eitaa logo
منادیان تحول
1.1هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
525 ویدیو
45 فایل
🍃إنَّما بُعِثتُ مُعَلِّما🍃 📌کانال رسمی اطلاع رسانی اخبار بسیج دانشجویی دانشگاه فرهنگیان پردیس فاطمه الزهرا یزد 🖋رویکرد ما تحول در آموزش و پرورش است. ارتباط با ادمین : @its_zm
مشاهده در ایتا
دانلود
"یادبود شهیده فائزه رحیمی دانشجوی دانشگاه فرهنگیان نسیبه تهران" 🏴 این بانوی مجاهد در۱۳ دیماه ۱۴۰۲ در حادثه تروریستی کرمان به فیض شهادت نائل آمد. شهادت این خواهر عزیزمان را به خانواده محترمه و جامعه دانشگاه فرهنگیان تسلیت و تبریک عرض می کنیم و از خداوند منان برای آن عزیز بزرگوار علو درجات را خواستاریم. 🆔 eitaa.com/halif_yazd ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔸eitaa.com/monadian_tahavol
📸 💠 فَإِذا فَرَغتَ فَانصَب -سوره مبارکه‌ شرح، آیه ۷ 🔸 بازگشت از سفری که به ما مسئولیتی توامان‌ با غم داد🕊 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔸eitaa.com/monadian_tahavol
✏️ غم اندر غم دوباره گشته پیدا طنین خصم دشمن شد هویدا خزان شد نو بهار طفل و برنا بماند یادشان در سینه مانا شکفته لاله های سرد و گلگون اگرچه پر کشیده از دل خون همان گلزار که بوده راه مقصود شده سرمنزل و آماج بدرود جوار تربت این مرد میدان شده وادی عشّاق کریمان رقم خورد در طریقت باوری نو عیان شد مکتبی در مکتب تو تجلی شد شهادت در شهادت عجب شوق فراگیریست رشادت کریمان مهد ایثار و شهامت طریق راهیان استقامت به سان کربلایی دیگر آمد مسیر عاشقان چون سنگر آمد ز شور زائرانت هم هراسان نداریم بیمی از طغیان و طوفان زدید از پشت، خنجر را دگربار ولیکن گشته ایم هوشیار و بیدار به پا شد صد سلیمانی در این راه بماند تا ابد پاینده این جاه ✍🏻 به قلم سرکار خانم آیدا مکی ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔸eitaa.com/monadian_tahavol
‼️فوری‼️ ✊✅ راهپیمایی سراسری در محکومیت جنایت تروریستی کرمان و شهادت جمعی از هموطنان بویژه شهیده همزمان با سراسر کشور ⏰ زمان: امروز، پس از اقامه نماز عبادی سیاسی جمعه یزد 🕌 مکان: از میعادگاه های نماز جمعه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔸eitaa.com/monadian_tahavol
8.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀 وداع شبانگاهی با پیکر مطهر شهیده فائزه رحیمی در معراج شهدا 🆔 eitaa.com/halif_yazd ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔸eitaa.com/monadian_tahavol
✏️ ظهر یک روز آسمانی بود... درتکاپوی یک هدف بودیم دلمان آرزوی دیدن داشت و برای وصال صف بودیم تا که از راه میرسد اتوبوس ... جمع بودیم و ذکر میگفتیم دلمان بی قرار گلزار است از همین حال و فکر میگفتیم: <راه دوریست یزد تا کرمان آمدم تا که زائرت باشم حاج قاسم چقدر بی تابم تا بیایم مجاورت باشم> ناگهان بند انتظار گسست خادمی داد زد که برگردید دلمان آرزوی رفتن داشت باز فریاد زد که برگردید! چشم ها زود غرق باران شد آسمان غربت عجیبی یافت... آتش ودود و ازدحام و سپس شهر کرمان غم غریبی یافت! پر کشیدیم... روبه پایان، نه! داغداریم ما ، پریشان، نه! از قدم های راه عشق و جنون لحظه ی اندکی، پشیمان، نه! لحظه هامان دمادم عشق است راه ما راه پرچم عشق است افتخار مکتب ماست و همیشه معلمِ عشق است🖤 ✍🏻 به قلم سرکار خانم زهرا غلامی، دانشجو معلم جا مانده از قافله ی عشق ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔸eitaa.com/monadian_tahavol
18.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آشناییت هرچند اندک و مجازی .... اندکی بعد از حادثه کرمان، تمام گفتگو ها به سمت خبر گرفتن از اعزامی های راهیان مقاومت رفت ... _کسی از بچه های فرهنگیان که کرمان رفتن خبر داره؟ _ یزد سالم _اعزامی ورامین سالم اند _استان مرکزی هم سالمیم _کسی از بچه های نسیبه خبر داره؟؟؟ _همه سالم اند، فقط یک نفر گم شده _پیدا شد... _خداروشکر _خبر ها میگن انگار شهید شده و مایی که همچنان امید داشتیم خبر کذب باشد... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔸eitaa.com/monadian_tahavol
منادیان تحول
#زنگ_شهادت آشناییت هرچند اندک و مجازی .... اندکی بعد از حادثه کرمان، تمام گفتگو ها به سمت خبر گرفت
📋 🔗 دیشب پس از رسیدن به دانشگاه فرهنگیان مرکز علّامه طباطبایی کرمان در خوابگاه‌ها اسکان گرفتیم و با آرامش خوابیدیم، آرامشی که خیلی ماندگار نبود . بعد از کنسل شدن بازدیدمان از بیت الزهرا قرار بر این شد که ما ظهر به سمت گلزار حرکت کنیم، مایی که شاهد دانشجومعلمانی بودیم که اولین سفرشان به دیار کریمان بود و خدا می‌داند چه ذوقی داشتند. و داستان ما از اینجا شروع شد ... +دوستان ساعت یک آماده باشید حمایل هاتون هم بندازید که بریم گلزار ان شاءلله . -دخترا دیر شد سریع تر بیاین. +حمایلم رو جا گذاشتم برم بیارم؟ -بدووووو ، یه دقیقه ای برو و بیا ، معطل نکن دختر با بچه ها در نگهبانی منتظر اتوبوس شدیم، قرار بر آن بود که ساعت ۱:۳۰ بعدازظهر به سمت گلزار حرکت کنیم، اما به طرز عجیبی تا ساعت ۲:۴۵ خبری از اتوبوس نبود! +خانم فلاح زاده نیم ساعت گذشته چرا نمیان؟ ما غممون نیست پیاده بریم اگه تا حالا رفته بودیم رسیده بودیم. -نمیشه... میگن ما برای راحتی شما ماشین گرفتیم. زنگ‌ زدن گفتن چند دقیقه دیگه میرسه، صبوری کنید میریم‌ ان شاءلله. خودم بارها مسئول برگزاری دوره بوده‌ام و درک می کردم که گاهی ممکن است اتفاقی بیفتد و برنامه ها کامل بهم بریزد و از دست ما هیچ کاری برنیاید..! هر چه بیشتر می‌گذشت، ناراحتی بچّه‌ها بیشتر می‌شد؛ بعضی توی کوچه ایستاده بودند، بعضی در دانشگاه و بعضی زیر سایه درختان پناه گرفته بودند ... زمزمه‌ها و غرولند‌ها کم کم شدّت می‌گرفت، دیگر نمی‌شد با حرف آن‌ها را دعوت به آرامش کرد، تا بالاخره خبر رسید... +ماشین اومد. ماشین اومد. -نه بچه ها صبر کنید اون مال بچه های فارس هست. اول اونا برن بعد ما میریم. چند تا از بچه های فارس در اتوبوس جا نشدند و ماندند تا با ما بیان و ما همچنان منتظر بودیم که تلفنم زنگ خورد. +عزیزم بگید بچه ها بیان جلو که ماشین اومد سریع بریم. -دخترا بریم جلو ماشین اومد سریع بریم . _چه عجب، بالاخره ماشین رسید. و ناگهان... 🖇 ادامه دارد.... ✍ به روایت کادر ۱۴۰۲ 🏷کاری از مدیریت دانشگاه پردیس فاطمه زهرا سلام الله علیها یزد ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔸eitaa.com/monadian_tahavol
منادیان تحول
📋#روایت #زنگ_شهادت 🔗#پرده_اول دیشب پس از رسیدن به دانشگاه فرهنگیان مرکز علّامه طباطبایی کرمان در خ
📋 🔗 +چه صدایی بود؟ _احتمالا تصادف شده جایی -ولی صداش خیلی بلند بودا. صدایی شنیدم ، یکی از خدّام کرمانی با عصبانیت از دانشجویانی که در کوچه ایستاده بودند می‌خواستند که به داخل بروند اما چه شده بود؟ اتوبوس که تازه رسیده بود... سراسیمه بقیه دانشجوها را هم به داخل خوابگاه منتقل کردند. - بچه ها برید داخل‌. سریع تر برید داخل. مگه نمیگم برید تو. برید میگم بهتون. برید خوابگاه اصلا برید داخل سریع تر. اما این اصلا عادی نبود، خبری هست اما چه شده؟ ما می‌خوایم بریم گلزار ... وارد خوابگاه که شدیم گوشیم رو چک کردم صدای انفجاری در گلزار شهدا شنیده شده؛ علت حادثه هنوز مشخص نیست. یا حسین بچه ها این پیام رو نگاه کنید. یکی با ترس گفت: انتحاری نباشه؟ مسئول کاروان: نه ان شاءلله نوشته احتمالا کپسول گاز بوده. یکی دیگه پرسید: کسی چیزیش نشده؟؟ و دوستش پاسخ داد: نه هنوز که چیزی نگفتند چیزی نگذشته بود، که خبر ها کم کم پخش شد؛ انفجار بمب در مسیر منتهی به گلزار شهدای کرمان یکی داد زد: دخترا سریع به خانواده هاتون زنگ‌ بزنید بگین داخل خوابگاه هستین نگران نشن _داخل کانال هم بذارید بچه ها خوابگاهن و سالمن گوشی ها مدام زنگ میخورد. کانال ها را رصد میکردیم. هر لحظه یکی از بچه ها چیزی می گفت. _میگن انفجار دوم هم اتفاق افتاده. _ نوشته که کپسول گاز بوده _اون صدایی که ما شنیدیم کپسول گاز نبود، از گلزار تا اینجا صداش اومده، تو باور میکنی کپسوله؟ بهت بود، ترس بود، غم بود، حال و هوای عجیبی بر خوابگاه حاکم بود. به حیاط رفتم تا با تلفن صحبت کنم. نمی‌توانستم به داخل برگردم. دقایقی همانجا نشستم. صدای آمبولانس ها هر لحظه قلبم را بیشتر می فشرد. بغضم شکست... این چهارمین آمبولانس بود. خدایا اتفاقی برای مردم نیافتاده باشه . هرکسی به گوشه‌ای می‌رفت و برمی‌گشت، ظاهرا در پی انجام کاری رفته بود اما چشم‌های خیسش حکایت از آن داشت که کجا بوده و چه کاری کرده است! عامل انفجار انتحاری بوده... هر لحظه آمار کشته ها و مجروح ها بالاتر می رفت. ولی امان از ادامه ماجرا ..... مشترک مورد نظر خاموش می باشد... تلفنی که زنگ خورد اما خاموش بود... 🖇 ادامه دارد.... ✍ به روایت کادر ۱۴۰۲ 🏷کاری از مدیریت دانشگاه پردیس فاطمه زهرا سلام الله علیها یزد ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔸eitaa.com/monadian_tahavol
منادیان تحول
📋#روایت #زنگ_شهادت 🔗#پرده_دوم +چه صدایی بود؟ _احتمالا تصادف شده جایی -ولی صداش خیلی بلند بودا. ص
📋 🔗 _مینا میگما الان کاری داری؟ _نه، چرا؟ _بیا این شماره های بچه های تهران هست مثل اینکه گلزار بودن زنگشون بزنن ببین اومدن خوابگاه یا نه ، یادت نره با آرامش بپرساااا. _باشه، حله، نفر اول دوم سوم ... دهم اکثرا با دومین یا سومین بوق جواب میدادن _سلام عزیزم ، خوبین ؟ شما الان خوابگاه هستین ؟ _نه٫ ورزشگاه دانشگاه علامه طباطبایی هستیم. _خب خداروشکر سلامت باشین _ببخشید خانم، برای چی می‌پرسین؟ _از بچه های بسیج هستیم، زنگ زدیم که خیالمون راحت بشه همه بچه ها خوابگاه هستن، چیزی نیست، نگران نباشین . _زهرا ، گفتن همشون هستن میخواین دیگه زنگ نزنیم؟ _خب اگه گفتن که نمیخواد دیگه خداروشکر. راستی به بچه ها بگو بیان خوابگاه این طرف خودمون یه زیارت عاشورایی بخونیم . _باشه حله . به اتاق بچه ها رفتم و تک تک بچه ها را صدا زدم ، عدّه ای ترسیده بودند و عدّه ای در حال جواب دادن به تلفن های مادرانشون بودند، در همان حال فکر کردم مادر که باشی حتی اگر دختر ۲۰ ساله داشته باشی هم باز نگرانی، ما بزرگ شدیم که ... _بچه ها بیاید خوابگاه اون‌طرف می‌خوایم زیارت عاشورا بخونیم . زیارت عاشورای ما این بار فرق می‌کرد.صدای هق هق بچه ها بلند بود. روضه خواندیم از مظلومیت امام حسن علیه السلام خواندیم تا به پیکر چاک چاک امام حسین علیه السلام رسیدیم . اینبار اما از خون هایی خواندیم که نباید بر زمین بماند و دینی که بر گردن ماست. دعای فرج را خواندیم شاید مضطر تر از همیشه. _راستی امشب برمیگردیم؟ خیلی از خانواده ها نگرانن. +راستش الان بهم گفتن که نمیشه امشب بر گردیم و احتمالا برنامه ها فردا ادامه داشته باشه. یکی پرسید: راستی نمیشه بریم گلزار؟ _نه ، بچه ها الان که گلزار بسته است شرایط امنیتی هست بعدا هم توکل به خدا تا چی پیش میاد.... یکی دیگه گفت : نمیشه برگردیم سریع تر یزد آقا من واقعا حالم خوب نیست، استرس دارم. _نترس عزیز اینجا اتفاقی نمی افته ان شاءلله به محضی که تونستیم، میگیم اتوبوس بیاد بریم یزد خیالت راحت برنامه ها هم احتمالا اختیاری باشه. بچه ها شما دخترای حاج قاسم هستیدا نترسید و نترسانید. از دور صدایی اومد، میگم نمیشه اگه گلزار نمی برن، بریم یه جای دیگه؟ _ نمیدونم حقیقتا الان شرایط یکم پیچیده است هر تصمیمی گرفتن بهتون اطلاع میدم. 🖇 ادامه دارد... ✍ به روایت کادر ۱۴۰۲ 🏷کاری از مدیریت دانشگاه پردیس فاطمه زهرا سلام الله علیها یزد ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔸eitaa.com/monadian_tahavol
منادیان تحول
📋#روایت #زنگ_شهادت 🔗#پرده_سوم _مینا میگما الان کاری داری؟ _نه، چرا؟ _بیا این شماره های بچه های ته
📋 🔗 در آن ساعات حس و حال هرکس متفاوت بود. خانواده ها نگران بودند و صدای زنگ گوشی‌ها قطع نمیشد. به گوشه و کناری رفتم و اخبار را دنبال کردم؛ خبری از زهرا نبود، تلفنم زنگ خورد . _ سریع با پنج تا از بچه های معاونت پاشین بیاین ورزشگاه با خودتون هم کاغذ و قلم بیارید. بدو همین الان . _باشه ،باشه الان میایم. باصحنه عجیبی رو به رو شدیم ، ورزشگاه این بار پر بود. پر از دانشجو ، در واقع دانشجو هایی که انفجار را دیده‌اند. _چه خبره چی شده؟ _ بچه های فرهنگیان تهرانن، تقسیم بشید اسم و شماره تلفن و کد ملی هاشون بپرسید، باهاشون صحبت کنید یه خورده حال و هواشون عوض بشه اونا موقع انفجار گلزار بودند. _باشه چشم. خودکار را در دستم تکانی دادم ، عنوان ها را نوشتم ، نام ، نام خانوادگی ، شماره تماس و کد ملی ، حالا خوب شد و پیش گروه اول نشستم _ سلام خوبین؟ شما بچه های تهرانین دیگه؟ _درسته _ بچه ها اسم و فامیل هاتون رو میگین؟ _من .... این سوالات بود که در گوشه گوشه‌ی ورزشگاه تکرار می شد. بعضی غمگین پتوها را دور خودشان پیچیده بودند. بعضی سعی میکردن حال و هوای دوستانشان را عوض کنند، عده ای از حادثه میگفتند و... پای حرف تک تک بچه ها نشستیم، روایت ها زیاد بود ، یکی از خیل جمعیت تعریف میکرد و دیگری از اربعین گونه بودن موکب ها اما ... و اینجا شروع ماجرای آشنایی ما با تو بود، معلم جان! 🖇 ادامه دارد.... ✍ به روایت کادر ۱۴۰۲ 🏷کاری از مدیریت دانشگاه پردیس فاطمه زهرا سلام الله علیها یزد ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔸eitaa.com/monadian_tahavol