eitaa logo
مجردان انقلابی
14.6هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا مبارک است رَدای امامتت ای غایب از نظر به فدای امامت می خواستند حق تو را هم قضا کنند کَذاّبها کجا و عبای امامت ما زنده ایم از برکات ولایتت ما عهد بسته ایم به پای امامتت از روز اولی که رسیدیم در جهان گشتیم آشنا به صدای امامتت این روزها هوای تو را کرده ام بیا ماییم یاکریمِ هوای امامتت آقا بیا تقاصِ شهیدان به پای توست آقا فدای کرببلای امامتت تا روزِ بازگشتِ تو سیدعلی شده پرچم به دوش، زیرِ لوای امامتت 🤝 بیعت میکنم با امام زمانم 💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج💠 🎉 سالروز آغاز امامت و ولایت گل سرسبد عالم هستی، تبریک و تهنیت🎉 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
🔟 نقش ازدواج در سلامت روان جوانان 🔸 ازدواج یکی از عوامل رسیدن به کمال است و انسان بنا به قانون آفرینش و برای تامین نیازهای روحی و جسمانی خود گریز از همسر گزینی نیست 🔹پیش‌ تر اشاره شد که ازدواج امری طبیعی و فطری و یکی از نیازهای بشری است کسی که این نیاز را نادیده بگیرد دچار کمبود خواهد شد و چون خلاف جهت عمل می‌کند به دشواری ها و مشکلات جسمی و روانی برخورد می‌نماید 🔹بی شک یکی از عوامل فشارهای روانی و استرس های رو به افزایش در دنیای امروز که گریبانگیر بسیاری از جوانان شده است ازدواج کردن است 🔸 امروزه زمینه‌های گناه برای جوانان مومن جامعه اسلامی زیاد شده است اما امکان ازدواج برای شان فراهم نیست ✔️ بیاید با اتخاذ تدابیر درست و اصولی زندگی را با نگاهی مهربانانه تر از گذشته برای جوانانمان بسازیم تا بتوانند خود را تعالی بخشند زندگی اسلامی و دینی و آرامش واقعی برای خود ایجاد کنند ادامه دارد..... کتاب نویسنده: مسلم داودی نژاد .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
سلام به همه ی اعضای خوب کانال مجردان انقلابی صبح زیبای مهرماه تون بخیر و شادی سالروز امامت و ولایت امام زمان رو تبریک عرض میکنم خدمتتون انشاالله که با عنایت حضرت به زودی زود خبر ازدواج تون رو بهمون بدید به همین مناسبت و به خاطر پیام های مختلفی که به دستم رسیده تصمیمون این شد که انشاالله از امروز پخش سریال آقا زاده رو شروع کنیم اولین قسمت تقدیم نگاه پر مهرتون .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
51.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎭 سریال: 🏅 : اجتماعی / درام ‌ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
: +حاج خانم میگما برای مجلس مون ایده نداری 😔 _نه حاج آقاجان فقط اگه بشه خیلی خشک نباشه همینجوریش یک جوری نگاهمون میکنند لااقل مجلسمون توی ذوق نزنه 😒 +این چه حرفی حاج خانم😔 +مگه من مردم بخای غصه به دلت راه بدی 😎 _یعنی امیدی هست به مجلسمون 🤔 +آره قربونت بشم تا وقتی حاج میرزا.هست غصه ای برای برگزاری مجلس عروسیمون نداریم😎 _حاج میزار دیگه کیه؟😉 +یکی ازرفقاست تخصصش برگزار مجلس عروسی مذهبیه😉 هرشهیدی خواست دومادبشه ایشون مجلسش برگزار کرده😂🤣 بارها و بارها گفته هرجا هر جا هم نمیره😉 -یعنی چی واقعا🤔 +یعنی اگه من لب ترکنم با افتخار میاد👌 _چرا آنوقت؟ +چون مذهبی ام دیگه خانم جان 😎در ضمن تیمی هم که می‌بنده واقعا معرکه است 👌 +از طرفی قیمتشون هم یک سوم بقیه تشریفات های کل ایران _راستی اسمش چیه ? +تشریفات شهر بهشت +راستی حاج خانم برگزاری مراسم عقد هم در مشهد در حرم امام رضا دارن _راست میگی چه عالی 😍 +بزار ببینم شمارش میتونم پیدا کنم آهان اینهاش ☎️09339183182 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الان!..... نه بعدا☁️ ‌‌.•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰تیپ شخصیتی(قسمت سوم صحبت های در رابطه با تیپ های شخصیتی افراد و تاثیر آن بر روابط با یکدیگر در سنین مختلف .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
روش انتقاد کردن صحیح 🌸🍃اگر میخواهید از یا افراد دیگر انتقاد کنید ، آن را در بین دو مثبت قرار دهید. 👌🏼به این صورت ✅جمله مثبت + جمله منفی + جمله مثبت ___________________ مثال: 1. تو مرد هستی ، اگر چه ما را به تفریح و بیرون نمی بری ، اما به نیازهای منزل حساسی. 2. تو خیلی مهربونی ، اگر چه به تذکرهای زیادت ناراحت میشوم ، ولی می دونم دوستم داری. 3. تو آشپز بی نظیری هستی ، اگر چه برنجت امروز شور شده ، اما معرکه هست. 4. تو خیلی برای بچه ها زحمت میکشی ، هرچند که دائما در درس دادن اونها در خانه داد میزنی که من رو عصبانی میکنه ، اما می دونم که تو در مورد بچه ها ، مسئولیت پذیرترین زنی هستی که من می شناسم. ____________________ ✅قرار دادن جمله در بین دو جمله مثبت از شدت اثر تخریبی آن کم کرده و با اشاره به نکات مثبت ، فرد احساس می کند فقط نکات منفی دیده نشده ، رعایت انصاف شده و به همین دلیل بیشتری برای تغییر و بهبود شرایط خواهد داشت... .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «بیعت امر ساده‌ای نیست» 👤 استاد 🔸 کلمه لبیک یامهدی خیلی سنگین‌تر از لبیک‌ یا‌حسین هست... 🔺 وقتی در بیعت متعهد شدی باید پاش باستی ▫️ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شمس تبریزی یجا میگه 😁 به جای مقاومت در برابر تغییراتی که خدا برایت رقم زده است، تسلیم شو! بگذار زندگی با تو جریان یابد، نه بی تو..🌹🍃 🤍 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت127 به دنبالم به اتاق آمد. چادرش را از آویز پشت در آویزان کرد و پرسید: –م
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت128 وارد قطار که شدیم غرغر کنان گفت: –کوله‌ام کجا بود، اونم دلش خوشه‌ها، الان باید سود دو هفتم رو بدم تا بتونم یه کوله بخرم. بعد صورتش خندید و ادامه داد. –ولی مرد خوبی بودا، این با کلاسی توام یه جا به درد خوردا، اصلا فکر نمی‌کردم یارو کوتاه بیاد. از شغلی که داشتم راضی نبودم بخصوص از اتفاق امروز حال بدی پیدا کرده بودم. –نگران کوله نباش، من یدونه تو خونه دارم برات میارم. با خوشحالی گفت: –راست میگی؟ اگه من تو رو نداشتم چیکار می‌کردم. راستی امروز یه تصمیمی گرفتم. نگاهش کردم. –فردا با همین مترو خوشان خوشان بریم به آدرس خونه امیرزاده خان. می‌ خوام سر از کارش دربیارم. همین که اسمش را آورد قلبم ریخت. –ساره من طاقت این همه هیجان رو ندارم. زودتر بگو میخوای چیکار کنی؟ –وقتی امیرزاده تو مغازشه و خونه نیست. بریم زنگشون رو بزنیم بگیم ما مامور بهداشتیم و امدیم شرایط شما رو بررسی کنیم که اگه کسی مشکوک به بیماری کرونا بود بفرستیمش واسه تست. بعد میگیم فقط هم اگه افراد مسن تو خونه هست اون بیاد. مادرش که امد همه چیز رو ازش می‌پرسیم دیگه. چون می‌دونی که اینایی که دیابت دارن بیشتر در معرض خطرن، الانم که قربونش برم اکثر آدمهایی که یه کم سنشون بالاست دیابتی هستن. از بس که کار نمیکنن فقط می‌خورن. احتمالا مادرش دیابتیه... نگاه عاقل اند سفیهی خرجش کردم. –تو دیوونه‌ایی ساره، مگه الکیه، تو بگی من از بهداشت امدم اونام باور کنن و اطلاعات بدن. اگه گفتن کارت نشون بدید چی؟ با اطمینان گفت: –ببین من رو شاید باور نکنن ولی تو رو حتما باور میکنن، بعدشم یه پیرزن می‌خواد به ما بگه کارت نشون بدید؟ من خودم از همون اول یه جوری به حرف می‌گیرمش که اصلا یاد کارت مارت نیوفته. چشم‌هایم را در کاسه چرخاندم. –این فکرا چطوری به کلت نفوذ میکنه؟ –خب چون دیروز در خونه‌ی خودمون دوتا خانم امده بودن همین حرفها رو زدن. یه سری بنر و بوروشورم بهمون دادن، نگهشون داشتم که اونا رو بیارم فردا بدیم به اینا که بیشتر باورمون کنن. تمام سوالها و کارهایی که کردن رو یادمه همونا رو ما هم پیاده می‌کنیم. البته راههای بی‌‌دردسرتری هم هستا. بی تفاوت پرسیدم. –چه راهی؟ –این که راحت بریم از خود امیرزاده بپرسیم زن داره یا نه؟ که تو میگی نه، وگرنه من تا حالا صدبار پرسیده بودم. بعد خودش سرش را کج کرد. –البته اگرم داشته باشه که نمیاد بگه دارم. به فکر رفتم. –خب آخه اون خانم چرا باید بگه من زنشم، مریض که نیست، حتما هست که میگه دیگه. ساره نگاهی به مسافرها انداخت و اشاره‌ایی به اجناس دستش کرد و بلند گفت: –خانمها کسی کش و گیره‌ی سر، انواع جوراب، ماسک پارچه‌ایی، لیف نانو، جا سوئچی عروسکی تو رنگهای مختلف نمیخواد؟ بعد صورتش را به طرف من چرخاند. –به هزار دلیل. –تو یه دلیل بگو. –شاید دختر همسایشونه، امیرزاده رو میخواد. تو رویاهاش دلش میخواد زنش بشه. امده واسه شما چارتایی بیاد. –ولی اون رفت زنگ خونه‌ی امیرزاده رو زد. –شاید همسایه‌ی طبقه‌بالاشونه، زنگشون خراب شده مال اینارو زده. سرم را به طرفین تکان دادم. –این که میشه رویا بافی. –شایدم مامانش به زور میگه بیا این دختره رو بگیر ولی امیرزاده مخالفه، دیدی بعضی مامانا تا یه دختر خوشگل می‌بینن فوری واسه پسرشون در نظر میگیرن و دیگه کار به هیچیش ندارن. –حالا اینایی که گفتی رو از کجا بفهمیم؟ لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
برگردنگاه‌کن پارت129 – راهی نداریم جز این که بریم خودمون بررسی کنیم. –آخه زن امیرزاده قبلا من رو دیده. –اون اگرتو رو دید و شناخت بگو مال خانه بهداشت محل هستی. اون روزم کپسول اکسیژنی که امیرزاده به یه بیمار داده بود رو براش آوردی؟ –البته واسه رد گم کنی یکیمون چادر سرش باشه بهتره. دوباره نگاهش را به مسافران داد. –خانوما کسی نخواست؟ جورابام رو خیلی ارزون میدما. –اونایی که امده بودند در خونه‌ی ما هم یکیشون چادر داشتن. کلا واسه جلب اعتمادشونم خوبه. حرفهای ساره را نمی‌توانستم جدی بگیرم. حتی فکرش هم به من استرس می‌داد. –نه ولش کن ساره میشه مثل آبرو ریزیه دوربین. با کنجکاوی پرسید: –دوربین چیه؟ تمام ماجرای آن روز را که امیرزاده مرا با دوربین دیده بود را برایش تعریف کردم. با چشم‌های باز فقط گوش می‌کرد. یک خانمی کنارش ایستاد و پرسید. –ببخشید جوراب ساق بلندم دارید؟ ولی ساره جوابش را نداد. تمام حواسش در حرفهای من چفت شده بود. آن خانم حتی دست ساره را تکان داد. ولی انگار که می‌خواهد پشه‌ایی را دور کند با تکان دستش او را از خودش دور کرد. از کار ساره چشم‌هایم گرد شد و صحبتم را قطع کردم. خانم گفت: –خدا شفا بده، نه به این که التماس میکنه خرید کنیم نه به این که... فوری گفتم : –ببخشید من حواسش رو پرت کردم. ساره نگاهی به خانم کرد و تازه فهمید چه شده، عذر خواهی کرد و گفت: –نه خانم دیگه ساق بلند نمیارم، مشتری نداره... بعد رو به من ادامه داد: –یکی باید به خودت بگه این فکرا رو از کجا میاری. بعد دستش را جلوی ماسکش مشت کرد و ادامه داد: –عه، عه، رفتی دوربین شکاری گرفتی که پسر مردم رو شکار کنی‌؟ اونوقت ببین اون دیگه کی بوده، چه رکبی بهت زده، اونم رفته دوربین خریده که تو رو ببینه. –آره، کارش برای خودمم عجیب بود. اصلا شوکه شدم. ساره با هیجان گفت: –پس معلومه خیلی براش مهمی... آه سوزناکی کشیدم و دوباره بغض راهی گلویم شد. –بد برزخیه ساره، موندم چیکار کنم. از اونورم رستا پاش رو کرده تو یه کفش که من رو جاری خودش کنه. ساره هینی کشید. –واقعا؟ مگه از ماجرای تو خبر نداره؟ نم چشم‌هایم را گرفتم. –دقیقا چون خبر داره این کار رو می‌کنه، دیشبم خودش و شوهرش با بابام حرف زدن اونم قبول کرد. نوچی کرد. –وقتی تو خودت موافق نباشی که زوری نمی‌تونن. نگاهم را به در واگن دادم. –رستا می‌تونه، دیشب گفت اگه من موافقت نکنم پیش خانواده شوهرش کوچیک میشه و بعدشم همه چیز رو به بابا و مامانم میگه. قطار در ایستگاه ایستاد. یکی از همکارهای فروشنده هنگام پیاده شدن با ترشرویی گفت: –حرفهاتون رو آوردید اینجا؟ حرف دارید وایسید رو سکو حرف بزنید تموم شد بعد بیایید تو قطار. اینجا وایسادید کار که نمی‌کنید راه رو هم بند آوردید. ساره رو به دوستش گفت: –شیدا ما خودمون نموندیم رو سکو توام اونجا واینسا چون جنساتو میگیرن. کلا امروز وضعیت قرمزه ها، بگیر بگیره. ساره رفت و کنج واگن روی زمین نشست و اشاره کرد که من هم بروم. کنارش رو پا نشستم. ساره فکری کرد و گفت: –میگم پس زودتر باید تکلیف امیرزاده رو روشن کنیم. بیا واسه فردا نقشه بکشیم و حرفهامون رو یکی کنیم. اگه رفتیم و دیدیم زن داره که تو با خواهرت جاری شو و تمام، اگرم زن نداشت که میری زن امیرزاده میشی دیگه، این که غصه نداره. بغضم را نتوانستم قورت بدهم و با همان حال گفتم: –به همین راحتی؟ ساره اگر اون زنم داشته باشه من... حرفم را ادامه ندادم. ساره دستم را گرفت. –نگران نباش واسه اونم فکر دارم. اگر زن داشت یه چند باری بگو بخنداش رو با زنش ببینی خودت ازش زده میشی. همه‌ی اینا با من تو کاریت نباشه. یه خانمه هست با ورد خوندن و اینجور کارا یه کاری می‌کنه تو از طرف مقابلت حالت به هم می‌خوره. ابروهایم بالا رفت. –چطوری؟ –دیگه چطوریش رو نمیدونم فقط می‌دونم خیلی کارش درسته. –یعنی، برعکس این کار رو هم می‌تونه انجام بده؟ ساره گنگ نگاهم کرد. –برعکسش؟ بعد خودش جواب خودش را داد. –آهان یعنی یه کاری کنه اون از تو بدش بیاد؟ سرم را تکان دادم. لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
برگردنگاه‌کن پارت130 –نه،نه... از فکری که به ذهنم رسیده بود پشیمان شدم. –هیچی، ولش کن. چشم‌هایش را تنگ کرد. –نکنه میخوای یه کاری کنه امیرزاده زنش رو ول کنه بیاد تو رو بگیره. آهی کشیدم. –کاش میشد یه کاری کرد که کلا آدم کسی رو دوست نداشته باشه. لبهایش را روی هم فشار داد. –یعنی اگه اون بتونه این کار رو کنه تو حاضری دیگه امیرزاده رو دوست نداشته باشی؟ سرم را پایین انداختم. –فکر نکنم کسی بتونه این کار رو انجام بده. –چرا بابا، اون میتونه، یه بار دوستم تعریف می‌کرد طرف تو سه سوت شوهر یکی رو براش انداخته زندان، –این که خیلی ترسناکه. –آره بابا، کارش خیلی درسته. پوزخند زدم. –کارش درسته؟ دیوونه اونا به خاطر پول دست به هر کاری میزنن، بعضی‌هاشون با اجنه و شیاطین در ارتباطن. –نه بابا توام. – لابد هزینشم کلی هست؟ –نه پس مجانی. من خودم یه بار رفتم پیشش کلی بهش پول دادم که پولدارمون کنه. –خب، پولدار شدید؟ –الان ما قیافمون به پولدارا میخوره؟ تازه یه دعوایی بین من و شوهرم راه افتاد که تا اون موقع سابقه نداشت. خندیدم. –حداقل می‌رفتی پولت رو پس می‌گرفتی. –رفتم، وقتی فهمید جادوش رو من اثر نکرده، بلند شد از اتاق بیرون رفت و برگشت. بعد یه نگاهی به کتابی که جلوی دستش بود انداخت و گفت، شما نمی‌تونی پولدار بشی، طلسم شدی. گفتم خوب طلسم رو بشکن. گفت هزینش خیلی زیاده، اگه بخوای انجام میدم. منم چون دیگه پول نداشتم برگشتم خونه. دوباره خنده‌ام گرفت. –وای خدا یارو چقدر بامزس. پشت چشمی برایم نازک کرد. –میگم تلما اصلا بیا بریم از اون بپرسیم امیرزاده زن داره یانه، اینجوری دیگه نمی‌خواد این همه به خودمون زحمت بدیم بریم تحقیق. نوچی کردم. –آخه از کجا بدونیم هر چی میگه درسته؟ –بهت میگم خیلیهارو به خواستشون رسونده، حالا از شانس گند من... –ول کن ساره، من اصلا پول این چیزارو ندارم. هیجان زده گفت: –اونش با من، تو فقط بیا بریم. شنیدم به دانشجو‌ها تخفیف زیادی میده. پقی زیر خنده زدم. –موبایلش را از جیبش بیرون آورد. –الان برات وقت می‌گیرم. چشم‌هایم را برایش بُراق کردم. –ساره واقعا تو گاهی تعطیل میشیا، –هر وقت تو پولدار شدی منم میام پیش اون جادوگره. –جادوگر چیه، اینجوری نگیا، بهشون برمی‌خوره... بعد هم بدون اعتنا به حرفهای من برایم وقت گرفت. شب، موقع خواب بعد از پرحرفیهای نادیا همین که خوابش برد. گوشی‌ام را برداشتم و تا نیمه شب با ساره پیام رد و بدل کردم. همه‌ی پیامها در مورد کاری بود که می‌خواستیم انجام دهیم. قرار شد برای محکم کاری هم پیش جادوگر برویم هم خودمان برای تحقیق وارد عمل شویم. ساره آنقدر در مورد کارهایی که می‌خواستیم انجام بدهیم راحت حرف میزد و کارمان را طوری توجیح میکرد که من احساس کردم ما ماموریت داریم و باید این کارها را انجام دهیم. ساعت از نیمه شب گذشته بود که از امیرزاده پیامی را دریافت کردم. از جمله‌ای که نوشته بود استرس گرفتم همراه با هیجانی که کنترل کردنش سخت بود. فوری برای ساره نوشتم. امیرزاده پیام داد چی بهش بگم؟ ساره نوشت. –مگه چی گفته؟ پیام امیر زاده را برایش فرستادم. "شما فقط برای من وقت ندارید؟ " –فکر کنم چکم کرده دیده یک ساعته آنلاینم، حرصش گرفته. ساره نوشت. –ببین یه جوری باهاش حرف بزن ناراحت نشه و آرومش کن. به دو دلیل یکی این که اگه فردا، پس فردا لو رفتیم جای عذر خواهی داشته باشیم دوم این که شاید واقعا زنی در کار نبوده باشه، نوشتم. –یعنی چی بنویسم؟ معلومه ناراحته. –براش بنویس، عشقم من همیشه برات وقت دارم. بعد هم شکلک خنده گذاشت. امیرزاده دوباره پیام فرستاد. "حداقل بگید چیکار کردم که مجازاتم رو اینقدر سخت قرار دادید. اگر مشکلی هست مطرح کنید. با سکوت که چیزی حل نمیشه." با خواندن این پیام لرزش دستهایم شروع شد، درست نمی‌توانستم تایپ کنم. با همان هیجان پیامش را برای ساره ارسال کردم. –ساره من مغزم واقعا دیگه کار نمیکنه، تو یه چیزی بگو براش بنویسم. بدون شوخی. ساره نوشت. –براش بنویس، من بازیچه‌ی دست تو نیستم، یه سوالایی دارم که باید رو راست جواب بدی باید یه چیزایی روشن بشه، شکلک تعجب گذاشتم. –خودت میگی ناراحتش نکنم اونوقت این حرفها رو بهش بزنم؟ –مگه حرفهام ناراحت کنندس؟ تازه الان خیلی ملایم گفتم که لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
برگردنگاه‌کن پارت131 – ساره من نمی‌تونم اینطوری باهاش حرف بزنم. پدر و مادرم این همه ساله دارن با هم زندگی میکنن تا حالا ندیدم مادرم با پدرم اینجوری حرف بزنه، اونوقت من اول کاری با این لحن حرف بزنم؟ خب معلومه ناراحت میشه. دوباره شکلک تعجب گذاشت و نوشت. –حالا من با شوهرم که دعوا می‌کنم همسایه‌ها هم میفهمن، از بس داد میزنم. به نظر من کسایی که عاشق شوهراشون هستن مثل منن، از دوست داشتنه. شکلک خنده گذاشته بود. در حال خواندن پیام ساره بودم که امیرزاده دوباره پیام داد. –من منتظر جوابتونم. وقت دارید؟ از پیام ساره آنقدر حیرت کردم که از برنامه بیرون آمدم. بعد تصمیم گرفتم اول جواب ساره را بدهم بعد فکری برای امیرزاده کنم. بعد از کمی تامل نوشتم. –با نظرت موافق نیستم. وقتی عاشق یه نفر هستی اصلا دلت نمیاد باهاش بد حرف بزنی. الان ببین من همون روز اول می‌تونستم همه چی رو به امیرزاده بگم و هر چی ناراحتی دارم سرش خالی کنم و خلاص. ولی نتونستم، یعنی اصلا دلم نیومد، الانم وقتی میفهمم ناراحته قلبم درد میگیره. گزینه‌ی ارسال را زدم. بلافاصله از امیرزاده پیام آمد. –دل به دل راه داره. منم وقتی ناراحتی شما رو می‌بینم از خواب و خوراک میوفتم. گنگ چند بار پیام را خواندم و نگاهم به بالا سًر خورد. تازه متوجه‌ی فاجعه شدم. چه اشتباهی کرده‌ بودم. پیام را به جای این که برای ساره بفرستم برای امیرزاده فرستاده بودم. لبم را آنقدر محکم گاز گرفتم که مزه‌ی خون را در دهانم احساس کردم. بلند شدم نشستم. شماره‌ی ساره را گرفتم. هول شده بودم، از طرفی خجالت زده و شرمنده، باید حرف میزدم. –الو تا صدای ساره را شنیدم با صدای لرزانی گفتم. –الو، ساره، بدبخت شدم. دوباره دسته گل به آب دادم. نمی‌دونم چرا همه‌ی خرابکاریها باید از طرف من باشه، خودم آبروی خودم رو میبرم. ساره پچ پچ کنان گفت: –چی‌شده؟ تازه فهمیدم چقدر بد موقع به ساره زنگ زده‌ام شاید شوهرش کنارش خواب باشد. –ای وای ببخشید، شوهرت بیدار شد؟ –نه بابا، شوهرم خونه نیست، می‌ترسم بچه‌ها بیدار بشن. بگو بینم چی‌شده؟ کاری را که انجام داده بودم را برایش تعریف کردم. خندید و ذوق زده گفت: –به قرآن، تلما کار خدا بوده. بیچاره امیرزاده چند روزه از این بی‌محلی تو ناراحته، توام که لالمونی گرفتی بهش هیچی نمیگی. فکر کنم نفرینش اثر کرده، خوبت شد؟ حالا هی دل جوون مردم رو بشکن. بی تفاوت به حرفهایش پرسیدم. –برم پاک کنم؟ –میخوای پاک کن، بعدشم براش پیام بزار که اشتباه فرستادی. –باید ازش عذر‌خواهی کنم. –ول کن بابا، معذرت خواهی واسه چی؟ قتل که نکردی. با تعجب گفتم: –قتل؟ یعنی تو اگه قتل کنی فقط یه عذرخواهی میکنی. خندید. –جون به جونت کنن خاطر خواهشی دیگه. –من برم. راستی شوهرت کجاست؟ تنهایی نمی‌ترسی؟ –از چی بترسم؟ –چه می‌دونم، از دزدی چیزی. این بار بلندتر خندید. –دزد بیاد اینجا باید از ما عذر‌خواهی کنه، که امده، شوهرمم سرکاره دیگه. –نصفه شب؟ مگه کارش چیه؟ آهی کشید. –بیچاره تو این سرما ضایعات و پلاستیک و از این جور چیزا جمع میکنه. تا تماسم را با ساره قطع کردم دیدم دوباره امیرزاده پیام داده. صفحه‌اش را باز کردم. نوشته بود. –راستش منم از دست شما دلخورم ولی دلم نمیاد حرفی بزنم، می‌ترسم ناراحت بشید. پیام خودم را پاسخ زدم و زیرش نوشتم. –ببخشید من این پیام رو اشتباهی برای شما فرستادم. فوری جواب داد. –چقدر لذت دارد خواندن پیامهای اشتباهی. از برنامه بیرون آمدم. دوباره پیامش آمد. ولی دیگر صفحه‌اش را باز نکردم از نوار بالای گوشی‌ام خواندم، نوشته بود. –منظورتون چی بود از این که نوشته بودید می‌تونستید به من بگید و نگفتید؟ چی رو نگفتید؟ پس یه موضوعی هست که شما رفتارتون عوض شده؟ بعد از چند دقیقه دوباره پیام فرستاد. –نمی‌خواهید جواب بدید؟ جوابی نداشتم که بگویم. نتم را خاموش کردم و گوشی را روی قلبم گذاشتم و چشم‌هایم را بستم. ✍ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ هر وقت ناامید شدی بدون کارت داره درست میشه ... 👌 🌺🌹 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من برای عهدو بیعت بستن... بهتر از خاندان مبارک شما... کسی را پیدا نکرده ام...:) .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-اقای امام حسین! حقیقتا من اونجای دلم شکست و اشك ریختم که بهم گفتن: {کربلا نرفته چه داند فراق یعنی چه؟ 🙂💔 ‌عــشــق بــهــ حُـــســیــنــــ✋🏻 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
1⃣1⃣ تامین نیاز جنسى 🔹انسان داراى مجموعه اى از نیازها و غرایز است که عدم ارضا و یا نقص در ارضاى هر کدام از این غرایز ایجاد تزلزل در شخصیت را موجب مى گردد 🔸 یکى از نیرومندترین غرایز انسان،غریزه جنسى است که بر اثر ازدواج تإمین این نیاز در مسیر طبیعى و سالم قرار مى گیرد و زن و مرد را از انحراف و گناه مصون مى دارد. ✔️ بنابراین، تنها وسیله طبیعى و مشروع ارضاى این غریزه، ازدواج و تشکیل خانواده است ✔️به همین علت است که رسول خدا(ص) مى فرماید: ((هر کس که ازدواج کند, نصف دینش را حفظ کرده است.)) و یا ((هر کس که مى خواهد پاک و پاکیزه خدا را ملاقات کند, باید ازدواج کند)) ✔️ضرورت تإمین نیاز جنسى تنها از بعد مادى و جسمانى نباید مطرح شود, بلکه در نتیجه تإمین این نیاز جسمانى, فرد از لحاظ روانى, ذهنى و اخلاقى نیز به آرامش مى رسد. کتاب نویسنده: مسلم داودی نژاد .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
51.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎭 سریال: 🏅 : اجتماعی / درام ‌ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱دهم ربیع سالروز ازدواج پیامبر صلی الله و حضرت خدیجه سلام الله علیها 🌸از بهر قیامتت براتی بفرست 🌸یک توشه برای روز آتی بفرست 🌸در شام عروسی نبی، جانانه 🌸از عمق وجودت صلواتی بفرست 🍃آسمان می خندد این اتفاق زیبا را و زمین کِل می کشد این پیوند آسمانی را.  چه طرب انگیز است مهتاب امشب! چه روح فزاست هلهله ممتد نخلستان های عرب!  چشم های ملائک، با لهجه ای بارانی شادباش می گویند این وصلت خوشایند را.  🌹مقدس‌ترین پیوند هستی بر ارواحنا فداه و منتظران حضرتش مبارکباد🌹 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´