eitaa logo
پسرفاطمه(عج)
7هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
17.9هزار ویدیو
85 فایل
﷽ ❤ #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ ‍ ⚠️ تبادل فقط باکانالهای مذهبی وآموزشی بالای 2 کا ادمین نظرات ، پیشنهادات و تبادل ⬅️ @SeydAli_Alavi تبلیغات ارزان ⬅️ @tabtarefe
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 نجات زائر از غرق شدن ❇️ تشرف (مشاهده) سيد محمد على عراقى كوهرودى ✅ عارف جليل، سيد محمد على عراقى كوهرودى مى فرمايد: سالى به زيارت ائمه عراق (ع) مشرف شدم و ملا محمود عراقى (ره) را هم در نجف اشرف ملاقات نـمـودم. در هـمـان سـفـر بعد از ورود به بعقوبه كه در يك منزلى بغداداست با همراهان تصميم گرفتيم كه قبل از ورود به بغداد از راه على آباد به سامرا رفته و پس از زيارت قبر عسكريين (ع) به بـغـداد و كـاظـمـين باز گرديم، لذا يكى از اهالى بعقوبه را به عنوان راهنما گرفته، روانه سامرا شديم. وقـتـى از على آباد و جزانيه گذشتيم، بين راه به نهرى عريض و پر از آب رسيديم. اين نهر طورى بود كه عبور از مسير معمولى آن خيلى وقتها منجر به غرق مى شد ولى به ناچار زوار وارد نهر شده عبور مى كردند. اتفاقا يكى از زوار، زنى بود كه بر قاطرى سوار بود. در اثناى عبور پاى قاطرش ازمعبر لغزيد و شايد هـم از مـسـيـر خـارج شد و توى گودالى كه در آب بود، افتاد و در آب فرو رفت. زن هم به دنبال حـيـوان در نـهـر آب فرو رفت. حيوان اگر چه توانست خود را با شنا كردن حفظ كند و از زير آب بـيرون بيايد، اما چون بارش زياد و بعلاوه آب هم در بار و اثاثيه اش رفته بود و از طرفى جريان نهر تند و روان بود، لذا پاهايش بر زمين قرار نمى گرفت و نتوانست خود را نگه دارد و شديدا مضطرب بود. در ايـن جـا آن زن بـيـچاره، صداى خود را به استغاثه يا صاحب الزمان، يا صاحب الزمان بلند كرد، همان طورى كه رسم زوار است. بـا ديـدن ايـن حادثه، سوار حيوان خود شدم و با عجله داخل آب شدم كه شايد بتوانم كارى انجام دهـم. سـايـر زوار هم مشغول كار خود بودند و توجه و اعتنايى نداشتند. ناگاه شخصى را مشاهده كـردم كـه جـلـوى مـن و عقب حيوان آن زن، روى آب حركت مى‌كند يعنى مثل اين كه بر زمين سـخـت راه مـى‌رفـت بـه طـورى كـه پاهاى او در آب فرو نمى‌شد و بلكه به نظر مى رسيد كه اثر رطـوبـتى هم از آب در پا و لباس و ساير اعضاى ايشان نباشد. ايشان دست انداخت و زن و قاطر را گـرفـت و با سرعت از آب خارج كرد و آنها را كنار نهر گذاشت، به طورى كه گويا آن زن جز آن كـه خـود و مـركـبـش را كنار رودخانه ديد، احساس چيز ديگرى نكرد. من هم بيشتر از آن كه آن شـخـص را روى آب ديـدم و بـه فـرياد زن رسيد و به سرعت او و حيوانش را با دراز كردن دست، در ساحل گذاشت، چيزى متوجه نشدم. بـعـد از ايـن واقـعه هم حضرتش را نديدم جز آن كه در همان نگاه ايشان را با قامت معتدل و روى نـورانـى و بـينى كشيده و ساير شمايل حضرت ولى عصر (ع) زيارت كردم و در آن حال، لااقل نود درصد اطمينان داشتم كه حضرت هستند. پس از مشاهده اين موضوع، آن شمايل را در خاطر خود سپرده بودم و با يادآورى آن، خود را مسرور و خاطرم را تسلى مى دادم تا آن كه وارد نجف اشرف شديم. اتـفـاقا روزى به زيارت اميرالمؤمنين (ع) مشرف و در حرم مطهر آن حضرت بودم. در بين زيارت چشمم به سمت بالاى سر افتاد ناگاه همان شخص را در آن جا ديدم كه ايستاده و مشغول سلام و يـا دعا بود. به طرف ايشان رفتم، اما ازدحام زوار مانع از آن شد كه خود را سريعا برسانم و گويا در اعضاى خود هم يك سستى از حركت و سرعت، احساس نمودم، به طورى كه وقتى آن جا رسيدم، حـضـرتـش را نديدم. اطراف حرم و رواقها را گشتم، ولى اثرى از آن سرور عالميان نبود. نااميد و مايوس برگشتم. ⬅️ بركات حضرت ولی عصر(علیه السلام)، اثر سید جواد معلم، ص: 272 🏷 💐 ✅ @montazar
🌸 تشرف سيد بحرالعلوم و صاحب مفتاح الكرامه ❇️ عمل به احکام شرعی ✅ صاحب كتاب مفتاح الكرامه - سيد جواد عاملى(ره ) - فرمود: 🌌 شـبـى، اسـتادم سيد بحرالعلوم از دروازه شهر نجف بيرون رفت و من نيز به دنبال اورفتم تا وارد مسجد كوفه شديم . ديدم آن جناب به مقام حضرت صاحب الامر(ع) رفته و با امام زمان ارواحنافداه گفتگويى داشت، از جمله از آن حضرت سؤالى پرسيد. ايشان فرمودند: 🔶 در احكام شرعى وظيفه شما عمل به ادله ظاهرى است و آنچه از اين ادله به دست مى‌آوريد، همان را بايد عمل كنيد. ⬅️ بركات حضرت ولی عصر(علیه السلام)، اثر سید جواد معلم، صفحه ۴۰ 🏷 💐 ✅ @montazar
🌸 تشرف غانم هندی در غیبت صغری (بخش اول) ✅ ابوسعید غانم هندی می‌گوید: ◽️مـن در یكی از شهرهای هند (كشمیر) بودم و دوستانی داشتم كه چهل نفر بودند. ⚖ ما بر كرسی‌هایی كـه در طـرف راسـت سـلـطان بود، می‌نشستیم و همه كتب اربعه (تورات، انجیل، زبور و صحف ابراهیم) را خوانده، با آنها در میان مردم حكم می‌كردیم و مسائل دین را به ایشان تعلیم و در حلال و حرام نظر می‌دادیم. سلطان و رعیت هم به ما رجوع می‌كردند. 💡روزی در خصوص سید انبیاء، رسول اللّه(ص)، صحبتی شد و بین خودمان گفتیم، این پیغمبر كه در كـتـاب‌ها نامش برده شده وضعش بر ما مخفی می‌باشد، پس واجب است كه به دنبال او باشیم و آثارش را جستجو كنیم. در آن مـجـلـس نـظـر تـمام ایشان بر این موضوع قرار گرفت كه من برای جستجو خارج شده و سـیـاحـت كـنـم. 💰مـن هـم بـا ایـن عزم در حالی كه با خود، مال و ثروت زیادی برداشته بودم، از هندوستان، خارج شدم. دوازده ماه سیر نمودم، تا آن كه به نزدیكی شهر كابل رسیدم. به طایفه ای از تركمن ها برخورد نمودم. 🗡🩸 آنها مرا غارت و جراحات شدیدی بر من وارد آوردند. به كابل وارد شدم. حاكم كابل از حال من مطلع شد و مرا روانه بلخ ‌كرد. والی در آن زمان، داوود بن عباس بن ابی الاسود بود. مطلع شد كه من از هندوستان برای تحقیق از دیـن اسـلام بـیـرون آمده و در این باره با فقهاء و علماء علم كلام مناظره كرده ام و زبان فارسی را آموخته ام، لذا كسی را فرستاد و مرا در مجلس خود احضار كرد. 👳‍♂فقهاء را هم حاضر كرد و آنها با من مناظره نمودند و من هم به آنها خبر دادم كه از هند برای یافتن این پیغمبری كه در كتابهای خود نام او را دیده ام، خارج شده ام. ◽️گفتند: 🔹نام آن پیامبر چه می‌باشد؟ ◽️گفتم: 🔸نام او محمد است. ◽️گفتند: 🔹این شخص، پیغمبر ما است. ◽️از شـریـعـت و دیـن او سـؤال كردم. آنها تا حدی مرا آگاه نمودند. گفتم: 🔸من می‌دانم كه محمد پیغمبر است، اما نمی‌دانم این كه شما می‌گویید، همان است یا نه. جایش را به من بگویید تا نزد او بـروم و از علائمی كه به یاد دارم، جویا شوم. اگر او همان پیغمبری بود كه می‌شناسم، به او ایمان می‌آورم. ◽️گفتند: 🔹او از دنیا رفته است. ◽️گفتم: 🔸وصی و خلیفه او كیست؟ ◽️گفتند: 🔹ابوبكر. ◽️گفتم: 🔸این كنیه است، نام او را بگویید. ◽️گفتند: 🔹عبداللّه بن عثمان و او از قریش است. ◽️گفتم: 🔸نسب پیغمبر خود محمد(ص) را بگویید. ◽️نسب او را بیان كردند. گـفـتـم: 🔸آن پـیـغمبری كه من به دنبال او هستم، این شخص نیست، زیرا آن كه در پی او هستم، خـلـیـفـه اش برادر او در دین، پسر عموی او در نسب، شوهر دخترش در سبب می‌باشد. ایشان پدر اولاد او است و آن پیغمبر در روی زمین اولادی غیر از اولاد خلیفه خود ندارد. ◽️وقـتـی این سخنان را شنیدند، آشوبی به پا شد و گفتند: 🔹ایها الامیر این مرد از شرك خارج و وارد كفر گردیده و خون او حلال است. (ادامه دارد) ⬅️ بركات حضرت ولی عصر(عج)، اثر سید جواد معلم، صفحه 51 💐 ✅ @montazar
🌸 تشرف غانم هندی در غیبت صغری (بخش دوم) ◽️... گـفتم: 🔸ای مردم، من خود دینی دارم و از آن دست بر نمی‌دارم تا آن كه دین بهتری بدست آورم. مـن اوصاف این مرد را در كتب پیغمبران گذشته این طور دیده ام و از شهر و دیار و عزت و دولت خود بیرون نیامدم، مگر برای یافتن او، و این كه شما می‌گویید مطابق با اوصاف این پیغمبر موعود نیست، دست از سر من بردارید. ◽️والـی وقـتـی ایـن مـطلب را دید، حسین بن اسكیب را كه از اصحاب امام حسن عسكری(ع) بود، خواست و به او گفت: 🔹با این مرد هندی مناظره كن. ◽️حسین گفت: 🔸خدا امیر را حفظ كند، فقهاء و علماء در محضر تو هستند و از من داناتر و بیناترند. ◽️گـفت: 🔹نه، بلكه همان طوری كه می‌گویم در خلوت با او مناظره كن و كمال ملاطفت را رعایت نما. ◽️حسین مرا به خلوت برده و با من مدارا نمود و گفت: 🔸آن كس كه تو می‌خواهی همین محمد است كـه ایـنـها گفتند. وصی و خلیفه او علی بن ابیطالب بن عبدالمطلب (ع) است. او همسر فاطمه(س)، - دختر آن حضرت - و پدر حسن و حسین - دو فرزند پیامبر - است. ▪️غـانـم می‌گـویـد: ◽️وقـتی این سخنان را شنیدم، گفتم: 🔸اللّه اكبر، این شخص همان است كه من می‌خـواهـم. ◽️لذا به نزد داوود بن عباس آمدم و گفتم: 🔸ایها الامیر آن كس را كه می‌خواستم، پیدا كردم. اشهد ان لااله الا اللّه و ان محمدا رسول اللّه. ◽️داوود به من احسان و اكرام نمود و متوجه حسین شد و گفت: 🔹مراقب حال او باش. ◽️هـمـراه حـسـیـن رفتم و با او انس گرفتم و مسائل دین خود را از او آموختم. نماز و روزه و سایر واجـبـات را به من آموخت. تا آن كه روزی به او گفتم: 🔸ما در كتابهای خود دیده ایم كه این محمد خـاتـم پیغمبران می‌باشد و بعد از او پیغمبری نیست. دیگر آن كه كارها بعد از او با وصی و وارث و خـلیفه او است. پس از آن با وصی بعد از وصی، یعنی این امر در اعقاب و فرزندانش تا قیامت هست. حال بگو وصی وصی محمد چه كسی است؟ ◽️گـفـت: 🔹حسن و بعد از او حسین می‌باشد و بعد از او پسران حسین (ع) ◽️و خلاصه نام ایشان را ذكر كـرد، تـا آن كـه بـه صاحب الزمان (ع) رسید. بعد هم مرا از آنچه واقع گشته، خبر داد، لذا فكری نداشتم، مگر آن كه به دنبال ناحیه مقدسه به راه بیفتم. (ادامه دارد) ⬅️ بركات حضرت ولی عصر(عج)، اثر سید جواد معلم، صفحه ۵۱ 🏷 💐 ✅ @montazar
🌸 تشرف غانم هندی در غیبت صغری (بخش سوم) ▪️ ... بـعـد از آن در سـال ۲۶۴، غـانم به شهر قم آمد و با اهل قم و طایفه امامیه بود تا آن كه با برخی از ایشان روانه بغداد شد و با او رفیقی از اهل سنت بود كه ابتدا هم مذهب بودند. ▪️ غـانـم می‌گوید: ◽️بعضی از اخلاق آن رفیق را نپسندیدم، لذا از او جدا شده و سفر می‌كردم، تا وارد سامرا شدم و از آن جا به سوی عباسیه (مسجد بنی عباس كه حالا مخروبه و معروف به خلفاء است و سابقا دارالحكومة بوده است) رفتم. در آن جا نماز را خوانده و درباره چیزی كه قصد داشتم به فكر فرو رفتم. ناگهان دیدم كسی نزد من آمد و گفت: 🔸تو فلانی هستی؟ ◽️و مرا به آن اسمی كه در هند داشتم، نام برد. گفتم: 🔹بله. ◽️گـفـت: 🔸مولای خود را اجابت كن. ◽️وقتی این مطلب را شنیدم، به همراهش روانه شدم. او در میان كوچه ها می‌رفت و من به دنبالش بودم. تا آن كه وارد خانه و باغی شد. من هم داخل شدم. در آن جا مـولای خـود را دیـدم كه نشسته اند و به من توجه كردند و به زبان هندی فرمودند: 🔶 مرحبا یا فلان (خوش آمدی) ، حالت چطور است؟ حال فلان و فلان (تمام چهل نفر از دوستان مرا نام برد) چطور است؟ ◽️و راجع به هر یك از ایشان جداگانه سوال فرمود. بعد هم مرا به وقایعی كه برایم اتفاق افتاده بود، خبر داد و تمام این سخنان را به زبان هندی فرمود. بعد فرمود: 🔶 می‌خواهی با اهل قم به حج بروی؟ ◽️عرض كردم: 🔹آری، مولای من. ◽️فـرمـود: بـا ایـشان مرو، امسال صبر كن و سال آینده برو. ◽️پس از آن كیسه ای كه نزد حضرتش بود، بـرداشت و به من مرحمت كرد و فرمود: 🔶 این را برای مخارجت بردار و در بغداد بر فلانی - نام او را ذكر فرمود - وارد شو و او را بر چیزی مطلع نكن. ▪️ بعد از آن غانم برگشت و به حج نرفت. پس از آن قاصدها آمدند و خبر آوردند كه حجاج در آن سال از عقبه (محلی است) برگشته اند. و به این وسیله، علت منع حضرت از تشرف به حج، دانسته شد. 🕋 غـانـم هـم بـه خـراسـان مراجعت كرده و در سال بعد به حج مشرف شد و برای ما هدیه فرستاد و برگشت. بعد به خراسان رفته و همان جا توقف نمود، تا آن كه وفات كرد. ⬅️ بركات حضرت ولی عصر(عج)، اثر سید جواد معلم، صفحه ۵۱
🌸 تشرف غانم هندی در غیبت صغری (بخش سوم) ▪️ ... بـعـد از آن در سـال ۲۶۴، غـانم به شهر قم آمد و با اهل قم و طایفه امامیه بود تا آن كه با برخی از ایشان روانه بغداد شد و با او رفیقی از اهل سنت بود كه ابتدا هم مذهب بودند. ▪️ غـانـم می‌گوید: ◽️بعضی از اخلاق آن رفیق را نپسندیدم، لذا از او جدا شده و سفر می‌كردم، تا وارد سامرا شدم و از آن جا به سوی عباسیه (مسجد بنی عباس كه حالا مخروبه و معروف به خلفاء است و سابقا دارالحكومة بوده است) رفتم. در آن جا نماز را خوانده و درباره چیزی كه قصد داشتم به فكر فرو رفتم. ناگهان دیدم كسی نزد من آمد و گفت: 🔸تو فلانی هستی؟ ◽️و مرا به آن اسمی كه در هند داشتم، نام برد. گفتم: 🔹بله. ◽️گـفـت: 🔸مولای خود را اجابت كن. ◽️وقتی این مطلب را شنیدم، به همراهش روانه شدم. او در میان كوچه ها می‌رفت و من به دنبالش بودم. تا آن كه وارد خانه و باغی شد. من هم داخل شدم. در آن جا مـولای خـود را دیـدم كه نشسته اند و به من توجه كردند و به زبان هندی فرمودند: 🔶 مرحبا یا فلان (خوش آمدی) ، حالت چطور است؟ حال فلان و فلان (تمام چهل نفر از دوستان مرا نام برد) چطور است؟ ◽️و راجع به هر یك از ایشان جداگانه سوال فرمود. بعد هم مرا به وقایعی كه برایم اتفاق افتاده بود، خبر داد و تمام این سخنان را به زبان هندی فرمود. بعد فرمود: 🔶 می‌خواهی با اهل قم به حج بروی؟ ◽️عرض كردم: 🔹آری، مولای من. ◽️فـرمـود: بـا ایـشان مرو، امسال صبر كن و سال آینده برو. ◽️پس از آن كیسه ای كه نزد حضرتش بود، بـرداشت و به من مرحمت كرد و فرمود: 🔶 این را برای مخارجت بردار و در بغداد بر فلانی - نام او را ذكر فرمود - وارد شو و او را بر چیزی مطلع نكن. ▪️ بعد از آن غانم برگشت و به حج نرفت. پس از آن قاصدها آمدند و خبر آوردند كه حجاج در آن سال از عقبه (محلی است) برگشته اند. و به این وسیله، علت منع حضرت از تشرف به حج، دانسته شد. 🕋 غـانـم هـم بـه خـراسـان مراجعت كرده و در سال بعد به حج مشرف شد و برای ما هدیه فرستاد و برگشت. بعد به خراسان رفته و همان جا توقف نمود، تا آن كه وفات كرد. ⬅️ بركات حضرت ولی عصر(عج)، اثر سید جواد معلم، صفحه ۵۱ 💐 ✅ @montazar
🌸 تشرف ملا حبیب اللّه و حاج سید محمد صادق قمى ✅ مـلا حـبیب اللّه، كه از متقین و مورد اعتماد است، مؤذن مسجدى بود كه مرحوم حاج سید محمد صادق قمى (ره) آن را تاسیس كرد. ایشان فرمود: ▫️ عـادت مـن ایـن بود، كه یك ساعت قبل از طلوع فجر، به مسجد مى‌آمدم و نافله شب را در آن جا مـى‌خـوانـدم و وقتى هوا گرم مى شد بر پشت بام مسجد بجا می‌آوردم و بعد از اداء نافله بر سطح ایـوان مـرتـفع مسجد مى‌رفتم و قبل از اذان قدرى مناجات مى‌كردم. وقتى كه صبح مى‌شد اذان مى‌گفتم و براى نماز پایین مى‌آمدم. ایـن بـرنامه را نزدیك به بیست سال اجرا می‌كردم. شبى از شبها كه تاریك بود و باد مى‌وزید، بنا بر عـادت بـه مـسـجد آمدم. دیدم در مسجد باز است و یك روشنایى در آن جا دیده مى‌شود. گمان كـردم خـادم، در مـسـجـد را نـبـسته و چراغ را خاموش نكرده است. داخل شدم كه ببینم جریان چـیـسـت، دیـدم سیدى به لباس علماء ایران در محراب مشغول نماز است و آن روشنایى از چهره مبارك ایشان ساطع مى‌شود نه از چراغ! درباره آن سید و صورت نورانیش تفكر می‌كردم. وقتى از نماز فارغ شد، رو به من نمود و مرا به اسم صدا زد و فرمود: 🔶 به آقاى خود (سید محمد صادق قمى) بگو بیاید. ▫️ بـدون تـامل امر او را اطاعت نمودم و رفتم كه مرحوم حجة الاسلام سید محمد صادق قمى را خبر كنم. چون به خانه اش رسیدم در را به آرامى كوبیدم. دیدم، آن مرحوم درحالى كه عمامه خود را به سـر كرده، پشت در ایستاده و مى‌خواهد از خانه خارج شود. سلام كرده و عرض كردم: 🔹 سید عالمى در مسجد است و شما را احضار نموده است. ▫️ فرمود: 🔸 آیا او را شناختى؟ ▫️ گـفـتـم: 🔹 نه، نشناختم، ولى از علماء ولایت ما نیست. آقا! چقدر صورت او نورانى است، من چنین صورت نورانى در مدت عمرم ندیده ام. ▫️ اما مرحوم سید محمد صادق به من جوابى نمى‌داد. با ایشان بودم، تا داخل مسجد شد. دیدم نسبت به آن سید، ادب خاصى را رعایت مى كند و خضوع كاملى در برابر ایشان دارد. سلام كرد و نزدیك ایشان نشست و با آن شخص مذاكره اى نمود. بعد از مدت زمانى، آن سید از مسجد خارج شد. مـن كـه از خـضوع ایشان تعجب كرده بودم پرسیدم: 🔹 این سید كه بود؟ و چرا تا این حد نسبت به او خضوع مى كردید؟ ▫️ رو به من نمود و فرمود: 🔸 او را نشناختى؟ ▫️ گـفـتـم: 🔹 نه. ▫️ از من تعهد گرفت كه در مدت حیاتش، این جریان را بروز ندهم. بعد فرمود: 🔸 آن آقا، مولاى من و تو، حضرت صاحب العصر و الزمان عجل اللّه تعالى فرجه الشریف بود. ▫️ در ایـن جـا مـن بـه سوى در مسجد دویدم. دیدم در بسته و مسجد تاریك است و احدى در آن جا نیست. از سـخنان حضرت با ایشان چیزى نفهمیدم، جز آن كه امر به اقامه نماز جماعت صبح در اول فجر فرمودند. ❇️ مـلا حبیب اللّه این مطلب را بروز نداد، مگر بعد از وفات حجة الاسلام سید محمدصادق قمى، و بر صدق این قضیه، سه بار به قرآن كریم قسم خورد. ⬅️ بركات حضرت ولی عصر(علیه السلام)، اثر سید جواد معلم، صفحه ۷۲ 🏷 🌺 ✅ @montazar
❇️ تشرف محمد بن عيسى بحرينى 🪧 قسمت اول ✅ جمعى از موثقين نقل كردند: ▫️مـدتـى بـحرين تحت نفوذ خارجيان بود. آنها مردى از مسلمانان را حاكم بحرين كردند تا شايد به علت حكومت كردن شخصى مسلمان، آن جا آبادتر شود و به حالشان مفيدتر واقع گردد. آن حـاكـم از نـاصـبـيان (كسانى كه با اهل بيت پيامبر اكرم (ع) دشمنى مى‌ورزند) بود. 👿 او وزيرى داشـت كـه در عـداوت و دشـمنى از خودش شديدتر بود و پيوسته نسبت به اهل بحرين، به خاطر مـحـبـتشان به اهل بيت رسالت(ع)، دشمنى مى‌نمود و هميشه به فكر حيله و مكر براى كشتن و ضرر رساندن به آنها بود. روزى وزيـر بر حاكم وارد شد و انارى كه در دست داشت به حاكم داد. حاكم وقتى دقت كرد، ديد بر آن انار اين جملات نوشته شده است: لااله الا اللّه محمد رسول اللّه و ابوبكر و عمر و عثمان و على خلفاء رسول اللّه. اين نوشته بر پوست انار بود، نه آن كه كسى با دست نوشته باشد. حاكم از اين امر تعجب كرد و به وزير گفت: 🔸اين انار نشانه اى روشن و دليلى قوى بر ابطال مذهب رافضه (نام شيعيان در نزد اهل سنت) است. حال نظر تو درباره اهل بحرين چيست؟ ▫️وزير گفت: 🔹اينها جمعى متعصب هستند كه دليل و براهين را انكار مى‌كنند، سزاوار است ايشان را حـاضـر كنى و انار را به آنها نشان دهى. اگر قبول كردند و از مذهب خود دست كشيدند، براى تو ثواب و اجر اخروى عظيمى خواهد داشت و اگر از برگشتن سر باز زدند و بر گمراهى خود باقى ماندند، يكى از سه كار را با آنها انجام بده: ⭕️ يا با ذلت جزيه بدهند، ⭕️ يا جوابى بياورند - اگر چه جوابى نـدارنـد - ⭕️ يـا آن كـه مردان ايشان رابكش و زنان و اولادشان را اسير كن و اموال آنها را به غنيمت بردار. ▫️حـاكـم نـظر وزير را تحسين نمود و به دنبال علماء و دانشمندان و نيكان شيعه فرستاد و ايشان را حاضر كرد. انار را به آنها نشان داد و گفت: 🔹اگر جواب كافى در اين زمينه نياورديد، مردان شما را مـى‌كـشم و زنان و فرزندانتان را اسير مى‌كنم و اموال شما را مصادره مى‌كنم و يا آن كه بايد جزيه بدهيد. ▫️وقتى شيعيان اين مطالب را شنيدند، متحير گشته و جوابى نداشتند، لذا رنگ چهره‌هايشان تغيير كـرد و بـدنـشـان به لرزه درآمد، با اين حال گفتند: 🔸اى امير سه روز به ما مهلت بده، شايد جوابى بـياوريم كه تو به آن راضى شوى. اگر نياورديم، آنچه رامى خواهى، انجام بده. ▫️حاكم هم تا سه روز ايشان را مهلت داد. آنها با ترس و تحير از نزد او خارج شدند و در مجلسى جمع شدند تا شايد راه حلى پيدا كنند. در آن مجلس بر اين موضوع نظر دادند كه از صلحاء بحرين ده نفر را انتخاب كنند. اين كار را انجام دادند. آنـگاه از بين ده نفر، سه نفر را انتخاب نمودند. بعد به يكى از آن سه نفر گفتند: 🔸تو امشب به طرف صـحـرا برو و خدا را عبادت كن و به امام زمان حضرت صاحب الامر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف اسـتـغاثه نما، كه او حجت خداوند عالم و امام زمان ماست. شايد آن حضرت راه چاره را به تو نشان دهند. (ادامه دارد) ⬅️ بركات حضرت ولی عصر(علیه السلام)، اثر سید جواد معلم 🏷 🌺 ✅ @montazar
❇️ تشرف محمد بن عيسى بحرينى 🪧 قسمت دوم: ▫️... آن مـرد از شـهـر خارج شد و تمام شب، خدا را عبادت كرد و گريه و تضرع نمود و او را خواند و به حضرت صاحب الامر (ع) استغاثه نمود تا صبح شد، ولى چيزى نديد. به نزد شيعيان آمد و ايشان را خبر داد. شـب دوم ديگرى را فرستادند. او هم مثل نفر اول، تمام شب را دعا و تضرع نمود اما چيزى نديد، و برگشت، لذا ترس و اضطرابشان زيادتر شد. سومى را احضار كردند. او مردى پرهيزگار به نام محمد بن عيسى بود. شب سوم با سر و پاى برهنه به صحرا رفت. 🌑 آن شب، شبى بسيار تاريك بود. ايشان به دعا و گريه مشغول و به حق تعالى متوسل گـرديد و درخواست كرد كه آن بلا و مصيبت را از سرمؤمنين رفع كند و به حضرت صاحب الامر (ع) استغاثه نمود. وقتى آخر شب شد، شنيد كه مردى با او صحبت مى كند و مى گويد: 🔸اى محمد بن عيسى چرا تو را به اين حال مى بينم؟ و چرا به اين بيابان آمده اى؟ گفت: 🔹اى مرد مرا رها كن، كه براى امر عظيمى بيرون آمده ام و آن را جز به امام خود، نمى‌گويم و جز نزد كسى كه قدرت بر رفع آن داشته باشد، شكايت نمى كنم. ▫️فرمود: 🔸اى محمد بن عيسى، من صاحب الامر هستم، حاجت خود را ذكر كن. ▫️محمد بن عيسى گفت: 🔹اگر تو صاحب الامرى، قصه ام را مى‌دانى و احتياج به گفتن من نيست. ▫️فرمود: 🔸بلى، راست مى گويى. تو به خاطر بلايى كه در خصوص آن انار بر شما وارد شده است و آن تهديداتى كه حاكم نسبت به شما انجام داده، به اين جا آمده اى. ▫️مـحـمد بن عيسى مى گويد: وقتى اين سخنان را شنيدم، متوجه آن طرفى شدم كه صدا مى آمد. عرض كردم: 🔹بلى، اى مولاى من. تو مى دانى كه چه بلايى به ما وارد شده است. تويى امام و پناهگاه ما و تو قدرت برطرف كردن آن بلا را دارى. (ادامه دارد) ⬅️ بركات حضرت ولی عصر(علیه السلام)، اثر سید جواد معلم 🏷 💐 ✅ @montazar
❇️ تشرف محمد بن عيسى بحرينى 🪧 قسمت سوم (آخر) ▫️... حـضـرت فـرمـودند: 🔶 اى محمد بن عيسى، در خانه ی وزير لعنه اللّه درخت انارى هست. وقتى كه آن درخت بار گرفت، او از گِل، قالب انارى ساخت و آن را دو نيم كرد. در ميان هر يك از آن دو نيمه، بـعـضـى از آن مطالبى كه الان روى انار هست نوشت. در آن وقت انار هنوز كوچك بود، لذا همان طورى كه بر درخت بود، آن را در ميان قالب گِل گذاشت و بست. انار در ميان قالب بزرگ شد و اثر نوشته در آن ماند و به اين صورت كه الان هست درآمد. حال صبح كه به نزد حاكم مى‌رويد، به او بگو من جواب را با خود آورده ام، ولى نمى‌گويم مگر در خانه وزير. وقـتى كه وارد خانه وزير شدى، در طرف راست خود، اتاقى خواهى ديد. به حاكم بگو، جواب را جز در آن اتـاق نـمـى‌گويم، در اين جا وزير مى‌خواهد از وارد شدن تو به آن اتاق ممانعت كند، ولى تو اصرار كن كه به اتاق بروى و نگذار كه وزير تنها و زودتر داخل شود، يعنى تو اول داخل شو. در آن جا طاقچه اى خواهى ديد كه كيسه ی سفيدى روى آن است. كيسه را باز كن. در آن كيسه قالبى گِلى هـسـت كـه آن ملعون (وزير) نيرنگش را با آن انجام داده است. آن انار را در حضور حاكم در قالب بگذار تا حيله وزير معلوم شود. اى مـحـمـد بن عيسى، علامت ديگر اين كه، به حاكم بگو معجزه ديگر ما آن است كه وقتى انار را بشكنيد غير از دود و خاكستر چيزى در آن مشاهده نخواهيد كرد، و بگو اگر مى‌خواهيد صدق اين گـفـتـه مـعـلوم شود، به وزير امر كنيد كه در حضور مردم انار را بشكند. وقتى اين كار را كرد آن خاكستر و دود بر صورت و ريش وزير خواهد نشست. ▫️محمد بن عيسى وقتى اين سخنان را از امام مهربان و فريادرس درماندگان شنيد، بسيار شاد شد و در مقابل حضرت، زمين را بوسيد، و با شادى و سرور به سوى شيعيان بازگشت. صبح به نزد حاكم رفتند و محمد بن عيسى آنچه را كه امام(عج) به او امر فرموده بودند، انجام داد و آن معجزاتى كه حضرت به آنها خبر داده بودند، ظاهر شد. حاكم رو به محمد بن عيسى كرد و گفت: 🔹اين مطالب را چه كسى به تو خبر داده است؟ ▫️گفت: 🔸امام زمان (عج) و حجت خدا بر ما. ▫️گـفت: 🔹امام شما كيست؟ ▫️او هم ائمه(ع) را يكى پس از ديگرى نام برد، تا آن كه به حضرت صاحب الامر(عج) رسيد. حاكم گفت: 🔹دست دراز كن تا با تو بر اين مذهب بيعت كنم؛ گواهى مى دهم كه نيست خدايى جز خداوند يگانه و گواهى می‌دهم كه محمد(ص) بنده و رسول اوست و گواهى می‌دهم كه خليفه بـلافـصـل آن حـضـرت، امـيـرالـمـؤمنين على بن ابيطالب(ع) است. ▫️بعد هم به هر يك از امامان دوازده گـانـه اقـرار نـمـود و ايـمـان آورد. سـپس دستور قتل وزير را صادر كرد و از اهل بحرين عذرخواهى نمود. 🕯اين قضيه و قبر محمد بن عيسى نزد اهل بحرين مشهور است و مردم او را زيارت مى‌كنند. ⬅️ بركات حضرت ولی عصر(علیه السلام)، اثر سید جواد معلم 🏷 💐 ✅ @montazar
☑️ تشرف جناب جعفر نعلبند اصفهانى در راه زیارت کربلا و به همراه طی الارض و دیدن صورت برزخی مردم (قسمت اول) ✅ آقاى حاج ميرزا محمد على گلستانه اصفهانى (ره) فرمودند: عموى من، آقا سيد محمد على (ره) براى من نقل كردند: ▫️ در زمـان مـا در اصـفهان شخصى به نام جعفر كه شغلش نعلبندى بود، بعضى حرفها را مى زد كه مـوجـب طـعـن و رد مـردم شـده بـود، مـثـل آن كه مى‌گفت: 🔸 با طى الارض به كربلا رفته ام. ▫️ يا مى‌گفت: 🔸 مردم را به صورتهاى مختلف ديده‌ام. ▫️ و يا 🔸 خدمت حضرت صاحب الامر (ع) رسيده ام. ▫️ او هم به خاطر حرفهاى مردم، آن صحبتها را ترك نمود. تـا آن كه روزى براى زيارت مقبره متبركه تخت فولاد مى رفتم. در بين راه ديدم جعفر نعلبند هم به آن طرف مى رود. نزديك او رفتم و گفتم: 🔹 ميل دارى در راه با هم باشيم؟ ▫️گفت: 🔸 اشكالى ندارد، با هم گفتگو مى كنيم و خستگى راه را هم نمى فهميم. ▫️ قدرى با هم گفتگو كرديم، تا آن كه پرسيدم: 🔹 اين صحبتهايى كه مردم از تو نقل مى كنند، چيست؟ آيا صحت دارد يا نه؟ ▫️ گفت: 🔸 آقا از اين مطلب بگذريد. ▫️ اصرار كردم و گفتم: 🔹 من كه بى غرضم، مانعى ندارد بگويى. ▫️ گـفـت: 🔸 آقـا، مـن بيست و پنج بار، از پول كسب خود، به كربلا مشرف شدم و در همه سفرها، براى زيارتى عرفه مى‌رفتم. در سفر بيست و پنجم بين راه، شخصى يزدى با من رفيق شد. چند منزل كه بـا هـم رفـتـيم، مريض شد و كم كم مرض او شدت كرد، تا به منزلى كه ترسناك بود، رسيديم و به خاطر ترسناك بودن آن قسمت، قافله را دو روز در كاروانسرا نگه داشتند، تا آن كه قافله‌هاى ديگر برسند و جمعيت زيادتر شود. از طرفى حال زائر يزدى هم خيلى سخت شد و مشرف به موت گرديد. روز سوم كه قافله خواست حركت كند، من راجع به او متحير ماندم كه چطور او را با اين حال تنها بـگذارم و نزد خداى تعالى مسئول شوم؟ از طرفى چطور اين جا بمانم و از زيارت عرفه كه بيست و چهار سال براى درك آن، جديت داشته ام، محروم شوم؟ بالاخره بعد از فكر بسيار، بنايم بر رفتن شد، لذا هنگام حركت قافله، پيش او رفتم وگفتم: 🔹 من مى‌روم و دعا مى‌كنم كه خداوند تو را هم شفا مرحمت فرمايد. ▪️ايـن مطلب را كه شنيد، اشكش سرازير شد و گفت: 🔸 من يک ساعت ديگر مى‌ميرم، صبر كن، وقتى از دنـيا رفتم، خورجين و اسباب و الاغ من مال تو باشد، فقط مرا با اين الاغ به كرمانشاه و از آن جا هم هر طورى كه راحت باشد، به كربلا برسان. ▪️ وقتى اين حرف را زد و گريه او را ديدم، دلم به حالش سوخت و همان جا ماندم. قافله رفت و مدت زمانى كه گذشت، آن زائر يزدى از دنيا رفت. من هم او را بر الاغ بسته و حركت كردم. وقتى از كاروانسرا بيرون آمدم، ديدم از قافله هيچ اثرى نيست، جز آن كه گرد و غبار آنها از دور ديده مى شد. تـا يک فـرسخ راه رفتم، اما جنازه را هر طور بر الاغ مى‌بستم، همين كه مقدارى راه مى‌رفتم، مى‌افتاد و هيچ قرار نمى‌گرفت. با همه اينها به خاطر تنهايى، ترس بر من غلبه كرد. بالاخره ديدم، نمى‌توانم او را ببرم، حالم خيلى پريشان شد. همان جا ايستادم و به جانب حضرت سيدالشهداء (ع) توجه نمودم و با چشم گريان عرض كردم: 🔹 آقا من با اين زائر شما چه كنم؟ اگر او را در اين بيابان رها كنم، نزد خدا و شما مسئول هستم. اگر هم بخواهم او را بياورم، توانايى ندارم. ▪️ نـاگهان ديدم، چهار نفر سوار پيدا شدند و آن سوارى كه بزرگ آنها بود، فرمود: 🔶 جعفر با زائر ما چه مى كنى؟ ▪️ عرض كردم: 🔷 آقا چه كنم، در كار او مانده ام! ▪️ آن سه نفر ديگر پياده شدند. يك نفر آنها نيزه اى در دست داشت كه آن را در گودال آبى كه خشك شده بود فرو برد، آب جوشش كرد و گودال پر شد. آن ميت را غسل دادند. بزرگ آنان جلو ايستاد و با هم نماز ميت را خوانديم و بعد هم او را محكم بر الاغ بستند و ناپديد شدند. مـن هم براه افتادم. ناگاه ديدم، از قافله اى كه پيش از ما حركت كرده بود، گذشتم و جلو افتادم. كـمـى گـذشت، ديدم به قافله اى كه پيش از آن قافله حركت كرده بود، رسيدم. و بعد هم طولى نكشيد كه ديدم به پل نزديك كربلا رسيده ام. در تعجب و حيرت بودم كه اين چه جريان و حكايتى است! ميت را بردم و در وادى ايمن دفن كردم. قـافله ما تقريبا بعد از بيست روز رسيد. هر كدام از اهل قافله مى پرسيد: 🔹 تو كى و چگونه آمدى! ▪️ من قضيه را براى بعضى به اجمال و براى بعضى مشروحا مى گفتم و آنها هم تعجب مى كردند. تا آن كه روز عرفه شد و به حرم مطهر مشرف شدم، ولى با كمال تعجب ديدم كه مردم را به صورت حيوانات مختلف مى بينم، از قبيل: 🐺 گرگ، 🐖 خوك، 🐒 ميمون و غيره 🐑 🦗 🦍 🐕 🐀 🦎 🦦 🐃 🐓 🕷 🐁 🐌 🐄 🦀 🦛 🐍 🦨 🐜 🐗 🦂 🦧 🦓 🐊 🦞 و جمعى را هم به صورت انسان مى ديدم! (ادامه دارد ...) 🏷 🌹 ✅ @montazar
☑️ تشرف جناب جعفر نعلبند اصفهانى در راه زیارت کربلا و به همراه طی الارض و دیدن صورت برزخی مردم (قسمت دوم) ▪️ از شـدت وحشت برگشتم و مجددا قبل از ظهر مشرف شدم. باز مردم را به همان حالت مى‌ديدم. برگشتم و بعد از ظهر رفتم، ولى مردم را همان طور مشاهده كردم! روز بعد كـه رفتم، ديدم همه به صورت انسان مى‌باشند. تا آن كه بعد از اين سفر، چند سفر ديگر مـشرف شدم، باز روز عرفه مردم را به صورت حيوانات مختلف مى ديدم و در غير آن روز، به همان صورت انسان مى‌ديدم. به همين جهت، تصميم گرفتم كه ديگر براى زيارتى عرفه مشرف نشوم. چون اين وقايع را براى مردم نقل مى كردم، بدگويى مى كردند و مى‌گفتند: 🔹 براى يك سفر زيارت، چه ادعاهايى مى‌كند. ▪️ لذا من، نقل اين قضايا را به كلى ترك كردم، تا آن كه شبى با خانواده ام مشغول غذا خوردن بوديم.🍳🍚 صـداى در بـلند شد، وقتى در را باز كردم، ديدم شخصى مى فرمايد: 🔸 حضرت صاحب الامر (ع) تو را خواسته اند. ▪️ بـه هـمـراه ايشان رفتم، تا به مسجد جمعه رسيدم. ديدم آن حضرت (ع) در محلى كه منبر بسيار بلندى در آن بود، بالاى منبر تشريف دارند و آن جا هم مملو از جمعيت است. آنها عمامه داشتند و لباسشان مثل لباس شوشترى ها بود. به فكر افتادم كه در بين اين جمعيت، چطور مى توانم خدمت ايشان برسم، اما حضرت به من توجه فرمودند و صدا زدند: 🔶 جعفر بيا. ▪️ من رفتم و تا مقابل منبر رسيدم. فرمودند: 🔶 چرا براى مردم آنچه را كه در راه كربلا ديده اى نقل نمى كنى؟ ▪️ عرض كردم: 🔷 آقا من نقل مى‌كردم، از بس مردم بدگويى كردند، ديگر ترک نمودم. ▪️ حضرت فرمودند: 🔶 تو كارى به حرف مردم نداشته باش، آنچه را كه ديده اى نقل كن تا مردم بفهمند ما چه نظر مرحمت و لطفى با زائر جدمان حضرت سيدالشهداء (ع) داريم. ⬅ «برکات حضرت ولی عصر (عج)» اثر سید جواد معلم 🏷 🌹 ✅ @montazar