یَا أَبا جَعْفَرٍ یَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ، أَیُّهَا التَّقِیُّ الْجَوادُ، یَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، یَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلیٰ خَلْقِهِ، یَا سَیِّدَنا وَ مَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَ اسْتَشْفَعْنا وَ تَوَسَّلْنا بِکَ إِلَی اللّٰهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَیْ حَاجَاتِنا، یَا وَجِیهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
یَا أَبَا الْحَسَنِ، یَا عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَیُّهَا الْهادِی النَّقِیُّ، یَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، یَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلیٰ خَلْقِهِ، یَا سَیِّدَنا وَ مَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَ اسْتَشْفَعْنا وَ تَوَسَّلْنا بِکَ إِلَی اللّٰهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَیْ حاجاتِنا، یَا وَجِیهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
یَا أَبا مُحَمَّدٍ، یَا حَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ أَیُّهَا الزَّکِیُّ الْعَسْکَرِیُّ ، یَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، یَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلیٰ خَلْقِهِ، یَا سَیِّدَنا وَ مَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَا سْتَشْفَعْنا وَ تَوَسَّلْنا بِکَ إِلَی اللّٰهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَیْ حاجاتِنا، یَا وَجِیهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
یَا وَصِیَّ الْحَسَنِ، وَالْخَلَفُ الْحُجَّةُ، أَیُّهَا الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِیُّ، یَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، یَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلیٰ خَلْقِهِ، یَا سَیِّدَنا وَ مَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَا سْتَشْفَعْنا وَ تَوَسَّلْنا بِکَ إِلَی اللّٰهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَیْ حاجاتِنا، یَا وَجِیهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ.
پس از خواندن دعا، حاجات خود را بخواهد که به خواست خدا برآورده می شود؛
و در روایت دیگری وارد شده است که بعد از خواندن دعا چنین گوید:
یَا سادَتِی وَمَوالِیَّ، إِنِّی تَوَجَّهْتُ بِکُمْ أَئِمَّتِی وَعُدَّتِی لِیَوْمِ فَقْرِی وَحاجَتِی إِلَی اللّٰهِ، وَ تَوَسَّلْتُ بِکُمْ إِلَی اللّٰهِ، وَاسْتَشْفَعْتُ بِکُمْ إِلَی اللّٰهِ، فَاشْفَعُوا لِی عِنْدَ اللّٰهِ، وَاسْتَنْقِذُونِی مِنْ ذُنُوبِی عِنْدَ اللّٰهِ، فَإِنَّکُمْ وَسِیلَتِی إِلَی اللّٰهِ، وَ بِحُبِّکُمْ وَ بِقُرْبِکُمْ أَرْجُو نَجاةً مِنَ اللّٰهِ، فَکُونُوا عِنْدَ اللّٰهِ رَجائِی، یَا سادَتِی یَا أَوْلِیاءَ اللّٰهِ، صَلَّی اللّٰهُ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ، وَلَعَنَ اللّٰهُ أَعْداءَ اللّٰهِ ظالِمِیهِمْ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ، آمِینَ رَبَّ الْعالَمِینَ.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
7.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سخن_نگاشت🖤
#حضرت_قاسم💔
▪️قاسم است و از همه شاهانِ عالَم او سر است
آنچنان شمشیر میزد گوییا که حیدر است
داد با یک جمله قاسم، درس عشق و انتظار:
«جان، فدای یار کردن، از عسل شیرینتر است»
» خداوندا!
به یتیمان امام حسن مجتبی سلام الله علیه،
سوگندت میدهیم
حاجات اعضای کانال ما را بده و مجردان کانال را خوشبخت و عاقبت بخیر بگردان و ازدواج بدون پشیمانی داشته باشن
و با ظهور ولیّت
به یتیمی ما پایان بده... 🤲
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🔻عاقبت منفورترين چهرههای واقعهی کربلا چه شد؟
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
26.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_تصویری
📀 قسمت هفدهم
💾 دوره آموزشی رایگان
🎉 سوالات خواستگاری 🎉
دکتر مسلم داودی نژاد
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
📖📚
#حکایت
روزی فردی جوان هنگام عبور از بیابان، به چشمه آب زلالی رسید.
آب به قدری گوارا بود که مرد سطل چرمی اش را پر از آب کرد تا بتواند مقداری از آن آب را برای استادش که پیر قبیله بود ببرد. مرد جوان پس از مسافرت چهار روزه اش، آب را به پیرمرد تقدیم کرد.
پیرمرد، مقدار زیادی از آب را لاجرعه سر کشید و لبخند گرمی نثار مرد جوان کرد و از او بابت آن آب زلال بسیار قدردانی کرد. مرد جوان با دلی لبریز از شادی به روستای خود بازگشت.
اندکی بعد، استاد به یکی دیگر از شاگردانش اجازه داد تا از آن آب بچشد.
شاگرد آب را از دهانش بیرون پاشید و گفت: آب بسیار بد مزه است.
ظاهرا آب به علت ماندن در سطل چرمی، طعم بد چرم گرفته بود. شاگرد با اعتراض از استاد پرسید:
آب گندیده بود. چطور وانمود کردید که گوارا است؟
استاد در جواب گفت:
تو آب را چشیدی و من خود هدیه را چشیدم.
این آب فقط حامل مهربانی سرشار از عشق بود و هیچ چیز نمی تواند گواراتر از این باشد.
➖➖➖➖➖➖➖
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
حالا اینجوری نگیم چه جوری بگیم؟
هنر و سیاست زبونیِ و جَذَبه یه خانومه
که بلد باشه یه جوری بگه که همسرش
نه تنها گارد نگیره؛ بلکه درس بگیره
و دیگه تکرار نکنه😅
اینجوری اشتباهشو بگو
تا کلامت اثرگذار باشه 👌
#تحلیل_فیلم
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻پیشنهادی قابل تامل🔻
🎥 سیدحسن نصرالله خواست در پاسخ به اهانت مجدد به قرآن کریم در سوئد، تمامی مجالس #محرم به صورت جمعی چند دقیقه #قرآن تلاوت کنند.
#هتک_حرمت_به_قران
#جواب_حاج_نصر_الله
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
9.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#اهانت_به_قران💔
#حسین_آقا ✌🏻
حسین قرآن ناطق خدا…
و شهید زنده تاریخ است!
پس تا حسین زنده است…
قرآن هم پا بر جاست…!
آنان فکرمیکردند ، با کشتن حسین(ع)
حکومت حسین(ع) تمام می شود!
غافل از اینکه او حاکم دل هاست
و این تازه آغاز ماجرای حسین(ع) است!
آن روز آن شیاطین…!
و امروز این شیاطین!
چه تفاوتی با یکدیگر دارند!
هیچ!
هر دو در ظاهر حرمت قرآن خدا را شکستند!
آن روز قرآن ناطق و امروز…!
اما نتیجه اش…
شروع تازه تاریخ بود…
حالا هم هست…
و تا شیطان هست…
بازهم خواهد بود…
و ما هم همینطور…
همیشه آماده جهاد!
والسلام
#علیلعنةاللهعلیالقومالظالمین
#بیحرمتیبهقرآنمحکوماست
دشمنتکشتولینورتوخاموشنشد
آریآنجلوهکهفانینشودنورخداست!
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
8.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ارسالی_از_کاربران
🎥 دختر: بابا من نمیخوام حجاب داشته باشم ...
⬅️ بشنوید جواب این پدر رو به دخترش...
#حجاب #دختر #حجاب_اسلامی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مجردان انقلابی
#ناحله 🌼 #پارت_صد_و_پنجاه_چهارم آرنجش رو به پنجره کنارش تکیه داده بود و نگام میکرد با لبخندش دلم ضعف
#ناحله 🌼
#پارت_صد_و_پنجاه_و_شش
فاطمه:نیست که خیلی حرف میزدین من کاملا با صداتون آشنا بودم
خندید و چیزی نگفت که گفتم:خب؟
محمد:خب؟فاطمه:بخونین دیگه!
محمد:چی بخونم؟فاطمه:هرچی خواستین.
محمد:فاطمه خانوم میخواستم بگم جانم ولی خجالت می کشیدم به جاش گفتم:بله؟محمد:چرا اون و رو آهنگ زنگت گذاشته بودی؟ فاطمه:آرامش بخش بود!
محمد:آها پس میشه صدام و تحمل کرد
بعد چند لحظه مکث گفتم:صداتون خیلی خوبه!مخصوصا وقتی نوحه میخونید!
محمد:عه؟خب پس با جلسه هفتگی دونفره موافقی؟نفهمیدم منظورشو گفتم:یعنی چی؟محمد:یه روز تو هفته به جای اینکه بریم هیات تو خونه خودمون مراسم بگیریم!یه هفته من سخنرانی میکنم یه هفته شما!بعد این حرفش باهم خندیدیمو گفتم:عالیه!انقدر که لبخند زده بودم احساس میکردم فکم درد گرفته بودن کنار محمد انقدر شیرین بود که یک لحظه هم لبخند از لبام محو نمیشد.محمد:راستی آبجوش نداری؟صدام گرفته که!
دوباره خندیدمو گفتم:ببخشید دیگه امکاناتمون کمه.خندید و صداشو صاف کرد.بعد یهو برگشت و گفت:شما اینجوری نگام کنی تمرکزم بهم میریزه خب!
فاطمه:بله چشم شما بخونین من نگاتون نمیکنم.نگاهش به جاده بودجدی شد و خوند:اشکای روضه آبرومونه
نوکریه تو آرزومونه(بهش خیره شدم با تمام وجود میخوند طوری که نفهمه ضبط گوشیو روشن کردم)چی میشه هم رکاب حر و وهب باشیم؟برای تو تو روضه ها جون به لب باشیم رو سیاهم اما آقا تو روی منم حساب کن بیا و محاسنم رو با خونِ سرم خَضاب کن میدونم با نگاهِ تو رو سفید میشم ایشالله آخرش یه روزی شهید میشم حسین..محو نگاه کردنش بودم به این جمله که رسید ناخوداگاه گفتم:خدانکنه سکوت کرد و ادامه نداد برگشت طرفمو نگران نگام کرد چهرش جدی شده بود و از چشماش نگرانی فریاد میزد. محمد:فاطمه خانوم من اگه یکیو خیلی دوست داشته باشم براش از خدا شهادت میخوام!بدون اینکه نگام کنه ادامه داد:یه حرفی داشتم که میخواستم قبل جاری شدن خطبه ی عقدمون بزنم میخواستم بگم حتی اگه تو گوشه و کناره های قلبت جایی برای من هست این خواهشمو قبول کن اگه میشه سر سفره عقد قبل از اینکه بله رو بگی دعا کن به آرزو هام برسم دعا ی شما اون لحظه مستجاب میشه من رو یادت نره.آروم چشمی گفتمو نگاهمو ازش گرفتم.
چادر سفیدی که ریحانه بهم داده بود رو روی سرم مرتب کردم نگاهم به سفره ی عقد آبی و سفید خوشگلی بود که به شکل ستاره تو اتاق عقد جمکران چیشده شده بود به تابلوی یا مهدی آبی رنگی که وسط سفره قرار داشت خیره شدم گریه ام گرفته بود و هر لحظه اشک چشمامو پر میکرد ولی سعی میکردم جلوی گریه امو بگیرم تا کسی متوجه نشه نگاهمو به سمت قرآنی که تو دست منو محمد بود چرخوندم سوره نور رو آورده بود شروع کردم به خوندنآروم زیر لب زمزمه میکردم
عاقد برای اولین بار ازم اجازه گرفت که ریحانه گفت:عروس خانوم داره قرآن میخونه!
برای دومین بار پرسید
که دوباره ریحانه گفت:عروس خانوم داره دعا میکنه...!
واقعا هم همین بود آرزو کردم همیشه عاشق و پایبند به هم بمونیم و هیچ وقت از هم جدانشیم آرزو کردم همه جوون ها خوشبخت بشن و به کسی که میخوان برسن از امام زمان خواستم محمدم همیشه برام بمونه برای سومین بار اینطوری خوند:دوشیزه مکرمه سرکار خانوم فاطمه موحد آیا وکیلم شما را به عقد آقای محمد دهقان فرد با مهریه معلومه یک جلد کلام الله مجید یک سفر به عتبات عالیات و۱۱۴ سکه بهار آزدی در بیاورم؟
با تعجب به پدرم نگاه کردم که با لبخند نگام میکرد من گفته بودم مهریه ۱۴ تا سکه باشه مادرم سرشو با لبخند تکون داد و آروم گفت:بگو
برگشتم طرف محمد که داشت نگام میکرد اونم با لبخند پلک زد با دیدن لبخندشون خیالم جمع شد و ترجیح دادم اعتراضی نکنم لبخند زدم میخواستم بله رو بگم که محمد کنار گوشم گفت:یک دقیقه صبر کن
با تعجب نگاش کردم چرا صبر کنم؟من اینهمه مدت منتظر این لحظه بودم چرا باید صبر میکردم؟دلم آشوب شد باخودم گفتم نکنه ناراحت شده از اینکه پدرم مهریه رو بالا برده؟
محمد به ریحانه اشاره زد ریحانه یه جعبه گنده و شیک چوبی به محمد داد محمد آروم و با احترام طرفم گرفت در مقابل نگاه منتظر همه جعبه رو گرفتم و بازش کردم با دیدن سکه هابا تعجب به بابا نگاه کردم که لبخندش از قبل بیشتر شده بود
ریحانه گفت:مبارکت باشه عزیزدلم
نگاهمو از سکه های تو جعبه برداشتم
که محمد طوری که فقط من بشنوم گفت:یادت نره من رو...!
چشمامو بستمو با تمام وجودم از خدا خواستم که محمد رو به آرزوش برسونه درحالی که پرده ی اشک چشمامو پوشونده و بغض گلومو فشرده بود با نگاه به تابلوی یا مهدی جلوی چشمام بی اختیار گفتم:بااجازه آقا امام زمان وپدر و مادرم...بله
صدای صلواتشون بلند شد با اینکه مراسم عقدم اونطوری که قبلنا خیال میکردم نبود ولی خیلی حالم خوب بود و از انتخابم راضی بودم حس میکردم به همه ی آرزوهام رسیدمو دیگه چیزی از خدا نمیخوام از ته دلم خداروشکر کردم.
@mojaradan