#مداحی #فاطمیه تو رو جون بچه ها فاطمه کلمینی!؛

روزهای آخر عمر فاطمه بود. غسل کرد. لباس تمیز پوشید. نشست رو به قبله. دست‌هایش را بلند کرد به دعا طرف آسمان. #فاطمیه

جبرئیل فردای قیامت از تو خواهد پرسید: "چه می‌خواهی؟" خواهی گفت:" آمرزش شیعیانم " _بخشیدم شان. _آمرزش شیعیان فرزندانم. -آنها را هم بخشیدم _و شیعیان شیعیانم را هم... هر کسی را که پیوندی با تو داشته باشد آمرزیدم. #فاطمیه 📚بحارالنوار‌_ج۸_ص۵۳

مردکِ پست که عُمری نمکِ حیدر خورد نعره زد بر سر مادر به غرورم بر خورد... #فاطمیه

ایستادم به روی پنجه پا اما حیف.... دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد... #فاطمیه

#صابر‌خراسانی #فاطمیه بچه ها... لحظه ای سکوت کنید.... به درِخانه میزنند انگار!!!

با ناراحتی گفت: "وقتی من از دنیا رفتم، به رسم عرب جنازه‌ام را روی تخته حمل نکنید، حجم بدنم معلوم می‌شود." اسماء گفت: "چشم خانوم هرجور شما بفرمایید. حبشه که بودم، مردهایشان را داخل تابوت می‌گذاشتند و روی آن را می‌پوشاندند." _بعد از رفتن پیامبر کسی خنده فاطمه را ندیده بود. آن روز اما تبسم کرد. _اولین تابوتی که حجم بدن را می‌پوشاند تابوت فاطمه بود. #فاطمیه 📚بحار النوار_ج۴۳_ص۱۸۹

#مداحی #فاطمیه آه اسماء تا که دید مادرمو تنها.... بی حیا دستشو برد بالا

#استوری #فاطمیه

_علی جان! بعد از من با امامه، دخترِ خواهرم زینب، ازدواج کن. _علی جان! خودت شبانه غسلم بده، کفنم کن، بر جنازه‌ام نماز بخوان. _علی جان! لحدم را بپوشان، بعد از دفن بالای سرم، روبروی صورتم بنشین قرآن و دعا بخوان. _علی جان! راضی نیستم آن دو نفر بر جنازه ام نماز بخوانند و یا حتی کنار قبرم بایستند. _علی جان! با بچه‌هایم مهربان باش، آنها را به تو میسپارم. بحارالنوار _ج۴۳📚

#مداحی #فاطمیه ای نهضت بیداری یا فاطمه الزهرا...