#انچه_مجردان_باید_بدانند
💟بهترین گزینه برای ازدواج چه کسی می تواند باشد؟بهترین گزینه برای انتخاب کیست؟
کسی که همه معیارهای من را داشته باشد، کسی که بیشترین معیارهای من را دارد یا اگر فقط اصلی ترین معیارهای من را داشته باشد کافی است؟ برای جواب به این سوال شما ابتدا باید به صورت دقیق اولویت معیارهای خود را مشخص و در یک جدول معیار داشته باشید.
💘جدول معیار :
شما با استفاده از جدول معیار می توانید معیارهای خود را بر اساس اولویت و اهمیت مکتوب کرده تا بتوانید از آن به خوبی استفاده کنید. سعی کنید تمام خواسته ها، توقعات و پیش فرض های ذهنی خود را از یک همسر ایده آل که در ذهن دارید مدنظر قرار دهید.
❣ یک برگه بردارید و در مورد همسر آینده خود خوب فکر کنید. چه نکات و مسائل مهمی در ذهنتان وجود دارد همه را بنویسید و کاغذ را کنار بگذارید.
❣ بعد از ۲۴ساعت دوباره هر چه به ذهن تان می آید بنویسید. در نوشتن عجله نکنید، اگر لازم بود چند روز به خودتان وقت بدهید.
ادامه دارد...
#قبل_از_ازدواج
#ادامه_دارد...
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎭 سریال: #آقازاده
🏅 #ژانر : اجتماعی / درام
#قسمت_دوم
2_5
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🚫راه رهایی از رابطه حرام
😐بیشتر روابط با نامحرم با این دلیل توجیه میشن که من چون نیاز عاطفی دارم مجبورم که با نامحرم ارتباط داشته باشم!
😞 بسیاری از این نیازها واقعی نیست و کاذب هست. نیازهایی هست که رسانه ها برای آدم درست میکنند.
🤦♂طبیعیه دختری که هر روز کلی فیلم عاشقانه کره ای و هندی و آمریکایی و البته ایرانی میبینه ناخودآگاه احساس میکنه که اونم نیاز به مردی داره که بهش تکیه کنه و عاشقانه دوستش داشته باشه!
😊در حالی که اگه به جای فیلم دیدن به کارهای مفید میپرداخت اصلا چنین نیازی رو حس نمیکرد و یا خیلی کمتر حس میکرد.
👌هر چقدر آدم خودش رو توی فضاهای احساسی و شهوانی قرار بده ناخوداگاه خواهش و میلش نسبت به جنس مخالف بیشتر میشه تا جایی که دیگه نمیتونه خودش رو کنترل کنه.
⛔️خوبه که اگه آدم زمان و شرایط ازدواج رو نداره اصلا خودش رو درگیر این جور مسائل نکنه تا زندگیش سخت نشه.
❌خصوصا نوجوانان دختر و پسر نیاز هست که از آهنگ های به ظاهر عاشقانه و فیلم ها و کلیپ های مثلا احساسی دوری کنند و الکی خودشون رو تحت فشار نذارند.
ـــــــــــــــــ‹♥️›ـــــــــــــــ
❀❯❯ #قبل_از_ازدواج ❪💚͜͡👫❫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مهم_ترین_عامل_موفقیت
مهمترین عامل موفقیت آدمها:
اینه که خودشون رو قبول داشته باشن✅
😞احساستون نسبت به خودتون خوب نباشه‼️
❌هیچ پیشرفتی، چه مادی چه معنوی در زندگیتون نمیکنید❌
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#متعهد_بودن
برای متعهد بودن؛
نیازی نیست که یه حلقه فلزی
توی دستت باشه
مهم اینه یه حلقه از عشق
دور قلبت باشه...❤️👌
@mojaradan
مجردان انقلابی
سلام من قسمت داستانتون رو خیلی دوست دارم و قسمت #روز_خود_را_با_قران_شروع_کنیدد #یک_فنجان_ارامش بنظر
سلام به همه ی سروران و عزیزان کانال مجردان انقلابی
عصر پنج شنبه تون بخیر و شادی
از همه عزیزانی که به بنده و بیشتر از اون به کانال خودشون لطف داشتند و نقطه نظراتشون رو ارائه دادند کمال تشکر را دارم
امیدوارم به زودی زود خبر ازدواج تک تک تون رو تو کانال بذارم
از خدای مهربان بهترین ها رو براتون خواهانم
خداروشکر که همچین عضوایی داریم✌️
لــــطفــا هیچ وقــــت یــــادتون نــــــره🤨
کــه دلمون ب حمایت شما گرمه😍
👌همراهمونباشید
دوست دار همه شما ادمین جانتون😊
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاهکن پارت173 مگه چه بلایی سر پدرتون امده؟ –تقریبا هفت سال پیش پدرم برای حج واجب به م
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت174
به اصرار رستا آن روز زودتر مغازه را تعطیل کردم و به خانه رفتم. گفت حالا که بعد از مدتها قرنطینه به خانهمان آمده و میخواهد که بیشتر با هم باشیم.
به خانه که رسیدم مادر بزرگ همراه مادر در حال گلدوزی بودند.
خوشبختانه پدر پول عمو را به کمک مادر بزرگ داده بود و مادر کمکم در حال جمع و جور کردن اسباب خانه بود.
همین که خواستم به اتاق بروم رستا اشارهایی کرد و زیر گوشم گفت:
–اونجا نادیا و دوستش هستن. بیا بریم اتاق مامان و بابا.
با تعجب نگاهی به رستا انداختم.
–کدوم دوستش؟
–یکی از همکلاسیاشه، حال روحی خوبی هم نداره.
–چطور؟
رستا در اتاق را باز کرد.
–صدای گریهاش رو شنیدم.
وارد اتاق که شدیم در را بست و طلبکار نگاهم کرد.
–چرا اینطوری نگاه میکنی؟
لبهایش را به هم فشار داد.
–خودت میدونی چیه، زود، تند، سریع همه چیز رو در مورد امیرزاده برام تعریف کن.
میدانستم تا سیر تا پیاز را برایش تعریف نکنم دست بردار نیست، برای همین تمام اتفاقات این چند روز و تمام حرفهای هلما در مورد امیرزاده را برایش گفتم.
در آخر رستا پرسید:
–خب نظرت در مورد حرفهای هلما چیه؟
شانهایی بالا انداختم.
–به نظر من اون حتما خودشم مقصر بوده وگرنه امیرزاده نمیگفت تو مدتی که باهاش زندگی کرده دچار اضطراب و استرس شده.
رستا روی زمین نشست.
–کارت خیلی سخت شده، خیلی باید مواظب باشی، حسابی باید زیر و بم این آقای امیرزاده و خانوادش رو دربیاری، باید بیشتر به رفتاراش دقت کنی. بالاخره اون یه بار زندگی کرده حتما یه ضعفهایی داشته که نتونسته...
حرفش را بریدم.
–تو داری قضاوت میکنی، من تو این مدت هیچ چیز منفی ازش ندیدم. تو انتظار داری هلما بیاد ازش تعریف کنه؟ خب هر کس دیگهام جای...
این بار او حرفم را برید.
–من قضاوت نمیکنم فقط میگم چشمات رو باز کن، الان تو به خاطر وابستگی شدیدی که نسبت به اون پیدا کردی نمیتونی هیچ نقدی رو نسبت بهش تحمل کنی. بعد به نادیا اشاره کرد و ادامه داد:
–یادته نادیا و دوستاش هم نسبت به اون خواننده و اون گروهها چقدر حس وابستگی عاطفی رو داشتن و هیچ چیز منفی رو در موردشون قبول نمیکردن؟
سرم را برگرداندم.
–تو داری من رو با اونا مقایسه میکنی؟ من میخوام با امیرزاده زندگی کنم، از نزدیک دیدمش، باهاش بارها حرف زدم، حس اون رو نسبت به خودم میدونم از راه دور و مجازی نبوده که... نادیا و دوستاش اصلا طرف رو تا حالا از نزدیک ندیدن. اصلا اون خواننده تو تخیلاتشم نمیگنجه یکی اون سر دنیا با آهنگاش داره رویا میسازه، اونوقت تو من رو...
حرفم را برید.
–من شدت وابستگیتون رو گفتم، منڟورم این بود اونا هم به خاطر شدت وابستگی عاطفی هیچ چیز منفی در مورد اون خواننده قبول نمیکردن.
من میدونم تا حدودی شناختیش و بارها با هم حرف زدید ولی...
لیلافتحیپور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت175
سرم را پایین انداختم و اجازه دادم از نگرانیهایش بگوید. بعد از چند دقیقه حرف زدن سکوت کوتاهی کرد و ادامه داد:
–هر چی فکر میکنم میبینم شرایط برادر شوهر من خیلی بهتر از امیرزادس، ایتطور نیست تلما؟
سرم را تکان دادم و از اتاق بیرون آمدم. نمیخواستم به این بحث بینتیجه ادامه دهم.
همان لحظه نادیا با ناراحتی از اتاق مشترکمان بیرون آمد.
نگاه سوالیام را در صورتش چرخاندم.
–چرا ناراحتی نادی؟
مستاصل نگاهم کرد.
–تلما چیکار کنم، ترانه گریههاش بند نمیاد. همشم داره در مورد خودکشی و این چیزا حرف میزنه، میترسم ازش.
با چشمهای گرد شده پرسیدم:
–مگه چی شده؟
–رفته مشاوره بگیره، اونم بهش یه چیزایی گفته که ناراحت شده. حالش بده.
رستا که دنبالم آمده بود جملهی نادیا را شنید.
–مگه مشاور چی بهش گفته؟
نادیا پچ پچ کرد.
–من میرم پیشش، بعد از چند دقیقه شما بیایید تو اتاق بهش خوشآمد بگید کم کم حرف بندازید اگه خواست خودش بهتون میگه. آخه من بهش گفتم از خواهرام کمک بگیری بهتره.
بعد از رفتن نادیا، رستا رو به من گفت:
–تو یه کاسه میوه ببر منم چندتا بشقاب میارم.
نگاهم را به آشپزخانه دادم.
–فکر نکنم میوه داشته باشیم.
رستا به طرف یخچال راه افتاد. بعد از کمی جستجو در یخچال یک پرتقال و دو سیب پیدا کرد. آنها را داخل پیش دستی گذاشت و به طرفم گرفت.
–بیا تو این رو ببر، منم چای میارم.
نگاهی به پرتقال که نسبت به سیبها بیحالتر بود انداختم.
–فقط واسه اون ببرم؟
رستا چند استکان داخل سینی گذاشت و پچ پچ کرد.
–آره، مثلا ما خوردیم دیگه جا نداریم. برو دیگه.
کارد را داخل پیش دستی گذاشتم.
–البته آدم با دیدن این میوهها همین حسی که گفتی رو پیدا میکنه.
وارد اتاق شدم. دخترها در حال گوش کردن آهنگهای گروههای مورد علاقهشان بودند.
ترانه را قبلا بارها دیده بودم. دختر لاغر اندامی و سفید رویی بود که اعتماد به نفس پایینی داشت. چند سالی بود که با نادیا دوست بودند. بشقاب میوه را مقابلش روی زمین گذاشتم و با لبخند گفتم:
–چه عجب از اینورا ترانه خانم، مامان اینا خوبن؟ گوشیاش را خاموش کرد و نگاهش را به صورتم داد.
–بله خوبن. ممنون. دیگه به خاطر کرونا آدم نمیتونه زیاد از خونه بیاد بیرون.
با دیدن مژههای خیسش لبخندم جمع شد و با اخمی تصنعی گفتم:
–عه، چرا گریه؟ بگو کی ناراحتت کرده تا شب نشده جنازش رو برات بیارم.
خندید. بعد با نگاهش به نادیا فهماند که او ماجرا را تعریف کند.
نادیا گفت:
–هیچی بابا بیچاره رفته مشاوره مشکلش رو حل کنه، یه مشکلم به مشکلاتش اضافه شده.
–چه مشکلی؟
همان لحظه گوشی ترانه زنگ خورد. فقط در چند جمله گوشیاش را جواب داد و بعد با لبخند از جایش بلند شد و رو به نادیا گفت:
–دیگه حل شد، زنگ زد، من برم.
گفتم:
–کجا؟ میوه نخوردی که...
خم شد یکی از سیبها را برداشت.
–تو راه میخورم. نزدیک در که رسید برگشت و دومین سیب را هم برداشت.
–اینم واسه دوستم.
بعد هم فوری خداحافظی کرد و رفت. من همانطور مات و مبهوت به نادیا نگاه کردم. رستا با سینی چای جلوی در ظاهر شد.
–این که رفت.
✍#لیلافتحیپور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت176
نادیا نفسش را بیرون داد.
–فکر کنم پاک خل شده. مشاوره راست گفته بهش بیماری داره.
گفتم:
–این که حالش خوب شد، نکنه آهنگه که داشتید گوش میکردید غمگین بود؟ آخه تا قطع کرد حالش عوض شد.
نادیا خندید.
–نه بابا تازه اکثر دوستام میگن ما هر وقت مشکلی برامون پیش بیاد آهنگهای این گروهها رو گوش میکنیم، آرامش میگیریم.
نفسم را بیرون دادم.
–خب پس چرا ترانه آرامش نگرفته بود؟ بعدشم اونا که زبون خوانندهها رو نمیفهمن، با خوندن زیر نویس چطوری آرامش میگیرن؟
رستا سینی چای را روی زمین گذاشت.
–وقتی رسانه دست کسایی باشه که نباید باشه جوونها و نوجوونهای ما با هر چیزی که اونا بخوان به خیال خودشون آرامش میگیرن دیگه، لباسی میپوشن که سلیقهی اونا باشه، غذایی رو میپسندن که اونا اراده میکنن خلاصه سلیقشون میشه باب دل کسایی که رسانه دستشونه.
اونا میخوان که نوجوونهای ما وابستهی این گروههای موسیقی بشن پس میشن. اونا میخوان جوونهای ما به سبکی که اونا میخوان زندگی کنن پس میکنن.
نادیا پرتقال داخل بشقاب را برداشت و نگاه دلسوزانهایی نثارش کرد و شروع به پوست کندن کرد.
–الان تو کلاس ما تقریبا سی و خردهایی دانش آموز هست. میشه گفت بیست و پنج، شش نفرشون این گروهها رو دنبال میکنن، اتفاقا واسه خودمم عجیبه چطوری میشه تو کشوری که به قول تلما آمار خودکشیش از همهی دنیا بیشتره چرا چوونهای خودشون با این نوع موسیقی به آرامش نمیرسن و اینقدر زیاد دست به خودکشی میزنن.
پوفی کردم.
–به نظر من یا تلقینه، یا این که مرغ همسایه غازه...
رستا آهی کشید.
–اونا با کمپانیها و رسانههای قدرتمندشون راحت دنیا رو برده خودشون کردن. حتی همون خوانندهها هم بردشون هستن، چون اونا میخوان که دختر پسرهای ما با آوازهای اونا به آرامش برسن، خب اینا هم میرسن. میشه گفت اونا با رسانه همهی دنیا رو میخوان کنترل کنن و بهترین گزینه همین نوجوونها هستن.
نادیا متفکر پرسید:
–آخه چطوری؟
–همونطوری که شلوار پاره رو تو دنیا مد کردن.
قبلش عمرا به این جوونها شلوار پاره میدادی میپوشیدن. اما الان کلی هم پول میدن و با افتخارم میپوشن، چرا؟ چون اونا میگن قشنگه و کلاس داره...
با تردید گفتم:
–میشه گفت کارشون مثل دزداست، مثل آدم رباها، دیدی وقتی میخوان یه بچه بدزدن اول بهش یه بستنی، خوراکی چیزی میدن، خیلی هم بهش محبت میکنن.
رستا یک پر از پرتقال را در دهانش گذاشت.
پرسیدم:
–حالا چی شد که دوستت یهو رفت؟
نادیا قسمتی از پرتقال را به طرفم گرفت.
– کسی که داشت واسش گریه میکرد بهش زنگ زد و تحویلش گرفت، اینم خوشحال شد.
رستا نگاه مرموزی به من انداخت.
نادیا فوری گفت:
–اونی که بهش زنگ زد همکلاسیمونه همون دوستم که چند وقت پیش یادتونه بخاطر ساچی تو گروه کلی فحش بهم کشید.
پرسیدم:
–چون اون با ترانه قهر بوده اینقدر گریه میکرد؟
–آره، چون میگه خیلی بهش وابستس.
من و رستا با تعجب به همدیگر نگاه کردیم.
–ولی تو که گفتی به خاطر حرفیه که مشاورش گفته.
نادیا یک پر دیگر از پرتقال را به رستا داد و بقیهاش را در دهانش چپاند.
–همون دیگه، مشاوره بهش گفته، وابستگی شدید به دوستت داری باید کمکم کنارش بزاری وگرنه آلودهی "جیبی تی"میشی، بعدشم گفته اگر دچار "جیبیتی" بشی با مشکلات زیادی روبرو میشی.
رستا با دهان باز به نادیا نگاه کرد.
–حالا خفه نشی...خب این دوستت چرا به حرف مشاوره گوش نکرد،
نادیا شانهایی بالا انداخت.
–چه میدونم. میگه نمیتونم. وقتی اون بهش اهمیتی نمیده ترانه خیلی ناراحت میشه، اونقدر که حتی به خودکشی هم فکر میکنه.
روی زمین دراز کشیدم.
–نادیا حواست بود اسم این بیماریه چقدر شبیه اسم اون گروه موسیقیه که الان داشتید گوش میکردید؟
لیلافتحیپور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت177
رستا نوچ نوچی کرد.
–آخه این سیستم آموزشی پس چی یاد میده به این بچهها؟ اینا تو مدرسه حتی مهارتهای ارتباط درست رو هم یاد نمیگیرن.
پوزخندی زدم.
–سیستم آموزشی ما فقط بلده یه سری فرمول و تعاریف قلمبه و سلمبه رو بکنه تو مخ بچهها، که بعضیهاش تو کل عمرمون شاید یک بار هم به کارمون نیاد.
هر سالم سختر از سالهای قبل، به خیال خودشونم خیلی سطح آموزشیشون بالاست.
رستا با ناراحتی گفت:
–واسه همینه دیگه بچههای ما اینقدر بیاطلاع هستن.
الان بیا برو در مورد همین گروهها اطلاعات بده به این دخترا و مثلا بهشون بگو گوش کردن و دیدن این کلیپها و آهنگها در دراز مدت دچار اضطراب و استرستون میکنه، اعتیاد آوره، همینها باعث میشن نو جوونها با کمترین ناملایمات به خودکشی فکر کنن.
بهشون بگو خود این اعضای گروهها هم اسیر این کمپانیها شدن و بدبخت ترین آدمهای روی زمین هستن و این قدرت رسانس که باعث اعتیاد شما میشه.
نه تنها قبول نمیکنن بلکه ازت متنفرم میشن. اکثر دخترا تازه بعد از ازدواج مهارتهای زندگی رو یاد میگیرن. اونم با آزمون و خطا...بعد زمزمه کنان ادامه داد:
–البته حالا با این اوضاع اگر گرایشی به ازدواج داشته باشن.
نادیا بساط نقاشیاش را از گوشهی اتاق برداشت.
–البته بچهها بیاطلاع نیستنا، تو برو در مورد همین خوانندهها بپرس، بهتر از خودشون داستان زندگیشون، علایقشون خلاصه هر اطلاعاتی بخوای در موردشون میدونن.
من یکی از دوستهام سر همین گروهها با مادرش قهره، میگه از بس مامانم میگه درس بخون اونا رو ول کن همش با هم دعوامون میشه.
من هم پارچه و جعبهی سوزن دوزی را برداشتم.
–منظور رستا از بیاطلاع بودنشون در مورد این چیزا نیست. منظورش اینه در مورد شناخت رسانه و هدفشون بیاطلاع هستن. اونا هنوز عمق قضیه رو نگرفتن. سیستم آموزشی ما اصلا باید یه کتاب درسی در مورد قدرت رسانه و کنترل ذهن آدمها توسط همین رسانه داشته باشه.
احتمالا الان اکثر این دوستای توام اونقدر غرق این گروها شدن که درساشون ضعیفه درسته؟
نادیا سرش را کج کرد.
–آخه اونقدر بچهها همش در مورد این گروهها و ساچی و لباساشون و قیافههاشون و چالشهاشون حرف میزنن دیگه وقتی نمیمونه واسه درس خوندن. یعنی آدم دیگه نمیتونه از فکر اونا بیرون بیاد و تمرکز کنه رو درسش.
اینا اولش برای خود منم خیلی جذاب بودن، بخصوص ساچی... ولی بعد که درست کردن و فروختن تابلوها رو شروع شد سرم رو گرم کرد یعنی اونقدر از پول درآوردن لذت بردم که اونا از چشمم افتادن. الان خیلی کم نگاهشون میکنم. یعنی اصلا وقتم نمیکنم.
سوزن را نخ کردم. تازه چشمم به کارتن هایی افتاد که گوشهی اتاق روی هم چیده شده بودند.
–اینا چیه نادیا؟
–مامان گفت بعضی وسایلها رو جمع کنم، منم کمد رو خالی کردم تو این کارتنها.
نگاهی به رستا انداختم.
–حالا کو تا آخر هفته، مامان چرا اینقدر عجله داره.
رستا لبخند زد.
–توام جای اون بودی عجله میکردی. بعد از این همه سال داره خونه دار میشه. بهش حق بده.
سرم را به علامت تایید تکان دادم و گفتم:
–آره، ولی فعلا که بابا و محمد امین دارن اونجا رو رنگ میکنن، حالا حالاها کار داره.
رستا هم یک نخ و سوزن برداشت و مشغول شد.
–رضا هم هر شب چند ساعتی میره کمکشون چند روز دیگه تموم م یشه. تا آخر هفته واسه این صبر میکنن که بوی رنگ بره و مامان بزرگ اذیت نشه، وگرنه اگر با مامان بود که از همین فردا خرد خرد اسباب میبرد.
لیلافتحیپور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#ارسالی_از_کاربران
سلام
اذیت نکنید بزارید رمان رو
بخدا خسته شدیم ازبس انتظار کشیدیم 20 دقیقه شده استیکر رو فرستادین ولی خبری ازرمان نیست
#ادمین_نوشت
من اذیت کردن محال محال محال
نت قطع شد تا وصل شد پیام از این دوست خوبمان دریافت کردم
الهی عاقبت بخیر باشید
و خوشبخت دو عالم باشید
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای امام حسین...🥺
من به داشتنت دل خوشم همین...✨️
#شبتون_حسینی
#پایان_فعالیت
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روز_خود_را_با_قران_شروع_کنیدد
#یک_فنجان_ارامش
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#حسین_جانم
من ضررکردم وتو معتمد بازاری
بار مارو نخریدند تو بر میداری؟؟؟؟؟
آمدم گریه کنم حوصله ام را داری؟؟؟؟؟؟
یا حسین
#صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|💚🦋|••
#السلام_ایها_الغریب
#سلام_امام_زمانم
#مهدی_جانم
میدونے...
رسیدهامبهجایۍکهوقتۍتونباشۍ
همهبودنهاپوچهستند!
میشهبیایۍآقایدلتنگۍها؟
ﺑﻴﺎیۍوﺑﺮﺳﻄﺮﺁﺧﺮﺩﻓﺘﺮﺩلتنگۍﻫﺎﻳﻢ
یک تمام شد آمدم بنویسی...! 🕊
#اللهمعجللولیڪالفرج
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🖇بخش دوم :
❣ بعد از اینکه به این نتیجه رسیدید که همه معیارها را نوشته اید، حالا به آنها با توجه به میزان اهمیت، نمره ای بین (۱ - ۱۰) دهید .
❣ تمام معیارهایی که اعداد مشترک دارند را کنار هم بنویسید؛ سپس به ترتیب اولویت در یک جدول قرار دهید . معیارهایی که زیر مجموعه هم هستند را یک معیار در نظر بگیرید.
مثلا برای مینا (یک فرد فرضی) اولویت ها به صورت چهره ۱ ، قد ۱ ، تحصیلات ۲ ، خانواده ۴ ، فرهنگ ۱ ، دین داری ۲ ، تمیز بودن ۳ ، اهل خانواده بودن ۴ ، انعطاف پذیری ۱ ، خوش اخلاق ۳ ، مهربان ۴ ، صبور ۳ ، خوش لباسی ۱ است.
💕اگر در شخص موردنظر وجود ندارد به امید ایجاد آن در آینده ازدواج نکنید.
زیرا امید به تغییر دادن افراد یک اشتباه محض است. شما با تغییر فرد در صدد گرفتن هویت آن هستید و فرد بی هویت نمی تواند گزینه خوبی برای ادامه زندگی باشد. او شاید به اصرار و اجبار شما تغییر کند اما دیگر «خود واقعی» وجود ندارد و همین امر می تواند ریشه بسیاری از مشکلات باشد.❤️🩹
#قبل_از_ازدواج
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎭 سریال: #آقازاده
🏅 #ژانر : اجتماعی / درام
#پایان قسمت_دوم
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
27.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۳_۱🎭 سریال: #آقازاده
🏅 #ژانر : اجتماعی / درام
#قسمت_سوم
3_1
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#هنر_زندگی
همدیگر را یافتن هنر نیست
هنر این است.....
که همدیگر را گم نکنیم
آدمهای ساده بی هیچ دلیلی
دوست داشتنی هستند
سادگی شیکترین ژست دنیاست...