🌸امام باقر علیه السلام:
از کسی که تو را میگریاند اما خیرخواه توست پیروی کن
و از کسی که تو را میخنداند اما با تو رو راست نیست پیروی مکن.
میزان الحکمه جلد۱۲ صفحه۲۲۱
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
@masirkhoshbakhti
🦋تفسیر قرآن کریم با داستان🦋
✳️ آداب انفاق
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُم بِالْمَنِّ وَالْأَذَىٰ...»
«ﺍﻱ ﺍﻫﻞ ﺍﻳﻤﺎﻥ ! ﺻﺪﻗﻪ ﻫﺎﻳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻣﻨﺖ ﻭ ﺁﺯﺍﺭ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻜﻨﻴﺪ...»(بقره : ۲۶۴)
✅ هزار بار مردن
🌟اربابی یکی را کشت و زندانی شد. و حکم بر مرگ و قصاص او قاضی صادر کرد. شب قبل از اعدامش، غلامش از بیرون زندان، تونلی به داخل زندان زد و نیمه شب او را از زندان فراری داد.
🐎اسبی برایش مهیا کرد و اسب خود سوار شد. اندکی از شهر دور شدند، غلام به ارباب گفت: ارباب تصور کن الان اگر من نبودم تو را برای نوشتن وصیتت در زندان آماده میکردند. ارباب گفت:
👈سپاسگزارم بدان جبران میکنم. نزدیک طلوع شد، غلام گفت: ارباب تصور کن چه حالی داشتی الان من نبودم، داشتی با خانوادهات و فرزندانت وداع میکردی؟ ارباب گفت: سپاسگزارم، جبران می کنم.
👥اندکی رفتند تا غلام خواست بار دیگر دهان باز کند، ارباب گفت تو برو. من میروم خود را تسلیم کنم. من اگر اعدام شوم یک بار خواهم مرد ولی اگر زنده بمانم با منتی که تو خواهی کرد، هر روز پیش چشم تو هزاران بار مرده و زنده خواهم شد
•✾📚 @Dastan : منبع داستان📚✾•
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
@masirkhoshbakhti
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️ ماه 🌙 رجب
👤 مقام معظم رهبری حفظه الله تعالی
☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸
@masirkhoshbakhti
واقعا" خواندنی است:
✍دختر يتيمى با مادر پير خود زندگى مى كرد، پسری از وى خواستگارى كرد، مادر و دختر موافقت نمودند، بعد از اينكه عروس شد، خانواده پسر انواع ظلم را بر او روا مى داشتند، دختر هر بارى كه نزد مادر مى آمد شكايت مى كرد و زار زار مى گريست مادر پير او را به صبر توصيه مى كرد و همرايش زار زار مى گريست، تنها همدردى كه با يگانه دخترش مى توانست بكند. مدت طويلى گذشت، تا اينكه مادر پير در بستر بيمارى مرگ قرار گرفت، دخترك بالاى سرش مى گريست كه من شكوه و شكايت و درد دل خود را به چه كسى بگويم!؟ مادرش وصيتى برايش كرد اينكه، هر وقت دلش تنگ شد به خانه ى او آمده وضو كند و دو ركعت نماز بخواند و تمام درد هاى خود را به خدا بگوید، دختر عهد كرد كه چنين مى كند، مادر از دنيا رفت و دختر هر وقتى كه دنيا برايش تنگ مى شد مى رفت در خانه مادرش و وضو نموده دو ركعت نماز مى خواند، بعد از مدتى خانواده شوهرش متوجه شدند، كه دختر غمگين مى رود و خوشحال و سرحال بر مى گردد، به شوهرش گفتند؛ زن تو دوست پنهانى دارد در خانه ى مادرش با او ملاقات مى كند... شوهر رفت و در جایی از خانه پنهان شد و منتظر آمدن زن نشست، ديد زنش آمد درب را قفل كرد، رفت وضو گرفت و نماز خواند و نشست در جاى نماز و دستان خود را بالا كرد و با گريه، مى گفت؛ الهى! من ناتوانى خود را در مقابل خانواده شوهرم به تو شكايت مى كنم، اگر تو به همين وضع از من راضی هستى، من قبول دارم و ليكن اگر تو هم از من ناراضى باشى، چه كسى از من راضى باشد، شوهرم را هدايت كن، او آدم خوبى هست، ولى تحت تأثير خواهران و مادر قرار دارد...
شوهر داشت مى گريست، درب اتاق را زد، زن درب را باز كرد، شوهر او را در آغوش گرفت و پيشانيش را بوسيد و معذرت خواهى نمود و او را به خانه برد، همه را خواست و مشكل را حل ساخت، همگى به اشتباه خود پى بردند و از او معذرت خواستند و قول دادند كه ديگر حتى نگويند كه بالاى چشمش ابرو هست.
دخترك در خواب ديد، كسى برايش مى گويد: مدت ده سال به مادرت شكايت كردى، مشكل افزوده شد، يك ماه به الله سبحانه و تعالى شكايت كردى تمام مشكلاتت حل شد، هميشه شكاياتت را به الله متعال بكن...
@DastaneRastan_ir : منبع
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
@masirkhoshbakhti
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت امام هادی علیه السلام تسلیت باد
🌱🌷🌱☘🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
@masirkhoshbakhti