eitaa logo
اطلاع رسانی
56 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
92 فایل
ادمین: @ainabaghiyatallah
مشاهده در ایتا
دانلود
📔 لذت مطالعه (خلاصه کتاب) 🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند.(۵۶) 📚 انتشارات عهدمانا یولا که داشت فنجان های چای را روی میز می چید ، گفت : « قدمتان روی چشم پدر ... حتماً این کتاب قدیمی موضوعش دربارهٔ من و سرگئی است. » همه خندیدند جز آنوشا که گفت : « پس من چی مامان ؟ دربارهٔ من نیست ؟ » کشیش رو به آنوشا گفت : « اتفاقا فقط دربارهٔ توست ... بزرگ که شدی ، می دهم خودت بخوانی . » سرگئی پرسید : « چی هست موضوع این کتاب ؟ » کشیش گفت : « دربارهٔ یکی از قدّیسان مسلمان به نام علی است. » سرگئی گفت : « همین علی که امام مسلمانان است ؟ فکر کنم دربارهٔ او کتاب های بسیاری نوشته باشند. » کشیش گفت : « بله ، به همین دلیل لبنان همان جایی است که می توانم دربارهٔ علی تحقیق کنم . این نسخهٔ خطّی که دست من است ، مربوط به قرن ششم میلادی است ؛ یکی از قدیمی ترین کتاب هایی است که به دست ما رسیده است. سرگئی گفت : « حالا این کتاب چگونه به دست شما رسید ؟ تا حالا کجا بوده است ؟ » ایرینا گفت : « الان وقتتان را با این حرف ها تلف نکنید. » يولا با تکان دادن سر حرف او را تأیید کرد و گفت : « بله ، فرصت برای صحبت کردن دربارهٔ کتاب زیاد است . حالا چایتان را بخورید که سرد نشود . » رانندهٔ عرب ، دیس شیرینی و ظرف میوه را روی میز گذاشت . کشیش رو به سرگئی گفت: فردا باید به ملاقات دوستم جرج جرداق بروم. اگر راننده فرصت دارد مرا برساند. سرگئی گفت: مشکلی نیست، فقط امشب زنگ بزن و قرار بگذار. ↩️ ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ـ﷽ـ✨ 🔺نهج البلاغه کتابی جامع است که درتمام زمینه های فردی، اجتماعی، تربیتی، اعتقادی، اخلاقی و سیاسی قاعده و راهکار دارد.‼️ ✍مقام معظم رهبری (حفظه الله) درخصوص همه جانبه بودن نهج البلاغه می فرمایند:⤵️ ✍ما اگر بخواهیم امروز انقلاب اسلامی را ادامه بدهیم، یعنی آنچه به معنای واقعی کلمه انقلاب اسلامی است بایستی اسلام را همه‌جانبه مراعات کنیم و نمودارش نهج‌البلاغه است و برگردیم به نهج‌البلاغه و بازیابی کنیم، 🔗زیرا نهج البلاغه جنگ، سیاست، دیپلماسی، ارتباطات خارجی و سیاست خارجی، اخلاق، عبادت، زهد و همه چیز در نهج البلاغه هست.🌺🌿 📚:۱۳۵۹/۲/۱۳ 🆔@nahjolbalagheiha
﴾﷽﴿ |•.📗〇⃟🖊.•| 《نهج البلاغه در آینه تصویر》 اندیشیدن همانند دیدن نیست، زیرا گاهی چشم‌ها دروغ می‌نمایاند، امّا آن‌ کس که از عقل نصیحت خواهد به او خیانت نمی‌کند. 📚نهج البلاغه حکمت ۲۸۱ 🆔️ @nahjolbalagheiha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عقلانی منتظر ظهور باشیم - ╔ ✨✨ ══ 💥 ೋ•══╗ @AlborzTanhamasiri ╚══•ೋ💥 ══ ✨✨ ╝
7.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 آیا این شهید را میشناسید؟ صحنه ای که سالهاست از تلویزیون می بینیم ولی نمی دانستیم که.... 🆔 @mahdavi_arfae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📔 لذت مطالعه (خلاصه کتاب) 🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند.(۵۷) 📚 انتشارات عهدمانا راننده پیچید توی محلهٔ حمراء ، جلوی آپارتمان ایستاد و رو به کشیش گفت : « رسیدیم ، آپارتمان آقای جرج جرداق این جاست. من این جا منتظر شما می مانم. » کشیش در ماشین را باز کرد و قبل از اینکه خارج شود ، گفت : « البته ممکن است کمی طول بکشد ... می خواهی برو ، کارم که تمام شد زنگ می زنم . » راننده گفت : « نه قربان ، آقای سرگئی گفتند چند ساعتی که کار دارید ، منتظر شما باشم . » کشیش از ماشین خارج شد ، نگاهی به ساختمان قدیمی انداخت و زنگ شمارهٔ دو را فشار داد . لحظه ای بعد در باز شد. جرج گفته بود پله ها را بگیر و بیا طبقهٔ دوم . وقتی چشمش به در رنگ و رو رفتهٔ واحد دو افتاد ، روی آخرین پله ایستاد تا نفسی تازه کند . در باز شد و جرج جرداق ، سرِ کم مویش را از لای آن بیرون آورد و گفت : « آه ، جناب میخائیل ! خوش آمدید ! بعد در را کاملاً گشود و از مقابل چارچوب آن کنار رفت. کشیش کفشش را درآورد ، دست جرج را که برای احوال پرسی دراز شده بود گرفت و فشرد و گفت : « چقدر پیر و فرتوت شده ای جرج ! » جرج خندید و گفت : « البته خوب است نگاهی به خودت در آیینه بیندازی که هیچ تناسبی بین آن سر كم مو و ریش بلند دیده نمی شود ! » بعد دست هایش را باز کرد و کشیش را در آغوش گرفت و گفت : « بیا تو . بیا بنشین پدر ایوان . خوش آمدی . » کشیش قبل از اینکه قدمی به جلو بردارد ، نگاهی از تعجّب به سالن انداخت که بیشتر به یک انبار کتاب شبیه بود . دو طرف از دیوارها ، از کف تا نزدیک سقف کتاب چیده شده بود . روی طاقچهٔ پنجره ، کف سالن ، روی کاناپه و روی میز عسلی چوبی ، پر از کتاب بود . جرج که کشیش را متعجّب و خیره دید گفت : « نگران نباش پدر ! جایی برای نشستن ما دو پیرمرد پیدا می شود. » بعد خودش روی صندلی پایه ی فلزی چرمی نشست و صندلی چوبی لهستانی را به کشیش نشان داد و گفت : « قبل از اینکه بیایی ، صندلی ات را مرتّب کردم و کتابها را از رویش برداشتم ... بیا بنشین ، بیا پدر » ...کشیش روی صندلی نشست . ↩️ ادامه دارد...