چه کسي در قيامت حسرت نميخورد؟
از امام صادق (علیه السلام ) پرسیدند؛
روز حسرت، کدام روز است که خدا ميفرمايد:
انذرهم يوم الحسرة اذ قضي الامر"
ايشان را از روز حسرت بترسان (سوره مريم، آیه۳۹)
حضرت جواب دادند:
آن روز قیامت است که حتی نیکوکاران هم حسرت می خوردند که چرا بیشتر نیکی نکردند.
پرسيدند:
آیا کسی هست که در آن روز حسرت نداشته باشد؟
حضرت فرمودند:
آری
کسی که در این دنیا مدام بر رسول خدا صلوات فرستاده باشد.
🌹اللهم صل علي محمد و آل محمد🌹
به دخترش میگفت:
وقتی گرههاے بزرگ
به ڪارتون افتاد
از خانم فاطِمهزهرا(س)
ڪمک بخواید
گرههاے ڪوچیک رو هم
از شهدا بخواید براتون باز ڪنند...
#شهیدانه
#شهید_حسین_همدانی🌹
37.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #ببینید | انیمیشن اوّلین زائر
🌷 داستان زندگی جابر بن عبدالله انصاری
🌀 کاری از گروه فصوص
🔹 تولید شده در اداره فضای مجازی، هنر و رسانه دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاری نکنیم که انقدر گناه کنیم تا امام زمانمون دیرتر بیاد :(
💔🖤•|- مـنـتـظـران مـهـدے -|•
🥀@mongi312🥀
تہخوشبختۍیعنۍ
خستگیِتوراهاربعینرو
باخوردنیهاستکانچاےعراقۍ
ازبدنتبیرونڪنی…:)💔
🌺🍃منتظران(مہدے³¹³عج)🌺🍃
گم شدن توی حرم عجب صفایی داره♥️😇
البته من گم نشده بودم😅🌱
چون از پیش ضریح که اومدم(زیارت کردم به جاتون🖐🏻🌱) در رو بسته بودن خودم رفتم از یک در دیگه و یکم حال و هوای گم شدن رو کردم ببینم چطوریه.. دیدم خیلی حس و حال خوبیه😅♥️
🌺🍃منتظران(مہدے³¹³عج)🌺🍃
البته من گم نشده بودم😅🌱 چون از پیش ضریح که اومدم(زیارت کردم به جاتون🖐🏻🌱) در رو بسته بودن خودم رفتم
یک زمانی میترسیدیم که تو حرم گم بشیم؛ اما الان شده ارزومون.. :) 💔🖐🏻
بیدار شو رفیق .. وقت نمازه
خدا داره صدات میکنه .. :)❤️
اذان به افق مشهد مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفیقخوبزندگیماربـاب ؛
اَزحرپرسیدم
:اِمامحُسین
چِطورمولاییه!؟
گفت:اِمامحُسینتفسیرِ
آیهيلاتَقنطوامِن رحمة
اللّٰهست!:)♥️
استاد داشت سخنرانی میکرد گفت امام زمان حاضرن یا غایب بین تمام غایبایی که شنیدم بینشون گفتم حاضرن چند نفر خندیدن.. اخرش گفتم این ماییم که غایبیم نه اقا..!
اقا الان خیلی وقته اومدن اما ما نمیتونیم ببینیمشون چون چشمامون الوده به گناهه..💔😢
این متن خیلی دلمو آتیش زد
دردودل حضرت ولی عصر با امام حسین
حسین جان ....
مهدی ام مهدی خسته ! دلم از بی وفایی ها شکسته ...
حسین جان ... مانده ام تنهای تنها !
شده کرب و بلایم کوه و صحرا!
حسین جان ...
کاش من جای تو بودم !
چو یارانت بُدم گِرد وجودت !
شما گفتی ولی آنها نرفتند ...مرا یاران همه ، یک یک برفتند
حسین جان مهدی ام مهدی خسته دلم از بی وفایی ها شکسته
حسین جان
سال ها در انتظارم
هنوز حسرت به یاران تو دارم
حسین جان
انتقام نگرفته ام من
به جای امّتم شرمنده ام من
حسین جان
قطعه قطعه جسم اکبر(ع)
سر افتاده'ی علی اصغر(ع)
دو کتف خونی و مشک ابالفضل(ع)
کنارعلقمه اشک ابالفضل(ع)
صدای ناله'ی جانسوز زهرا(س)
فرار کودکان در دشت وصحرا
همه منزل به منزل در اسارت
چنان که شد به آل تو جسارت !
حسین جان مهدی ام مهدی خسته دلم از بی وفایی ها شکسته
هر آنچه عمه ام زینب(س) کشیده
بود هر صبح و شام در پیش دیده
ز قلبم میزند بیرون شراره
چه کاری سخت تر از انتظاره
حسین جان
از شما شرمنده هستم
گناه امّتم بسته دو دستم
چه قدر دیگر بگویم من به امّت
دعا باشد کلید قفل غیبت
حسین جان مهدی ام مهدی خسته دلم از بی وفایی ها شکسته😭😭😭
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨✨✨✨✨✨✨
🔆 #پندانه
✍ قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری
روزی طلبه جوانی که در زمان شاهعباس در اصفهان درس میخواند نزد شیخ بهایی آمد و گفت:
من دیگر از درسخواندن خسته شدهام و میخواهم دنبال تجارت و کار و کاسبی بروم، چون درسخواندن برای آدم، آب و نان نمیشود و کسی از طلبگی به جایی نمیرسد و بهجز بیپولی و حسرت، عایدی ندارد.
شیخ گفت:
بسیار خب! حالا که میروی حرفی نیست. فعلا این قطعه سنگ را بگیر و به نانوایی برو چند عدد نان بیاور با هم غذایی بخوریم و بعد هر کجا میخواهی برو، من مانع کسبوکار و تجارتت نمیشوم.
جوان با حیرت و تردید، سنگ را گرفت و به نانوایی رفت و سنگ را به نانوا داد تا نان بگیرد ولی نانوا او را مسخره نمود و از مغازه بیرون کرد.
پسر جوان با ناراحتی پیش شیخ بهایی برگشت و گفت:
مرا مسخره کردهای؟ نانوا نان را نداد هیچ، جلوی مردم مرا مسخره کرد و به ریش من هم خندید.
شیخ گفت:
اشکالی ندارد. پس به بازار علوفهفروشان برو و بگو این سنگ خیلی باارزش است، سعی کن با آن قدری علوفه و کاه و جو برای اسبهایمان بخری.
او دوباره به بازار رفت تا علوفه بخرد ولی آنها نیز چیزی به او ندادند و به او خندیدند. جوان که دیگر خیلی ناراحت شده بود، نزد شیخ آمد و ماجرا را تعریف کرد.
شیخ بهایی گفت:
خیلی ناراحت نباش. حالا این سنگ را بردار و به بازار صرافان و زرگران ببر و به فلان دکان برو و بگو این سنگ را گرو بردار و در ازای آن، صد سکه به من قرض بده که اکنون نیاز دارم.
طلبه جوان گفت:
با این سنگ، نان و علوفه ندادند، چگونه زرگران بابت آن پول میدهند؟
شیخ گفت:
امتحان آن که ضرر ندارد.
طلبه جوان با اینکه ناراحت بود، ولی با بیمیلی و به احترام شیخ به بازار صرافان و جواهرفروشان رفت و به همان دکانی که شیخ گفته بود، رفت و گفت:
این سنگ را در مقابل صد سکه به امانت نزد تو میسپارم.
مرد زرگر نگاهی به سنگ کرد و با تعجب، نگاهی به پسر جوان انداخت و به او گفت:
قدری بنشین تا پولت را حاضر کنم.
سپس شاگرد خود را صدا زد و در گوش او چیزی گفت و شاگرد از مغازه بیرون رفت.
پس از مدت کمی شاگرد با دو مامور به دکان بازگشت. ماموران پسرجوان را گرفتند و میخواستند او را با خود ببرند.
او با تعجب گفت:
مگر من چه کردهام؟
مرد زرگر گفت:
میدانی این سنگ چیست و چقدر میارزد؟
پسر گفت:
نه، مگر چقدر میارزد؟
زرگر گفت:
ارزش این گوهر، بیش از 10هزار سکه است. راستش را بگو، تو در تمام عمر خود حتی هزار سکه را یکجا ندیدهای، چنین سنگ گرانقیمتی را از کجا آوردهای؟
پسر جوان که از تعجب زبانش بند آمده بود و فکر نمیکرد سنگی که نانوا با آن نان هم نداده بود، این مقدار ارزش داشته باشد، با لکنتزبان گفت:
به خدا من دزدی نکردهام. من با شیخ بهایی نشسته بودم که او این سنگ را به من داد تا برای وامگرفتن به اینجا بیاورم. اگر باور نمیکنید با من به مدرسه بیایید تا به نزد شیخ برویم.
ماموران پسر جوان را با ناباوری گرفتند و نزد شیخ بهایی آوردند. ماموران پس از ادای احترام به شیخ بهایی، قضیه مرد جوان را به او گفتند.
او ماموران را مرخص کرد و گفت:
آری این مرد راست میگوید. من این سنگ قیمتی را به او داده بودم تا گرو گذاشته، برایم قدری پول نقد بگیرد.
پس از رفتن ماموران، طلبه جوان با شگفتی و خنده گفت:
ای شیخ! قضیه چیست؟ امروز با این سنگ، عجب بلاهایی سر من آوردهای! مگر این سنگ چیست که با آن کاه و جو ندادند ولی مرد صراف بابت آن 10هزار سکه میپردازد.
شیخ بهایی گفت:
مرد جوان! این سنگ قیمتی که میبینی، گوهر شبچراغ است و این گوهر کمیاب، در شب تاریک چون چراغ میدرخشد و نور میدهد. همان طور که دیدی، قدر زر را زرگر میشناسد و قدر گوهر را گوهری میداند. نانوا و قصاب، تفاوت بین سنگ و گوهر را تشخیص نمیدهند و همگان ارزش آن را نمیدانند.
وضع ما هم همین طور است. ارزش علم و عالم را انسانهای عاقل و فرزانه میدانند و هر بقال و عطاری نمیداند ارزش طلب علم و گوهر دانش چقدر است و فایده آن چیست. حال خود دانی، خواهی پی تجارت برو و خواهی به تحصیل علم بپرداز.
پسر جوان از اینکه می خواست از طلب علم دست بکشد، پشیمان شد و به آموزش علم ادامه داد تا به مقام استادی بزرگ رسید.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#حرفحساب
مُدشده،
افراد به اصطلاح مذهبی!
ی چیزی میزنن!به اصطلاح رل||:
(ما میگیم رابطه غیرشرعی)
از همه جالبتر طرف گفته؛
مگه رل مذهبی اشکال داره!!
بله هر رابطهی با نامحرم،
مذهبی و غیرمذهبی
مجازی و واقعی و... |گناهه!
حالا افرادی خودشونو توجیح میکنن،
با استدلالهای که بسی خنده داره!
بعد پروف این
دوست دختر پسرای مذهبی!
عاشقانه وسط بینالحرمین،شلمچه،
قطعه شهدا :/ !
کجای کاری رفیق،چی زدی!
امامحسین لحظه شهادتشون
دلهره داشتن نامحرم طرف
خیمهها نره!
شهدا هیچ رابطه غیرشرعی با نامحرم
نداشتن،حتی خوشتیپترینشون!
حواسمون باشه یه امامزمانی حواسش
هست،
اشتباه کردی! | برگرد...دیر نشه!