eitaa logo
مجردان انقلابی
14.2هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
⏰ زنگ مهارت های همسرداری : ⬅️ قسمت اول : کارگاه زندگی موفق موضوع: قانون ورود خواستگار به خانه و خانواده چیست؟ شخصی به خدمت پیامبر(ص) رسید، گفت: یا رسول الله ، من دختر دم بخت دارم، خواستگار هم زیاد دارد اما نمی دانم کدام را رد و کدام را تائید کنم؟ پیامبر(ص) فرمودند: از بین خواستگاران دخترت هر شخصی که اولاً اخلاق دارد، دوم دین دار است، سوم امانت دار، اجازه بده که با دخترت ازدواج کند. اما در جامعه امروز، خیلی ها به این صورت هستند که معیارهایی از قبیل مدرک تحصیلی ، وضعیت اقتصادی و مالی برایشان اهمیت دارد. به بررسی سه معیارِ مورد نظر پیامبر (ص) می پردازیم: 1- اخلاق اخلاق جزء دین است. اما پیامبر(ص) به اخلاق قبل از دین اشاره نمودند. چرا؟ حتما اینقدر مهم است که یک خانم به مرکز مشاوره مراجعه می کند و می گوید: شوهرم مذهبی است، همیشه صف اول نماز جماعت هم می نشیند. ظاهراً مومن است، به نا محرم نگاه آلوده ندارد، خیانت هم نمی کند. اما بد اخلاق است جوری که با ۱۰ کیلو عسل هم شیرین نمی شود، کاری کرده که من به جای اشک در این زندگی خون گریه می کنم. 2- دینداری عزیزانم، من عقیده دارم آدمی که به خدایی که چشم، گوش، زبان، عقل، عشق و احساس و همه وجودش از اوست خیانت می کند، به شما که فقط دل دادی خیانت نمی کند؟ به یاد داشته باشید، قاتل وقتی نفر اول را می کشد برایش سخت است اما کشتن نفرات دوم و سوم به بعد راحت می شود. منی که برای خدا حاضر نیستم دو رکعت نماز بخوانم، چطور می خواهم برای کسی که فقط دلش را به من داده است ارزش قائل باشم. 3- امانتدار این شخص باید امانتدار دختر عزیز شما باشد. آدمی که نسبت به اموال دیگران امانت دار نیست، آیا می تواند به همسرش وفادار باشد؟ از امام حسن مجتبی(ع) پرسیدند، امانتداری چیست؟ امام فرمودند: مرد امانتدار اگر همسرش را دوست داشته باشد دورش می گردد. انشاالله قسمت همه شما بشود که به زیارت خانه خدا بروید، زمانی که کسی در حال طواف به دور خانه خدا است، اجازه ندارد به کعبه پشت کند واگرنه طوافش باطل می شود. شخص دیندار هم زمانی که نسبت به همسرش سرد شد، به او ظلم نمی کند. چون ایمان دارد اگر ظلمی مرتکب شود مثل بومرنگ به سمتش بازخواهد گشت. امانتداری خانم ها را هم بگویم، از امام علی(ع) سوال شد زن امانتدار چه طور زنی است؟ فرمودند: زن امانتدار، دو جا خسیس است، اول در عرضه زیبایی هایش به نامحرم دوم در اموال شوهرش ، در واقع مرد می خواهد خرج کند اما زن مخالفت می کند. قدیم ها می گفتند چنین زنی، یکسال نشده، شوهرش را به مکه می فرستد. کاش یاد بگیریم که زندگی هایمان اهل بیتی باشد. برنده زندگی باشید، نه بازنده.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸 🍁جدال عشق و نَفس🍁 پارت 44 نگران گفتم --میشه واسه منم توضیح بدی چیشده؟ --هیچی نگران نباش. --رن
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗جدال عشق و نَفس💗 پارت 45 میثم و مهراب نگران اومدن سمتم میثم با بغض گفت --مائده! --میثم من دیگه نمیتونم. یکم مکث کرد و با تردید از مهراب خواست کمک کونه منو بزاره رو دوشش. از بس ضعف داشتم نمیتونستم حتی چشمامو باز کنم. نمیدونم چقدر گذشت که میثم منو آروم گذاشت رو زمین. چشمامو باز کردم و دیدم تویه خونم. متعجب گفتم --اینجا دیگه کجاس؟ میثم جواب داد --تو خونه ی یکی از روستاهای سوریه. به دور و برم نگاه کردم --پس چرا هیچکس اینجا نیست؟ میثم همینجور که چوبارو واسه آتیش اماده میکرد گفت --چون مردم اینجا فرار کردن. برگشتم سمت مهرابو دیدم تفنگشو گذاشته لب پنجره. برگشت سمت میثم --فعلاً امنیتمون تأمینه. میثم تأییدوار سرتکون داد و آتیشو روشن کرد. با لبخند روبه من گفت --حالت خوبه مائده؟ --آره فقط خیلی گشنمه! نگاهم افتاد به کیسه ی گوشه ی اتاق. رفتم سمتش و چندتا سیب زمینی توش پیدا کردم ذوق زده برگشتم سمت میثم --ببین چی پیدا کردم! گذاشتمشون زیر آتیش تا بپزن. هر کی یه گوشه نشسته بود و از ترس اینکه داعشیا نیان اونجا تفنگامونو آماده ی شلیک کرده بودیم. شب بود و واسه شام سیب زمینیارو خوردیم. میثم رفته بود آب بیاره و از بس نگران بودم حالت تهوع داشتم. چند دقیقه بعد با یه دبه آب برگشت. یدفعه زیر دلم درد گرفته و بعد کمرم و دردم بیشتر شد. سعی میکردم خودمو کنترل کنم تا میثم و مهراب نفهمن. یکمی بهتر شدم ولی دوباره زیر دلم درد گرفت به حدی که نتونستم تحمل کنم و جیغ زدم. میثم نگران اومد سمتم --مائده جان خوبی؟ --نه میثم دارم میمی... دوباره دردم شدید شد و جیغ زدم. میثم از مهراب خواست کیفشو واسش بیاره. از بس درد داشتم فقط جیغ میزدم و میثمو صدا میزدم. میثم یه قیچی از تو کیفش درآورد و داد مهراب بزاره کنار آتیش. دبه ی آبو گذاشت کنار آتیش و چفیشو از گردنش باز کرد. مهراب تفنگشو برداشت و از اتاق رفت بیرون. میثم با صدایی که از استرس میلرزید گفت --مائده اصلاً نگران نباشیا! با گریه گفتم --میثم بچم! گوشه ی لباسمو پاره کرد گذاشت زیر دندونم --اینو محکم گاز بگیر. کاریو که گفته بود انجام دادم دست میثمو گرفته بودم و از درد فشار میدادم. نمیدونم چقدر گذشت که صدای گریه ی بچه تو اتاق پیچید و من بی جون افتادم یه گوشه. میثم با بغض گفت --خدایا شکرت! لباسمو مرتب کرد و مهرابو صدا زد مهراب اومد تو اتاق و با دیدن بچه با ذوق خندید --ای جــانم چقدر کثیفه! میثم خندید --به جا حرف زدن اون قیچیو بده به من. بچه رو پیچید تو چفیه و داد دست مهراب. --حالا با این تمیزش میکنیم. مهراب عق زد --من که عمراً. میثم خندید --به من بچه رو! اومد سمتم و آروم صدام زد --مائده جان خوبی؟ آروم چشمامو باز کردم --بچم؟ با دیدن نوزاد کوچولویی که تو دستای میثم بود باذوق بچه رو ازش گرفتم و بغلش کردم. با بغض گفتم --قربونت برم مامانی! میثم لبخند زد --من و مهراب میریم بیرون تو راحت بچه رو شیر بده. با اینکه خیلی ضعف داشتم به بچم شیر دادم و خداروشکر خیلی زود خوابش برد. مهراب با یه پتو برگشت نشست روبه روی من --چشمتون روشن مائده خانم. لبخند زدم --ممنون آقا مهراب. --بچه رو بده --چرا؟ --باید بزاریمش تو این پتو سرمانخوره. --عمراً. این پتو کثیفه. مشمئز گفت --ببخشید کریر لا موجود بده من ببینم. ناچار بچه رو گرفتم سمتش و با احتیاط پیچوندش تو پتو و داد دستم. هرکی یه گوشه بود و منم کم کم داشت خوابم میبرد که با اصابت گلوله به کتفم مهراب سریع تفنگشو برداشت و نشست زیر پنجره. یدفعه با بهت گفت --یا حضرت عباس (ع). --چیشده؟ --خدا خودش به این بچه رحم کنه! با صدای میثم نگران بچمو بغل گرفتم. --مهراب مائده رو از اینجا ببر من مراقبم. با گریه گفتم --میثم پس تو چی؟ --قلق این وحشیا دست خودمه برو نگران نباش. گفت و از اتق رفت بیرون و فریاد زد مهراب مگه کری نشنیدی چی گفتم؟ --من بدون تو هیچ جا نمیرم میثم! --بهت میگم برو بگو چش.... یدفعه صدای نالش بلند شد و دیگه صدایی نیومد. مهراب از اتاق رفت بیرون و تازه فهمیدم صدای تیراندازیم تموم شده. به ثانیه نکشید مهراب برگشت --باید بریم. --پـ...پـ..پس میثم؟ با بغضی که سعی در پنهون کردنش داشت گفت --اون نمیاد! با وجود اینکه احساس درد زیادی داشتم از جام بلند شدم و دست به دیوار رفتم سمت مهراب. --چی داری میگی؟ قطره ی اشکی که از چشمش پایین ریختو سریع پاک کرد --بهت میگم باید بریم بگو چشم. پسش زدم و از اتاق رفتم بیرون. با دیدن صورت خونی میثم با بهت رفتم بالاسرش و صداش زدم --میثم؟ میثـــم؟ شروع کردم گریه کردن و میون گریه هام جیغ میزدم --میثم با من شوخی نکن! مـــیثم منو با این بچه تنها نزار! سرمو گذاشتم رو سینش --لعنتی چرا قلبت نمیزنه؟ میثم من این دنیارو بدون تو نمیخوام! من بدون تو هیچکسو نـــدارم! مهراب اومد کنارم و با گریه گفت.......                             @mojaradan  
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁جدال عشق و نَفس🍁 پارت 46 --بسه باید بریم! تو اون لحظه حالم دست خودم نبود یقشو گرفتم و جیغ زدم --چجوری بریـم؟ به امیـد کی برم؟ هــــــان؟ میلاد که رفت دلم به میثم خوش بود که تو زندگیم لااقل دلم به میثم خوشه. ولی الان که میثم نیست پس منم نمیخوام باشم. --پس پسرت... سرمو گذاشتم رو سینه ی میثم و هق هق میکردم --حالا من بدون تو چیکار کنم آخه؟ صدای گریه ی بچه بلند شد و مهراب بلند شد رفت سمت اتاق و صدام زد --این بچه گشنشه. جوابشو ندادم و بچه بغل برگشت. نشست کنارم --مائده خانم! همونجور سرم رو سینه ی میثم بود و گریه میکردم. دوباره صدام زد ولی جواب ندادم. بچه همینجور گریه میکرد. یدفعه مهراب فریاد زد --مگه کـــری دارم صدات میزنم؟ بابا بچه هلاک شد. سرمو بلند کردم بچه رو گرفتم و گذاشتم رو سینه ی میثم. با بغض گفتم --بگیر مال خودت من این بچه رو بدون تو نمیخوام! مهراب بچه رو برداشت --دیوونه این چه کاریه؟ بابا این طفل معصوم چه گناهی داره؟ جوابشو ندادم و سرمو گذاشتم رو زانوهام. آروم تر صدام زد -- بابا لامصب بگیر این بچه رو! دلم به رحم اومد و بچه رو ازش گرفتم و به سینم چسبوندم. گریم بیشتر شد و حس میکردم دیگه طاقت ندارم. --پاشو برو تو اتاق لااقل اینجا سرده. --پس میثم؟ دستاشو زد زیر بغلش و کشون کشون بردش تو اتاق و گوشه ی اتاق خوابوندش. رفت بیرون و با گریه بچمو شیر دادم تا خوابید. گریم یه لحظه ام بند نمیومد و آستینمو گاز گرفته بودم تا صدام بلند نشه بچه بیدار شه. مهراب اومد تو اتاق تفنگشو گذاشت رو زمین و بهش تکیه داد. سرشو چسبوند به دیوار و چشماشو بست. با چشمای بسته شروع کرد گریه کردن. یاد شام غریبان امام حسین(ع) افتاده بودم و به یاد غریبی امام حسین گریم بیشتر شد. نمیدونم چقدر گذشت که خوابم برد و وقتی چشمامو باز کردم دیدم میثم نیست. بلند شدم از اتاق رفتم بیرون و با دیدن مهراب که داشت با بیل یه جایی رو میکند دویدم سمتش. --داری چیکار میکنی؟ با دیدن میثم عصبانی گفتم --میخوای چیکار کنی؟ متأسف گفت --چاره ای نداریم. بیلو ازش گرفتم و انداختم رو زمین. --مگه میخوای چغندر زیر خاک کنی آقا مهراب؟ دستمریزاد اینجوری رفاقتو تموم میکنی؟ با بغض تلخند زد --اگه بیفته دست داعش دیگه نمیتونیم برش گردونیم ایران. --بعد اینجوری میتونیم؟ آروم گفت --اینجوری لااقل به سپاه ایران میگیم که نبش قبر کنن برش گردونن ایران. شروع کردم هق هق گریه کردن و سر میثمو بغل کردم --آخه مگه من دلم میاد همه کسمو بزارم زیر خاک؟ گریم بیشتر شد و یدفعه چشمام سیاهی رفت افتادم رو زمین. با تکونای دست یه نفر چشمامو باز کردم و مهراب نگران گفت --حالت خوبه؟ --مـ...مـ..میثم؟ سرشو انداخت پایین --ببخشید ولی من مجبور شدم.... هنوز حرفش تموم نشده بود که با دستم به صورتش سیلی زدم با جیغ گفتم --بالاخره کار خودتو کردی؟ بلند شدم برم بیرون و همین که خواستم پامو از در بزارم بیرون دستمو کشید و افتادم تو بغلش. سریع ازش جدا شدم و جیغ زدم --میفهمی داری.... دستشو محکم گذاشت رو دهنم و آروم گفت --هیـــس هیچی نگو. به بیرون اشاره کرد --نیرو های داعش از یه کیلومتری ما دارن اعزام میشن، اگه صدایی از هرکدوممون در بیار کارمون تمومه. قطره ی اشکم ریخت رو دستش و دستشو برداشت. با بغض ملتمس گفت --جون میثم! رفتم نشستم کنار بچم و بغلش کردم با صدای لرزونی گفتم --پس اینو چیکار کنم؟ همون موقع بچه بیدار شد و از ترس اینکه گریش نگیره سریع شیرش دادم تا خوابید. مهراب از کیف میثم یه آمپول درآورد --نمیدونم نتیجش چیه ولی.... --این چه کوفتیه؟ --مورفین قویه. --که چی؟ سعی کرد منو متقاعد کنه --ببین مائده اگه ما نتونیم این بچه رو آروم نگه داریم جون هرسه مون در خطره. --اگه بچم معتاد بشه چی؟ --نترس هیچیش نمیشه. تو دلم حضرت زینبو قسم دادم و اشکام بیصدا شروع به باریدن کرد. مهراب خیلی آروم مورفینو به آمین تزریق کرد و بچم حتی گریش نکرد و خوابش برد. با باز کردن پتو فهمیدم کارخرابی کرده. ملتمس به مهراب خیره شدم --چیه؟ به چفیش اشاره کردم. چفیشو باز کرد و گرفت سمتم --بفرما اینم از مال من. بدنشو تمیز کردم و چفیرو مثه مای بیبی بستم بهش. مهراب نشست و خشاب تقنگشو عوض کرد. آروم آروم گریه میکردم. --مائده! سرمو بلند کردم --ببخش که میثمو از دست دادی. --چه ربطی داره؟ با صدای خشداری گفت --اگه بخاطر من نبود اینجوری نمیشد. تلخند زدم --عشق من به میثم بود که منو کشوند اینجا. با بغض ادامه دادم --ولی نمیدونستم که قراره اینجا بچم یتیم بشه و..... گریم گرفت نتونستم ادامه بدم. صبر کردیم تا شب شد. آمین از صبح بیدار نشده بود و نگران گفتم --چرا بچم بیدار نمیشه؟ "حلما" .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
سلام به دوستان خوبم شرمنده از امشب هر شب دو پارت در کانال قرار داده میشه چون بزرگواری که داستان ارسال میکند. سرشون شلوغ گفتن فرصت نمیکند بیشتر از دو پارت هر شب برای ما ارسال کنند ممنونم از همراهی شما خوبان ما افتخار میکنیم که شما خوبان داریم .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
6.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این داستان:خواستگار چاق🤣🤣🤣 🤍 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✋ بیخود از خود میشوم هردم که یادت میکنم یاعلی ، عشق تو با مستی چه فرقی میکند 💚 ❤️ 💚 ‌‌.•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´ ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
خودراحراج‌کرده‌ام‌آقابیابخر من‌بی‌نواترازهمه‌ام‌،بی‌نوابخر【❤️‍🩹】 توپادشاه‌های‌جهان‌راخریده‌ای این‌بارراضرربکن‌ویک‌گدابخر!【🥹】 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
9.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
••|💚🦋|•• ♥ چقدر خوب است که می‌دانم در پناه دعای توام چقدرخوب است که تلألو مقدس نگاهت هر روز مرا در بر می‌گیرد چقدر خوب است که زلال بارش یادت هر لحظه تازه ام می‌کند چقدر خوب است که چشمه سار بی دریغ محبتت مدام سیرابم می‌کند چقدر خوب است که تو را دارم 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
‍ 📌اطلاعات خانوادگی این جمله که من با خودش می خواهم زندگی کنم نه خانواده اش، یکی از بدترین نوع تفکرات است. هیچ فرزندی جدای از خانواده و تربیت خانوادگی معنا ندارد. تعداد فرزندان، تک فرزند بودن، خانواده های طلاق، خانواده تک سرپرستی و ... بر نحوه تفکر و زندگی فرد نقش موثری دارد. 🔸خانواده همسر نقش و تاثیر بسازایی در زندگی مشترک به عهده دارند. برداشت یک فرد از زندگی زناشویی بیشترین تاثیر را از زندگی پدر و مادر می گیرد. نوع برخورد، میزان مقبولیت فرد در خانواده و نوع نگاهی که اعضا خانواده به همسر شما به عنوان عضوی از خانواده دارد، در شکل گیری عزت نفس، این فرد بسیار موثر است. شکل گیری طرح واره رهاشدگی میتواند تاثیرات بسیاری در زندگی زناشویی یک فرد ایفا کند. 🔹اگر همسر شما در خانواده تحقیر میشود یا از محبوبیت و مقبولیت برخوردار نباشد، بالطبع شما هم در خانواده او جایی ندارید پس نوع نگاه خانواده به شریک زندگی شما بسیار مهم است. از سویی دیگر این فرد پس از ازدواج و به دست آوردن استقلال درصدد پر کردن تمام این خلاهای موجود بر می آید و تمام این نداشته ها را از شما مطالبه می کند و اینجاست که عرصه برای شریک زندگی تنگ می شود. 🔸مسولیت پذیری از دیگر نکاتی است که جایگاه اصلی شکل گیری آن، خانواده است، اگر در دوران تجرد، کودکی و نوجوانی، کودک همه خواسته هایش توسط والدین و‌ دیگر اعضا خانواده بر طرف شود و خانواده به قول خود نگذاشته باشند آب تو دلش تکان بخورد، حال او نمی تواند برای شما تکیه گاهی امن و ایمن باشد. اگر همسر آینده شما هیچوقت یاد نگرفته باشد که مسولیت کارها، اشتباهات و مسایل مربوط به خودش را به عهده بگیرد در زندگی مشترک هم شما دچار دردسر می شوید، زیرا همیشه شما باید به همه امور و مسایل زندگی رسیدگی کنید و این شما هستید که باید جای پدر و مادر و‌ همه خانواده را برای او پر کنید و تمام مسئولیت های زندگی را به تنهایی به دوش بکشید. .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´