادامه خواهید داد و اگر باورهای غلط خود را درباره تجرد كنار بگذارید؛ حتی خوشحالتر، قویتر و كامرواتر نیز خواهید شد!
#پایان
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
51.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 فیلم『 #انفرادی
ژانر: کمدی،احتماعی
#قسمت_سوم
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
✨⃟ ⃟🌈•> #تصــویࢪزمینہ📱
☘⋆゜
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
6592585688592.mp3
1.12M
.#فایل_صوتی
⭕️ نامزدی 💍💐
ما نامزدی بدون محرمیت
در اسلام نداریم ✋❌
👤 #احسان_حکمتی_فر •.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#حرف_حساب
همیشه وقتی یکی میپرسه چقدر دوستم داری به این فکر میکنم که چقدر این سوال مسخره است!
راستش به نظر من دوس داشتن اندازه نداره،
حد وسط نداره، کمتر و بیشتر نداره!
آدم یا یکی رو دوست داره یا نداره!
وقتی دوست داره که با تموم وجودش دوست داره و وقتی هم که نه ...
برای همینه دوست داشتن های نصفه و نیمه آدمهارو مریض میکنه
چون خودشون هم خوب میدونن دوست داشتن های واقعی نصفه و نیمه نیست!.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
جز12قران الکریم.mp3
4.01M
#تند_خوانی🌸
جزء دوازدهم 🔗
بهنیابتازشهیدحاج
احمدمتوسلیان🍂..
هدیهبه آستانمقدس
امامزمان(عج)🌼🌿..
بانوایاستادمعتزآقایی🎙
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا گفته خانم حجابتو رعایت کن...
خب بی حجابی باش چرا فحاشی میکنی
چرا تحقیر میکنی
مگه وقتی به یکی میگی خانم رعایت کن منم با خانواده هستم جوابش فحاشیه...؟
شما نمی دونید توریستها چه حرفهایی می زدن
خدایا خودت همه ما را به راه درست هدایت کن...
می تونستم این حرفها رو درمجازی نزنم
ولی وقتی همه از مجازی الگو میگیرن اروپایی میشند...
تصمیم گرفتم بگم...
#امر_به_معروف_نهی_از_منکر
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگزیبایعزیزمحسن😍🌱
بهزودیدرآستانهیولادت
باسعادتامامحسن(علیهسلام)🌸
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#توصیه_کلیدی
۹ توصیهی کلیدی از آیت الله کشمیری برای ماه مبارک رمضان
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مجردان انقلابی
#آنجایی_که_گریستم 🍂 🍁 قسمت سی و هشتم به قلم حاء_رستگار خان بابا به ماهرخ نگاه نمیکرد. میتوانست
#آنجایی_که_گریستم
🍂 🍁 قسمت سی و نهم
امان الله در انبار را باز کرد و ماهرخ را بیرون کشید. ماهرخ بدون کوچکترین حرفی همراه او راه رفت تا بالاخره رسیدند به خانه. امان الله او را پرت کرد توی خانه و ماهرخ چشمش افتاد به یحیی و یاسر و زن اولش امان الله مریم. بعد از اینکه مادرش ماهرخ با امان الله ازدواج کرده بود حسادت های مریم شعله ور تر شده بود و نگاه زهر آگینش دل محبوبه را که کودکی شش ساله بود میلرزاند. مادرش هیچ وقت به روی امان الله نگاه نمیکرد. میگفت از او کینه دارد. بعد ها که بزرگتر شد فهمید چرا مادرش از ناپدری اش بیزار است. امان الله نشست روی تشک که ماهرخ لب باز کرد : از وقتی اومدم مادرم رو ندیدم. نرگس ندیمه اش هم نبوده. بگو مادرم کجاست؟ بیارش. میخوام ببینمش
امان الله :از کی تا حالا مادر شناس شدی؟ روزی که شوهرت مرد و آوردیمت اینجا تا نگهدار مادرت باشی ولی تو نموندی و فرار کردی چرا فکر مادرت نبودی؟ حالا که رفتی پی اون مردک لال یاد مادر کردی؟
دختریه بی آبرو. زندگی تو و اون شوهرت و حتی مادرت برای من ذره ایی اهمیت نداره. مادرت برای من حکم یک سربار رو داشت. روزی که اومد توی خونه ی من رنگ سیاهی رو آورد. من از اون زنانگی ندیدم. یکسال بعدش هم از روی بام افتاد و فلج شد و شد قوز بالاقوز.اگر فشار های تقی خان نبود که لحظه ایی تحملش نمیکردم. زندگی تو هم برام اهمیت نداره. نه خودت نه اون شوهر لالت. فقط به یک علت اینجایی. که اگر خوب حرف گوش کنی به مادرت میرسی
محبوبه درحالیکه از خشم لبریز بود فریاد زد :مادرم کجاست؟ چه بلایی سرش آوردی؟
یحیی محکم به بازوی محبوبه زد و او را ساکت کرد. محبوبه غرق در درد نالید که امان الله ادامه داد :در یک صورت میتونی مادرت رو ببینی... مادرت زن زرنگی بود. بعد مرگ پدرت وقتی زن من شد صاحب یک قبیله و آبادی بود. رمضان خان یک آبادی روبه نام تنها دخترش زده بود. حتی توی ذهنت هم نمیتونه بگذره که چطور مال و منالی نصیبش شده بود. تو حتما از گذشته خبر داری. توام زرنگی رو از مادرت بو بردی.
محبوبه ضجه کرد :من فقط میدونم شما مادرم رو مجبور کردید که به زنی شما در بیاد. اون ذره ایی از محبت پدرم رو با شما معامله نمیکرد.
مریم که تا آن موقع ساکت بود لب گشود و گفت :خیلی ساده ایی دختر... مادرت نگفت که چرا زن امان الله شده بود؟
محبوبه در سکوت خیره شد به مریم. مریم لب باز کرد و گذشته را حلاجی کرد :
پدر بزرگت برای اینکه زیر علم تقی خان نره و مادرت رو به عقد امان الله در نیاره، اون رو به عقد پدرت، روح الله درآورد. جوان یالغوزی که از مال دنیا هیچ نداشت و خدمتکار عمارت تون بود. از گوش این و اون شنیده بودم که روح الله از همون بچگی خاطر مادرت رو میخواسته اما رعیت زادگی مانع ابراز عشق میشده. خبر ازدواج مادرت و روح الله به گوش تقی خان میرسه و میفهمه تیرش به خطا رفته. برای همین دست از رضا برنمیداره. نه حکم قصاص میده و نه راضی میشه به دیه. میخواسته خانواده مادرت رو خون به جگر کنه. اون زمان قانون مملکت پول بوده و زور. کسی نمیتونسته خلاف نظر تقی خان کاری کنه.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#آنجایی _که_گریستم
🍂 🍁 قسمت چهل
تقی خان سیاوش، دایی ت رو به حبس میکشه و صبر میکنه برای زدن ضربه. همون چند ماه اول ازدواج پدر و مادرت، تو به دنیا میای و شادی اومدن تو عمارت غرق در ماتم خان بابا ت رو رنگ و جلا میده. اما مکر تقی خان ساکن بشو نیست. پدرت با وجود اینکه حالا آقا زاده شده بود به همون کشاورزی دل میبنده و دستش رو جلوی پدربزرگت دراز نمیکنه. مادرت هم همین اخلاق پدرت رو دوست داشته. اون زمان من عروس تقی خان بودم و به واسطه ی خبر چين هام میدونستم توی عمارت پدر بزرگت چي میگذره. تا اینکه بعد چند سال پدرت توی تصادف میمیره و مادرت بیوه میشه. اینجاست که تقی خان فرصت رو روی هوا میزنه و علم خون خواهی پسرش رو به پا میکنه. پدربزرگت رمضان خان اون زمان بیماری سختي داشت. همه ی طبیب ها قطع امید کرده بودند و خبرش به گوش تقی خان رسیده بود. تقی خان میدونست که اگه سیاوش بمیره همه اموال پدربزرگت به مادرت میرسه. پس به بهونه اعدام سیاوش دوباره تو رو طلب میکنه برای امان الله. نمیتونی بفهمی چقد آتش حسد توی وجودم زبانه میکشید. اما امان الله میگفت اگر هم مادرت رو به زنی بگیره همه اش برای رسیدن به اموال پدربزرگت بوده. پدربزرگت رمضان خان میدونست ته خطه. اما راضی نمیشد دخترش رو دوباره مجبور به کاری کنه. اما اینبار خود مادرت قبول میکنه. به پدربزرگت اصرار میکنه تا قبول کنه و جون برادرش رو نجات بده. اونقدر که خان راضی میشه و مادرت به عقد امان الله در میاد. ولی تقی خان به عهدش وفا نمیکنه و سیاوش، دایی رو مسموم میکنه و میکشدش. اون زمان که پدربزرگت و مادربزرگت چشم به راه دایی تو بودن، کار از کار میگذره و با پیکر دایی ت روبه رو میشن و مادربزرگت در دم تاب نمی آره و میمیره.
محبوبه این ها را که میشنود قلبش میگیرد.
از جفایی که در حق مادرش و خانواده اش کرده بودند
از غمی که تمام این سال ها در چشم های مادرش خانه کرده بود و هرگز از آن سخن نمیگفت
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
لاالهالاالله ۶.mp3
15.48M
#استاد_شجاعی
#استاد_حیدری_کاشانی
※ تکلیفِ شیرینی زندگی شما
※ تکلیف شیرینی روابط شما
※ تکلیف شیرینی دنیای شما ؛
مشخص نمیشود تا زمانیکه؛
✘ تکلیف دل شما مشخص نشود!
تا دیر نشده؛
تکلیف این دل را یکسره کنید...
❤️•••|↫ #مـنآسـبـتے
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه بهتر است ببخشم به لطف و احسانم
چگونه جسم ضعیف تو را بسوزانم...
📍حرم مطهر امام رضا علیه السلام، مراسم مناجات خوانی
🌙 #رنگ_رمضان
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´