امروز ناشناس خیلی جواب داده شده! حیفِ واقعا امروز شهادت سه شهید (تاجایی‌که‌میدونم) داریم شهید رسول خلیلی شهید مهدی زین‌الدین و شهید بابک نوری✋🏿🕊 به حرمت این شهدا فحش دادن رو تموم کنید! ما همه با هم هستیم نه در مقابل هم

شهید بابک نوری شهیدی که هم چهره ی زیبا داشت و هم در بهترین دانشگاه قبول شد و هم میتوانست به آلمان و... برود ولی او تمامیه اینها را کنار زد و به سوریه رفت

یه رفیق مثل شهدا شهید مهدی زین الدین شهیدی که رتبه ۴ کنکور پزشکی شیراز را آورد

شاید با خودتون بگید به ما چه که رفتن شهید شدن :) ولی صبر کن اکه شهدا نبودن داعش به راحتی وارد کشور میشد و آن وقت چه خانواده هایی که عزادار نمیشدن باشه قبول دوسشون نداری ولی میتونی بهشون احترام بزاری:(

دستمون رو بگیر که نیاز داریم به دستانی که وصل شدند به دستانِ حسین بن علی نگاهت را از ما نگیر که امیدمان به نگاهت است و تو شهد شیرینِ شهادت را از دستان مولایت نوشیدی پس بگیر دستان ما زمینیان گنهکار رو! پ.ن:چقدر دوست داشتم امروز میومدم پیشت :)

و سالگرد شهادتِ شهید رسول خلیلی: به امید روزهای بهتر؛ به امید شهادت!

https://eitaa.com/moniiib/8692 عزیزم شهیدان زین الدین دوتا برادر بودند باهم شهید شدند، مهدی و مجید🍀 ---- ای‌جان (:

رتبه ۴ کنکور شد، پزشکی شیراز! از دانشگاه های فرانسه و کانادا هم دعوت نامه داشت🚶🏻‍♂ میتونست بره دنبال تحصیل و بعدش هم درامد بالا و یک زندگی راحت حتی میتونست یه رنگ و لعاب مذهبی هم به کارش بده و توجیه کنه که میرم پزشک میشم و بعد به مردم خدمت میکنم!😎 اما چون امامش گفته بود امروز اولویت با نهضت هست، به همه پشت پا زد و موند تو خط اول مبارزه با شاه رو،به فرانسه و پزشکی ترجیح داد...✌️🏻 🗓️۲۷ آبان، سالروز شهادت #شهید_مهدی_زین‌الدین

✌️🏿🕊

https://eitaa.com/khodsazi_zohor/2809 ------------- السلام علیڪ یا علی‌بن‌موسی‌الرضا تشڪرات عاقبتتون ختم شهادت🌱✋🏿

یه موتور گازے داشت که هرروز صبح و عصر سوارش میشد و باش میومد مدرسه و برمیگشت . یه روز عصر ... که پشت همین موتور نشسته بود و میرفت رسید به چراغ قرمز. ترمز زد و ایستاد یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد : الله اکبر و الله اکــــبر ... نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب اشهد ان لا اله الا الله ... هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید و متلک مینداخت و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد که این مجید چش شُدِه؟! قاطی کرده چرا خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن . آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید ؟ چطور شد یهو؟؟!! حالتون خوب بود که؟!! مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت : "مگه متوجه نشدید؟ پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن . من دیدم تو روز روشن، جلو چشم امام زمان داره گناه میشه! به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه . دیدم این بهترین کاره !" همین برگےازخاطرات‌شهیدمجیدزین الدین