فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🍓❤️•
عاشقانراگرچہدرباطنجهاندیگراست
عشقآندلدارماراذوقوجاندیگراست ...💔🥹
#شبتون_حسینی
#پایان_,فعالیت
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روز_خود_را_با_قران_شروع_کنیدد
#یک_فنجان_ارامش
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرار_عاشقی
#سلام_اربابم
#حسین_جآنم....
🏴السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّه🚩
هم دربه دری دارد وهم خانه خرابی
عشق است ومزّین به هنرهای زیادی
بیچاره دل من که دراین برزخ تردید
خورده ست به اما واگرهای زیادی
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🌷
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡﷽♡
#السذام_ایها_الغریب
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
🌹چه می خواهد لب تشنه به غیر از لطف بارانی
🌹چه می خواهد شکسته دل به غیر از چشم گریانی
🌹به دامان تو دست انداختم شاید که این دفعه
🌹بگیرد دامنت دستی از این آلوده دامانی...
🌹به جز تو جور عاشق را کسی گردن نمی گیرد
🌹خطایش را زلیخا کرد، یوسف گشت زندانی...
🌹دگر فرقی ندارد جمعه و شنبه فقط برگرد
🌹گرفتاریم ما از دست این هجران طولانی...
❣ #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ ❣
❣ #اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ ❣
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#چگونه_می_توانيدزبان_عشق_خودرا_پيداكنيد
👈ابتدا، رفتار خود را بررسي كنيد. شما معمولاً چگونه عشق و تحسين خود را نسبت به افراد ديگر نشان مي دهيد.
👈اگر هميشه دست بر پشت ديگران مي زنيد يا آنها را در آغوش مي گيريد، پس شايد زبان اصلي تان تماس بدني باشد.
👈اگر سخاوتمندانه به ديگران كلمات تحسين آميز مي گوييد، پس شايد كلمات تأييد آميز زبان عشق شما باشد.
👈اگر يك هديه دهنده هستيد پس شايد آنچه كه مي خواهيد هديه گرفتن است.
👈اگر از خوردن ناهار يا قدم زدن با يك دوست لذت مي بريد پس شايد زبان عشقتان با هم بودن است.
👈اگر هميشه به دنبال راههايي براي كمك به ديگران هستيد، پس خدمت كردن زبان عشق شما است.
👈زباني كه شما با آن سخن مي گوييد به احتمال بسيار زياد همان زباني است كه دوست داريد ديگران با شما سخن بگويند.
👈منبع: كاش قبل از ازدواج ميدانستم؟!تاليف:گري چپمن ترجمه: طيبه رفیعی.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
39.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سریال_پوست_شیر
ژانر: خانوادکی_جناحی
#فصل_سوم
#قسمت_ 4_4
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
30.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سریال_پوست_شیر
ژانر: خانوادکی_جناحی
#فصل_سوم
#پایان_قسمت_چهارم
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#هنر_زندگی
لباس های مارک دار باطن آدم رو
نمی پوشونه، گاو هم پوستش چرم خالصه
مهم ذات آدم هستـــش.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گام اول کمک کردن به دیگران
گام اول ازدواج کردن
گام اول همسرداری
حال خوب است
خودت را می شناسی ؟
حال خودت را خوب کردی ؟
فکر خودت را می شناسی ؟
تا باهم فکر خودت ازدواج کنی ؟
برای هر اقدامی در زندگی حتی ازدواج هم به حال خوب نیاز داری
#ریکاوری_حال_خوب
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
💜•°
#سیاستهای_همسرداری
🌸🍃 "در زنـدگی مشتـرک مسئولیتها را تقسیـم کنید"
✍🏼 اگر از همان ابتدای زندگی مشترک #مسئولیتها و وظایفتان را تعیین و تقسیم نکنید، تا پایان عمر باید با آشفتگی، انتظارات برآورده نشده و #تنش زندگی کنید.
👈🏼👈🏼 خیلی مهم است که از همان ابتدای زندگی مشترک، مشخص کنید که هر کدام از شما چه #وظایفی در زندگی دارند، چطور باید به یکدیگر کمک کنند، درآمدهای خانم و آقا چطور در زندگی صرف یا پس انداز شود، مسئولیت #رسیدگی به امور خانه چطور تقسیم شود و....
👌🏼 تکلیفتان را با اینها مشخص کنید تا بعدها، #احساس نکنید که یکی از شما بیش از حد مسئولیت به #دوش گرفته و دیگری بیش از حد سرویس گیرنده است.
این تقسیم مسئولیت، نه تنها در مقام حرف که در عمل هم باید رعایت شود.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی اصول زندگی کردن بلد نیستی سردی عاطفی اینجوری میاد سراغ رابطه تون😭
چیکار کنیم اینجوری نشیم؟
🎞این تیکه فیلم رو از فیلم
«نوبت لیلی» ببینین👌
#تحلیل_فیلم
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🏴 مسیرهای پیادهروی جاماندگان اربعین ۱۴۰۲
📌 #اربعین #امام_حسین ع #حیاتناالحسین
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سخنرانۍاستادشجاعۍ🌱
✘ عشق اولت کیه ؟
اونی که وقتی کنارشی، گذر زمان رو حس نمیکنی!
اونی که وقتی ازش دوری، دلتنگ میشی! بی قرار میشی! تحمل فراقش رو نداری!
جواب این سؤال و بدیم،
بعد این ویدئو رو نگاه کنیم، قیمتها دستمون میاد!
ــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍•••
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حرف_حساب
✍️ ارنست همینگوی
قبل از این که واکنشی نشان دهی فکر کن
قبل از این که خرج کنی کسب درآمد کن
قبل از این که انتقاد کنی صبر کن
و قبل از این که تسلیم شوی سعی کن.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مجردان انقلابی
••|🌼💛|•• برگرد نگاه کن قسمت41 – خب، خیلی اشتباه کردم. عجله کردم با کمی درایت میتونستم به هدفم ب
••|🌼💛|••
برگرد نگاه کن
قـسمت 42
سوار ماشین که شدم از آینه نگاهم کرد.
–شماره کارتش رو گرفتید؟
–نه، فراموش کردم.
–الان ازش بگیرید چون باید زودتر شوهرش رو ببره بیمارستان، حالش زیاد خوب نیست.
–دستپاچه گوشیام را از کیفم درآوردم.
–الان بهش پیام میدم.
–لطفا بهش زنگ بزنید ممکنه سرش گرم باشه و پیامتون رو نبینه،
شما هم بهش تاکید کنید که زودتر برن بیمارستان.
وقتی شماره کارت را گرفتم امیرزاده گوشهایی پارک کرد و از طریق گوشیاش پول را واریز کرد بعد دوباره راه افتاد.
– من شما رو میرسونم به همون ایستگاه مترو نزدیک خونتون.
–نه ممنون، من رو جلوی کافیشاپ پیاده کنید خودم میرم، شما زحمت نکشید. به اندازه کافی امروز اذیت شدید.
از آینه نگاهم کرد.
–اذیت؟ بعد لبخند زد.
–تا باشه از این اذیتها...
نگاهم را به طرف خیابان کشیدم. حرفش باعث شد نفس کم بیاورم این ماسک لعنتی هم تشدیدش میکرد.
ماسک را روی صورتم جابهجا کردم و شیشه را تا آخر پایین کشیدم.
–شما ماسکتون رو دربیارید. تحمل کردن این ماسکها سخته، اگه میبینید من ماسک دارم از روی احتیاطه، چون ممکنه مبتلا شده باشم.
از آینه با دهان باز نگاهش کردم.
–خدا نکنه.
خندید.
–انشاالله که چیزی نیست ولی احتیاط لازمه بعد کمی پنجره را پایین کشید و زمزمه کرد.
–شیشه رو پایین بدم که هوا در جریان باشه بهتره.
با استرس گفتم:
–آقای امیر زاده رفتین خونه حتما آب نمک هم قرقره هم استنشاق کنید. نوشیدنیهای گرم هم بخورید.
یک نگاهش از آینه به من و یک نگاهش به خیابان بود.
چشمهایش میخندیدند.
دستش را بر روی چشمش گذاشت.
–رو چشمم.
ماسکم را که باز کردم. ناله کردم.
–این کرونا دیگه از کجا پیداش شد. انگار قصد رفتنم نداره.
امیر زاده گفت:
–بیماری که باعث مرگ و میر بشه تو همهی دوره های تاریخی بوده،
به نظر من ما نباید زیاد بهش فکر کنیم، باید زندگی خودمون رو داشته باشیم ولی خب با رعایت ملاحظات بیشتر.
کشور ما تو هر دوره ایی درگیر یه چیز بوده دیگه، مثلا دوران جنگ مگه مردم چیکار کردن، اونجور که من شنیدم و خوندم اکثر مردم کمک حال همدیگه بودن. بالاخره گذشت. الانم همینه، دیر یا زود این مریضی هم از بین میره، ما فقط باید هوای همدیگه رو بیشتر داشته باشیم.
آهی کشیدم.
–نمیدونم زمان جنگ مردم چطوری بودن؟ ولی الان بعضیها اصلا رحم ندارن، تا میتونن از موقعیت سواستفاده میکنن.
سرش را به علامت تایید تکان داد.
–آدمهای زالو صفت تو همهی دورانها بودن و هستن و خواهند بود.
مادر منم گاهی ناراحت میشه و میگه زمونهی بدی شده مردم به هم رحم نمیکنن، در حالی که قدیم هم همینطور بوده، هم آدمهای بد بودن هم خوب.
فقط فرقش اینه که قدیم مردم بیشتر از مشکلات و زندگی همدیگه خبر داشتن فرصت بیشتری برای کمک داشتن ولی الان اینطور نیست. الان اگر فکر میکنیم رحم و مروت کم شده، شاید چون سبک زندگیها خیلی تغییر کرده.
نـویسنده لیلافتحیپور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
••|🌼💛|••
برگرد نگاه کن
قسمت 43
بعد از سکوت کوتاهی شیشه را بالا کشید و با کمی من و من گفت :
–خانم حصیری.
از آینه نگاهش کردم.
–حجب و حیای خاصی در چشمهایش بود. کمی این پا و اون پا کرد.
پرسیدم:
–طوری شده؟
لحن صدایش تغییر کرد. مهربانتر شد.
–نه، طوری که نشده، راستش میخواستم در مورد یه موضوعی با شما صحبت کنم و نظرتون رو بدونم. نمیدونم الان موقعیت مناسبی هست برای حرف زدن یا نه.
از طرز نگاهش از لحن حرف زدنش دلم گواهی میداد که چه میخواهد بگوید. میتوانستم حدس بزنم. ولی با ابن وجود خودم را به نادانی زدم.
–در مورد ساره و شوهرش میخواهید نظرم رو بدونید؟
دستش را تکانی داد.
–کاری با اونا ندارم. میخواستم در مورد خودمون...
همان موقع گوشیام زنگ خورد.
ببخشیدی گفتم و به صفحهی گوشیام نگاه کردم.
مادر بود. به امیر زاده نگاه کردم.
–من اینو باید جواب بدم مامانم نگران میشه.
با تکان سرش حرفم را تایید کرد.
–سلام مامان.
–سلام. دختر پس تو کجایی؟ من تازه پیامت رو خوندم. چه کار خیری رفتی انجام بدی؟
–مامان من میام براتون توضیح میدم.
مادر نفسش را بیرون داد.
–ناهار خوردی یا نه؟ حالا ما یه امروز رو ناهار نخوردیم تا تو بیای
توام دقیقا همین امروز دیر امدی.
–ببخشید مامان. شما ناهارتون رو بخورید، من اون روز شوخی کردم چرا نخوردید منتظر من موندید؟
–چه میدونم نادیا گفت حالا یه بارم منتظر بمونیم تلما بیاد با هم غذا بخوریم. اگر نزدیکی من کمکم سفره رو بندازم. نگاهی به خیابان انداختم.
–من فکر کنم چند دقیقه دیگه برسم. تا مادر خواست حرفی بزند صدای نادیا پشیمانش کرد.
–گوشی رو بده من مامان، کارش دارم. مادر غر زد.
–چه خبرته بچه؟ خیلی خوب بیا بگیر.
–بعد از شنیدن این صداها صدای پر هیجان نادیا از پشت خط شنیده شد.
–تلما، تلما، اون امروز رفته موهاشو آبی کرده. تازه اونم نه همهی موهاش رو. نگاهی به امیر زاده انداختم، به روبرو چشم دوخته بود. آرامتر گفتم:
–رنگ آبی گذاشته؟ حالا چرا آبی؟
–نمیدونم لابد مد شده.
–اینا خودشون همه چی رو مد میکنن، بقیه از اینا پیروی میکنن نه اینا از کسی.
–یعنی الان موی آبی مد میشه؟
–اصلا شک نکن، باور نمیکنی بشین نگاه کن. بزار یه مدت بگذره اگه همه کله آبی نشدن. حالا آبی بهش میومد؟
–آره بابا، اون همه چی بهش میاد.
خندیدم.
صدای مادر میآمد که به نادیا میگفت:
–نادیا قطع کن داره میاد خونه دیگه، وقتی امد تا شب حرف بزنید ببینید چی مد شده چی نشده. حالا تلما چند دقیقه دیرتر بفهمه موهای کی آبی شده کار مملکت لنگ میشه؟
–مملکت رو نمیدونم، ولی من اگه نگم دق میکنم.
نادیا بدون خداحافظی گوشی را قطع کرد. عادتش همین طور بود وقتی حرفی در دلش مانده باشد تا نزند آرام نمیشود.
گوشی را به داخل کیفم سُر دادم امیر زاده پرسید:
–شما تا این ساعت ناهار نخوردین؟ کمی خجالت زده شدم. دلم نمیخواست بداند.
–دیگه وقت نشد بخورم.
ابروهایش بالا رفت. بعد نگاهی به اطراف انداخت.
–الان یه چیزی براتون میگیرم تا...
حرفش را بریدم.
–باید زودتر برم خونه، خانوادمم به خاطر من ناهار نخوردن منتظرم هستن. الان همشون ضعف کردن.
کمی بهت زده نگاهم کرد.
نـویسنده لیلافتحیپور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
••|🌼💛|••
بگرد نگاه کن
قسمت 44
– چه خانواده خوبی، معلومه خیلی هواتون رو دارن.
با گفتن یک ممنون حرف را کوتاه کردم تا او ادامهی حرفی که قبلا میخواست بگوید را بزند.
کمی سرعت ماشین را زیادکرد.
–پس من الان بهترین کاریکه میتونم براتون انجام بدم اینه که زودتر شما رو به مقصد برسونم.
سر به زیر گفتم:
–خیلی ممنون میشم. به پنج دقیقه نکشید که سرعتش را کم کرد.
–اینجا ایستگاه مترو هست. ولی من تا سر خیابون میبرمتون که کمتر پیاده روی کنید و زودتر به خونتون برسید.
نا امیدانه نگاهش کردم.
انگار از حرف زدن منصرف شده بود. شاید هم فکر کرده بود وقت مناسبی نیست تا با آدم گرسنه حرف بزند.
روی این را هم نداشتم که بگویم ادامهی حرفش را بزند.
ماشین متوقف شد. امیرزاده پیاده شد و در سمت مرا باز کرد.
–بفرمایید. ببخشید خیلی دیرتون شد.
من امروز خیلی اذیتتون کردم. از همه چی افتادید.
پیاده شدم.
–من که کاری نکردم. من فقط همراهتون امدم، همهی زحمتها رو دوش شما بود. خیلی لطف کردید.
صاف ایستاد.
–تا باشه از این زحمتها، من سرم درد میکنه واسه اینجور کارا، اگه بازم از این موردا پیش امد، حتما بهم بگید. فقط شرطش اینه که خودتونم همراهم باشید.
رنگ عوض کردن صورتم را حس کردم. یک آن انگار شعلهی آتش روی صورتم گرفتهاند. برای رسوا نشدنم.
کیفم را روی دوشم جابهجا کردم و فوری گفتم:
–با اجازتون من برم. سرش را پایین انداخت.
–اوم، دربارهی حرفی که میخواستم بزنم و نشد، انشاالله تو یه فرصت مناسبتر اگه بشه میخوام که باهاتون حرف بزنم.
من هم سرم را پایین انداختم و برای جلوگیری از لرزش صدایم فقط توانستم بگویم.
–بله، حتما، خداحافظ.
بعد قدمهایم را به طرف خانه تند کردم.
به خانه که رسیدم مادر و نادیا با کمک هم سفره را انداختند.
آب نمک را که قرقره کردم رو به مادر گفتم:
–غذا چیه؟
نادیا همانطور که کنار سفره مینشست زودتر از مادر جواب داد.
–کوکو سیب زمینی. تازه اونم بدون گوجه. من نمیدونم اگه این سیب زمینی و از مامان بگیرن کلا چی میخواد درست کنه، فکر کنم از گشنگی بمیریم.
محمد امین با خنده گفت:
–همیشه پای یک سیب زمینی در میان است.
کنار نادیا نشستم. نگاهی به سفره انداخت.
–البته تخم مرغم نقش مهمی تو زندگی ما داره.
محمد امین این بار صدایش را کلفت کرد.
–همیشه پای سیبزمینی و تخممرغ با هم در میان است.
مادر همانطور که نان را سر سفره میگذاشت گفت:
–مثل این که شماها گشنه نیستین. آدم گشنه سنگم میخوره.
یک کوکو برداشتم و گازش زدم.
–درست مثل من.
–آخه دیگه اونقدر گشنمون شده و همش سیب زمین و مشتقاتش رو خوردیم احساس فامیل بودن با سیب زمینی بهمون دست داده.
محمد امین پرسید.
–فامیل نزدیک یا دور؟مثلا خواهر و برادر یا زن عمو زن دایی؟ مادر خندید و نادیا گفت:
–خواهر دوقلو این طورا، محمد امین ابروهایش را بالا داد تحسین آمیز گفت:
–چه انس و الفتی!
نـویسنده لیلافتحیپور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان ازدواج حضرت موسی (علیه السلام) در قرآن به زبان حاج آقای قرائتی
- چه جوری ازدواج کرد
-وضع مالی چگونه بود
-با ازدواج چه شد
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
سرفصلهای #مقام_محمود ۲۹
۱• مفهوم باطنی « تعلّق »
۲• مفهوم باطنی « فرومایگی و پستی »
۳• مبنای تشخیص حرکت سالم و صحیح از حرکت اشتباه و نافرجام به سمت مقام محمود.
۴• نحوه عاشقی خدا در آزاد کردن انسان از تعلقات پایینی
رسانه رسمی استاد محمد شجاعی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
485_20094087479273.mp3
14.24M
#مقام_محمود ۲۹
※ و أسئلهُ أن یُبَلّغنی المقامَ المَحمود لکم عندالله.
#استاد_شجاعی | #استاد_رنجبر
آخه این کارا چیه خدا میکنه؟
• میزنه مهمترین و ارزشمندترین آدمای زندگیمونو میگیره!
• میزنه موفقترین کارای آدمو یهو با موانع و مشکلات عجیب روبرو میکنه!
• میزنه یهو یه سرمایهای که سالها جمع کردی رو دزد میبره!
چرا اینجوری میکنه خــــدا؟
منبع : کارگاه مقام محمود
🎞 رسانه رسمی استاد محمد شجاعی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاشــــق بودن ڪافے نیس👌🥰
لایـق باش برا ڪسے ک عاشقشـی!
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ : « ســـــوگــــند😍»
| موکب زده اینجا هر شاه و گدایی
ای مادر گیتی چو تو فرزند نزاده ،
این قافله هر سال، این عشق به هر حال
دل در گرو مهدی موعود تو داده🌸
#شبتون_حسینی
#پایان_فعالیت
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´