مُنیب .
؛ هذه المعركة تحتاج فقط [ إلى قائد مثلك ] ! این نبرد فقط به فرماندهی شبیه تو نیاز دارد :) #سوریة / #
_
دختر سوری نوشته :
« ای شوالیهی ایرانی ! در این لحظه که تروریستها به پشت شهرها رسیدند و وحشت همهجا را گرفته .. اگر
بگویند جانت را بده ، تا حاج قاسم برگردد ، لحظه ای
درنگ نخواهم کرد ! »
مُنیب .
اگه حس میکنی خیلی تنهایی ، دو تا خط تلفن بگیر ؛ با یکیش به اون یکیش پیام بده ! ولی نذار [ هر کسی
من سوریه نبودهام ؛ هیچ کاسهی آبی پشت سرم ریخته نشده ، هیچکس مرا به حضرت زینب نسپرده ، هیچ پلاک دوقسمتیِ کُدداری از گردنم آویزان نیست . هیچوقت پایم به سرزمین شام نرسیده است ، سوار هواپیمای نظامی نشدهام و هیچ فرودگاهی را به مقصد دمشق پرواز نکردهام . کوچههای باریک منتهی به حرم را با قدمهای سنگین طی نکردهام ، من دستم به آن ضریحی که ستونها احاطهاش کردهاند نرسیده است و پای ضریح عمه جانمان خون گریه نکردهام . پوتین هایم ریف جنوبی حلب را قدم رو نرفته . فِرنچِ نظامی نپوشیدهام ، کلاش دو خشابه دستم نگرفتهام و پشت هیچ بیسیمی نام ابو نرجس را فریاد نزدهام . موج هیچ کورنِتی مرا نگرفته است ، و پایم از هیچ ترکشی لنگ نمیزند . با اسم رمز " یازهرا " به دل تکفیریها نزدهایم ، من روی تپههای خانطومان نبودهام ، آن تویوتای سفید پر از جنازه و مجروح را ندیدهام . قطع شدن دست و سر بچههایمان را ندیدهام . با اولین پرواز ، کنار تابوت رفیقهایمان برنگشتهام . بقیه الله بستری نشدهام و هیچ دکتری بالای سرم گریه نکرده است . من سوریه نبودهام ، وصیتنامهای میان قرآن نگذاشتهام ، با هیچ وداعی دلم نلرزید . در هیچ قرارگاهی قرنطینه نشدهام ، اسمم در هیچ لیست اعزامی نبوده است ، پشت هیچ تیرباری احساس غرور نکردهام و با صدای صوت خمپارهای دلهره نگرفتهام . من شهادت را به چشم ندیدهام ..
[ هر چه بود و ماند برایم ، حسرت بود . ]
آقا مصطفی ، حواست به ما هم هست ؟ : )
؛
تولدت مبارك ،
آقای بیادعایی که هر صبح جمعه جای
خالیتان در چهار چوب شبکهٔ خبر ، بیداد میکند .
#شهید_جمهور / #سید_ابراهیم .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
؛
میان ِبرف به سویت کشیده شد راٰهم :)
مُنیب .
من سوریه نبودهام ؛ هیچ کاسهی آبی پشت سرم ریخته نشده ، هیچکس مرا به حضرت زینب نسپرده ، هیچ پلاک د
آقای امامرضا قَدِ « شلوغی خیابون امام
رضا و یه سلام یهویی وسط جمعیت » ،
قَدِ « یه قُلُپ آب سقاخونه اِسمال طلا که
همه غم و غصهها رو میشوره میبره » ،
قَدِ « مهربونی خادمای شکلاتی » ،
قَدِ « کنج صحن قدس و همون همیشگی » ،
قَدِ « کشیدن نفس عمیق و یه سلام تو
صحن انقلاب » ، قَدِ « دمنوشای چایخونهتون
که تو سرما میچسبه » ؛ [ دلم براتون تنگه . ]
مُنیب .
میگفت : همیشه عکس یه شھید
تو اتاقتون داشته باشید ؛
پرسیدیم : چرا ؟
گفت: اینا چشماشون معجزه میکنه
هروقت خواستید گناه کنید فقط
کافیه یه نگاهتون بھشون بخوره ،
بندهها فراموش کارن . .
یادشون میره یکی اون بالا هست
که همه چیزو میبینه ؛
ولی این شھدا انگار انعکاس نگاه
خدان ، انگار با نگاهشون بھت میگن
ما رفتیم که تو با گناهات ظھور و
عقب بندازی ؟ ما رفتیم که تو
یادت بره خدایی هست ؟
میگی جوونم ؟ خب منم
جون بودم شھید شدم
بھتر نیست یه بھونه بھتر بیاری ؟
- خیلی جاها جلوتونو میگیرند .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
؛
بی آرزوی ِتو ، دل را کجا برم ؟
مُنیب .
-
مولاي هل أنت منتبهة ؟
جرح عبدك . العبد الخائن
جرح بفراق حبيبته لسنوات ...
ألا تشتريه يا سيدي ؟ صدقني
اشتقت اليك كثيرا ؛ يريد ضريحًا ،
هذا كل شيء ...
ــــــــــــــــــــ ـ ـ ـ
آقاي من حواست هست ؟
نوکرت زخمی شده ؛ نوکر بیوفایت
سالهاست از فراقیار زخمی شده ...
نمیخریش آقا ؟ باور کن
خیلی دلتنگه خیلی ؛ دلش حرم میخواد ،
همین ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
؛
باشد که شب ِیلدا ،
شعر ظهور بخوانی برایمان . .
مُنیب .
آقای امامرضا قَدِ « شلوغی خیابون امام رضا و یه سلام یهویی وسط جمعیت » ، قَدِ « یه قُلُپ آب سقاخون
یلدا ؟ ما امسال شبهای طولانیمان یکی و دو تا نبود ! انگار دل آدم بیقرار باشد ، حال و هوای زمین و زمان به سامان نباشد ، روزها از تقویم قِل میخورند و بی خانه و کاشانه میشوند . . طولانیترین شب سال ما ، شب ۳۱ اردیبشهت بود ؛ همان وقتی که خودمان گوشه خانه بودیم و دلهایمان جنگل ارسباران ، لابهلای درختها ، دنبال مردِ مردم میگشت . طولانیترین شب سال شب ۷ ام و ۱۵ ام تیر بود وقتی نفر به نفر چشم انتظار برگههای سفید بودیم تا به وصیت پیر جماران عمل کنیم ، نگذاریم کشور به دست نااهلان بیوفتد . طولانیترین شب سال ، شب ۶ مهر بود ؛ زمانی که آنوریها هروله میکردند و ما چشم انتظار بودیم تا سید حسن دوباره بیاید ، خطبه بخواند ، روح بدمد در جان پر التهاب ما ! طولانیترین شب سال ، شب ۱۰ مهر بود ، زمانی که یک به یک موشکها را نگاه میکردیم تا ببینیم عوض جان عزیزان ما بر سر کدام غاصب فرود میآید . القصه ؛ ما شبهای طولانی زیاد داشتیم . امشب فقط قرار است یك دقیقه بیشتر ، دلمان برای پارههای جانمان تنگ شود ؛ همین . .