پزشکیان پزشک می داند که غدۀ سرطانی بدخیم، ذاتا نمی تواند مخرب و مرگ بار نباشد و لذا هیچ گاه نمی تواند سلاحش را زمین بگذارد.
بنابراین اگر صریحاً می گوید «اگر اسرائیل سلاحش را زمین بگذارد، ما هم اسلحه را زمین می گذاریم»، هنوز به جملۀ گوهربار امام خمینی (ره) باور ندارد که رژیم صهیونیستی، عذۀ سرطانی است.
دربارۀ رژیم صهونیستی، مهم این است که باید همواره مدنظرمان باشد که هر چقدر هم زمانِ کمّی از آغاز تاسیس آن بیشتر بگذرد، هیچ گاه یک ملت و دولت نخواهد بود. اسرائیل، حتی اگر ما هم نباشیم، دچار تناقض هستی شناختی است و فرضِ بقاء برای آن، توهمی بیش نیست.
سیدحسن نصرالله، شهیدِ مقابله با عادیسازیِ روابط
چگونه کشورهای منطقه تن به عادی سازی روابط دادهاند؟
1 از 4
1. گویا دستور حملۀ به ضاحیۀ بیروت در 6 مهر 1403، توسط نتانیاهو در همان مقر سازمان ملل رقم خورده است و سیدحسن نصرالله در همین حمله به فیض اعلی شهادت نائل آمد. با اینحال نتانیاهو در سخنرانی خود در سازمان ملل، تصریح کرد که روند عادیسازی روابط با کشورهای منطقه مخصوصاً عربستان سعودی به نقاط مثبتی رسیده بود تا اینکه حملۀ 7 اکتبر حماس، این عادیسازی را به حاشیه بُرد. از اینجهت، اسماعیل هنیه و سیدحسن نصرالله و دیگر شهدای همراه آنها در میدان منازعهای شهید شدهاند که نتیجۀ فوریِ آن، نفی عادیسازیِ روابط بین رژیم و کشورهای منطقه بوده است.
https://eitaa.com/mojtamaona/473
سیدحسن نصرالله، شهیدِ مقابله با عادیسازیِ روابط
2 از 4
2. ایدۀ عادیسازیِ روابط رژیم صهیونیستی با کشورهای اسلامی یا عربی، مخصوصاً در منطقۀ غرب آسیا (خاورمیانه)، یکی از مهمترین راهبردهای این رژیم در سالهای اخیر بوده است. برای فهم اهمیت این ایده بایستی به مواجهۀ کشورهای مذکور در جریانهای جنگهای 1948، 1967 و 1973 با رژیم صهیونیستی توجه داشت. این تقابلهای شدید اولیه، در یک فرایند فرسایشی و سازشکارانه در نهایت به جنگ حزبالله لبنان با رژیم صهیونیستی در 2008 محدود گردید. این روند در نهایت منتهی به اتخاذ سیاستهای عادیسازی روابط بعضی از کشورهای اسلامی و عربی با رژیم صهیونیستی گردید که میتوان به پیمانهای کمپدیوید 1978 با مصر، 1983 با لبنان، 1994 با اردن، پیمان ابراهیم 2020 با امارات متحدۀ عربی و بحرین و حتی زمینهسازی برای ایجاد چنین پیمانی با عربستان سعودی، پیش از عملیات طوفان الاقصی، در 7 اکتبر 2023 اشاره کرد. بنابراین ما در فاصلۀ حدوداً نیم قرن، در تعامل میان رژیمِ صهیونیستی با کشورهای عربی و اسلامی، شاهد انتقال از فاز مبارزۀ نظامی به فاز عادیسازی روابط و همکاریهای دوستانه هستیم. اما پروژۀ عادیسازی روابط بر چه مبنا و پایهای استوار است؟ بهتعبیر دقیقتر، چه روند و فرایندی در دو-سه دهۀ اخیر در کشورهای اسلامی منطقه رخ داده است که آنها هم از حیث سیاسی و هم از حیث اجتماعی از نقطۀ تقابل نظامی به نقطۀ عادیسازی روابط رسیدهاند؟ اگر انگیزۀ منازعات و جنگهای قبل از عادیسازی روابط توسط کشورهای اسلامی را ناسازگاریِ ایدۀ صهیونیسم سیاسی اسرائیل با اسلام یا حتی ناسیونالیسم عربی بدانیم، از حیث تحولات بنیادین، چه فرایند اساسی طی شده است که آن ناسازگاری مرتفع شده است؟ چه موضوع یا مقولۀ شناختی یا ایدۀ بنیادینی تغییر یافته است که ناسازگاری متخاصم میان صهونیسم یهودی و اسلام تبدیل به عادیسازیِ روابط شده است؟
3. بهنظر میرسد این انتقال و تغییر جهت، صرفاً از حیث روابط سیاسی قابل توضیح نباشد، زیرا تحول اساسی در روابط سیاسی از مواجهۀ نظامی و جنگی به عادیسازیِ روابط مبتنی بر همکاریهای دوستانه، نیازمند توضیح و اقناع عمومیِ جامعۀ عربی و اسلامی و به تبع، توضیح آن بر اساس یک کلانروایت اجتماعی و سیاسی خواهد بود. برای فهم این تحول اساسی، بایستی توجهی ویژه به بنیانهای شکلگیری صهیونیسم یهودی اسرائیل داشته باشیم. بر اساس منطق ادیان الهی، مهمترین چالش انبیاء الهی در انجام وظیفۀ محولۀ خود، در دعوت قوم خویش به سوی صراط مستقیم الهی بوده است. بهتعبیر دیگر، تمام آزارها و دشواریها و مشکلاتی که انبیاء الهی متحمل میشدهاند، زمانی شکل میگرفت که مسئلۀ «دعوت» اجتماعی عموم مردم به سویِ خداوند و ادیان الهی مطرح میشد. مادامی که پیامبری از حیث شخصی به دینی گرایش مییافت، چندان مشکلی نداشت، اما تمام مشکلات از آزار و شکنجه تا قتل و نظایر آنها زمانی رخ میداد که پیامبران، عموم مردم را به دین خود دعوت میکردند. از این حیث، اساساً میتوان مدعی شد این مشکلات زمانی رخ میداد که دینِ هر پیامبری، تبدیل به دین سیاسی میشد. با اینحال ادیان سیاسی، هرکدام در زمانۀ خود، با زبانِ زمانۀ خویش دست به چنین دعوتی میزدند. مطابق حدیثی از ابنسکیت در خطاب با امام هادی (ع)، معجزات حضرت عیسی و موسی و پیامبر اسلام (صلواتالله علیهم) همگی متناسب با شرایط زمانۀ خودشان بوده است. با اینحال با توجه به روند تکاملیِ ادیان، دین جدید ناسخ دین گذشته نیز بوده و در جهت تکامل آن نازل میشده است. بنابراین با توجه به کارکرد شریعت در برقراری نظم اجتماعی و سیاسی در هر دین، مسئله بر سر منطق حاکم بر مناسبات کلان سیاسی و اجتماعی است که سعادتِ کلی بشر را در هر دورۀ تاریخیِ دینی رقم میزند. به همین جهت است که زندگی پیروان یهودیت یا مسیحیت در میان مسلمین با احترام به عقاید و مناسک آنها، تا زمانی که در جامعۀ اسلامی، دست به تبلیغ و تشکیل حکومت و مخالفت با شرایع اسلامی نزنند، در جریان است؛ هرچند دعوت از آنها به اسلام نیز صورت میگیرد. بهتعبیر دیگر، آنچه در قاعدۀ نسخ ادیان رخ میدهد، نسخ شرایع دین قبلی به دلیل اتمام ظرفیت تاریخی آن دین در جهت ایجاد نظم تاریخیِ فراگیر برای هدایت بشر است. با لحاظ این منطق تکاملی، استمرار یک دین در دورهای که ظرفیت آن تمام شده و دین جدید نازل شده است، مخصوصاً از حیث دعوتگری و سیاسی، به این دلیل مذموم است که ظرفیت دعوتگری آن به پایان رسیده و اتکای به دعوتگری بر پایۀ منطقِ آن دین به معنای نقض قاعدۀ تکامل بشری و در هم ریختنِ نظم تاریخیای است که خداوند برای بشریت در نظر گرفته است.
https://eitaa.com/mojtamaona/474
سیدحسن نصرالله، شهیدِ مقابله با عادیسازیِ روابط
3 از 4
4. ظرفیتِ ادیان یهودی و مسیحی در دعوتگریِ عام بشریت به سویِ حقیقت، بهلحاظ تاریخ رسمی، در اوایل قرن هفتم میلادی و همزمان با مبعث پیامبر اسلام آغاز شده است؛ با اینحلا مطابق با تحلیل لئو اشتراوس، فیلسوف مشهور آلمانی از تحلیلش دربارۀ آراء اسپینوزا، راهحل متفکرین اروپایی برای ممانعت از مسلمان شدنِ اروپاییان، یافتن راهی برای احیاء ظرفیت سیاسی و اجتماعیِ یهودیت و مسیحیت در دنیای مشهور به دنیای مدرن بود. همانطور که میدانیم دنیای مدرن، سکولار است و جهان سکولار، نسبت به ادیان الهی، موقعیت لابشرط اتخاذ کرده است. در این شرایط، به تصریح اسپینوزا، به تصریح اسپینوزا، «اگر یهودیان، بنیانهای دینیشان را سست نکرده باشند، عمیقاً معتقدم با توجه به این واقعیت که امور انسانی متغیرند، آنها مجدداً در وضعیتی مطلوب، حاکمیتشان را بدست خواهند آورند». اشتراوس این نکتۀ اسپینوزایی را «راه حل کاملاً سیاسی جایگزین برای معجزۀ رستگاری که انسانها بتوانند در آن مشارکت کنند» میداند. اشتراوس این لحظه را لحظۀ زایش ایدۀ صهونیسم یهودی میداند که در آن، امکان جدیدی (برخلاف امکانهای مبتنی بر ادیان الهی) برای احیاء روایتی ایندنیایی از یهودیت سیاسی تعریف میشود. در این لحظه، رخدادی متناقض، محقق میشود. یهودیت، با تکیه بر سیاست سکولار یا جهان سکولار، میتواند ظرفیت دعوتگری خود را احیاء کند و ایدۀ صهونیسم یهودی شکل میگیرد.
تناقضِ ذاتیِ ایدۀ صهیونیسم سیاسی، بلافاصله برای متفکرین سدۀ نوزدهم، تبدیل به «مسئلۀ یهود» میشود. برونو باوئر در کتابی با عنوان «مسئلۀ یهود» این تناقض را در نسبت یهودیت و امتناع آنها از تن دادن به دولت سکولارِ مدرن آشکار میسازد. یهودیان، به دلیل اعتقاد دینیشان مبنی بر خاصبودنِ نژاد یهود و برگزیدگیِ آن، نمیتوانند دولت سکولار مبتنی بر دموکراسی را بپذیرند. مسئلۀ یهود، با ایدۀ سکولار دموکراسی نیز «ناسازگار» بود. ایدۀ اسپینوزایی بهدنبال تجمیع و یکدستسازیِ یهودیان و مسیحیان در ذیلِ لیبرالدموکراسی بود، اما یهودیان، نه به دلیل تضاد با ماهیتِ سکولارِ دنیای مدرن، بلکه به دلیل اعتقاد به برگزیدگیِ قوم یهود، نمیتوانستند تن به ایدۀ دموکراسی بدهند، «زیرا با فرض یکدستسازی، تحمل رنج بهخاطر یهودیت، بیمعنا میشد، ... در حالیکه برگزیدگی قوم اسرائیل، [در نظر یهودیان] حتمی و قطعی است. یهودیِ یکدستشدۀ بیخانمان، چیزی جز خودش نداشت تا با دشمنی و تحقیر مقابله کند. تحقق کامل برابری اجتماعی، نیازمند محو کامل یهودیان از حیث یهودیبودنشان بود... یکدستسازی [ناشی از سکولاریسم]، ننگینترین فرجام برای مردمی بود که از خانۀ اسارت به صحرای سینا رفته بودند و در عین حال از ورود به سرزمین فلسطینیان بازداشته شده بودند»؛ مطابق تحلیل اشتراوس، این موضع یهودی، مهمترین عامل وضعیتِ بغرنج یهودیان در نیمۀ اول قرن بیستم و مخصوصاً در 1933 تا 1945 در آلمان نازی بود که مانع شکلگیری دولتِ آلمانی سکولار میشد.
https://eitaa.com/mojtamaona/475
سیدحسن نصرالله، شهیدِ مقابله با عادیسازیِ روابط
4 از 4
5. اروپاییان برای حل این تناقض هستیشناختیِ قوم یهود، راهکار را انتقال این تناقض به جوامع اسلامی جستجو کردند. این انتقال، ابتدا از طریق یکی از سکولارترین ساحتهای حیات انسانی یعنی خرید زمین آغاز شد، اما بلافاصله گسترش یافت. از آنجا رفتار متناقض در حیات انسانی، دیر یا زود منجر به خشونت هستیشناختی میشود، صهیونیسم یهودی، در جهان اسلامی که اساساً با سکولاریسم بیگانه بود، بهسرعت تبدیل به ماشین خشونت شد. از این جهت، مهمترین عامل خشونتهای یک قرن اخیر توسط اسرائیل را نباید برعهدۀ آیین یهودیت، بلکه بایستی بر تناقضِ ذاتیِ ایدۀ صهیونیسم یهودی قرار داد که کوشیده است در یک ترکیب ذاتاً متناقض، ظرفیتِ نداشتۀ تاریخیِ یهودیت برای دعوتگریی عموم بشریت به حقیقت را در فضای سکولارِ جهان مدرن احیاء کند. با اینحال پس از استقرار نسبیِ این رژیم که همواره با اعمال خشونتهای متعدد همراه بوده، بسط سکولاریسم به کشورهای اسلامی میتوانست از میزان خشونت بکاهد. به همین جهت، رژیم صهیونیستی در یک دهۀ گذشته سعی کرده است تا با بسط سکولاریسم و همۀ لوازم آن در کشورهای منطقه، در حقیقت دعوتگریِ تاریخیِ خود را از طریق دعوت به سکولاریسم انجام شود. بیجهت نیست که اغلب کشورهای منطقه که تن به عادیسازیِ روابط دادهاند، بیش از همۀ کشورهای اسلامی فرایند سکولاریسم را پذیرفتهاند. در این کشورها، مرز قابل توجهی میان اسلام و فرهنگ، سیاست، اقتصاد، علم و نظایر آنها رقم خورده و بنابراین با اتخاذ یک روایت سکولار از اسلام، عملاً همۀ منازعات پایانیافته تلقی میشود. با اینحال مهمترین مخاطرهای که کشورهای محور مقاومت نمیتوانند آنرا بپذیرند و به همین جهت با اسرائیل و صهونیسم یهودی دچار منازعات بیپایان خواهند بود، منازعه بر سر بقاء اسلام بهمثابه دینی است که ظرفیتِ دعوتگریِ جهانی دارد و ناسخ این ظرفیت در ادیان گذشته است. فارغ از این دیدگاه دربارۀ اسلام که میتوان آنرا در ایدۀ «اسلام سیاسی» دنبال کرد، منازعه با اسرائیل، چندان معقول نیست. اما با تعهد به این روایت سیاسی از اسلام است که اسلام میتواند آیین دعوتگرِ کلِ بشریت به سویِ حقیقت باشد و البته در تنازع جدی با صهونیسم یهودی قرار میگیرد. بنابراین تنها در اینجاست مرز حق و باطل آشکار میشود و حق و باطل یا خیر و شر، در ذیلِ فرایند سکولاریسم به فراموشی سپرده نمیشود. اگر منطقِ اساسی ادیان الهی را تقید به حق و باطل ذاتی بدانیم، از این منظر، این منازعه در حقیقت منازعۀ بر سر مرگِ حقیقت یا احیاء و زندهماندنِ آن است. در اینجاست که اساساً فرایندهای سکولار که در آغاز منادیِ رفع خشونت در منازعات دینی بودهاند، تن به هرگونه خشونت هستیشناختی میدهند و نتیجۀ آشکار خشونت هستیشناختی، تنها یک اقدام است: ترور؛ ترور سیدعباس موسوی، ترور حاج قاسم سلیمانی، ترور ابو مهدی المهندس، ترور اسماعیل هنیه، ترور سیدحسن نصرالله. همگی آنها منادیِ دعوتگریِ بشریت به سلم و اسلام و تسلیمشدن به حقیقت الهی بودهاند و قربانیِ منطقِ سکولار صهیونیسم یهودیِ اسرائیل.
https://eitaa.com/mojtamaona/476
این یادداشت که برگرفته از مقاله پژوهشی است که در آینده منتشر خواهد شد در روزنامه وطن امروز با تیتر و عنوان متفاوتی منتشر شده است.
http://vatanemrooz.ir/newspaper/page/4141/5/292562/0
🔰جمعه؛ آغاز پیروزیِ «رعب شهادتطلبانه» بر «جنون تکنولوژیک»
🚩طوفانالاقصی به تعبیر رهبری، جبهه مقاومت و جبهه استکبار را وارد وضعیت «مرگ و زندگی» کرد. «عملیات شهادتطلبانهی زمینی» بود که حیثیت نظامی و اطلاعاتی صهیونیستها را بر باد داد. اسرائیل تلاش کرد با کشتار مردم غزه از هوا و جنگ با حماس در زمین، به زندگی برگردد اما کافی نبود.
🚩پس به توانمندیهای تکنولوژیک خودش و امریکا و ناتو تکیه کرد و موج وحشت در لبنان به راه انداخت. از انفجار پیجرها و زخمیکردن چند هزار افسر حزبالله در یک روز تا زدن نوکنیزه و رأسالحربهی مقاومت سید حسن نصرالله با ۸۵ بمب سنگرشکن در چند دقیقه. مسئول اسرائیلی گفت: پیام این عملیات آن است که اسرائیل دیوانه شده. اسم عملیاتش را «نظم جدید» اعلام کرد تا بگوید با این دیوانگیِ فناورانه میخواهد کل وضعیت را تغییر دهد.
🚩جبهه دشمن میخواست «جنون تکنولوژیک» خودش را به رخ بکشد و ورق را برگرداند و روحیه غاصبان را زنده کند و اراده مقاومت را بشکند. کار به جایی رسید که بالاخره بعد از مدتها، نتانیاهو به صدر نظرسنجیها در اسرائیل برگشت و رهبر مخالفان سیاسیش، از او حمایت کرد.
🚩 ایران، وعدهی صادق۲ را در چشم اسرائیل فرو کرد تا سرمستی دشمن، به هشیاری تبدیل شود اما این ضربه، همهی راهحل نیست. به کار بردن امکانات عادی و مادّی در برابر دشمنی که اگر امکاناتی بیش از ما نداشته باشد، قطعاً از ما کمتر ندارد، نمیتواند او را در «جنگ ارادهها» متوقف کند و دیوانه را به زنجیر بکشد.
🚩 مادیگرایان فقط موقعی دست از وحشیگری میکشند که خطر قطع ارتباط با معشوقشان یعنی «دنیا» را حس کنند و در معرض مرگ قرار بگیرند. «شهادتطلبی» و آمادگی درافتادن با دشمن تا سرحدّ مرگ، وقتی از یک حالت فردی به یک خصلت جمعی و سازمانی تبدیل شود، بدجور ترمز اهلدنیا را میکشد.
🚩پس درست در شرایطی که امکان افزایش چندپلهایِ تنش در قلب تهران میرفت و نیمنگاه اسرائیل به عملیات در انتهای «خیابان کشوردوست» در بیانیههای رسمیشان هم دیده میشد، سیّد علی خامنهای با سینهای ستبر، دیدار رسمی برگزار کرد و خود را در معرض قرار داد.
🚩درست مثل پیامی که پس از پذیرش قطعنامه در ۶۷/۵/۲ و در مقابله با تجاوز صدام نوشت و به سوی جبههها رهسپار شد: «اینجانب با درک عمیق از اهمّیّت زمان... تن و جان ناقابل خود را به جبههی حق برده، در معرض تکلیف و قضای الهی میگذارم و از شما [ائمه جمعهی سراسر کشور] نیز همراهی و همگامی میطلبم. من کان فی الله باذلا مهجته و موطنا علی لقاء الله نفسه فلیرحل و یلحق.» و موجی از حضور ائمه جمعه و مردم در جبهه را به راه انداخت که مسئولین حتی به فکر ردّ قطعنامه و ادامه جنگ افتادند.
🚩 امروز هم سیّد علی خامنهای کارزار نمازجمعه را به راه انداخته و خودش جلو افتاده و مردم را دعوت کرده تا شجاعت چهارشنبهاش، این بار در قد و قوارهی «یک ملّت» و در مقیاس چندمیلیونی به نمایش گذاشته شود و «رعب شهادتطلبانه» در برابر «جنون تکنولوژیک» به حداکثر برسد و معلوم شود کدام طرف دعوا زودتر کنار میکشد.
🚩صاحب «بحار الانوار» در تفسیر «ساُلقی فی قلوب الذین کفرو الرعب» میگوید رعب و ترسی که خدا در دل کفار میاندازد، همان «وحشت از اولیاء الهی» است. #جمعه هر شخص و گروهی که برای رعب دشمن، پا به میدان «ابراز شهادتطلبیِ دستهجمعی» بگذارد و به مصلای تهران برود، میتواند از «اولیاء الهی» قرار بگیرد.
🚩از همین لحظه، هر #مسجد فعال و هر #هیأت پرمخاطب و هر #عالِم_مردمی و هر عنصر پرطرفدار #ورزشی و #هنری و #صنفی و... میتواند سردستهی یک جمع شود و به سمت تهران حرکت کند و مصلّای آن را میلیونی در آغوش بگیرد و حتی بعد از نماز، راهپیمایی و زنجیره انسانی تا بیت رهبری ایجاد کند.
🚩🚩 خوب گوش کنید! صدای رجزهای علی است که میآید:
«هوشیار باشید که شیطان حزبش را گرد آورده، و سوار و پیاده اش را فرا خوانده [ولی] بصیرتم همراه من است. نه اشتباه میکنم و نه کسی مرا به اشتباه انداخته. به خدا قسم حوضی از جنگ برایشان پُر کنم که آبکِش آن جز خودم نباشد، نه بتوانند از آن بیرون بیایند و نه بتوانند به آن برگردند.. کوهها فرو میریزند اما تو پابرجا باش. دندان بر دندان بفشار. سر خود را به خداوند بسپار. قدمهایت را بر زمین میخکوب کن. دیده به آخر لشگر دشمن بینداز. به وقت حمله چشم فروگیر و یقین کن که پیـروزی از جانب خدای سـبحان است.»
✍ حسینیه اندیشه
#فراخوان
#نماز_جمعه
#یادداشت_مهمان
@HossiniehAndisheh
☑️ @m_ghanbarian
در این دو تحلیل فوق، ما با دو نوع علوم اجتماعی مواجهیم؛
علوم اجتماعی که بر باب فهم فضای مافوق حیات محسوس، قفلی زده تا ما را منحصر در همین عالم تنگ کند و درکش از ارتباط این دنیا و آن دنیا در توضیح امر اجتماعی، دچار انقطاع و گسست است و لذا سالها در یک دایره تنگ (تقابل حکومت_جامعه) به دور خود میچرخد و اگرچه صدها صفحه کاغذ را سیاه میکند، اما ما را در نهایت، در سرگشتگی مغشوش بیثمری رها میسازد
و علوم اجتماعی که اگرچه قدری لکنت زبان دارد، اما انفتاحی را در درونش دارد که احساس گشایش فکر و روح را از خلال نوشتن و خواندنش، ولو نادر و کمحجم، همراه با تامل و تفکر برایمان باقی میگذارد؛ تامل و تفکری که هرچند هنوز در مقام علم نیست اما امکان پرسش را مهیا میسازد.
این بخش از بیانات امروز مقام معظم رهبری، تحلیلی عمیق و همهجانبه از جایگاه رژیم غاصب در ارتباط با کشورهای وابسته منطقه است.
ترجمه از عربی خطبه دوم:
ما ایرانیها از زمانی دور با لبنان و امتیازهایش آشناییم؛ کسانی چون شهید محمّد بن مکّی عاملی، و علیّ بن عبدالعال کَرَکی، و شهید زینالدّین عاملی، و حسین بن عبدالصّمد عاملی، و پسرش محمّد بهاءالدّین، معروف به شیخ بهائی و غیر آنها از مردان علم و دین، ایران را در دولتهای سربداران و صفوی در قرنهای هشتم و دهم و یازدهم هجری از برکات دانش سرشار خود بهرهمند کردهاند.
اداء دِین به لبنان مجروح و خونین، وظیفهی ما و وظیفهی همهی مسلمانها است. حزبالله و سیّد شهید با دفاع از غزّه و جهاد برای مسجدالاقصیٰ و ضربه به رژیم غاصب و ظالم، در راه خدمتی حیاتی به همهی منطقه و همهی دنیای اسلام گام برداشتند. تکیهی آمریکا و همدستانش بر حفظ امنیّت رژیم غاصب، پوششی برای سیاست مهلک تبدیل رژیم به ابزار آنان برای در اختیار گرفتن همهی منابع این منطقه و استفاده از آن در درگیریهای بزرگ جهانی است. سیاست آنان، تبدیل رژیم به دروازهی صادرات انرژی از منطقه به جهان غرب و واردات کالا و فنّاوری از غرب به منطقه است و این یعنی تضمین موجودیّت رژیم غاصب و وابستگی کلّ منطقه به آن. رفتار سفّاکانه و بیمحابای رژیم با مبارزان، ناشی از طمع به چنین وضعی است. این واقعیّت به ما تفهیم میکند که هر ضربه به رژیم از سوی هر کس و هر مجموعه، خدمت به کلّ منطقه و بلکه به کلّ انسانیّت است.
سه نکته قابل برداشت اولیه قابل ذکر است:
۱. مقاومت با استقلال گره خورده است و لذا کشورهای وابسته به میزان وابستگیشان از جبهه مقاومت دورند و به عادی سازی روابط تن دادهاند.
۲. در این فراز قرابت تمدنی گذشته ما مخصوصا از حیث علمی و فرهنگی، زمینهساز قرابت امروز ما و لبنانیها است.
۳. بقا رژیم سفاک در منطقه تا حد زیادی وابسته به میزان استقلال کشورهای منطقه از غرب است. «ما باید کمربند دفاع را، کمربند استقلالطلبی را، [کمربند]عزّت را، از افغانستان تا یمن، از ایران تا غزّه و لبنان، در همهی کشورهای اسلامی و ملّتهای اسلامی محکم ببندیم».
https://eitaa.com/mojtamaona/484
هدایت شده از حبیباله بابائی
«شهیدان سَر»
گذشتهٔ تاریخی اسلام خصوصا تاریخ تشیع، مشحون است از شهدای بزرگ و رهبران کشته شدهای که میتوان از آنها به «شهدای سَر» یا «سران شهید» تعبیر کرد. شهدای سَر را هم میتوان در شهادت ائمه معصومین ع مشاهده کرد که همچون رأس اسلام و رأس جامعه اسلامی به شهادت رسیدهاند، و هم میتوان در شهادت بسیاری از رهبران قیامهای بعد از کربلا همچون قیام توابین، قیام مختار، قیامهای زیدیه، واقعهٔ فخ و نیز نفس زکیه دید.
رهبران شهید، سربداران و سربهنیزههایی بودهاند که نه رأس یک فرد، بلکه در واقع رأس یک جنبش بودهاند. به رغم این، قطعِ این قبیل از سرها و کشتهشدنِ سیدالشهداهای بسیار در دورههای تاریخی اسلام، هرگز موجب توقف جنبشهای خونین در برابر نظام ظلم و ستم نگردید.
اکنون باید دید که چگونه جنبشهای خونینِ بیسر ادامه یافته و بلکه حیاتی شورانگیزتر پیدا کردهاند؟ در پاسخ به این سئوال دو نکتهٔ الهیاتی مهم به نظر میرسد:
نخست اینکه بقای جنبشهای اسلامی و شیعی بعد از شهادت رهبران را باید در ریشههای عقلی و ایمانی و مهمتر در معنای زندگی و ماهیت مرگ در شیعه جستجو کرد. در جنبشهای خونین شیعه اساسا مرگ در راه خدا و «شهادت فی سبیل الله» نه پایان بلکه آغاز، و نه فقط گذار به دنیای واپسین بلکه شروعی نو در همین دنیای کنونی است. به تعبیر کیرکگارد «پادشاهان وقتی میمیرند کارشان تمام می شود، ولی شهدا وقتی می میرند کارشان تازه آغاز می شود.» از این منظر هر میزان شهید بزرگتر و شهادت حماسیتر و حتی دردناکتر میشود، کارکرد اینجهانی آن عمیقتر، وسیعتر و ماندگارتر میشود (ببینید آیه «اضطرار» و «استضعاف» را در قرآن).
ازاین رو، برخی از محققان تمدنی در صورتبندی یک تمدن، نه فقط زندگیِ شخصیتها را مهم میدانند، بلکه بر گونۀ مرگ آنها (مثل سقراط و عیسی مسیح و حسین بن علی) در تحولات انسانی و تمدنی تأکید میورزند. از این نظر هر شخصیتی نمیتواند نقش تحولگریهای بزرگ را بازی کند، بلکه شخصیتهایی میتوانند تأثیرات بنیادین در پروسۀ تمدنها بجا بگذارند که نه فقط با حیات خود بلکه با نحوۀ مؤثراز مرگِ خود در زندگی و حیات اجتماعی اثری برجا بگذارند.
حال چرا شهادت ابرمردان، بیش از آنکه موجب شکست جنبشهای مقاومت بشود، خود موجب قیام و قیامت میشود و رهبران جدیدی را برای معرکه خلق میکند؟
یکی از ریشههای تجلی و ظهور سران جدید و رهبران جوان، عنصر الگوسازی در شهادت است. اساسا شهید بعد از شهادت تبدیل به یک الگو و بلکه یک آرزو میشود. آنگاه که شهید تبدیل به الگو و آرزو میشود، ارادههای جدیدی در سطح رهبری در جهان اسلام فعال میشوند و انگیزههای بزرگی برای اقدامات بزرگ شکل میگیرند.
آرزوی شهادت، طلب شهادت، تمنای شهادت و اراده برای شهید شدن، نه تنها رهبران جدیدی را خلق میکند بلکه فلسفه شورانگیزی از مرگ و زندگی برای شهادت طلبان ارائه مینماید. شهید شیخ حسین معن (از شاگردان شهید صدر و از رهبران حزب الدعوه عراق) شعاری داشته است که «المستمیت لا یموت» نمی میرد آنکه در پی مرگ می رود). شیخ محمد مهدی شمس الدین در سخن از مرگ فی سبیل الله به ارادۀ مرگ در راه خدا تأکید می کند و چنین اراده ای را برای هر یک از اعضای امت اسلام لازم می شمارد. شیخ محمد مهدی آصفی نیز در بحث از شهادت، از تمنای شهادت سخن می گوید و چنین تمنای قلبی را در شکل گیری عزت و اقتدار اسلام مهم و سازنده می داند.
حال به نظر میرسد فرهنگ استماته و به استقبال مرگ رفتن، حیات، عزت، و بلکه شرافت را برای امت مقاومت باعث میشود و زمینههای فنا و زوال را در هر شرایطی از پایه ویران میکند.
نکته دوم اینکه در الهیات مقاومت، مقاومت نه در ظاهر بلکه در باطن رخ میدهد، و مقاومت نه از ماده بلکه از روح انسان برمیخیزد. در این رویکرد، مقاومت از جنس «ایمان در معرکه» است. منظور از ایمان در معرکه، نه فقط جداییناپذیری ایمان از عمل، بلکه تأثیر ایمان در ایجاد امواج خروشان زندگی و حرکتهای پرشتاب در آن است. از فحوای چنین ایمانی (خاصا ایمان به غیب و ایمان به مددهای غیبی) نوعی از «امید ایمانی» در برابر «امید سکولار» ظاهر میگردد. امیدِ سکولار همان امید به اینجا و اکنون (که در ادبیات فلسفی میتوان آن را «امید وهمی» تلقی کرد) است که در برابر امید ایمانی و اسلامی یا امید به افقهای بزرگ و دوردست (در ادبیات فلسفی میتوان آن را «امید عقلی» قلمداد کرد) میباشد.
امید ایمانی و توجه به دوردستها در آیندۀ جهان و جهان واپسین، موجب گردیده است که جنبشهای مقاومت از حوادث کوتاه مدت و خلاءهای اینجایی و اکنونی دچار یأس نشوند، و در وضعیت یأس و ناامیدی در رخدادهای زمانه، همچنان به آیندههای اینجهانی و آنجهانی خوشبین، فعال، و کوشا بمانند.
https://eitaa.com/Habibollah_Babai
هدایت شده از مجتمعنا
فضیلت شهادت
تفسیر دیگری از مواجهه با مرگ در نوع خاص آن، یعنی شهادت، می توان اندیشید.
در این مواجهه، شهید در تلاش است که در نقطه آری گفتن به زندگی بایستد، و این نقطهای است سرشار ازتناقض، که باید درنگ کرد و با عجله تفسیر نکرد.
سرشار از تناقض، چون از سویی در تلاش است که به زندگی آری بگوید و در مسیر حرکت جوهری پیش برود، و از سویی در مواجهه با مرگ قرار دارد، درنگ در تفسیر آن هم به همین لحاظ است.
در این درنگ دوباره به مرگ باید توجه کرد که آیا مرگ،نفی زندگی است؟
ملاصدرا در اسفار، مرگ را به رفتن از نحوهای به نحوهای دیگر تفسیر کرده است. لذا عبور و رفتن در معنای مرگ حضور دارد.
زندگی هم که با تغییر و حرکت عجین است، در تغییر و حرکت نیز رفتن و عبور از نحوهای به نحوهی دیگر وجود دارد. از این رو، زندگی با مرگ عجین است.
این تجربهی شدن و رفتن و عبور در مرگ و زندگی حضور دارد.
منتها در این شدن، دو نوع از شدن رقم میخورد، نوعی که تنها نفی است و نوع دیگر،عبور و شدنی است که بالیدن زندگی است در نحو حقیقی آن است.
شهادت نیز می تواند با هر یک از این دو نوع عجین باشد، برخی در نفی مقدس موهوم ایستادند، چون در بزنگاههای زندگی، از درک آن لحظه عاجز ماندند و این ستوه از درک لحظه، به نفی آن مبدل شد. و در نفی به استقبال مرگ رفتند. این نوع را میتوان شهادت موهوم نامید.
اما در نحوه ی دیگر از شهادت،تلاش می کند که لحظه را سریان داده و لحظات مختلف را با آن عجین کنند.
در این سریان، لحظات دیگر هم به آن رنگ و بو درمیایند. در اینجا لحظه کش پیدا کرده و لحظات دیگر را سمت و سوی جدیدی می دهد. شهادت جریان جدیدی از فرمدهی زندگی را در دل خود میآورد که لحظات مختلف را به آن لحظه شهادت گره میزند. و این معنای حقیقی شهادت است.
فضیلت شهادت در این است که لحظات متنوع را در آستانهی نسبت جدیدی قرار میدهد.
این نیروی جدیدی است که شهادت با خود در فرم دهی زندگی آزاد کرده و لحظات مختلف را فرم میدهد.
شهادت سید مقاومت نیز نیروی جدیدی را در آن لحظه شهادت آزاد کرد،لحظهای که کش پیدا کرده است و لحظات دیگر را در آستانهی نسبت جدید قرار داده است.
برخی با نوستالژی گذشته و تقدسسازی موهوم، در تلاش اند که سایه گذشته را در اکنون فرافکنی کنند و یا با فرافکنیهای مختلف در تلاش است که سدی در راه این آستانگی ایجاد کرده و مسیر دیگری را ممکن سازند. اما شهادت شهید سید حسن نصرالله، امکانهای جدیدی را در فرمدهی زندگی ممکن ساخته است که راه خود را طی خواهد کرد و تحلیلهای حاصل از تلاش مذبوحانه را در خود حل خواهد کرد.
https://eitaa.com/philosophyofsocialscience
هدایت شده از مجتمعنا
فضیلتِ پذیرشِ شکست
محسن حسام مظاهری
این استیصال، این درماندگی، این حیرت و بهتزدگی، این شوکِ ناشی از تصادم با دیوار سختِ واقعیت و رنگباختن شعارها و خطابهها و تبلیغات ایدئولوژیک سالیان، که این روزها بسیاری از ما را آزار میدهد، و خشم توأمانی که لاجرم سرکوب میشود، گرچه تلخ و گزنده است، اما ازقضا میتواند به یک سرمایهی ملی ارزشمند بدل شود و ذخیرهای برای آیندهی ایران.
به شرط آنکه برخلاف تجارب تاریخی پیشین (از جنگ چالدران، تا جنگهای ایران و روس، و تا جنگ تحمیلی هشتساله)، بهجای انکار شکست یا تأویل و تفسیرهای شعاری و وارونهسازِ جذاب اما تخدیرکننده، آن را بهرسمیت بشناسیم.
به شرط آنکه شکست و هزیمت، به پرسش و مسئله تبدیل شود.
بهشرط آنکه در گام نخست به شناسایی و فهم دقیق ضعفها و ناتوانیها و در گام دوم تدبیر روشمند و بهروز برای جبران آنها بیاندیشیم.
و یکی از ملزومات این امر ـ بهگمان من ـ بازاندیشی الاهیاتی و ازجمله عبور از گفتمان شهادت [شیعی] است. جامعهی ایرانی امروز تحولات بنیادینی را تجربه کرده و میکند که مواجهه با آنها سامان تازهای را میطلبد. ما به گفتارهای جدید، به تأملات تازه، به فکرهای نو محتاجیم؛ ما به الاهیات تازه نیازمندیم؛ به بازاندیشیهای اساسی در فهم و تفسیر تاریخ و دین و فرهنگ و جامعه.
مادام که ذهن و زبان ما اسیر گفتمان شهادت است، مادام که حماسهی بزرگ ما (درواقع) شکست است، مادام که پیروزی وعدهای الاهی است که حواله به آیندهی نامعلوم شده، مادام که شکستهایمان را «عدم الفتح» مینامیم و بهجای فهم عقلانی جهان و خودمان به روایتهای آخرالزمانی دل میبندیم، نمیتوانیم فرجام دیگری را انتظار بکشیم.
از سرزش و طعنهی ملامتگران نباید هراسید. بهجای دمیدن در آتش هیجانات کور و استقبال از جنگی خانمانسوز که میتواند کشور را چند دهه به عقب پرتاب کند، بگذاریم شکست با همهی تلخیاش تهنشین شود؛ تا عمق جان جامعه. و این تلخی آزاردهنده را توشهای کنیم برای فردای کشور و نسلهای بعدی.
پذیرش واقعیتِ شکستِ امروز، روشنگرِ مسیرِ پیروزی فرداست.
پ.ن.
از باب دفع دخل مقدر: بدیهی است که پذیرش شکست بهمعنای تسلیمشدن نیست و منافاتی هم با دفاع ندارد.
۱۴۰۳/۰۷/۰۸
در سه یادداشت فوق، ۳ تحلیل از نسبت شهادت و امر سیاسی و اجتماعی میبینیم. تحلیل اول، دکتر حبیبالله بابایی؛ تحلیل دوم، دکتر مهدی سلطانی و تحلیل سوم، آقای محسنحسام مظاهری؛
در تحلیل سوم، با علوم اجتماعی مواجهیم که بر باب فهم فضای مافوق حیات محسوس، قفلی زده تا ما را منحصر در همین عالم تنگ کند و درکش از ارتباط این دنیا و آن دنیا در توضیح امر اجتماعی، دچار انقطاع و گسست است و لذا سالها در یک دایره تنگ (تقابل حکومت_جامعه) به دور خود میچرخد و اگرچه صدها صفحه کاغذ را سیاه میکند، اما ما را در نهایت، در سرگشتگی مغشوش بیثمری رها میسازد
و علوم اجتماعی که در یادداشت اول و دوم دنبال میشود اگرچه قدری لکنت زبان دارد، اما انفتاحی را در درونش دارد که احساس گشایش فکر و روح را از خلال نوشتن و خواندنش، ولو نادر و کمحجم، همراه با تامل و تفکر برایمان باقی میگذارد؛ تامل و تفکری که هرچند هنوز در مقام علم نیست اما امکان پرسش را مهیا میسازد.
🕌🕍این هیئتها و مساجد و حرم مطهر رضوی است که مشهد را زنده نگه داشته است.
🏗🕌گوی و میدان آستان قدس رضوی در توسعه به سمت شرق مشهد
🎤به بهانۀ سخنرانی تولیت معزز آستان قدس رضوی در جمع نمایندگان اصناف و بازاریان مشهد در شهریور 1403
[1 از 4]
1. مسجد، قطبالرحاء تقسیم کار مدنیت اسلامی
مسجد، تکایا و حسینیهها و آیینهای مذهبی که در آنها شکل میگیرند، مهمترین راز بقاء و استمرار هویتِ مذهبی شهر مشهد در تمام اعصار بودهاند. از دورۀ تیموری که پس از حملۀ مغول به توس و تابران و پناهآوردن مردم توس به پیرامون حرم مطهری رضوی و محلات نوغان، عیدگاه، سراب و میرعلی آمویه، بهتدریج محلات اصلیِ شهر مشهدالرضا تکوین مییابند، مسجد گوهرشاد نیز ساخته میشود. به تبع الگویِ شهرهای اسلامی که مهمترین نهادهای محلات شهری، پیرامون مساجد شکل میگیرند، در کنار مسجد گوهرشاد نیز مجموعۀ بازار و مدرسه و درمانگاه (دارالشفا) و سکونتگاههای دیگر در این محلات تقویت میشود. در شهرهای اسلامی، حداقل سه دسته مسجد وجود داشته است: مساجد جامع شهر، مساجد اصلی هر محله و مساجد کوچکتر و متعدد در هر محله. در چهار محلهای که تا دورۀ صفویه استمرار داشتهاند، مساجد متعددی ساخته میشوند.
https://eitaa.com/mojtamaona/494
🕌🕍این هیئتها و مساجد و حرم مطهر رضوی است که مشهد را زنده نگه داشته است.
🏗🕌گوی و میدان آستان قدس رضوی در توسعه به سمت شرق مشهد
[2 از 4]
در دورۀ صفویه که با ایجاد خیابان صفوی (بالا خیابان و پایینخیابان)، محلات مشهد به شش محله افزایش مییابند، باز هم جایگاه مساجد در بافت شهری مسجد، کاهش نمییابد و حتی تا نزدیکترین نقاط به صحنهای حرم از جمله صحنهای فعلیِ انقلاب و آزادی و جمهوری و گوهرشاد، همچنان مساجد و البته مدرسههای علمیه و بازار وجود دارند. در این بافت، علیرغم اینکه صحنهای بزرگی در حرم مطهر ساخته شده بودند، اما هیچگاه بینیازی از ساخت مسجدی جدید در این محلات، وجود نداشت.
با درکِ امروزی ما از مسجد که عمدتاً آنرا صرفاً محلی برای نمازهای یومیه و حداکثر برگزاری مجالس ختم میدانیم، حقیقتاً این پرسش قابل طرح است که در بافت متراکم پیرامون حرم مطهر رضوی که امکان انجام فرائض یومیه را فراهم میساخته، این تعداد از مسجد چرا باید ساخته میشده است؟ در بافتی که امروز معادل منطقۀ ثامن است و هر وجب از آن، سکونتگاه، بازار یا مدرسۀ علمیهای بوده و مدت زمانِ پیادهروی از انتها تا ابتدای آن، حدود 30 دقیقه به طول میانجامد و در مرکز آن، حرم مطهر و صحنهای آن وجود داشته است، چرا بایستی این حجم بسیار بالا از مساجد کوچک و بزرگ ساخته شود؟ آیا بهراستی انجام فرائض یومیه، نیازمند این تعداد از مساجد بوده است؟
پرسش فوق، میتواند ما را به تاملی جدی دربارۀ نقش مساجد در شهرهای اسلامی از جمله مشهد بکشاند. پاسخ پرسش فوق مطابق شواهد تاریخی بسیار از تاریخ نامحسوس فرهنگیِ شهر مشهد یا دیگر شهرهای اسلامی، آن است که مساجد، در بافت شهر اسلامی، به تبعیت از الگویِ نبوی و علوی، مهمترین محل گفتگویِ عمومی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی میان مردم با یکدیگر و با حکومت بوده است. مساجد، از این جهت، دروازۀ پیوندِ تعاملات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی مردم بودهاند و بههمین دلیل دربِ ورود و خروج به آنها همواره باز بوده است. مساجد، پناهگاه زائرین بیجا و مکان بودهاند و محل گفتگوهای فرهنگیِ اهل محل.
میدانیم که مدنیت و شهرنشینی، برخلاف زندگی روستایی و صحرایی، مبتنی بر تقسیم کار است و تقسیمکار برخلاف تصور رایج، لزوماً پدیدهای مدرن یا غربی نیست و تقسیمِ کار مدرن، تنها صورتی از تقسیمِ کار است. آنچه در تقسیم کار مدرن، برجسته است و متفکرینی نظیر دورکیم یا آدام اسمیت، به آن اشاره کردهاند، خلائی است که میان کارهای تقسیمشده و تخصصیشده شکل میگیرد و در خلاء کلیسا در دنیای مدرنِ غربی، با مفاهیم مدرنی همچون بازار یا جامعۀ سکولار پُر میشود. بنابراین مسئلۀ اصلی در مدنیت و تقسیمکار، واسطهای است که کارهای تخصصیشده را بکدیگر پیوند میدهد. در تقسیم کار مدرن، این بازار یا جامعۀ مدنی سکولار است که حوزههای تخصصیشده و منفرد را بهیکدیگر متصل میکند تا نظم شهری در پیِ تقسیمکار تخصصی از هم فرو نپاشد؛ به همین دلیل، نظم اجتماعی نیز به واسطۀ سکولار بودنِ این نهاد واسطه، سکولار میگردد. از این منظر، مسجد در مدنیت گذشتۀ اسلامی، نقش واسطۀ میان تقسیمکارهای شهری مبتنی بر مدنیت اسلامی را عهدهدار بوده است. مساجد، مخصوصاً مساجد جامع، دارای دربها یا دارهای مختلفی همچون دارالعلم، دارالشفاء، دارالسیاسه، دارالتجاره و نظایر آنها بودهاند و بنابراین مساجد که همواره گشوده و محل رفت و آمد بودهاند، نقطۀ اتصال این دارها و اهالیِ آنها با یکدیگر بودهاند. تاجر و عالِم و طبیب و سیاستمدار، همگی در نماز و سجده بر پرودگار، برابر بودند و در اینجا بود که همۀ تقسیمکارهای تخصصیشدۀ مقتضیِ مدنیت، با منطق الاهیاتی به یکدیگر پیوند میخوردند. با این دیدگاه، نمازی که در مسجدی خوانده میشده که در کانون این نظامهای مختلف مدنی قرار داشت، میتوانست همچون جویباری باشد که انسانِ مومن عالِم و طبیب و تاجر و اهل سیاست را شستشو دهد.
اگر کارکرد مسجد در مدینههای اسلامیِ گذشته را دارای چنین کارکردِ پیوسته و مستمر و گستردهای بدانیم، ساخت و نگهداری از این تعداد بالای مسجد در بافت پیرامون حرم رضوی یا حتی بخشهای مختلف شهر مشهد که در عکس بالا قابل رویت است، چندان بیوجه و بیدلیل و دور از خرد انسانی نیست؛ در مقابل، اگر مسجد را فاقد چنین کارکردهایی دانستیم و آنرا تبدیل به نمازخانهای کوچک و بیرونق و اغلب تعطیل، برای دانشگاه و بیمارستان و شهرداری و پاساژ و هتل کردیم و حداکثر کارکردِ آن را جز نمازهای یومیه پراکنده و فُرادا، به زمان خواب و استراحت کارمندان و کسبه و همراهان بیماران اختصاص دادیم، نه تنها ساخت مسجد، بلکه حتی نگهداری و حفظ مساجد موجود نیز بلاوجه و دور از خرد ابزاری است.
https://eitaa.com/mojtamaona/495
🕌🕍این هیئتها و مساجد و حرم مطهر رضوی است که مشهد را زنده نگه داشته است.
🏗🕌گوی و میدان آستان قدس رضوی در توسعه به سمت شرق مشهد
[3 از 4]
2. توسعه به سمتِ شرق مشهد و میدان آزمون نهادهای مذهبی
اخیراً بحثی پیرامون توسعه مشهد به سمت شرق این شهر که عمدتاً ناظر به بخش شرقیِ حرم مطهر رضوی نیز میشود، مطرح شده است. این بحث، با فرض جدیبودن و تحقق آن،بیتردید مهمترین و کلانترین پروژۀ شهری آیندۀ مشهد و شاید شرق کشور باشد که نه تنها بر زندگیِ مردم مشهد، بلکه بر تعاملات مشهد با شهرهای شرقی یا حتی کشورهای شرقی تاثیرگذار بوده و با توجه به مسئلۀ همگانی و ملی زیارت، بیتردید حتی میتواند مسئلهای مهم برای کُلِ ایرانیان باشد. با اینحال آنچه این مسئله را اهمیت مضاعفی میبخشد، نقش بیبدیل آستان قدس رضوی بهعنوان مهمترین ذینفع این توسعۀ شهری است. بخش قابل توجهی از زمینهای این منطقه در اختیار آستان قدس رضوی است و با توجه به جایگاه این زمینها در مرکز این توسعۀ شهری، قطعاً موضعگیری آستان قدس و تعریف کاربردی زمینهای این نهاد مقدس در این منطقه، تاثیر بسیار زیادی بر مشهد آینده خواهد داشت.
با اینحال مسئلۀ توسعه به سمت شرق، برخلاف تحولات توسعهای که در دهۀ 1370 شمسی و تحت تاثیر الگوهای توسعۀ آن دوران رقم خورد و ثمرات ناگوار آن، مخصوصاً از حیث فرهنگی و اجتماعی و حتی اقتصادی در بخشهای غربی و جنوبی مشهد بر هیچکسی پوشیده نیست، مسبوق به تجربۀ نیازموده نیست. ما اکنون تجربۀ شکستِ طرح طاش در پیرامون بافت حرم رضوی و ناکارآمدی محضِ هتلها و پاساژهای مدرن این منطقه را حتی در تامین اسکان زائرین نوروزی یا آخر ماه صفر مشاهده میکنیم. این سنجش اگر تدقیق شود و به قلمروهای فرهنگی و اجتماعی کشیده شود، تخریب بنیانهای فرهنگیِ پایتخت فرهنگی جهان اسلام به بهانۀ توسعۀ اقتصادی نیز بر اهل فرهنگ و هنر پوشیده نیست. بهراستی اگر انسانهای 200 سال آینده بخواهند دربارۀ میراث فرهنگی که ما حتی در منطقۀ ثامن از خود به جا گذاشتهایم قضاوت کنند و آنرا با میراث شیخ بهائی مقایسه کنند، چه خواهند گفت؟ بهراستی چگونه میشود که در شهر حضرت رضا (ع) شاهد یکی از بزرگترین حاشیهنشینیها و تضادهای طبقاتی در کشور باشیم؟
با گسترش این سنجش به بخشهای غربیِ شهر مشهد، درخواهیم یافت که ما دیگر نه تنها ردپایی از یک شهر مذهبی، بلکه حتی اثری از یک شهر فرهنگی نمیبینیم، بلکه بیشتر با یک شهر تجاری یا تفریحی مواجهیم که نماد برجستهاش، موجهای آبی یا بازارهای بزرگ تجاری (مالها) برای آنچیزی است که جامعهشناسان غربی، فرهنگ مصرف (Consumer culture) طبقۀ مرفه میخوانند. در این مناطق، تعداد مساجد، تقریباً بهاندازۀ پتشاپها است و البته با منطقی که جورج زیمل دربارۀ شهرهای مدرنِ مبتنی بر اقتصاد سرمایهداریِ طبقۀ مرفه بیان میکند، همین تعداد مساجد نیز چندان وجهی ندارند. در این بافتهای شبهمدرن، مساجد تقریباً شبیه کلیساها در شهرهای مدرن هستند. مسجدی که تمام کارکردهای ذاتی و واسطهای آن در مدنیت اسلامی از آن گرفته شده، دیگر همچون کلیسایی متروک است که گاهی از آن، صدای اذانی کوتاه، بلند میشود و بهمدت نیم یا یک ساعت، درب آن باز خواهد بود. این مساجد، اغلب در کوچههای حاشیهای خیابانها قرار دارند و شهرداریها که در گذشته، بهمثابه دارالسیاسۀ شهرها، به مساجد جامع متصل بودند و در حاشیۀ آنها قرار میگرفتند، اکنون لطف میکنند و بر سر کوچههایی که مساجد در آنها قرار دارند، تابلو سبز کوچکی نصب میکنند.
https://eitaa.com/mojtamaona/496
🕌🕍این هیئتها و مساجد و حرم مطهر رضوی است که مشهد را زنده نگه داشته است.
🏗🕌گوی و میدان آستان قدس رضوی در توسعه به سمت شرق مشهد
[4 از 4]
از این منظر ما در توسعه یا پیشرفت به سمتِ شرق مشهد، با دو الگوی رقیب بهشدت جدی روبرو هستیم. الگویی که سابقۀ هزارسالۀ مدنیت اسلامی-ایرانی را پشتِ سر خویش دارد و بقایای آن در مشهد، حداقل از دورۀ تیموری همچنان باقی است و در محوریت این مدنیت، مسجد قرار میگرفته است. از اینجهت، آستان قدس رضوی، هرچه دارد، بعد از خدا و امام رضا (ع) و الطاف خفیۀ و آشکار این امام رئوف، بیتردید از مساجد و هیئات و تکایا دارد. اکنون زمان انتخاب است. آیا قرار است شرق مشهد نیز به سرنوشت نگونبخت غرب آن تبدیل شود و در آیندهای نه چندان دور، در شرق مشهد نیز زائران حرم رضوی با انبوهی از پتشاپها و مشتریان خاص آنها روبرو باشند و با دیدن آنها، به زیارت بارگاه ملکوتیِ حضرت رضا (ع) مشرف شوند و سوغات فرهنگی خود را از مشهد از چنین فروشگاههایی خریداری کنند یا مشهد میتواند تبدیل به شهر هزار مسجدی شود که در هر محله، پناهگاه زائر و مجاور حضرت رضا (ع) هستند؛ مساجد یا حسینههایی که در هر محلهای، شناسۀ آن محله محسوب شوند و نهاد واسطۀ درمانگاه و مدرسه و دانشگاه و محل تفریح کودکان و کانون بوستانها و مغازهها و بازارها و همجوار شهرداری منطقه یا حتی محل اسکان زائر باشند. همانطور که در مباحث کلامی، سویۀ دیگر اعتقاد به تنزیه و تعطیل، گرفتاری در تشبیه است، سویۀ دیگر سکولاریسم، رُهبانیت است. مسجد یا هر مکان قدسیِ دیگری که بهبهانۀ عدم درگیری با بازار و سیاست و دیگر اقتضائات زندگیِ روزمرۀ شهری، مسیر رهبانیت در پیش گیرد، ناگزیر در همان دَم، گرفتار سکولاریسم شده است. غفلت از شهر، به بهانۀ حفظ تقدس مکان قُدسی، تن دادن به سکولاریسمی است که دیر یا زود، گریبان مکان قدسی را نیز خواهد گرفت. تعطیلی مسجد و حسینیه و تعطیلی فعالیتهای رایج روزمره در آن و انحصار آنها به عبادات یومیۀ محدود، همان رُهانبیتی بود که مسجد و حسینیه را به مکانی فاقد کارکرد در زندگی روزمره تبدیل کرد و ناگزیر، در زندگی روزمره به حاشیه رفت و مکان قدسیاش نیز تصاحب شد. از اینجهت، مسجد و حسینیه، اگر متناسب با اقتضائات زیست معاصر احیا شود، میتواند نقشی مهم در آیندۀ پیشرفت مشهد به سمت شرق ایفا کند و حتی الگوی منحط توسعۀ فعلی به سمتِ غرب که عمدتاً بر زمینِ بهارث رسیده از دورۀ پهلوی دوم بنا نهاده شده است را اصلاح نماید.
https://eitaa.com/mojtamaona/497
به لطف دوستان شورای بررسی متون در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، امروز این دو جلد اثر به دستم رسید.
فارغ از انواع نقدهایی که می توان به این دو مجموعه مقالات وارد ساخت، اصل توجه به مفاهیم اساسی علوم انسانی در شورای بررسی متون، اقدامی شایستۀ تقدیر است.
شوکران جهل دربارۀ آراء نیکولاس کوزانوس (نیکولا اهل کوزا) است. پرداختن به آراء او، اولین بار در جریان رسالۀ نخبه وظیفۀ سربازی، گره گسست قرون وسطی و دورۀ جدیدِ تجددِ غربی را برایم گشود. جایگاه کوزانوس در تفسیر ریاضیاتی از الاهیات و تاثیر او بر امثال کوپرنیک نشان می دهد که اولین قلمروهایی که در تکوین جهان مدرن دچار تحول بنیادین شد، قلمرو الاهیات بود. غربی ها در مواجهه با نقصان های فلسفۀ ارسطویی احیاء شده در اواخر قرون وسطی (به روایت ابن رشدیان لاتینی یا حتی توماس آکویناسِ متاثر از ابن سینا) در توضیحات الاهیات مسیحی راهی را رفتند که کوزانوس در آغازگاه آن است و ما، در جهان اسلام، مخصوصاً بعد از ابن سینا، راهی دیگر رفته ایم که با شیخ اشراق و ملاصدرا عجین شده است. این دو راه، بیش از دو سده است که در نتایج، بهم رسیده اند و باب گفتگو میان دو مسیر، نیازمند توجه به سرآغازهای جدایی است.
این دست توجهات اگرچه برای فهم جهانِ معاصر غربی، کافی نیستند، اما تلنگرهایی به ما دربارۀ مواجهه با علوم انسانی و جهانِ معاصر غربی می زنند.
https://eitaa.com/mojtamaona/499
May 11
📣 انجمن مطالعات اسلامی در علوم انسانی با همكارى انجمن علوم سیاسی دانشگاه فردوسی مشهد برگزار میکند:
🌏 کارگاه روش تحلیل نو در منازعه فلسطین
🏢 مکان: دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه فردوسی مشهد
📆 جلسه اول شنبه 12 آبان ساعت 16 تا 18
جلسه دوم سه شنبه 15 آبان ساعت 16 تا 18
🔗 پاسخگوی نحوه صدور گواهی، سایر مزایای ثبت نام و تخفیف ویژه دانشجویان نوورود در ايتا و تلگرام
@Political_fum
-----------------------
@LPSFum
#پژوهشکده_مطالعات_اسلامی_در_علوم_انسانی
🆔 ایتا | آپارات | وبگاه
https://www.ibna.ir/news/522612/%D8%B2%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7%D8%B1-%D8%A7%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%87%DB%8C%D9%85%DB%8C-%D8%B3%D9%88%DA%98%DB%80-%D9%86%D9%88%D9%85%DB%8C%D9%86%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%B3%D8%AA-%D8%B1%D9%87%D8%A7%D8%B4%D8%AF%D9%87-%D8%AA%D9%88%D8%B3%D8%B7-%D8%AE%D8%AF%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B3%DB%8C%D8%AD%DB%8C-%D9%86%D8%B8%D9%85
زانیار ابراهیمی، در جملۀ آخر، به مفهوم «رحمت واسعه» اشاره می کند.
در سنت شیعی، رحمت واسعه، مصداق و تعین یافته است و محور نظم امور است. او در آینده است و درکِ او، می تواند نیروی پیشرفت باشد.
مسئلۀ اصلی «عصر» غیبت، چگونگی درک اوست.
هدایت شده از نقد فرهنگی
افقگشایی روایت مقاومت در جهان روایتها محمدجواد استادی
نگاهی به رمان خار و میخک نوشته شهید یحیی سنوار
در جهان کنونی با همه پیچیدگیها، تعارضها و کشمکشهای فراوانش، تنها زمانی میتوان بر دیگران تأثیر گذارده و نقش هدایتگر مبتنی بر قدرت را ایفا نمود که در جایگاه راهبری و کنترل افکار عمومی قرار گیریم. ساخت انگارههای عمومی در جهان اساسیترین هدف و اصلی است که قدرتها و یا هر ایدئولوژی آن را پیگیری میکنند. امروز «روایت» مهمترین ابزار برای تحقق این امر مهم است. از این رو میتوان گفت جهان کنونی، جهان روایتهاست. امروز روایتی که بر دیگر روایتها غلبه و با تودههای گسترده مردم ارتباط برقرار کند روایت غالب خواهد بود و این روایت افکار و نگرهها را بر اساس اهداف و نگاههای صاحب روایت، شکل میدهد. مروری بر تاریخ استعمار و جریانهای بهرهکش نشان میدهد ایشان همواره از عنصر فرهنگ و ابزار روایت به عنوان بستری زمینهای برای گسترش اهداف و برنامههای خویش بهره بردهاند.
«مقاومت» کلانمفهومی است که امید آزادگان و افقگشای حرکت ایشان در راستای رهایی از بندهاست. به همین خاطر است که همواره مستکبران کوشیدهاند مفهوم مقاومت را تقلیل داده و از آن تصویری معکوس و مبتنی بر خشونت ارائه دهند.
در این میان چنانچه اشاره شد بهترین بستر برای تبیین مفهوم مقاومت و توسعه و گسترش معنایی آن، بهرهمندی از روایت و قالبهای متنوع آن است. در میان همه قالبهای روایت مدرن، رمان و ادبیات داستانی به دلیل ویژگیهای متعدد از جمله برخورداری از زبان حسآمیز، عمومی بودن، در دسترس بودن، جذابیت، قصهبنیاد بودن و مواردی از این دست بهترین ابزار برای انتقال معناست. اکنون که یکی از چهرههای تابناک مقاومت یحیی سنوار به شهادت رسیده، فرصتی برای واکاوی ابعاد پوشیدهتر این شخصیت است. در کنار همه وجوه شخصیتی سنوار از جمله سیاستورزی، رشادت، شجاعت و امثال آن، توجه و دریافت دقیق او از اهمیت روایت قابل توجه است. یحیی سنوار در طول دورانی که در اسارت رژیم جعلی صهیونیستی بود اقدام به نگارش رمان مهمی به نام «خار و میخک» آن هم به زبان عبری کرد. سنوار به خوبی دریافته بود برای انتقال معنای مقاومت و بازتاب ملموس و قابل درک آنچه بر ملت مظلوم فلسطین گذشته و میگذرد باید از زبان داستان بهره برد. سنوار در این رمان به بهانه روایت زندگی جوانی فلسطینی به نام احمد که در مسیر آزادی مبارزه میکند تصویری دقیق از زندگی جامعه فلسطین و نوع مبارزه آنها برای دست یافتن به استقلال ارائه میکند. یکی از مهمترین ویژگیهای این رمان که با استقبال منتقدان ادبی نیز روبهرو شده ارائه تصویر واقعگرایانه از زیست معاصر و روزمره در فلسطین است. شاید بتوان گفت «خار و میخک» حکم یک سند تاریخی البته در زبان ادبی را دارد. میتوان مدعی شد خواننده این رمان از منظر تاریخی و اجتماعی با آنچه در سالیان گذشته بر فلسطینیان گذشته آشنا میشود و از ارجاعات تاریخی دقیق بهرهمند است.
سنوار زبانی ساده و روان را برای روایت داستان خویش انتخاب کرده و این زبان امکان برقراری رابطه با طیف وسیع مخاطبان از فرهنگهای گوناگون را مییابد. از دیگر نقاط قوت این رمان، طرح مسئله مهم فرهنگ فلسطین است. شاید به دلیل شرایط سختی که در همه این سالیان بر فلسطینیان گذشته کمتر به عناصر فرهنگی ایشان توجه شده باشد. خار و میخک با جزئیاتی ارزشمند و جذاب، آداب و رسوم فلسطینیان را بازتاب داده و فرهنگ غنی این سرزمین را به جهانیان معرفی میکند. برخی این رمان را عاملی الهامبخش برای آزادیخواهان و ورود ایشان به عرصه مبارزه و ظلمستیزی میدانند. با مروری بر بررسی نشریات ادبی جهان درباره این رمان ویژگیهای مهمی پدیدار میشود. روایت ملموس و صادقانه، توجه جدی به مسئله نمادپردازی، تقویت ادبیات مقاومت در تراز جهانی، مسئلهشناسی و تصویرسازی از جمله مهمترین این موارد است. اوج نمادپردازی در نام این رمان هویداست، خار نشان سختی و رنج و میخک نماد شادی و امید است. سنوار میخواهد در این رمان تضاد میان رنج و امید در زندگی فلسطینیان را نشان دهد.
سنوار در خار و میخک میگوید در سختترین شرایط نیز میتوان به امید آیندهای پیروز و روشن زندگی کرد. حماس نمونه اعلای این تفکر است که عینیت یافته است. زندگی یحیی سنوار و شهادت حماسی او خود نشان از امکان زندگی آزادیخواهانه و سربلند در عین سختی و محدودیت است. امید است به زودی ترجمه این رمان منتشر و در اختیار همه علاقهمندان قرار گیرد.
✨نقد فرهنگی: کانال فعالیتها، تحلیلها و یادداشت های فرهنگی
#محمدجواد_استادی
https://eitaa.com/naghdefarhangi
🖋 فلسفۀ مقاومت در روزگارِ توسعهیافتگی-وابستگی
قسمت 1 از 3
1. «زمان» در نزد حکما و عرفای مسلمان، واجد ساحات مختلفی است. فیالمثل سیدحیدر آملی، عارف سدۀ هشتم هجری، از سه زمان کثیف، لیطف و الطف یاد میکند. با حذف ساحات مابعدالطبیعی از زمان و انحصار زمان به قلمروِ سوژۀ انسانی، زمان منحصر به مقولهای کمّی و قابل محاسبه و کنترل برای انسان شد. زمان، شرط پدیدارهای سوژۀ کانتی است. در اینجا دیگر نه خبری از زمان لطیف و الطف است و نه وجود، مقدم بر زمان معنایی دارد، بلکه زمان، به¬همراه انسان، قدیم است. به تبع این درک از زمان، تاریخ نیز منحصر به تاریخ کمّی میگردد. از حیث آغاز، با این تحول عظیم، جهان ماقبل هبوط که زمانی غیر از زمانِ ایندنیایی و غیر وابسته به سوژۀ انسانی دارد، از ساحات وجود حذف میشود و هبوط، همانطور که امیل دورکیم جامعهشناسی، در کتاب صور بنیادی حیات دینی و بسیاری د یگر متذکر شدهاند، تبدیل به فرضیهای میگردد که صرفاً در «قصه«های ادیان الهی، مقبولیت داشت و با ظهور علوم مدرن و خرافاتزدایی از قصههای ادیان، دیگر معنایی ندارد. از حیث پایان تاریخ نیز، پایان تاریخ در نگاه دینی و مابعدالطبیعی، همواره در جایی ورای تاریخ کمّی و ایندنیایی تعریف میشد که همواره باید مورد انتظار قرار میگرفت، در حالیکه با حذف ساحت مابعدالطبیعی از زمان و تاریخ، لحظۀ پایان تاریخ نیز، درونماندگار (Immanent) در تاریخ کمّی میشود. در این لحظه است که ایدۀ ترقی (the Idea of progress) بهعنوان هستۀ اصلی نظریات و فلسفههای تاریخ غربِ مدرن در سدۀ هجده و نوزده سربر میآورد. ایدهای که با بسط منطقِ علوم طبیعی مدرن به قلمرو تاریخ، هم آغاز، هم میانه و هم پایان تاریخ را قابل محاسبه با سنجههای کمّی میداند.
https://eitaa.com/mojtamaona/513
فلسفۀ مقاومت در روزگارِ توسعهیافتگی-وابستگی
قسمت 2 از 3
2. با اینحال فارغ از این نتایج مابعدالطبیعی، با حذف ساحت مابعدالطبیعی از زمان و انحصار آن به زمانِ کمّی، تنوع و تکثر جوامع در تاریخ، لاجرم به تقدم و تاخر نسبت به پایانِ تاریخ متوقف میشود. بهتعبیر هگل، حقیقت، کل و پایان است و بنابراین جامعِ اجزاء متضاد ماقبل خود است. این درک از زمان و تاریخ، لاجرم جوامع را نسبت به نقطۀ پایان، بر اساس شاخصههای کمّی میسنجد و ارزیابی میکند. جوامع توسعهیافته، پیشرانِ نقطۀ پایانِ تاریخ و معیار سنجههای توسعهیافتگی در تاریخاند و جوامع متکثر دیگر، بر اساس آناتِ متغیر تاریخِ کمّی و سنجههای قابل محاسبه، در مسیر توسعهیافتگیاند. با این معیار و ملاک، جایگاه و موقفِ تاریخیِ جوامع در حال یا در مسیر توسعه، همواره با نقطۀ متغیرِ پایانِ تاریخی معین میشود که توسط جوامع توسعهیافته به آن تشخیص میبخشند. بنابراین تعیین جایگاه در حال توسعهها، «وابسته» به نقطۀ توسعهیافتگیای است که خودِ توسعهیافتهها مشخص میسازند. ما در ورای تاریخ، در ساحتِ فراکمّی تاریخ، در ابعاد مابعدالطبیعیِ آن، هیچ معیار و ملاکی برای پیشرفت تاریخ نداریم و نقطۀ پایان تاریخ، حلولیافته و درونماندگارِ در تاریخی است که توسعهیافتهها، «بهروزش» میکنند. بهروز بودن (up date) نه یک صفت عارضی، بلکه قوامبخش همۀ دستاوردهای جهانِ مدرنِ غربی است؛ علمِ بهروز، اقتصادِ بهروز، صنعت بهروز، انسان بهروز و جامعۀ بهروز و البته مراد از «روز»، پایانِ تاریخی است که به درونِ تاریخِ غربی، تقلیل یافته و درونماندگار شده است. به این جهت، «وابستگی»، همانطور که بسیاری از نظریهپردازان منتقد توسعه نظیر پل باران متذکر شدهاند، سویۀ دیگر توسعهیافتگی است. با حذف ساحتِ مابعدالطبیعیِ زمان و تاریخ و کلِ هستی و انحصار آن به ساحت ایندنیایی، تکثر و تنوع جوامع ناگزیر در رابطۀ متضاد و متضایفِ توسعهیافتگی-وابستگی قابل توضیح است. در تاریخِ تکساحتی و فاقد ابعاد مابعدالطبیعی، یا بایستی هرگونه تکثر و تنوع جوامع را منکر شد و یا ناگزیر، بایستی این تکثر و تنوع را در رابطۀ توسعهیافتگی-وابستگی توضیح داد. این رابطه صرفاً یک رابطۀ سیاسی نیست، بلکه ناظر به نحوۀ هستی و بودنِ جوامع مذکور است. در این تلقی از زمان و تاریخ، همانطور که ادوارد سعید در قالب توضیح شرقشناسی متذکر میشود، شرق، تبدیل به شرقِ غربیها میشود و مادامی که از این دیدگاه به جهان بنگریم، شرق، چیزی جزِ شرقِ غربیها نیست و چون، غرب، عینِ توسعهیافتگی و تحققبخشِ پایان تاریخ است، شرقِ غربیها، چیزی جز عقبماندگی در تاریخِ غربی که تاریخ جهان است، نخواهد بود. عقبماندگی، صفت عارضیِ شرقیها نیست، بلکه نحوۀ وجودِ ضرورتیافتۀ آنها در تاریخِ غربی است. اگر فلسفۀ تاریخ هگل را عینِ مابعدالطبیعۀ او بدانیم، آنگاه روشن خواهد که به حسب ضرورتهای تاریخی، در جنگهای ایران و یونان، تمدن از ایران به یونان منتقل شد و بعدهم در جهان غرب، پس از تجربۀ مسیحیتِ قرون وسطی، در دورۀ مدرن به اوج رسید. به حسبِ این ضرورتِ تاریخی، شرق، همواره عقبماندۀ غرب خواهد بود. تاریخِ شرق، بالضروره، ذیل تاریخ غرب است.
https://eitaa.com/mojtamaona/514