عاشق سینه چاکِ
پسر خاله اش شده بود.
پسر خاله یک لا قبایی که
کارگر ساده یک خیاطی بود
واندک درآمدی داشت و اندک جمالی.
حاضر بود همه چیزش را بدهد و به عشقش واصل گردد.
روزی که مادر رجبعلی غذای نذری پخته بود ظرف نذری را به پسرش داد تا برای خاله ببرد. رجبعلی در زد و صدای دختر خاله بلند شد.
+ کیه
- منم
+ بیا داخل رجبعلی .خاله ات هم هست.
رجبعلی وارد شد و سلامی کرد و ناگهان متوجه شد که خبری از خاله نیست و دختر خاله در خانه تنهای تنهاست.
تا به خودش آمد دید که پشت سرش دختر خاله ایستاده و .....
با خودش گفت رجبعلی! خدا میتواند تو را بارها امتحان کند..!
بیا یه بار تو خدا را امتحان کن و از این حرام آماده و لذت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن.
خدایا! من این گناه رو بخاطر رضای تو ترک میکنم. توهم منو برای خودت تربیت کن .
صبح از خواب بلند شد و از خانه به قصد مغازه خیاطی بیرون زد ؛
کمال تعجب دید خیابان پر از حیوانات اهلی و وحشی شده..
چشم برزخی رجبعلی در اثر چشم پوشی از یک گناه حاضر وآماده باز شده بود و
آغازی شد برای سیر و صعود معنوی🌿
+چه اکسیر ارزندهایست این قاعده:)))
•
•
+امام زمان ،
دنبال رفیق میگرده..
تو خوب باش ؛
خودش میاد سراغت!!!
[ شیخرجبعلیخیاطفرمودند ]
+ چهل شب هر شب صد مرتبه آیه کریمه [ وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّی مِن لَّدُنکَ سُلْطَانًا نَّصِیرًا وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا ] را بخواند ان شاء الله توفیق دیدار حاصل می گردد ؛
ولی برای درک شناخت حضرت در زمان دیدن ایشان انجام واجبات و ترک محرمات الزامی است .
- شیخ رجبعلی خیاط .
+ میدونی دارم فکر میکنم؛
مرحوم شیخ مفید نماز شبهاش چطور بود؟!
که امام جهان در اولین نامه واسش نوشت؛
"ما زندگی تو را شاهدیم ؛
ما عبادت های نیمه شب تو را دیده ایم. پسندیدیم تورا؛
میخواهیم گاهی با تو درددل کنیم.
با تو حرف بزنیم "
چه کردی شیخ.. :))
گوشیم خاموش شد . هرچی دست میگرفتم جلو ماشین ها هیچ کس ترمز نمیزد. تاکسی هم که انگار قحطی اومده بود .
بعد سه ساعت تاخیر ،
بالاخره رسیدم خونه و ابراز نگرانی های مادر شروع شد. آخه مادر ِمن بچه که نیستم.
بچه و بزرگسال نداره دیروقته خطرناکه. دلم هزار راه رفت. دفعه آخَرِت باشه بیخبر دیر میای
اومدم تو اتاق و در رو بستم.
هووووف! یعنی میشه یک روز برسه مادر ها انقدر نگران بچه هاشون نشن؟!
•
•
•
یک زن ِ تنهای زیبا
یک کیف پول و یک طبق طلا
میگذارد روی سرش
راه میافتد از شرق به غرب
هیچ کس نگاه ِ چپ به او نمیکند !
- الارشاد ِشیخ مفید -