فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تضویری
⭕با کسی که دوسش دارم ازدواج میکنم بعداً درستش میکنم حالا...😕😕😕
🤔میشه با این آدم زندگی تشکیل داد؟
❌ نکات فراموش شده ازدواج
دکتر مسلم داودی نژااد
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#نکتههای_زناشویی
🌸🍃 زوجین باید بدانند ،حتی در #بدترین لحظات هم ؛ نباید بگذارید منطق از ارتباط شما فراری شود و خشونت کلامی یا رفتاری جایش را بگیرد. #یادتان باشد در هر شرایطی ؛ داد زدن و فحش دادن ممنوع.
✨مهم نیست که #حق تا چه اندازه با شماست. از همان لحظهای که رفتار شما از #دایره_منطق خارج میشود، دیگر حق با شما نیست....
➖زوج های شاد و خوشبخت از وجود تعارض و اختلاف استفاده می كنند تا به درک مشترک بالاتری برسند.
➖اما برای زوج های ناراضي و ناموفق اختلاف و تعارض تلاشي است كه در آن تنها يک سمت مي تواند #پيروز ميدان باشد و طرف ديگر يك بازنده است .
🌸🍃 رابطه ي خوب ساختني است. سعی کنیم به هیج وجه وارد بازي برد و باخت نشويم !!
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روانشناسی نشون داده :
اگه کسی ظاهرا سرد و بی احساسه
وجودش سراسر قلبه.
اگه کسی روت حساسه و زود از کارات
عصبی میشه یعنی براش مهمی و
دوستت داره.
اگه کسی زود رنجه یعنی به محبت نیاز داره.
اگه کسی خسته اس یعنی زیاد منتظر بوده.
اگه کسی چیزی رو زیاد بروز نمیده
بی احساس نیست فقط زیادی اعتماد کرده
و ضربه خورده.
یعنی میخوام بگم هر ایرادی توی هر کسی دیدی سعی کن درکش کنی چون هیچکدوممون کامل نیستیم:)
🎙 #دڪتر_انوشه
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
32.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مهم ترین سرمایه ما در یه رابطه
اعتبارمونه که متاسفانه گاهی
خیلی ارزون میفروشیمش😔
این تکه از فیلم رو ببینید🎞
💌ارسال برای بقیه حکم باقیات
صالحات داره🌱شاید یکی مشکلش
با دیدن این فیلم حل شد👌
#تحلیل_فیلم
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
يه نصيحت برای دختران دم بخت😂🤌🏻:
اگه يه پسری اومد خواستگاريتون به خواهرش بگيد'ان شاءالله خدا يکی مثل برادرت نصيبت کنه'
اگه دختره گف'الهی آمين'موافقت کن
اما اگه خواهره سکوت کرد زود بگو
'ميخوام ادامه تحصيل بدم😂'
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
اخئگوگولئ😂
-ستآدتشویقجوآنآنبهازدوآج✋🏻🌱
دارم صلوات میفرستم که مجردان کانال هر چه زودتر عروس بشن و لباس عروس بپوشن ❤️
و خدا هم یه مزدوج کرده ها هم که اولاد میخوان اولا. صالح و سالم نصیبشان کنند .و حسینی و حیدری بشن❤️
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مجردان انقلابی
برگرد نگاه کن قسمت62 من و نادیا یک قدم عقب رفتیم. –نگران نشید، دوتا ماسک زدم. بعد منتظر ماند که جوا
برگرد نگاه کن
قـسمت63
ماسکم را روی صورتم جابهجا کردم.
–دلسوزی که فایدهایی نداره، باید براشون یه کاری کنیم.
کنجکاو پرسید:
–چیکار؟
–خیلی کارا، مثلا این ماه هر کدوم از ما یه پولی بزاریم بعد بریم برای بچهها لباس بخریم.
نفسش را محکم بیرون داد.
–آخه مگه چقدر میشه.
–هر چقدر، خب هر کسی در توان خودش کمک میکنه.
بعدشم ما یه سری هزینههای بیخودیمون رو حذف کنیم میتونیم بیشترم کمک کنیم. ببین مثل اینا زیاد هستن.
مثلا نزدیک محل کار من یه مسجد هست که یه خانمی اونجا واسه نیازمندا کمک جمع میکنه، ما هم میتونیم همچین کاری کنیم.
همین آقا هم که الان داریم میریم این کپسول رو بهش بدیم خودش یکی از کسایی هست که خیلی به دیگران کمک میکنه.
فکری کرد و گفت؛
–هر چی فکر میکنم میبینم خرج بیخودی ندارم.
با گوشه ی چشمم نگاهش کردم.
با انگشتهایش بازی کرد و بعد سرش را بلند کرد.
_منظورت خریدن بدلیجات و لاکها و مجموعه ی گل سرهامه؟
–اونا به علاوه همهی چیزهایی که میبینی و خوشت میاد و همهی پول تو جیبیت رو یک جا خرجش میکنی بعدم با یکی دوبار استفاده دلت رو میزنه و نمیدونی چیکارش کنی.
شانهایی بالا انداخت.
–پس اگه تو بری دوستهای من رو ببینی چیمیگی، من در برابر اونا چیزی نمیخرم. البته پول ندارم، شاید داشتم میخریدم.
سرم را به علامت تایید حرفش تکان دادم.
–آره خب، راست میگی. شاید اونام یا اصلا همهی آدمها مثل من و تو گاهی از لاک خودشون بیرون بیان و آدمهایی امثال ساره رو ببینن که تازه ساره وضعش اونقدرا هم بد نیست، دیگه اونجوری زندگی نمیکنن.
با هیجان گفت:
–کاش دوستامم بیارم این بچهها رو ببینن، من مطمئنم خیلی کمک میکنن.
اخم کردم.
–مگه نمایشگاهه، تو براشون تعریف کنی اگه بخوان خودشون کمک میکنن. تو دبیرستان یه رفیق داشتم که وضع مالیشون خوب نبود. خیلی هم بیکس بود، پدر نداشت و خودش تک فرزند بود.
میگفت گاهی که دیگه از بیپولی و تنهایی خسته میشدم و به ستوه میومدم شروع به غر زدن و ناشکری کردن میکردم. اونوقت مادرم دستم رو میگرفت میبرد به بیمارستانها، میرفتیم ملاقات کسایی که بیماریهاشون درمان نداشت یا کسایی که با سختی برای درمان بیماریشون پول تهیه میکردن، مینشستیم و دردو دلهاشون رو گوش میکردم.
میگفت بعد یه مدت دیگه دیدن مریضام برام عادی شد بازم غر میزدم و مینالیدم.
بعد از اون مامانم من رو میبرد بهزیستی، اونجا پر بود از معلولهای ذهنی، جسمی حرکتی، حتی کسایی که شاید مشکل آنچنانی نداشتن ولی چون تو این دنیا هیچ کس رو نداشتن که پیششون بمونن اونجا ازشون نگهداری میکردن.
نـویسنده لیلا فتحی پور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
بگرد نگاه کن
قسمت 64
میگفت اونجا هیچ وقت برام عادی نشد هر دفعه میرفتم اونجا تا چند ماه کمبودی تو زندگیم احساس نمیکردم.
نادیا آه سوزناکی کشید.
–پس یعنی بی کسی خیلی باید سخت تر از حتی مریضی باشه.
–اهوم. البته شایدم چون دوستم بیکسی رو بهتر درک میکرد.
–اونوقت اگه بلایی سر مادرش میومد چی؟
چشمهایم را باز و بسته کردم.
–خودشم همیشه از این اتفاق میترسید.
–الان کجاست؟ ازش خبر داری؟
–نه، من که وارد دانشگاه شدم اونقدر درگیر درس و دانشگاه شدم که ناخواسته از هم دور افتادیم. دیگه ندیدمش.
به خانهی امیر زاده نزدیک شدیم. ماشین وارد کوچهشان شد و سرعتش را کم کرد تا بتواند پلاکها را بخواند.
قلب من که تا آن وقت آرام کنج قفسهی سینهام نشسته بود ناگهان چنان دیوانه وار سرش را به دیوار سینهام میکوبید که احساس کردم کسی مرا به باد مشت گرفته. این ضربات آنقدر پر قدرت بودند که با هر ضربه انگار ضعیفتر میشدم و دیگر راحت نمیتوانستم
نفس بکشم.
به انتهای کوچه که رسیدیم راننده جلوی یک ساختمان سه طبقه توقف کرد.
–رسیدیم خانم اینجاست.
نادیا پرسید.
–حالا چطوری کپسول رو ببریم.
راننده گفت:
–من براتون تا جلوی در میارم.
تشکر کردیم و پیاده شدیم.
راننده کپسول را جلوی در گذاشت و رفت.
نادیا نگاهی به ساختمان انداخت.
–حالا طبقهی چندم هستن؟
نفس عمیقی کشیدم تا بتوانم به خودم مسلط باشم.
–ما که داخل نمیریم نادی جان. تلفن میکنم یکی میاد میبره.
مشغول گرفتن شمارهی امیرزاده شدم.
نادیا هم تبلتش را از کیفش درآورد و به درختی که انجا بود تکیه داد و مشغولش شد.
با اولین بوق امیرزاده گوشی را جواب داد.
صدایش آنچنان خش داشت و بیجان بود که نگران شدم.
–سلام خانم حصیری، کجایید؟
–سلام. من جلوی در خونتون هستم. کپسول رو آوردم.
کسی هست بیاد تحویل بگیره؟
–چقدر افتادید تو زحمت، شرمنده کردید، حلال کنید، همش فکر میکردم آخه شما خودتون تنهایی چطور میخواهید اون کپسول رو بیارید. اگه صبر میکردید یکی رو میفرستادم.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
بگرد نگاه کن
قسمت 65
–کاری نکردم. اگر این کارم نمیکردم که عذاب وجدان میگرفتم.
من خودم رو به خاطر مریضی شما مقصر میدونم.
با تعجب پرسید:
–شما مقصرید؟ کی گفته؟
–خب اگه من ماجرای ساره رو نمیگفتم شما هم خونشون نمی رفتید دیگه مریض...
حرفم را برید.
–اصلا این طور نیست خانم حصیری، اصلا از کجا معلوم من از اونجا گرفته باشم، چون همون روز من جای دیگه هم مجبور شدم برم ممکنه از...
سرفه نگذاشت حرفش را تمام کند. سرفههایش جگرم را میسوزاند.
انگار آبی خورد تا سرفهاش کوتاه بیاید و بعد گفت:
–این مریضی یقهی همه رو گرفته، هیچ کس هم مقصر نیست. مقصر اصلی کسای دیگه هستن.
در مورد آوردن کپسول هم نمیدونم چطور این لطفتون رو جبران کنم.
از حرفش خجالت زده گفتم:
–در برابر لطف شما کاری نکردم. کپسول اینجا جلوی در هست.
پرسید:
–چطوری آوردینش؟
–راننده آژانس زحمت کشید.
نفس راحتی کشید.
–الان به دوستم، همین همسایهی بالایی ما هستن زنگ میزنم بیاد ببره. بعد صدای ضعیف خانمی را شنیدم که از پشت خط میآمد.
–علی کجا میری؟
آقای امیرزاده جوابش را داد:
–هیجا مامان، میخوام برم همینجا تو پاگرد وایسم، هوا بخورم.
–هوا سرده، پس بیا اینو بنداز رو دوشت.
پس اسم کوچکش علی بود.
بعد از تک سرفه ایی امیر زاده گفت:
–خانم حصیری ببخشید، از ترسم نمیتونم تعارفتون کنم، لعنت به این بیماری. چقدر ناراحت کنندس که شما تا اینجا امدید اونوقت من نمیتونم ببینمتون.
آنقدر قلبم تند زد که ترسیدم دوباره دچار لرزش صدا شوم. مجبور شدم برای برملا نشدن احساسم سکوت کنم.
الان به مادرم میگم میاد جلوی در، بفهمه شما پایین هستید خیلی خوشحال...
بین حرفش پریدم.
–یه وقت بهش نگیدها،
–چرا؟
–اگه بگید خیلی معذب میشم. من که دارم میرم چه کاریه بنده خدا رو بکشونید جلوی در، اذیت میشن.
نوچی کرد و گفت:
–آخه اینجوری که نمیشه.
–من دیگه دیرم شده باید برم.
صدای پایش و صدای نفسهایش از پشت تلفن میآمد که انگار به زحمت راه میرفت و حرف میزد.
بعد همانطور که نفس نفس میزد گفت:
–یه دقیقه صبر کنید نرید. بالا رو نگاه کنید.
سرم را چرخاندم و بالا را نگاه کردم.
جلوی پنجره در پاگرد طبقهی دوم ایستاده بود و نگاهم میکرد.
پتوی مسافرتی روی دوشش بود. موهای آشفته و چشمهای گود افتادهاش نشان از وخامت حالش میداد.
در آن حال دیدنش بغض به گلویم آورد.
نـویسنده لیلا فتحی پور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگرد نگاه کن
پارت66
نمیدانم در نگاهش چه داشت که از فاصلهی دور هم میخکوبم میکرد. مگر در دریچهی چشمهایش چه بود که میتوانست مرا چنین زیرورو کند. چه نیرویی درمردمک چشمهایش نهفته بود که درست قلبم را نشانه میرفت، انگار قلبم به اختیار نگاه او تپش میگرفت.
قبل از این که در قاب پنجره ببینمش فراموش کرده بودم که قلبی در سینه دارم ولی حالا چنان پرقدرت به حرکت درآمده که گویی بودنش را برای همیشه میخواهد در ذهنم حک کند.
کاش جلوی پنجره نمیآمد. نفسم را به زور به بیرون پرت کردم.
امیرزاده بدون این نگاه از من بردارد گوشی را به دهانش چسباند و گفت:
–دعا کنید زودتر خوب بشم بازم بیام کافی شاپ، دلم برای...سرفه دوباره حرفش را بلعید...
سرفههایش آنقدر خش دار بود که دستپاچهامکرد.
–با اجازتون من قطع کنم تا شما برید استراحت کنید. اینجوری حالتون بدتر میشه.
چشمش به نادیا که کمی آنطرف تر سرش در تبلتش بود افتاد. به زور سرفهاش را مهار کرد و پرسید.
–تنها نیستید؟
–نه، با خواهرم امدم.
سرش را به علامت تایید تکان داد.
–چه کار خوبی کردید. همش نگران بودم ...
اینبار سرفه جوری حمله ور شد که انگار قصد جانش را کرده بود.
همانطور که نگاهش میکردم از قسمت پیاده رو کوچه به طرف ماشین رو رفتم و گفتم:،
–شما حالتون خوب نیست لطفا برید داخل، آنقدر نگرانی در صدایم بود که نادیا سرش را بلند کرد و نگاهم کرد. بعد مسیر نگاهم را دنبال کرد و با دیدن امیرزاده تعجب کرد.
با خودم گفتم اگر من بروم امیرزاده هم زودتر به اتاقش میرود. فوری گفتم:
–با اجازتون من دیگه میرم خداحافظ. بعد گوشی را قطع کردم.
با همان حالت سرفه دستی برایم تکان داد
و پتو را محکمتر دور خودش پیچید و رفت.
با این که رفته بود ولی هنوز صدای سرفههایش میآمد.
بغض ورم کرده در گلویم را قورت دادم و برایش دعا کردم.
نادیا گفت:
–بیچاره چقدر حالش بد بودا یه وقت نمیره...
با شنیدن این حرفش آنقدر اضطراب گرفتم که حواسم پرت شد و چیزی نمانده بود که به یک ماشین دویست و ششی که دقیقا جلوی پایم ترمز کرد برخورد کنم.
هینی کشیدم و به عقب پریدم.
نادیا فریاد زد:
–چی شد؟
بعد به طرفم دوید.
من با بهت به راننده ماشین زل زده بودم.
نادیا نگاهی به پایم انداخت.
–خوبی تلما؟
نگاه از راننده گرفتم.
–آره بابا چیزی نشد.
نادیا لگدی به چرخ ماشین زد و رو به خانمی که از ماشین پیاده میشد گفت:
–حواستون کجاست خانم؟
خانم چادرش را زیر بغلش جمع کرد و نگاهی به پایم انداخت و گفت:
–خانم شما چراخیابون رو نگاه نمیکنید؟
از این که طلبکار بود با عصبانیت نگاهش کردم.
ولی وقتی صورت زیبایش را دیدم عصبانیتم به تعجب تبدیل شد.
آرایشی نداشت ولی پوستش آنقدر صاف و روشن بود که در قاب روسری و چادر مشگیاش حسابی به چشم میآمد. صورت گرد و چشمهای توسی با مژه و ابروهای مشگیاش باعث شد که به سختی نگاهم را از او بگیرم و به پسر جوانی که در خانهی امیرزاده را باز کرده بود و به طرفم میآمد بدهم.
فکر کنم پسر همسایه بود و برای بردن کپسول آمده بود.
به کنار ما که رسید سلام کرد و بعد رو به من پرسید:
–خانم حصری شما هستید؟
–بله.
دستش را روی سینهاش گذاشت و گفت:
–علی آقا گفتن ازتون خیلی تشکر کنم. چرا خودتون رو به زحمت انداختین، من میومدم میاوردم.
کیفم را روی دوشم جابه جا کردم.
–زحمتی نبود. آخه باید خودم میرفتم میگرفتم. نمیشد کس دیگه بره. فقط شما زودتر بهشون برسونید حالشون اصلا خوب نیست.
–بله، حتما، شما چند لحظه اینجا صبر کنید من الان برمیگردم علی آقا گفتن شما رو برسونم.
لیلا فتحی پور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••『⏰🎞』••
👤 #استاد_عالی
✨ثواب عجیب و بسیار خواندن آیتالکرسی🌱
🥥•••|↫ #کلیـــــپتآیم
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#حرف_حساب
※ هنوز دلمان بندِ محبت این و آن است!
و هنوز نیافتیم شیرینی آن محبتی را که قبل از آنکه به دنیا بیاییم به ما فکر میکرد و عاشقانه تمامِ خودش را در جانِ ما ریخت!
※ هنوز دلمان بند نوازش این و آن است!
هنوز «الله» الهمان نیست که گدای محبت کسی هستیم که بیش از چند دقیقه حوصلهمان را ندارد...
※خدایا شب جمعه است و ما به جای این و آن به گدایی خودت آمدهایم، فرج قلبهای نابالغ مان را برسان!
در تنگی و کوچکی خودمان، خفه شدهایم و نمیفهمیم!
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
415_20290295244901.mp3
2.6M
#یک_دقیقه_حرف_حساب
💥 بالاتر از عسل!
✨ آنها که شهدِ شیرین «جز او دلبری نیست» را چشیدهاند، میگویند:
مشابهش هیچجا پیدا نمیشود!
چرا قلبهای ما از چشیدنش ناتوان است؟
#استاد_شجاعی
منبع: کارگاه یاد خدا
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
44.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میگفتکربلاچهشکلیه؟
جوابداد:بهشتهخدارویزمین
پرسیدچرا؟!
-آخهجاییکهامامحسیناونجاقدممیزنه
بابهشتفرقینمیکنه...(:"
#شبتون_حسبنی
#پایان_فعالیت.
•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روز_خود_را_با_قران_شروع_کنیدد
#یک_فنجان_ارامش
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
51.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قرار_عاشقی
#سلام_اربابم_حسین
آنانکه خاک را به نظر “کیمیــــا” کنند
از یمن تربت شه کرببــــــــــلا کنند
آنانکه دیده اند ضریح حســــــین را
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
در حسرت زیارت تو عاشقان تو
در روضه جای صحن وسرایت صفاکنند
جامانده های قافله ی اربعین تو
آقا دوای درد دل خود کجا کنند
جا تنگ بوده است و یا ما اضافه ایم؟!
مردم به چشم طعنه نگاهی به ماکنند
باشد حسین؛ کرببلا مال خوبها
بدها، بگو که عقده دل با چه وا کنند
#صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
#السلام_ایها_الغریب
❤️#سلام_امام_زمانم♥
صبحها با سرانگشتِ نگاه آفتاب♡،
از خواب بیدار مىشوم
لبِ پنجره مىایستم،
دستانم را باز مىکنم و به آفتاب
خیره مىشوم❥✿
گلهایى که توى گلدان است را
مىبویم و یادِ بوی ولایت شما
مىافتم که خدا نصیبم کرده...❀•
🌴اللهم عجل لولیک الفرج بحق خانم
حضرت زینب کبری سلام الله علیها 🌴
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#انچه_مجردان_باید_دانند
✔️ توافقات موثر در ازدواج موفق
1⃣ حوصله و بردباری
کسانی که در قبال مسائل خانوادگی و اختلافات بین خود و همسرشان حوصله به خرج نمیدهند و با بروز هر اختلاف کوچکی عکس العمل شدیدی نشان می دهند زندگی زناشویی را به سوی ناسازگاری و اختلاف سوق می دهند
2⃣ صداقت
صداقت اساس زندگی خانوادگی است چنانچه زن و شوهر مطالبی را از هم پنهان کنند یا دروغ بگویند اعتماد و اطمینان از دیگر سلب می شود و در ادامه زندگی با مشکل مواجه می گردند
3⃣ خلوص
منظور از خلوص سادگی پاکی و بی آلایشی رفتار است اگر بین زن و شوهر یا و تظاهر حکم فرما باشد زندگی صفا و صمیمیت خود را از دست خواهد داد
4⃣ مهربانی
زن و شوهر باید یکدیگر را دوست داشته باشند و نسبت به هم مهربان و در غم و رنج یکدیگر شریک و یاری گر هم باشند
ادامه دارد....
کتاب
#سینجینهایخواستگاری
نویسنده: مسلم داودی نژاد
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سریال_پوست_شیر
ژانر: خانوادکی_جناحی
#فصل_سوم
#قسمت_6_4
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#هنر_زندگی
روانشناسان میگن ۴ماه باید بگذره تا بفهمی احساساتت «عشقه»یا جذب شدن ساده
متوجه شدین ۴ماه؟؟؟
بعد از دو دقیقه نگو عزیزم عاشقتم.!!
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
33.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_تصویری
⭕من حتما باید با هم مزاج خودم ازدواج کنم؟ 😕😕😕
با این کلیپ میفهمی با کی ازدواج کنی...
❌ نکات فراموش شده ازدواج
دکتر مسلم داودی نژاد
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🌺🍃🌺
#نکته_مهم
🍂وقتی یک زن #کمبود_محبت داره!
👈🏼 آقای شوهر وقتی که یک زن از سمت شوهرش مورد بی مهری و کمبود محبت قرار میگیره این #رفتارهارو نشون میده ..
💥 پرخاشگر و بهونه گیر میشه
💥 دائم از هر #رفتارت دچار سوءتفاهم میشه
💥 گوشه گیر و منزوری میشه
💥بی دلیل #گریه میکنه
💥 کمتر مهمونی میره و #مهمون دعوت میکنه
⚡️ رابطه ش با خانوادهی شوهر کمرنگ میشه
⚡️ ذوق و #شوقش کم میشه
⚡️کمتر میره خرید
⚡️آشپزی کردنش از روی بی میلی و اجباره
⚡️ظرفارو #دیر به دیر میشوره
⚡️آروم و بیحال #حرف میزنه ،ناامیده
💠و...
✔️ حالا تو به عنوان شوهر باید حواست جمع باشه و این #علامتهارو تشخیص بدی و بفکر چاره بیفتی
📍مثلا چکار کنی؟؟
❤️ببرش تفریح
❤️باهاش بیشتر حرف بزن
❤️هر روز بهش بگو #دوستش داری
❤️ براش گل بخر
❤️ زنگ بزن بگو #چیزی لازم نداری؟؟
❤️نبض #رابطه رو خودت بگیر قبل اینکه تموم بشه
😊 به امید خوشبختی تمام زوجهای مجردان کانال
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´