#همه_خادم_الرضائیم
#گزارش_تصویری
🇮🇷برگزاری مراسم باشکوه در روز ۱۲ بهمن ماه ۱۴۰۲ (سالروز بازگشت امام راحل به میهن ایران اسلامی ) و تجدید میثاق باشهدا،،،،،
🔰باحضور خادمیاران ، یاوران ارجمند و مردم شهید پرور در گلستان شهدای اصفهان
🎤باسخنرانی استاندار محترم سید مرتضی مرتضوی
📆پنج شنبه ۱۲ بهمن ماه ۱۴۰۲
🇮🇷🔰🇮🇷🔰🇮🇷🔰🇮🇷🔰🇮🇷🔰🇮🇷🔰
#کانون_خبر_و_فضای_مجازی
#کانون_خادمیاری_تخصصی_خیریه نذر سلامت امام زمان ( عج ) و موکب حضرت زهرا ( س )
#مدیریت_کانونهای_خدمت_رضوی_استان_اصفهان
46.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#همه خادم الرضائیم
#گزارش_تصویری
🚩 باهمت خادمیاران و یاوران کانون تخصصی خدمت رضوی ، خیریه نذر سلامت امام زمان ( عج ) و موکب حضرت زهرا ( س )
🍀 یکصدو پنجاهُ هشتمین جلسه معرفتی چهارشنبه های امام رضایی
🎙باسخنرانی استاد اخلاقی پیرامون تفسیر زیارت جامعه کبیره
📆مورخه ۱۴۰۲/۱۱/۱۱ برگزار گردید
🌐 اصفهان _ خیابان احمدآباد _ ابتدای خیابان خواجه نظام الملک _ روبروی دبستان شهید آوینی _ نبش کوچه ۲ _ سالن اجتماعات
🚩🍀🚩🍀🚩🍀🚩🍀🚩🍀🚩🍀
# کانون _ خبر _ و _ فضای _ مجازی
#خیریه _ نذر_ سلامت _ امام زمان ( عج )
# مدیریت _ کانونهای _ خدمت _ رضوی _ استان _ اصفهان
🚩https://zil.ink/mokebhzes_ir🚩
هدایت شده از سیدعظیم
👌 من رای میدهم
✌️ چون به کشورم علاقمندم
🌷به خون شهیدان سرزمینم پایبندم
#من_رای_میدهم2⃣
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
#رای_من_ایران_سربلند
┄┅═✧❁🍃🌸🍃❁✧═┅
https://eitaa.com/mojekhabar1400
هدایت شده از یا زهرا
دوستی میگفت:
هر وقت بابام میدید لامپ اتاق یا پنکه روشنه و من بیرون اتاقم، میگفت
چرا اسراف؟ چرا هدر دادن انرژی؟
آب چکه میکرد، میگفت: اسراف حرامه!
اتاقم که بهم ریخته بود میگفت: تمیز و منظم باش؛ نظم اساس دینه..
حتی درزمان بیماریش نیز تذکر میداد
مدام حرفهای تکراری وعذابآور،
تا اینکه روز خوشی فرا رسید؛ چون میبایست در شرکت بزرگی برای کار، مصاحبه بدم.
با خود گفتم اگر قبول شدم، این خونه کسل کننده و پُر از توبیخ رو، ترک میکنم.
صبح زود حمام کردم، بهترین لباسمو پوشیدم و خواستم برم بیرون که پدرم بِهم پول داد و با لبخند گفت: فرزندم!
۱-مُرَتب و منظم باش؛
۲-همیشه خیرخواه دیگران باش
۳-مثبت اندیش باش؛
۴-خودت رو باور داشته باش؛
تو دلم غُرولُند کردم که در بهترین روز زندگیم هم از نصیحت دست بردار نیست و این لحظات شیرین رو زهرمارم میکنه!
با سرعت به شرکت رویاییام رفتم، به در شرکت رسیدم، با تعجب دیدم هیچ نگهبان و تشریفاتی نبود، فقط چند تابلو راهنما بود!
به محض ورود، دیدم آشغال زیادی در اطراف سطل زباله ریخته، یاد حرف بابام افتادم؛ آشغالا رو ریختم تو سطل زباله..
اومدم تو راهرو، دیدم دستگیره در کمی از جاش دراُومده، یاد پند پدرم افتادم
که میگفت: خیرخواه باش؛ دستگیره رو سر جاش محکم کردم تا نیوفته!
از کنار باغچه رد میشدم، دیدم آبِ سر ریز شده و داره میاد تو راهرو،
یاد تذکر بابا افتادم که اسراف حرامه؛ لذا شیر آب رو هم بستم..
پلهها را بالا میرفتم، دیدم علیرغم روشنی هوا چراغها روشنه، نصیحت بابا هنوز توی گوشم زمزمه میشد، لذا اونا رو خاموش کردم!
به بخش مرکزی رسیدم و دیدم افراد زیادی زودتر از من برای همان کار آمدن و منتظرند نوبتشون برسه
چهره و لباسشون رو که دیدم، احساس خجالت کردم؛ خصوصاً اونایی که از مدرک دانشگاههای غربیشون تعریف میکردن!
عجیب بود؛ هر کسی که میرفت تو اتاق مصاحبه، کمتر از یک دقیقه میامد بیرون!
با خودم گفتم: اینا با این دَک و پوزشون رد شدن، مگر ممکنه من قبول بشم؟ عُمراً!!
بهتره خودم محترمانه انصراف بدم تا عذرمو نخواستن!
باز یاد پند پدر افتادم که مثبت اندیش باش، نشستم و منتظر نوبتم شدم
*اونروز حرفای بابام بهم انرژی میداد*
توی این فکرا بودم که اسممو صدا زدن.
وارد اتاق مصاحبه شدم، دیدم۳نفر نشستن و به من نگاه میکنند
یکیشون گفت: کِی میخواهی کارتو شروع کنی؟
لحظهای فکر کردم، داره مسخرهم میکنه
یاد نصیحت آخر پدرم افتادم که خودت رو باور کن و اعتماد به نفس داشته باش!
پس با اطمینان کامل بهشون جواب دادم:
ِان شاءالله بعد از همین مصاحبه آمادهام
یکی از اونا گفت: شما پذیرفته شدی!!
باتعجب گفتم: هنوزکه سوالی نپرسیدید؟!
گفت: چون با پرسش که نمیشه مهارت داوطلب رو فهمید، گزینش ما عملی بود.
با دوربین مداربسته دیدیم، تنها شما بودی که تلاش کردی از درب ورود تا اینجا، نقصها رو اصلاح کنی..
در آن لحظه همه چی از ذهنم پاک شد، کار، مصاحبه، شغل و..
هیچ چیز جز صورت پدرم را ندیدم، کسی که ظاهرش سختگیر، اما درونش پر از محبت بود و آینده نگری..
عزیزانم!
در ماوراء نصایح و توبیخهای مادرها و پدرها، محبتی نهفته است که روزی حکمت آن را خواهید فهمید...
اما شاید دیگر آنها در کنار ما نباشند: میگن قدیما حیاطها درب نداشت
اگر درب داشت هیچوقت قفل نبود...
میدونید چرا قدیمیا اینقدر مخلص بودند؟
چرا اينقدر شاد بودن؟
چرا اينقدر احساس تنهايی نمیكردند؟
چرا زندگیها بركت داشت؟
چرا عمرشون طولانی بود؟...
چون تو کتابها دنبال ثواب نمیگشتند
که چی بخونند ثواب داره،
دنبال عملکردن بودند. فقط یک کلام میگفتند:
خدایا به دادههایت شکر.
نمیگفتند تشنه رو آب بدید ثواب داره
میگفتند آب بدید به بچه که طاقت نداره
موقعی که غذا میپختند، نمیگفتند بدیم به همسایه ثواب داره، میگفتند بو بلند شده، همسایه میلش میکشه
ببریم اونا هم بخورن.
موقعی که یکی مریض میشد نمیگفتن
این دعا رو بخونی خوب میشی، میرفتن
خونه طرف ظرفاشو میشستن جارو میزدن، غذاشو میپختن که بچههایشغصه نخورن
اول و آخر کلامشون رحم و مهربانی بود.
به بچه عیدی میدادند، میگفتن دلشون شاد میشه
به همسایه میرسیدن میگفتن همسایه
از خواهر و برادر به آدم نزدیکتره...
خدایا قلب ما را جلا بده که تو کتابها
دنبال ثواب نگردیم خودمان را اصلاحکنیم و با عمل کردن به ثواب برسیم
نه فقط با خواندن دعا...
مهربان باشیم
محبت کنیم بیمنت...
*پیشنهاد میکنم این متن تاثیر گذار رو برای دوستان ، عزیزان و بچه هاتون بفرستید.*
#همه _خادم_ الرضائیم
#گزارش_تصویری
🚩 باهمت خادمیاران و یاوران کانون تخصصی خدمت رضوی ، خیریه نذر سلامت امام زمان ( عج ) و موکب حضرت زهرا ( س )
🍀 یکصدو پنجاهُ هشتمین جلسه معرفتی چهارشنبه های امام رضایی
📆چهارشنبه ۱۱ بهمن ماه ۱۴۰۲ همراه با برنامه های متنوع فرهنگی برگزارشد
به گزارش خبرگزاری آستان نیوز اصفهان:
📖شروع این مراسم با تلاوت چندی از آیات قرآن کریم وقرائت حدیث شریف کسا توسط آقای یزدانی ، سپس تفسیر زیارت جامعه کبیره توسط استاد اخلاقی ؛ قرائت زیارت امین الله و مداحی توسط آقای حاج میرزایی و ختم جلسه با زمزمه سلام خاصه حضرت رضا (ع) پایان یافت
🌐 اصفهان _ خیابان احمدآباد _ ابتدای خیابان خواجه نظام الملک _ روبروی دبستان شهید آوینی _ نبش کوچه ۲ _ سالن اجتماعات
🚩🍀🚩🍀🚩🍀🚩🍀🚩🍀🚩🍀
# کانون _ خبر _ و _ فضای _ مجازی
#خیریه _ نذر_ سلامت _ امام زمان ( عج )
# مدیریت _ کانونهای _ خدمت _ رضوی _ استان _ اصفهان
🚩https://zil.ink/mokebhzes_ir🚩