⚫️
.
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
پدرمهربانم، سلام ...
▪️#آجرك_الله_يا_بقية_الله
یاد شما و علمدار
جدا شدنی نیست انگار!
هیچ کجا، هیچ زمان...
گر چه اندازه ی ما نیست ، دل تنگ ولی
به ابالفضل برایت دلمان تنگ شده...
سلام الله علیه
#عزاداریم_نذر_ظهور_مهدیست
▪️يا رب الحسين بحق الحسين
▪️إشف صدر الحسين #بظهور_الحجة
✅ اهل بهشت 4 صفت دارند:
🍃 صورت باز و بشاش
🍃 زبان فصیح
🍃 قلب رحیم
🍃 دست بخشنده
《ان شاءالله خدا این 4 صفت را به ما عنایت فرماید.》
Join 🔜 @mojtahedi71
🔰مار و عقرب در قبر
💠 آیٺ اللہ جوادےآملے مےفرمود، سید استاد ما علامہ طباطبایے نقل مےفرمود:
⭕️عارفے در نجف مورد قبول همہ علماء بود، ایشان عصر پنجشنبہ اے براے زیارٺ اهل قبور بہ قبرستان وادےالسلام رفتہ بود، عده اے از علماء در برگشٺ بہ او گفتند: در قبرستان چہ دیدے؟چہ شنیدے؟
🕳 عارف گفٺ: درون قبرے ڪہ فرو ریختہ بود را نگاه ڪردم و در آنجا نہ مارے و نہ عقربے دیدم، از آن قبر سوال ڪردم: علماء بہ ما مےگویند درون قبر مار و عقرب اسٺ، اما من هرچہ در شما نگاه مےڪنم مار و عقرب نمےبینم.
🐍🦂آن قبر بہ من گفٺ: ما هیچ مار و عقربے نداریم، هرڪس درون ما مےآید مار و عقرب را با #خودش مےآورد.
Join 🔜 @mojtahedi71
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
⁉️ امام زمان (ع) به سید بحرالعلوم درباره ثواب گریه بر امام حسین (ع) چه فرمودند؟
سید بحرالعلوم رحمت الله علیه به قصد تشرف به سامرا تنها به راه اُفتاد، در بین راه راجع به این مسئله که گریه بر سیدالشهدا علیه السلام گناهان را میآمرزد فکر میکرد، همان وقت متوجه شد که شخص عربی ، سوار بر اسب به او رسید و سلام کرد بعد پرسید : "جناب سید درباره چه چیز به فکر فرو رفتهای ؟ اگر مسئله علمی است بفرمائید شاید من هم اهل باشم."
سید بحرالعلوم عرض کرد در این باره فکر میکنم که چطور میشود خدایِ تعالی این همه ثواب به زائرین و گریه کنندگان حضرت سید الشهداء علیه السلام میدهد ، مثلاً در هر قدمی که در راه زیارت برمیدارند، ثواب یک حج و یک عمره در نامه عملشان مینویسند و برای یک قطره اشک گناهانشان آمرزیده میشود؟!
آن سوار عرب فرمود: « تعجّب نکن.من برای شما مثالی میآورم تا مشکل حل شود، پادشاهی به همراه درباریان خود به شکار میرفت، در شکارگاه از لشکریان دور شد و آنها را گم کرد. به سختی فوق العادهای اُفتاده و بسیار گرسنه شده بود تا این که چشمش به خیمهای افتاد، وارد آن خیمه شد، در آن سیاه چادر، پیر زنی را با پسرش دید، آنها در گوشه خیمه بُز شیردهی داشتند و از راه مصرف شیر این بز زندگی خود را میگذراندند، وقتی سلطان وارد شد او را نشناختند ولی به خاطر پذیرایی از مهمان، آن بز را سر بریدند و کباب کردند، چون چیز دیگری برای پذیرایی نداشتند.
سلطان شب را همان جا خوابید و روز بعد از ایشان جدا شد و هر طوری بود خودش را به درباریان رساند و جریان را برای اطرافیان نقل کرد، در نهایت از ایشان سؤال کرد؛ اگر من بخواهم پاداش میهمان نوازی پیرزن و فرزندش را داده باشم چه عملی باید انجام بدهم ؟
یکی از حضّار گفت: خوب است پادشاه بر اساس کرامتشان در ازای آن یک بز، به او صد گوسفند بدهند. دیگری گفت : صد گوسفند و صد اشرفی به او بدهید. نفر سوم گفت: علاوه به اینها فلان باغ را هم به ایشان بدهید تا برای همیشه زندگی راحتی داشته باشند.
وزیر اعظم که از همه حکیمتر بود، گفت: جناب سلطان شما اگر بخواهید جبران کنید باید کل سلطنت و تاج و تخت و داراییتان را به ایشان بدهید که تازه آن وقت مقابله به مثل کردهاید و بدون هیچ لطف اضافهای فقط محبتشان را جبران نمودهاید چرا که آنها هر چه را داشتند به شما تقدیم کردند و شما هم باید آنچه دارید به آنها تقدیم کنید.
بعد سوار عرب به سید فرمود: «حالا جناب بحر العلوم حضرت سید الشهداء علیه السلام هر چه از مال و منال و اهل و عیال و پسر و برادر و دختر و خواهر و سر و پیکر داشت، همه را در راه خدا داد. پس اگر خداوند به سیدالشهدا علیه السلام این همه مقام و به زائرین و گریه کنندگان آن حضرت این همه اجر و ثواب بدهد نباید تعجب کرد. چون خدا که خداییاش را نمیتواند به سید الشهداء علیه السلام بدهد اما در ازای آن، این همه مقامات به او داده است.
وقتی شخص عرب این مطالب را فرمود، از نظر سید بحرالعلوم غائب شد و بعد ایشان متوجه میشود که آن سید عرب امام زمان علیه السلام بوده است.
📚 منبع: کتاب برکات حضرت ولی عصر علیه السلام برگرفته از کتاب عبقری الحسان
Join 🔜 @mojtahedi
#تلنگر_و_تفکر
حالا اگر چهار تار مو پیدا شد
چه اثر سوئی دارد
⤵️ بہ قول استاد قرائتی:
اگر شما نقشہ ای🗞
براے رسیدن بہ گنجی💎 داشتہ باشید؛
فرضا باید 4 متر بہ طرف راست➡️
5 متر بہ بالا بروید⬆️
و بعد زمین را بڪند.⛏
اگر بہ جاے 4 متر 6 متر بروید!
بہ گنج مورد نظر نخواهید رسید؟❌
👈در این موارد هم اگر دقیقا بہ حدود الهے مقید نباشیم بہ نتیجہ مطلوب نمیرسیم.✅
#قدر_خودتو_بدون #حجاب_فرمان_الهی #غیرت_علوی #حجاب_فاطمی
@amojtahedie71
*این داستان واقعی بسیار زیبا و منقلب کننده است حتماً بخوانید و التماس دعاء* اگه هوای امام حسین رو کردید یادی از من هم بکنید...التماس دعا
💖💖💖💖
یکی از افرادی که کارش مدیریت کاروان های اعزامی از مشهد به کربلا بودو300 مرتبه به کربلا مشرف شده بود ، تعریف میکرد:
سال1396 شمسی در فرودگاه مشهد، در حال سر و سامان دادن به زائرین بودم، در همان اثـنا پروازهای دبی و ترکیه درحال مسافرگیری بودند.
تعدادی از زائران به من گفتند:
تفـاوت پـروازها را با هم ببینـیـد،
آنها با چه ظاهر و سر و وضعی هستند،
گویی بعضی ها هیچ اعتقادی به اسلام و
مسلمانی ندارند، حتی در آرایش کردن
گوی سبقت را از غربیها.. ربوده اند...
همینطور که درحال گفتگو بودیم، آقا و خانومی
به همراه دختر جوانی به سمت ما آمدند.
وضع ظاهرشان به همان پروازهای دبی و ترکیه میخورد.
وقتی به ما رسیدند گفتند:
کاروان اعزام به کربلا همینجاست؟
من که توقع این سوال را نداشتم گفتم:
بله، چطور مگه؟
آنها با خوشحالی گفتند:
اگر خدا قبول کند ما هم زائر کربلا هستیم.
من که بعد از حدود 300بار مدیر کاروان عتبات عالیات بودن، تا به حال اینگونه زائر نداشتم، کمی جا خوردم، ولی بعلت اینکه زائر حضرت بودند،
به آنها خوش آمد گفتم.
بالأخره همه زائرین سوار هواپیما شدند
من هم براساس وظیفه دینی و حتی شغلی قبل از
پرواز شروع کردم اصطلاحا به
امر به معروف و نهی از منکر،
(یعنی به درب میگفتم که دیوار بشنود)
میگفتم این مکانهای مقدسی که خداوند به ما توفیق زیارتشان را داده حُرمت بالایی دارند
و زائرین باید حرمت این اماکن را نگه دارند،
اما دختر این خانواده که گویا منظور اصلی من او بود
با حالت ناراحتی و بیاعتنایی به من فهماند
که اهمیتی برای حرف های من قائل نیست.
به نجف اشرف رسیدیم
من هم در زمانهای گوناگون میگفتم
که این مکان ها مقدس است و هر فرد حداقل باید ظاهرش را حفظ کند و آن دختر هم، بی اعتنایی میکرد.
تـااینکه روز آخر که در نجف اشرف بودیم
و فردا قرار بود عازم کربلاء معلی شویم؛
پدر آن دختر پیش من آمد و گفت:
حاصل زندگی من و همسرم همین یک دختر است
که پزشک اطفال است،شاید بخاطر عدم توجه ما،
او فقط در درس و شغلش موفق شده
و از اعتقادات دینی و اخروی تقریباً چیزی نمیداند!
ما تصمیم گرفتیم
او را به کربلا نزد سیدالشهدا علیه السلام بیاوریم
بلکه حضرت جبران کاستی ها و کمبودهایی که ما
طی این سالیان از نظر اعتقادی و دینی
برای فرزند دلبندمان گذاشتیم را بنمایند،
چون آرزوی هر پدر و مادری
عاقبت بخیری فرزندش میباشد.
دختر ما بخاطر نوع دوستان و جَـوی که بزرگ شده
تقریبا هیچ چیزی از مبانی دینی و اعتقادات
نمیداند و وقتی شما از لزوم رعایت حجاب صحبت میکنید، او به اتاق می آید دائم میگوید:
منظور حاج آقا فقط من هستم!
چون فقط در این کاروان منم که
سر و وضعم اینگونه است.
ما از شما میخواهیم که رعایت حال ما و
دخترمان را بفرمائید و دیگر چیزی نگوئید.
گفتم: این وظیفه من است که این مسائل را
برای زائرین گوشزد کنم تا حریم اهل بیت
علیهم السلام شکسته نشـود.
گفتگوی ما تمام شد،
و ما روز بعد عازم کربلاء شدیم.
صبح روز اول که در کربلا بودیم به لابی هتل آمده
و دیدم خانمی
با مقنعه بلند و چادر و حجابی کامل
منتظر من نشسته است و تا من را دید سلام کرد.
وقتی دید من با تعجب او را نگاه میکنم گفت:
ظاهراً من را نشناختید؛ من همان دختر بیحجاب
چند روز پیش هستم. از شما تقاضا دارم
اجازه دهید عبایتان را بشویم.
من که شوکه شده بودم گفتم:
اولا من معنای حرکات و رفتار قبل با حالت
امروزتان را نمیفهمم؛ ثانیاً شما هم زائر هستید
هم پزشک؛ در شأن شما نیست که
عبای من را بشوئید، من این کار را نمی کنم.
درحالیکه گریه میکرد از من خواهش کرد
که اجازه دهم!! توجه که کردم دیدم واکس تهیه
کرده و تمام کفش های کاروان را واکس زده بود.
به او گفتم تا نگویی چه شده من نمیگذارم..
باحال گریه گفت: دیشب وقتی وارد کربلا شدیم
من در عالم رؤیا خدمت سـیدالشهـدا آقا
ابـاعبـدالله الحسین علیه السلام شرفیاب شدم.
حضرت من را به اسم مستعاری که دوست داشتم صدا زدند و فرمودند:
دخترم ؛ من خواستم که تـو به کربـلا و به زیارت من بیایی و تا وقتی که من کسی را دعـــوت نکنــم هیچکس نمیتواند به این مکان بیاید. حرفهایی که مدیر کاروان میزد همانی بود که ما دوست داشتیم و به زبانش جاری میشد، برو عبایش را بگیر و آن را بشوی تا از او دلجویی کرده باشی.
و بعد فرمودند: دخترم تو دکتر اطفال هستی،
طفل مریضی دارم میخواهم درمانش کنی.
او در حالیکه گریه میکرد می گفت:
حضرت طبیب همه عالم هستند...
ولی به من فرمودند دنبال من بیا...
بـه همراه حضرت از دو اتاق رد شدیم و
وارد اتاق دیگری شدیم، روی سکویی طفلی شـش ماهه دیدم که
مثل قرص ماه میدرخشید
و تیری سه شعبه به گلویش اصابت کرده بود.
حضرت فرمودند: پسرم را درمان کن.
ادامه دارد