eitaa logo
˼مجــیب|ᴍᴏᴊɪʙ⸀
999 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
822 ویدیو
61 فایل
-یااللّٰھ تا وقتی نشسته باشیم همه‌ی راه‌ها بن‌بست است. - برای‌صحبت‌با‌ما : https://daigo.ir/secret/72937746
مشاهده در ایتا
دانلود
میخوام بگم که وقتی بدونیم چی میخواییم ازش ، پس تو اون مسیر حرکت میکنیم اینم میدونیم که با مجازی میشه زمینه‌ساز ظهور شد
خلاصه باید مراقب باشیم درگیر نشیم خیلی ... هرچیو سریع باور نکنیم
درکل آرامش را میخراشند🤦🏻‍♀ ولی به‌جای خودش و با استفاده درست و بهینه ،خوبه
خب ؛ رفتن به بهشت رضوان که آرزوی همیشم بود میترسیدم بمیرم و یه بارم نرفته باشم اون دنیام نشه سید ابراهیم رو ببینم💔(: یڪ آبانُ که یادتونِ چقدر بیقرار بودم و گفتم اینم طلب من؟ این روزا دیگه خیلی دلم میخاست بشه و برم یه عمویی دارم خـــــیلی پایس میخاستم باهاش برم و بهش گفتم ولی چون تیکه میندازه دو دل شدم ؛ جمعه پیش نشد و گفتم دیگه نمیخام برم. ولی بال بال میزدم که بشه و برم دوباره فکر دیدار با خانواده‌اش افتاد تو ذهنم آخه اوایل دی هم گفتم و گفتن موقعیت ندارن دیگه گفتم توکل بر خدا دوباره شانسمو امتحان میڪنم . .
˼مجــیب|ᴍᴏᴊɪʙ⸀
خب ؛ رفتن به بهشت رضوان که آرزوی همیشم بود میترسیدم بمیرم و یه بارم نرفته باشم اون دنیام نشه سید ابر
دیگه پیام دادم ؛ به قول رفقا یه جوری حرف زدم نه نتونن نـــــه بیارن ! گفتم غیر این ِ شهید وصیت کرده اگه میخاید کارتون برکت پیدا کنه به خانواده شهدا سر بزنید؟ خوب مام بیایم دیداری داشته باشیم و کارمونم برڪت پیدا کنه . . گفتن در خدمتیم و انگار دنیا رو بهم دادن(:
˼مجــیب|ᴍᴏᴊɪʙ⸀
دیگه پیام دادم ؛ به قول رفقا یه جوری حرف زدم نه نتونن نـــــه بیارن ! گفتم غیر این ِ شهید وصیت کرده
حالا مونده بود صحبت با فرمانده‌مون بهش گفته بودم دارم مصاحبه رو جور میڪنم اما فکر نمیکرده اینقدر زود قبول کنن آخه برای پنجشنبه هم برنامه ریخته بودیم بریم مراسم تولد شهید امینی گفتن بودجه نداریم ؛ باید ماشین هماهنگ کنم کار به لغو دیدار رسیده بود بهشون گفتم منُ همه تلاشام و بی قراری‌ها به درڪ ولی زشته لغو بشه (:
˼مجــیب|ᴍᴏᴊɪʙ⸀
حالا مونده بود صحبت با فرمانده‌مون بهش گفته بودم دارم مصاحبه رو جور میڪنم اما فکر نمیکرده اینقدر زود
نمیدونید چقدر با سید دعوا ڪردم(: گفتم طلب یک آبانُ یادته یا نه؟ من اونو الان می‌خوام بهم بده ! توسل به حضرت مادر ؛ حضرت عباس ؛ امام رضا💛 و امـــــام زمان(: گفتم میگن شما به احوال ما آگاهی از دل من خبر دارید پس میدونم گنهکارم میدونم هی دلتو شڪوندم میگن امام پدرِ امتِ پدر منم هستی؟ برای اولین بار دارم بهتون توسل میکنم آسیدمهدی این دیدار لغو نشه فقط خواهش میڪنم💔(:
˼مجــیب|ᴍᴏᴊɪʙ⸀
نمیدونید چقدر با سید دعوا ڪردم(: گفتم طلب یک آبانُ یادته یا نه؟ من اونو الان می‌خوام بهم بده ! توسل
حتی لحظه آخر خانواده هم داشتن مخالفت میکردن ؛ اما به قول فرمانده‌مون این رزقی بود ڪه خود شهید بهمون داد (: دیگه با همه این سختی‌هاش لحظه وصال رسیده بود براتون نگم از مهربانی و مهمان نوازی مادر شهید یعنی گفتم بخدا که فقط از دامن شما سید ابراهیم شهید صدرزاده میشد (: منو به اسم صدا میکردن مدام سراغ دختر حاجی رو گرفتن و میگفتن چرا نیومد؟ جاش خالیه :))) خلاصه خیلی خوب بود خیلی میدونستن ما دلمون یه تبرڪی میخاد از قبل برامون آماده کرده بودند
رسید به وصال بهشت رضوان تا رسیدم پاهام توان نداشت دیگه زانو زدم ڪنارش دیگه آخراش سرمو گذاشتم روی مزارش قسمت بالاسرش گفتم سید ابراهیم ؛ سید ابراهیم ؛ سید ابراهیم میدونم هوامو داری صدامو میشنوی ؛ زندگیمو میبینی قشنگ درک کردم با تموم سلول‌هام که داره صدامو میشنوه🙂 گفتم ممنون که دعوتم کردی ببین باید برم ببین روحـــــم پیشت میمونه بازم دعوتم ڪن (:
همین ؛ فقط یه سوالی از مادر شهید کردم و دوست دارم جوابشو به شمام بگم (: گفتم شهید خب اوایل میخاست بازیگر بشه بعد رفتن حوزه ؛ بعد دانشگاه چیشد که رسالت‌ خودش رو در سوریه پیدا کرد؟ گفتند این چیزی نیست که بگم چون از تربیت من بوده تونست و اینا آقا مصطفی تو این مسیر خیلی سختی دید الان نوجوون‌ها و جوون‌ها تا یه چیزی میشه ناامید میشن و جا میزنن ولی مصطفی همت داشت و توڪل خسته نمیشد ؛ با همین همت و توکل بلاخره موفق شد . . رفقا دیگه فهمیدید دیگه؟(: رسالت یه شبه پیداش نمیشه داداش مصطفای ما یه عمرشو پاش گذاشت رمزش فقط توکل و همت و اراده و امید هست✌️🏻🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استوری امروز مادر داداش (: زیرشم نوشته بودن جمعه به وقتِ پر ڪشیدن
هدایت شده از دوتا کافی نیست
وقتی مقابل همسران شهدا، خصوصا همسران شهدای مدافع حرم که اغلب سن و سالشان به دختران سردار می‌خورد، قرار می‌گرفت، احساس پدری‌اش بر هر بعد دیگری از شخصیت او غلبه می‌کرد. نگرانی برای زنانی که بعد از همسرشان چکار باید بکنند؟ دختری جوان با فرزندان کوچک یا بی‌فرزند در سنین بیست و چند یا سی و چند ساله همسرش را در حالی از دست می‌دهد که در اوج خوشبختی بوده و کنار بهترین مخلوقات خدا کیف زندگی مشترکش را می‌برده است. هر چند اغلب روزهای کمی کنار هم بودند، اما همان‌مدت کوتاه روح و قلب او را به تسخیر خود در آورده. حالا با رفتن همسرش چه کسی می‌تواند جای او را پر کند؟ اصلا چه کسی همه این سال‌ها حواسش به همسران شهدا بوده؟ بگذارید جمله‌ای از حضرت روح الله را یادآوری کنم. وقتی در اوج جنگ یعنی ۲۵ فروردین سال ۱۳۶۱ خطاب به همسران شهدا می‌فرمایند: «یک نصیحت مخلصانه و پدرانه به بانوانی که جوانند و همسرانشان به لقاءالله پیوسته اند می‌نمایم که از ازدواج، این سنت ارزنده الهی سر باز نزنند و با ازدواج خود یادگارهایی چون خود، مقاوم و ارزنده به جای گذارند، و به وسوسه بعضی اشخاص بی‌توجه به صلاح‌ها و فسادها گوش فراندهند و ... » اما بینی و بین الله چند نهاد و مسئول فرهنگی و اجتماعی به این موضوع مهم توجه داشتند؟ چند نفر مثل حاج قاسم عزیز ما با آن همه مشغله، حواسش به پشت جبهه هم بوده؟ همسر شهید مدافع حرم محمد نریمانی که ازدواج مجدد کرد از واکنش حاج قاسم بعد از فهمیدن این موضوع در خانه‌شان می‌گوید: «حاج قاسم تا مرا دید، سلام و علیک گرمی کرد و آمد داخل. از بچه کوچکی که در آغوشم بود، متوجه شد ازدواج مجدد کرده‌ام. گفت: چرا به من نگفتی ازدواج کردی و بچه‌دار شدید؟ باید وقتی زنگ زدیم می‌گفتی تا هدیه ازدواج و بچه‌ات را می‌آوردم. با پدر مادر شهید هم خیلی گرم سلام و علیک کردند. چون برادرم هم بود از من پرسید همسرت کدام است؟ وقتی معرفی کردم، سردار سلیمانی با لبخند گفت: او را شهید کنی چه می‌کنی؟ گفتم: حاجی! خدا بزرگ است. گفتند بچه را بیاور می‌خواهم ببوسم. سفت و محکم می‌بوسید و چند بار بعد با خنده گفت: من عادت دارم بچه هرچه کوچک‌تر باشد محکم‌تر می‌بوسمش. محمد‌هادی فرزند شهید، کنارم گوشه‌ای نشسته بود. سردار نگاهش کرد و گفت: آقا محمد‌هادی ما چرا نمی‌آید جلو؟ محمد‌هادی برای اولین بار که کسی را ببیند، خیلی غریبی می‌کند، اما سردار گفتند: «پاشو بیا بابا پیش من، پاشو بیا بابا.» محمد‌هادی رفت بغل سردار و تا آخر نشسته بود. سپس رو کردند سمت پدر و مادر شهید و حال و احوالشان را پرسیدند. مادر شهید بحث را کشاند به جایی که شروع کرد از من و همسرم تعریف کردن. مادر رو کرد به همسرم و گفت: او مثل محمود پسرم هست و سارا هم عین دخترم می‌ماند. از محمود هم بیشتر دوستش دارم. همدیگر را بغل کردیم و زدیم زیر گریه. سردار گفت: خیلی عالی! خدا برای همدیگر نگهتان دارد. بعد با خوشحالی گفت: «این ظرفیت بالای شما را می‌رساند که اجازه دادید عروستان ازدواج کند و حالا هم با آرامش و خوبی کنارشان هستید.» از آن‌ها خیلی تشکر کرد. حاج قاسم گفت: بعد از شهادت آقا محمود ازدواج شما هم حتی یک جهاد بود. بعد رو کرد به همسرم و گفت: شما چند کار مهم انجام دادی. اول اینکه سنت پیامبر (ص) را انجام دادی، دوم اینکه فرزند شهید را پدری می‌کنی و سوم اینکه دختر ما را سرپرستی می‌کنی. چند بار با کلمه «دخترم» مرا خطاب کردند که بسیار برایم دلنشین بود. قبل از ازدواج من، پدرم از دنیا رفته بود و همیشه آرزو داشتم‌ ای کاش زنده بود و یکبار به خانه‌ام می‌آمد. حالا احساس می‌کردم آن روز پدرم آمده خانه‌ام.» همسر شهید رضا حاجی‌زاده که زمان شهادت رضا تنها ۲۳ سالش بود با دو فرزند از دیدار با حاج قاسم اینگونه روایت می‌کند: «حاج قاسم ابتدا با پدر و مادر شهید صحبت کردند و بعد نگاهی به من کردند و پرسیدند شما دختر شهید هستید؟ گفتم: نه همسر شهیدم. با تعجب دوباره پرسیدند: شما همسر شهید هستی؟! گفتم: بله. با همان لحن متعجب پرسیدند: بچه هم داری؟ گفتم: بله دو فرزند هم دارم. سردار گفتند: بنشین بنشین می‌خواهم با تو صحبت کنم. از اوضاع و احوالم پرسید و من همه را با اشک جواب دادم. سردار گفت: گریه نکن! گفتم: نمی‌توانم. حاج قاسم رو کردند به مادرشوهرم و گفتند: حاج خانم هوای دختر ما را داری؟ مادرشوهرم گفت: بله دوباره عروس خودم شد. سردار با لبخندی گفت: دختر به این ماهی، اگر این کار را نمی‌کردید چه می‌کردید؟ بعد با حالتی گفت: کسانی که به شهادت می‌رسند، اینقدر از شهادتشان ناراحت نمی‌شوم که همسرانشان را می‌بینم، ناراحتم می‌کند. حاج قاسم بسیار از ازدواج مجدد همسران شهدا خوشحال می‌شد و تشویق به این کار می‌کرد کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
میشه شما از خودشناسی و خدا شناسی بگید؟؟؟؟ تازه اومدم و احساس میکنم خیلی نیازه اما نمیدونم باید از کجا شروع کنم و ... _ _ _ خوش اومدی رفیق🖇-! جز با خودشناسی نمیشه به خداشناسی رسید خودسازی نتیجه خودشناسیِ وقتی خودمون رو بشناسیم میفهمیم چند چندیم و از دنیا چی می‌خوایم؟ برای چی زندگی میکنیم و قرارِ به ڪجا بریم؟ فقط زمان لازم داره چیز سختی نیست . . صوت‌های خانواده آسمانی و انسان شناسی استاد شجاعی رو گوش بدید خودسازی هم ڪوبوندن و از نو ساختن خودمونه(:
دارم دیوونه میشم... هیچ پیشرفتی..... هیچیییییی.... مدرسه همه چیو ازم گرف از جمله تمرکزم برا پیشرفت... دیگه نماز صبح اول وقت بیدار نمیشم... دیگه نمیتونم نمازمو با توجه بخونم... دیگه تمرکز ندارممممممم _ _ _ مگه درس خوندن جزو خودسازی نیست؟ مگه میشه با بی سواد بودن به درد امام زمان خورد؟ چقدر حضرت آقا دارن روی مسئله خوب درس خوندن تاڪید میکنند؟📚✌️🏻 شبا زود بخوابید ؛ من امتحان ڪردم وقتی واقعا بخوای نماز صبح بیدار بشی و از ته دلت از خدا بخوای ؛ شب هم زود بخوابی وووووو از برادر شهیدت هم ڪمڪ بخوای حتما بیدار میشی آقا دبستانُ یادتونِ؟ از ذوق اردو شب تا صبح خوابمون نمیبرد دغدغه نماز صبحُ نداریم ڪه خواب میمونیم(: این توجه نداشتنِ خیلی عامل‌ها داره پیدا کنید و به دنبال رفع‌شون باشید مبحث ِ ڪنترل ذهن استاد پناهیان شاید کمکتون کنه(:
سلام وقتتون بخیر میشه یه توضیح خیلی جزئی از خودسازی بگید؟🥺 مثلا کسی که بخواد شروع کنه باید چیکار کنه یا چه کارهایی انجام بده؟؟ _ _ _ سلام عاقبتت بخیر🌱 یه ڪاغذ بردار عیب‌هاتو بشین بنویس📝 بعد فڪر کن باید چکار کنی چه راهڪارهایی خوبه تا اونارو ترک کنی دوره‌های کوتاه مدت و بلند مدت بردار مثلا من خیلی دروغ میگم این یه عیبِ دوره ۱۵ روزه برمیدارم و تحت هیچ شرایطی نباید دروغ بگم👀 اگه موفق شدم برای خودم جایزه تعیین میکنم اگر ڪه نه جریمه🕶 .. بعد از اون یڪم بلند مدت تر میشه تا در کل چهل روز بشه و پاڪی موندگار بشه💪🏻🍯 به نظر من نماز اول وقت📿 احترام به پدر و مادر ڪنترل خشم و حسن خلق البته بازم به عیب‌های بزرگتون برمیگرده موفق باشی مجاهد😎
شآعر میفرماد : هرچه نوشته بودم خزعبل بود و بس پاره کردم کاهیان را صدازدم حسین !💔
خدای تنهایی.mp3
11.09M
🙂✨ دلتون شکست منم دعا کنید
khodahafez_rafigh_01.mp3
543.4K
عاشقی 💔 اهنگ بی کلام شهدایی خداحافظ رفیق ۱ ➺°.•| @ShahidMostafaSadrzadeh
تو کتاب اسم تو مصطفی ست خوندم داداش مصطفی با اینکه خودشون در امدی نداشتن و توسال اول زندگی مشترکشون خرجشون از هدیه های عروسیشون تامین میشده ی اقایی که به اصطلاح جز ارازل محله بوده و خانواده اش و مردم را اذیت میکرده را میفرسته کربلا(: اون اقا بهش میگع برم کربلا خوب میشم و ایشونم با وجود تنگ دستی اشون میفرستنشون کربلا
جوابشون خیلی برام دلنشین بود میگن که: پیگیر نشدم ما وظیفه مونو انجام دادیم بقیه اش با خداست(:
توکل و جهادی بودن خیلی پررنگه تو وجود این فرمانده ی آسمونی(: خیلی(: پ ن: داداش مصطفی شما خیلی به نوجوونا اهمیت میدادی میگفتی نوجوونا میخوان آینده این مملکتو بسازن هر کاری میکردی براشون الان ماها جز همون نوجووناییم خیلیم به کمکت نیاز داریم🙂💛