eitaa logo
مجردان انقلابی
14.8هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
•🍓❤️• نفس‌کشیدن‌دلیل‌برزندھ‌بودن‌نیست .. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ من‌لحظہ‌تعویض‌پرچم‌حرمت‌مُردم من‌بااومدن‌تك‌تك‌رفیقام‌پیش‌تومردم من‌توروضہ‌هامردم .. من‌ازجاموندنم‌گلہ‌کردم‌ولی‌وقتی فهمیدم‌جاموندن‌بهترازاسیر‌بودنہ‌مردم! من‌امسال‌خیلی‌مردم‌برات.. نفس‌کشیدن‌دلیل‌برزندھ‌بودن‌نیست نفسای‌من‌بوی‌مرگ‌میده‌عزیزعراقی‌ِمن :)💔 🌻|↫ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|💚🦋| سلام امام زمانمــ❤ ســلام دلیل زنـدگیم سـلام غــریب عالمــ مولاجآنم ‌ از هجـر تو بی قــرار بـودن تا کی؟ بــازیـچه ی روزگــار بـودن تا کی...؟ ‌ ترسم‌ که چراغ عمر گردد خاموش! دور از تو به انتظار بودن تا کی...؟ مــولای من تا به کی باید جواب این دلهای بیقراری را با دعای فـرج تسکین دهیم...؟ تاکی باید در این روزگار اخرالزمانی بازیچه باشیــم... پیرشدیم مـولا چـراغ عمر رو ب خاموشیه خـیال رخ نـشان دادن نـداری نــه...؟ العجل مـولا ♥️ ✋🏼 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
3⃣ ازدواج، تبعیت از سنت پیامبر اکرم(ص) ▪️پیامبر اکرم که آورنده تمام قوانین جامع برای نجات بشریت در دنیا و آخرت است ، ازدواج را به عنوان سنت حسنه خود معرفی میکند تا ارزش و جایگاه این امر در تاریخ به ثبت برسد ▪️ در همین راستا حضرت رسول (ص) با ازدواج دختر خود فاطمه الزهرا (س) از قدم های اول تا سر منزل مقصود ، به الگو سازی رفتاری پرداخته است ▪️حضرت امیرالمومنین (ع) نیز در نهج‌البلاغه می فرماید: ازدواج کنید همانا ازدواج کردن ،سنت رسول خداست که همواره می فرمودند : هرکسی که دوست دارد از سنت من تبعیت کند ، همانا ازدواج کردن از سنت من است ادامه دارد..... کتاب نویسنده: مسلم داودی نژاد .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
35.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۶-۵ ژانر: خانوادکی_جناحی .•°``°•.¸.•°``°•                   @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هـــر چیزی که به قیمت از دست دادن آرامش زندگی مشترکتان تمام شود زیادی گران است .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💯تفاوت‌های قابل توجه عشق و هوس و وابستگی... 💕در عشق شرط وجود ندارد. ☝️ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
1⃣ تعهد به رشد خود و بهبود زندگی مشترك: منظور این است كه فرد مورد نظر شما می كوشد علاوه بر داشتن برنامه های مشخص برای رشد و پیشرفت خود برای بهبود زندگی مشترك از همه امكانات و منابع استفاده كند و بر آگاهی های خود بیفزاید. او برای این كار كتاب می خواند، نوارهای تربیتی گوش می دهد، در كلاس ها و جلسه های آموزشی ثبت نام می كند و در صورت لزوم از روان شناسان كارآزموده راهنمایی و كمك می گیرد. ... .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"ستآد‌تشویق‌جوآنآن‌به‌ازدوآج"🌱 اگه‌جمله "برو‌ مسواک بزن این باشه تصورش کن‌ ❤️ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😒 حکایت بعضی از آقایون .... چشم چرانی می‌کنه بعد میگه من که کاری نمیکنم قصدی ندارم پیامکی و تو فضای مجازی پیام به نامحرم میدن و بعدش میگن من کاری نمیکنم که ...😏😏😏 مواد می‌کشه میگه تفریحی ..... همیشگی نیست که 😔😔 این کلیپ و تا انتها ببینید .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
برگردنگاه‌کن پارت102 صدایش آشنای دلم بود. قلبم به پاهایم دستور توقف داد. ایستادم و به عقب چرخیدم. خ
برگردنگاه‌کن پارت103 از در خانه که بیرون رفتیم دلم حال غریبی داشت. چیزی بین حسرت و شادی. شادی به خاطر دیدنش و حسرت برای این که کاش بیشتر نگاهش می‌کردم. کاش میشد بمانم و با هم روی این زلف های پریشان پاییز قدم بزنیم. کاش اینقدر از هم دور نبودیم. کاش میشد... از پیچ کوچه که پیچیدیم و پا به خیابان گذاشتیم. چشم‌هایم جایی را ندیدند جز جایی که ساعتی پیش ملاقاتش کردم. باورم نمیشد، هنوز همانجا دست در جیب ایستاده بود. میخکوبش شدم. در جا ایستادم و حرکتی نکردم. سرش پایین بود و با پاهایش برگها را جابه جا می‌کرد. هوا سوز داشت یعنی تمام این مدت همانجا ایستاده بود؟ چرا نرفته بود؟ معلوم بود که غرق افکارش است. رستا که چند گام جلوتر رفته بود برگشت و نگاهم کرد. –چرا موندی؟ من با این وضعم از تو جلوترم.( اشاره به شکمش کرد) سرآسیمه و پچ پچ کنان گفتم: –بیا برگردیم. –چیکار کنیم؟ همانطور که نگاهم خیره به روبرو بود با تاکید بیشتری گفتم: –میگم برگردیم. رستا نگاهم را دنبال کرد و او هم به تبعیت از من پچ پچ وار گفت: –مگه اون کیه؟ برگشتم. دنبالم آمد و هر دو پشت به امیرزاده راه رفته را برگشتیم. وارد کوچه که شدیم دستم را کشید. –کیه؟ چرا ازش می‌ترسی. ایستادم. –نمی‌ترسم. نمیخوام من رو ببینه. سوالی نگاهم کرد. نگاهم را پایین انداختم و آرام گفتم: –امیرزادس. همون که در موردش باهات حرف زدم. چشم‌هایش گشاد شدند. –اینجا چیکار میکنه؟ –میخواد بدونه چرا ازش فرار می‌کنم، چرا بلکش کردم، چرا... دوید در حرفم. –خب بهش بگو. هنوز نگاهم به زمین بود. رستا بازویم را گرفت. –میگم چرا بهش نمیگی؟ چشمهایم حوض آب شد. نوچی کرد. –خب، مگه نمیخوای دست‌از سرت برداره، مگه نمیخوای فراموشش کنی؟ نه، نمی‌خواستم دست از سرم بردار، نمی‌خواستم برود. فراموش کردنش کار من نبود. رستا اخم کرد و دستم را کشید. دستهایش گرم بودند و من کوه یخ. –تو برو خونه، من خودم میرم بهش همه چی رو میگم. سطل سطل حوض چشم‌هایم روی گونه‌های برجسته‌ام خالی شد. اخم‌هایش را باز کرد و مهربان شد. –این اشکها یعنی بهش نگم؟ سکوت کردم. دوباره لحنش خشن شد. –خب حداقل بگو دیگه نمی‌خوای ببینیش؟ بگو ازش خوشت نمیاد، چه می‌دونم یه چیزی بباف بگو بره دنبال کارش. وقتی حرفی نمیزنی اونم ازت سواستفاده میکنه خب. لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
برگردنگاه‌کن پارت104 کارش درست نیست. اینو بدون اگر رفتی بهش ماجرای زن داشتنش رو گفتی و اون برگشت گفت ما در حال طلاق گرفتنیم و زنم به من توجه نمیکنه و یا به زنم علاقه ندارم و به زور خانوادم برام گرفتمش و اصلا زنم انتخاب من نبوده و امثال این حرفها باور نمیکنیا...خامش نمیشیا. چون با توام دقیقا همین کار رو میکنه. الان اونقدر از این مردا هستن که خیلی راحت... حرفش را بریدم. –من از اون موقع باهاش حرف نزدم. اصلا کاری باهاش ندارم. فکری کرد و گفت: –باشه تو برو خونه من برم خریدا رو انجام بدم بیام. التماس آمیز نگاهش کردم. سرش را تکان داد. نترس کاری به اون ندارم. بعد غرغر کنان رفت. –آخه بگو دختر تو چیت کمه، آدم قحطه، خوشت میاد استرس داشته باشی... بعد از این که از پیچ کوچه پیچید و از نگاهم دور شد. خودم را به سر کوچه رساندم. دیوار خانه‌ایی که جلویش ایستاده بودم به اندازه‌ی ایستادن یک آدم فرو رفتگی داشت که بالایش چراغ سر در حیاط تعبیه شده بود. خودم را در آن فرو رفتگی جا دادم. کمی صبر کردم و بعد سرکی به خیابان کشیدم. رستا آرام درست در جهت جایی که امیرزاده ایستاده بود راهش را می‌رفت. چند دقیقه صبر کردم و دوباره سرک کشیدم. نزدیک امیرزاده رسیده بود و همانطور که حرکت میکرد نگاه از او بر نمی‌داشت. امیرزاده حتی سرش را بلند نکرد نگاهش کند. در دلم قربان صدقه‌اش رفتم. آخر تو که اینقدر سربه زیری مگر می‌شود دنبال زن دوم و این حرفها باشی. رستا به فاصله‌ی تقریبا یک متری از او رسید و ایستاد. گوشهایم سوت کشیدند، نکند حرفی به او بزند. رستا هیچ وقت دروغ نمی‌گفت یعنی زیر حرفش زده. رستا ایستاده بود، باد چادرش را به بازی گرفت. ولی امیرزاده در حال خودش بود. رستا چادرش را در دستش جمع کرد و چیزی گفت که امیرزاده سرش را به طرفش چرخاند و همانطور که سرش پایین بود به حرفهای رستا گوش می‌کرد. حول کرده بودم گوشی‌ام را از جیب پالتوام درآوردم تا به رستا زنگ بزنم و مانعش شوم، همینطور که شماره‌اش را می‌گرفتم نگاهشان هم می‌کردم که دیدم امیرزاده دستش را به طرف ایستگاه مترو دراز کرد و چیزی به رستا گفت. رستا هم به راهش ادامه داد و گوشی‌اش را از کیفش درآورد و جوابم را داد: – تو داری منو می‌پایی؟ مگه نگفتم برو خونه؟ استرس در صدایم موج میزد. –چی بهش گفتی؟ –هیچی بابا، همینجوری یه آدرس الکی ازش پرسیدم. گفتم می‌دونه ایستگاه مترو کجاست. نفس راحتی کشیدم. –واسه چی؟ –خواستم ببینم چطور آدمیه؟ ذوق زده گفتم. –دیدی چه پسر خوبیه؟ جدی و سرد گفت: –با یه آدرس پرسیدن دیدم؟ هر چی هست یا نیست مبارک صاحبش باشه. توام برو خونه اونجا یخ کردی. بعد هم تماس را قطع کرد. دلم نمی‌آمد به خانه برگردم. پاهایم آنجا قفل شده بود. بیست دقیقه‌ایی همانطور ایستادم. گاه و بیگاه هم از کوچه، هم از خیابان ماشین رد میشد و من مدام سرک می‌کشیدم ببینم ماشین اوست که راه افتاده یا نه. می‌دیدم گاهی راه می‌رود، گاهی یک جا می‌ایستاد و بعضی اوقات هم به زمین خیره میشد، یک بار هم به ماشینش تکیه داد و به درختها نگاه کرد. لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
برگردنگاه‌کن پارت105 بار آخر گوشی‌اش زنگ خورد کوتاه صحبت کرد و سوار ماشینش شد و راه افتاد. خواستم به خانه برگردم که دیدم مستقیم به طرف کوچه‌ی ما می‌آید. چند ثانیه بیشتر وقت لازم نداشت که به جایی که من هستم برسد. مجبور بودم همانجا، در آن فرو رفتگی بمانم چون اگر راه می‌افتادم به طرف خانه حتما موقع رد شدن از سر کوچه مرا می‌دید. ماشین را سر کوچه متوقف کرد، در دلم خدا خدا می‌کردم به داخل کوچه نپیچد، اگر از داخل کوچه ما می‌رفت حتما مرا میدید و آبرویم می‌رفت. طولی نکشید که دور زد و از همان خیابان رفت. نفسم را محکم بیرون دادم و به طرف خانه راه افتادم. دائم به این فکر می‌کردم که کسی که به گوشی‌اش زنگ زد چه کسی بود یعنی زنش بود؟ ولی خیلی جدی صحبت کرد اگر هم زنش باشد حتما رابطه‌ی خوبی با هم ندارند. یعنی زنش چه گفته که فوری رفت. شاید از آن دسته مردهایی است که از زنش خیلی حساب میبرد. کارهای جواهر دوزی ما و نقاشی نادیا خیلی رونق گرفته بود. نادیا گاهی اصلا وقت نمیکرد به درسهایش برسد، برای همین من پیشنهاد دادم که یک نفر را برای کمک پیدا کنیم. مادر از این که نادیا از کار زیاد حتی به درسهایش نمیرسد ناراضی نبود میگفت همین که قبول شود کافیست. رستا گفت: –مامان درسش مهمتره، کار که همیشه هست. مادر دو سنگ تراش خورده را داخل سوزن انداخت. –درسم همیشه هست، اگه اون علاقه داشته باشه در هر شرایطی درسش رو میخونه، نمیبینی تلما رو. خب وقتی علاقه نداره ما هی به زور بگیم باید نمرت بالا بشه بعد بیای کار کنی، خب اونم سرش رو میکنه تو تبلت الکی با چیزای چرت و پرت سرش رو گرم میکنه بعد میگه درس دارم میخونم. سوزن را نخ کردم و حاشیه دوزی را شروع کردم. –خود تو رستا مگه زود ازدواج نکردی بعد از ازدواجت درست رو ادامه دادی؟ اتفاق خاصی افتاد؟ رستا نگاهی به من انداخت. –آخه من شرایط درس خوندن رو داشتم. هم شوهرم هم مادر شوهرم کمکم می‌کردند. حالا مگه شما می‌دونید نادیا هم همین شرایط رو خواهد داشت. سرم را تکان دادم. –تو درست میگی، ولی اراده‌ی خودشم مهمه. حالا فعلا به فکر یه نفر باشید بیاد کمکمون. رستا بچه‌هایش را صدا کرد تا بهشان خوراکی بدهد. –دیروز این خانم بهاری امده بود به مامان می‌گفت دخترش خونه بیکاره کاری نداره، میگفت اگه مامان وفت داره بهش سوزن دوزی یاد بده. مادر پارچه را از کارگاه درآورد. –منم بهش گفتم از امروز بیاد بهش یاد بدم. میخوای بگم خودش و مامانش یاد بگیرن کمکمون کنن؟ سرم را کج کردم. –بگید. راستی مامان دخترش چند سالشه؟ یه جوری خیلی تو خودشه. مادر اتو را برداشت و کار تمام شده‌اش را شروع به اتو کردن کرد. لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
برگردنگاه‌کن پارت106 –روم نشد بپرسم. ولی سنش بالاست. مثل این که چند سال پیش یکی رو می‌خواسته بعدا فهمیدن طرف زن داشته، با یه بچه، دیگه دختره ولش کرده، ولی انگار قید ازدواج رو هم زده. مادرش میگه از اون موقع هر چی خواستگار امده رد کرده، یه مدتم بنده خدا افسردگی داشته دارو مصرف میکرده، ولی الان انگار بهتر شده. رستا نگاه معنی‌داری خرجم کرد و پرسید: –خب وقتی پسره زن و بچه داره و دنبال زندگیشه، این چرا نرفته دنبال زندگی خودش؟ مادر اتو را از برق کشید و به نادیا که تازه از اتاق بیرون آمد و می‌خواست کنار من بشیند گفت: –برو چند تا چایی بریز بیار بعد بشین. بعد از رفتن نادیا پچ پچ کنان گفت: –لابد خواستگاراش دندونگیر نبودن دیگه، وگرنه زن بند محبته، مرد که یه کم زبون بریزه و محبت کنه زن همه چی یادش میره. رستا نفسش را محکم بیرن داد و زیر چشمی نگاهم کرد. –بله زن گیر محبته ولی در صورتی که مهر یکی دیگه رو بندازه دور تا بتونه محبت اون یکی رو ببینه. وقتی صبح تا شب تو ذهنش تصویر یکی دیگس دیگه جایی واسه خواستگار قبول کردن و فکر کردن بهش نمیمونه. من و منی کردم. –خب شاید بنده خدا نمی‌تونه فکرش رو بندازه بیرون. رستا اخم کرد، عمق خطهای اخمش آنقدر عمیق بود که ترسیدم مادر شک کند. –یعنی چی؟ طرف دنبال کیف و عشق خودشه، دنبال زندگیشه، اونوقت این نمی‌تونه؟ حماقتم حدی داره؟ این اینجا خودشو مریض کنه و مشت مشت دارو بخوره، بگه من نمیتونم فکرش رو بندازم دور، آدمم در این حد... مادر نگاه متعجبش را به رستا دوخت. –خب حالا، تو چرا حرص میخوری؟ واسه بچه خوب نیست. ول کن حرف مردم رو. رستا پوفی کرد. –آخه مامان، دیدم که میگم، امثال این مدل دخترای ساده زیادن. آدم رو فقط حرص میدن. مادر نگاهی به نادیا که در آشپزخانه مشغول چای ریختن بود انداخت. –مادر همه جوره آدم هست. برعکسشم شنیدیم که دختره اونقدر گرگه که مرد بدبخت رو که زن و چند تا بچه داشته رو جوری از زندگیش سرد میکنه که کلا یه زندگی به هم میریزه، اسمشم میزاره عشق، میگه من عاشق این مرد شدم نمی‌تونم ولش کنم. لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
؏ـشق‌ڪوفے😍🌱 از جلو چشمانم که دور میشوی ترس و پشیمانی یقه‌م را میگیرد. 🤍 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
با هاتون قهلم دیگه 😒🥺 گناه دالم آخه چلا لفت میدید منی که براتون سریال پوست شیر میزارم بزارم بلم منی که براتون آهنگ شادمیزارم بزارم بلم پست میزارم بزارم بلم براتون رمان میزارم بزارم بلم گریه کنم. آخه چکار کنم دیگه با همتون قهلم قهلم .😔😞 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رونالدوهم به دلخوشی امد ایران ببینید اولین روز رونالدو در ایران😂 🤍 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*نماهنگ جذاب راغب و حمید هیراد با ترجمه برای ناشنوایان😍👌* [لِکلِ هَمِّ فَرَج] هر غم و غصه ای، گشایشی دارد... |امام علی علیه السلام🌸| ,خدایی .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
با عرض سلام خدمت خوبان عالم متاسفانه مدتی هر کاری میکنم رضایت شما خوبان جلب کنم نمیتونم می‌دونم همه نقطه ضعف های دارن هیچ انسانی کامل نیست خب منم دارم .شکی درش نیست ما یک خانواده هستیم باید بهم کمک کنیم خب اگه جایزه و هدیه میخواهید باید کمکم کنید و کانال به دوستانتون معرفی کنید یا بهم کانال معرفی کنید که تبادل بزنیم چون دل خوشی من شما ها هستید شما هم کانال ترک کنید پس من افسر ده بشم خوب دوست دارید حداقل کانال به ۱۷,۳۰۰kبرسانیم تا آخر هفته وگرنه بقیه پوست شیر در کانال بارگذاری نمبشه از فردا به کمکم هم دست در دست هم کانال به پیشرفت و بالا بردن ببریم . چون واقعا من به عشق شما بیدار میشم و نفس میکشم نباشید و لفت بدید من میمیرم . حالا بعضی ها میگن خب چه کاری چرا از خودت ضعف نشان میدی و این طوری میگی قوی باش .نزار دیگران ضعفت ببین خب من عشقم و همه کسم شما هستید بخواهید کانال ترک کنید خب من چکار کنم خودتون میبینید و هستید از کله سحر دارم تبادل میزنم تا بوق شب فقط لفتی هست .خب آدم دلش می‌شکنه دیگه .ضعف نیست این دوست داشتن و عشق هست ❤️ بسم الله مجردان انقلابی هرگز نمیمیرند😂😊 ممنون گفتم نمیمیرند،در جواب اون پیام کانالتون بود که از لفت دادن اعضاناراحت بودین و گفته بودین میمیرین اگه بریم و تعداد اعضا بیشتر نشه😊 پارت داستان ها روبیشتر بزارین تا بیشتر جذب بشیم والامن فقط بخاطر داستانها موندم😂 سوسماس... من ترکی بیرمرسن فارسی بگید لرم خداوکیلی😂😂 به افتخار تمام لرها یک جیغ و دست هوراااااااا همچنین آذری زبانها جیغ و دست و هوراااا بلندتر بزنید کل کانال که هیچ کانالهای دیگه هم صداش بره .❤️ البته ظاهرا سوسماز درستتره خوب گفتید پس سریال فایده ندارد حذفش کنیم داستان حذف میکنیم 😂😂خب به من بی جنبه اعتماد نکنید راز دلتون بگید خب من جنسم شیشه خورده داره 😂 بچه ها ناراحت نشید فقط یک شوخی بود. و مزاح فدای سرتون عروسیتون جبران کنم این لفت دادنها با دستمال براتون حرکت موزون انجام بدم. حرفی نداشتم باهاتون بزنم خیلی وقت باهاتون حرف نزده بودم و درد دل نداشتم امشب کردم .هیچ جای نگرانی نیست خدا با ماست .همه جبران میکنم و این کمبود های که براتون گذاشتم امیدوارم ناراحت نشده باشید از دست ادمین جانتون پیش به سوی موفقیت پیشرفت کانال ❤️ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
•🩵🦋• بودن عشق تو در سینہ از الزاماٺ اسٺ پاے تفسیر غمٺ عقل جهانے، ماٺ اسٺ اے خیال حرمٺ علٺ شاعر شدنم نام شش گوشہ‌ے تو منبع الهاماٺ اسٺ‌💙 ـ ـ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ـ ـ 🦋|↫ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´ ‎‌‌‎‌‌‌