اطلاع رسانی
📔 لذت مطالعه (خلاصه کتاب) 🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند.(۸۲) 📚 انتشارات عهدمانا کشیش گفت : « بله
📔 لذت مطالعه (خلاصه کتاب)
🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند.(۸۳)
📚 انتشارات عهدمانا
کشیش در دستی قاشق و در دستی دیگر چنگال ، به نقطه ای از میز غذاخوری خیره مانده بود . سرگئی گفت : « پدر ؟ کجایید ؟ »
کشیش مژه ای زد و گنگ و گیج به سرگئی نگاه کرد . سرگئی گفت : « چه شده پدر ؟ انگار توی این عالم نیستید . »
کشیش گفت : « چیزی نیست ، اشتها ندارم. » ایرینا با چنگال به بشقاب کشیش اشاره کرد و گفت : « وا ! تو که چیزی نخورده ای ؟! »
کشیش رو به یولا گفت : « ممنون دخترم ، غذای خوشمزه ای بود. » بعد از جا بلند شد و زیر نگاه های متعجّب سرگئی و ایرینا و یولا و حتی آنوشا ، به طرف اتاقش رفت. پشت میز کارش نشست ، کتاب خورشیدوش را به دست گرفت و عینکش را به چشم زد. فکر کرد با وجود کتابهایی که خریده ، خواندن کتاب رمان حال و حوصلهٔ ویژه ای می طلبد ؛ مخصوصاً برای او که حال و حوصلهٔ خواندن رمان را نداشت. با وجود این نگاهی به فهرست فصلهای آن انداخت ؛ عناوین برایش آشنا بودند ، به نظر می رسید نویسنده رمانش را بر اساس وقایع زندگی علی نوشته است. عنوان فصل آخر رمان ، غروب خورشید بود . تصمیم گرفت مطالعهٔ کتاب را از فصل پایانی شروع کند . تقه ای به در خورد و سرگئی وارد شد . وسط اتاق ایستاد و گفت : « چه شده پدر ؟ چرا این قدر به هم ریخته و افسرده اید ؟ چیزی هست که من باید بدانم یا کمکتان کنم ؟ »
کشیش از بالای عینک به او نگاه کرد و گفت : « کمی خسته ام ، کمی هم نگران » ، سرگئی به میز کار پدر نزدیک شد ، کنار آن ایستاد و پرسید : « نگران چه هستید ؟ » کشیش گفت : « نگران آینده ام ؛ نمی دانم باید چه کار کنم و چه وقت به مسکو برگردم و تا وقتی راه حلی برای این مسأله پیدا نکنم ، باید مثل یک فراری ، دور از شهر و دیارم باشم. »
سرگئی لبخندی زد و گفت : « خدا را شکر که مشکل شما این است پدر . اگر این مشکل سبب می شود که پیش ما بمانید ، باید گفت خدا پدر آن دو جانی را بیامرزد که طمع ورزیشان سبب چنین خیری شده است ! بهتر است با هم یک سفر به مسکو برویم و هر چه دارید بفروشیم و برگردیم و قید مسکو را برای همیشه بزنید. »
↩️ ادامه دارد...
7.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حسین پیدا شد...
🌷 پیکر شهید حسین شکراییان بعد از ۳۹سال چشم انتظاری مادرش پیدا شد؛ این خبر دیشب تو حرم مطهر امام رضا(ع) به پدر و مادرش داده شد.
❤️ برای شادی روح شهدای عزیزمون صلوات
🌷@tanhamasirmedia
✨⚜️✨⚜️✨⚜️✨⚜️✨
⚜️
#حضرت_قرآن
بسم الله الرحمن الرحیم
✨و الَّذِینَ یَنقُضُونَ عَهْدَ اللهِ مِنْ بَعْدِ مِیثَاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ أُوْلَئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ
✨آنها که عهد الهى را پس از محکمکردن مىشکنند، و پیوندهایى را که خدا دستور به برقرارى آن داده قطع مىکنند، و در روى زمین فساد مىنمایند، براى آنهاست لعنت [و دورى از رحمت الهى]؛ و مجازات سراى آخرت.
📔سوره مبارکه رعد، آیه شریفه ۲۵
1️⃣قال ألکاظم (علیه السلام): دَخَلَ عَمْرُوبْنُعُبَیْدٍ عَلَی أَبِیعَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) فَلَمَّا سَلَّمَ قَالَ أُحِبُّ أَنْ أَعْرِفَ الْکَبَائِرَ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فَقَالَ نَعَم أَکْبَرُ الْکَبَائِرِ الْإِشْرَاکُ بِاللَّهِ ... وَ نَقْضُ الْعَهْدِ وَ قَطِیعَهًْ الرَّحِمِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ یَقُولُ: أُولئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّار.
🖌از امام کاظم (علیه السلام) روایت است که: عمروبنعبید خدمت امام صادق (علیه السلام) رسید، و چون سلام کرد گفت: «من میخواهم گناهان کبیره را از روی قرآنِ خداوند عزّوجلّ بشناسم».
امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
«آری، ای عمرو بزرگترین گناهان کبیره شرک به خدا است ... و عهدشکنی و قطعرحم، زیرا خداوند عزّوجلّ میفرماید:
👈أولئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّار».
📚تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۷، ص۲۷۸ ؛ الکافی ج۲، ص۲۸۵؛ من لایحضره الفقیه ج۳، ص۵۶۳؛ عیون أخبارالرضا (ج۱، ص۲۸۵؛ وسایل الشیعهًْ، ج۱۵، ص۳۱۸؛
2️⃣علیبنإبراهیم (رحمة الله علیه): ثُمَّ ذَکَرَ أَعْدَاءَهُمْ فَقَالَ الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللهِ مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ یَعْنِی أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) وَ هُوَ الَّذِی أَخَذَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ فِی الذَّرَّ وَ أَخَذَ عَلَیْهِمْ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله) بِغَدِیرِ خُمٍّ. يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ يعني صلة رحم آل محمد (علیهم السلام) وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ.
🖌از علیّبنابراهیم (رحمة الله علیه) نقل است:
الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللهِ مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ؛ منظور از عَهْدَ اللهِ امیرالمؤمنین (علیه السلام) است.
و او کسی است که خدا در عالم ذر و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در غدیرخم از مردم [برای یاری او] پیمان گرفته است.
🖌و يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ یعنی صله ارحام آل محمد (علیهم السلام) و وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ 👈أولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ.
📚تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۷، ص۲۷۸ القمی؛ ج۱، ص۳۶۳
⚜️
✨⚜️✨⚜️✨⚜️✨⚜️✨
کانال رسمی پاسخ به شبهات و شایعات
t.me/mobahesegroup
https://eitaa.com/mobahesegroup
ble.ir/mobahesegroup
⭕️ برای مهدی...
🔹 یک بخش از وصیتنامهاش را اختصاص داده بود به پسر کوچولویش محمد. نوشته بود: "زندگی کن برای مهدی، درس بخوان برای مهدی، ورزش کن برای مهدی. محمد... من تو را از خدا برای خودم نخواستم، تو را از خدا خواستم برای مهدی."
📢 شهید حمیدرضا اسداللهی
📚 پایگاه اطلاعرسانی دفاعپرس
🌷 #مهدویت_و_شهدا
✅ واحد مهدویت موسسه مصاف
@mahdiaran
موضوع: امام شناسی در نهج البلاغه(۱۳)
🔵 ضرورت اطاعت از اهل بیت پیامبر
💠 مردم! به اهل بيت پيامبرتان بنگريد، از آن سو که گام بر می دارند برويد، قدم جای قدمشان بگذاريد، آنها شما را هرگز از راه هدايت بيرون نمی برند و به پستی و هلاکت باز نمی گردانند. اگر سکوت کردند سکوت کنيد و اگر قيام کردند قيام کنيد، از آنها پيشی نگيريد که گمراه می شويد و از آنان عقب نمانيد که نابود می گرديد.
📒 #نهج_البلاغه ، خطبه ۹۷ ، بند ۳
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
┄┅═✧✨﷽✨✧═┅┄
✨وحدت درجامعه ✨
◀️شماره:اول
✍یکی از عواملی که اقتداراسلام ومسلمانان راتضعیف می کنداختلاف و تفرقه است؛
♻️ازاین رو دراحادیث فراوانی پیامبرعظیم الشأن اسلام حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)برمسئله وحدت تأکید کرده وبه مسلمانان توصیه می کنندکه درسایه وحدت و یکدلی دربرابردشمن متحدویکپارچه باشند ودرمیان خودشان با مهربانی و محبت رفتار کنند.
⚜بااین نگاه؛دشمنان خدا می کوشند بی دینی وغفلت وسستی راترویج کنند و اگرموفق نشدندآن گاه باایجادموانع،جامعه اسلامی رادرپیمودن راه درست به دشواری بیاندازند.
📌لذا یکی از راهبردهای دشمن تخریب باور،امید و وحدت جامعه اسلامی می توان نام برد.⛱
ادامه دارد.....
🎤حجت الاسلام مهدوی ارفع
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
🆔@nahjolbalagheiha
🌷 استاد فاطمی نیا نقل میکرد از دو لب آیت الله #بهجت شنیدم که میفرمود :
👌 اواخر که در خدمت مرحوم آیت الله #قاضی_طباطبایی می رسیدیم ، فقط میفرمود ؛ #نماز اول وقت
📙 نسخه های شفا بخش، ص ۳۵
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@jomalat_olam
اطلاع رسانی
📔 لذت مطالعه (خلاصه کتاب) 🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند.(۸۳) 📚 انتشارات عهدمانا کشیش در دستی قاش
📔 لذت مطالعه (خلاصه کتاب)
🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند.(۸۴)
📚 انتشارات عهدمانا
کشیش گفت : « من به اندازهٔ کافی در غربت زیسته ام سرگئی . دلم می خواهد در وطن خودم بمیرم . »
سرگئی گفت : « حرف از مرگ نزنید پدر که من همیشه از آن وحشت داشته ام . »
کشیش گفت : « تو هنوز هم از یاد مرگ غافلی پسر ! انگار صدای علی را می شنوم که می گوید : « شما را به یادآوری مرگ سفارش می کنم. از مرگ غفلت نکنید . چگونه مرگ را فراموش می کنید در حالیکه او شما را فراموش نمیکند ؟ و چگونه به زنده ماندن طمع می ورزید در حالیکه به شما مهلت نمی دهد ؟ مرگ گذشتگان برای عبرت شما کافی است . آنها را به گورهایشان حمل کردند بی آنکه بر مرکبی سوار باشند. آنان را در قبرهایشان فرود آوردند بی آنکه خود فرود آیند . چنان از یادها رفتند و فراموش شدند که گویا از آبادکنندگان این دنیا نبوده اند . آن جا را که وطن خود می داشتند ، از آن رمیدند و در جایی که از آن می رمیدند ، آرام گرفتند . اکنون نه قدرت دارند از اعمال زشت خود دوری کنند و نه می توانند عمل نیکی بر نیکی های خود بیفزایند . آنها به دنیایی انس گرفتند که مغرورشان کرد و چون به آن اطمینان داشتند ، سرانجام مغلوبشان کرد . »
کشیش آه بلندی کشید و ادامه داد : « پسرم ! سرگئی تو از چیزی وحشت داری که ناخواسته به سویش در حرکتی . ترس از مرگ بی معناست . بلکه با یاد مرگ می توانی غمها و غصه های دنیا را از خود دور کنی و از زندگی لذت بیشتری ببری . »
سرگئی گفت : « اگر آنچه را به من گفتی خود نیز به آن ایمان داری ، پس چرا از کشته شدن می ترسی ؟ »
کشیش گفت : « ترس من از آن دو جانی ، به معنای ترس از مرگ نیست . از طرفی ، کسی که از مرگ نمی ترسد ، هرگز خودش را به زیر قطار نمی اندازد و خود را در معرض مرگ قرار نمی دهد . غمی که امروز به دلم نشسته ، از بلاتکلیفی است ؛ از اینکه درمانده ام باید چه کنم ... چرا ؟ چون دو انسان طمّاع ، چشم به کتابی دوخته اند که مال آنها نیست ، به من هم تعلّق ندارد ، بلکه امانتی است در دستهای من از سوی عیسی مسیح . »
سرگئی با تعجّب به کشیش نگاه کرد و پرسید : « چه گفتی پدر ؟ امانت عیسی مسیح ؟ »
کشیش گفت : « بهتر است مرا تنها بگذاری سرگئی . باید فصلی از این کتاب را بخوانم . » سرگئی آرام زیر لب گفت : « بله ! می فهمم . » سپس از اتاق خارج شد .
کشیش کتاب را باز کرد . بالای صفحه نوشته شده بود : « غروب خورشید » .
↩️ ادامه دارد...