eitaa logo
ندای مُنْتَظَر
1.3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
4.8هزار ویدیو
115 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم أَیْنَ صَدْرُ الْخَلائِقِ ذُوالْبِرِّ وَالتَّقْوى كجاست آنكه پيشوا و صدرنشين آفريدگان و اهل نيكوكارى و تقوى است یا مهدی ادرکنی عجل علی ظهورک ↔️ کپی صلواتی ☑️ ارتباط با ادمین @Montazar59
مشاهده در ایتا
دانلود
۲۴ یک ولوله و زلزله غریبی رخ داده بود، عمله جات (کارگران) آنها تمام سیاه بودند و این مکینه که چرخ و پر آنها از آهن های سنگین بود، مثال موتورهای قوی در این صحرای وسیع در حرکت بودند. یکی از آنها (کارخانه ها) به نزدیکی راه رسید و آقای جهالت نیز مثل دود سیاه حاضر گردید. نگاه کردم به عقب سر و دیدم هادی خیلی عقب افتاده، و از نزدیک شدن سیاه (جهالت) و دور افتادن هادی به وحشت افتادم. سیاه گفت: به این مکینه ای که نزدیک شده است، تماشا کن که چنین مکینه ای در دنیا دیده نشده. اگر چه دلم خیلی می خواست که بایستم و تماشا کنم، ولی به واسطه آنکه سیاه به جز شرّ چیزی به من نرسانده بود، گوش به حرفش ندادم و اسب را راندم و خواندم: ⚠️ «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الفَلَقِ مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ» (فلق/۱-۲) ⚠️ بگو پناه می برم به پروردگار سپیده صبح، از شرّ تمام آنچه آفریده است. تا به آخر. سیاه گفت: بیچاره! در دنیا که می خواستی «قل أعوذ» بخوانی و عمل کنی، نکردی، حالا چه فایده دارد؟ چون که عمرت بود دیو فاضحه بی نمک باشد اعوذ و فاتحه ترس بیشتر مرا فرا گرفت، سیاه جلو افتاد و به پشت تپّه ای پنهان شد، من خیال کردم که از طرف او آسوده شده و در این فکر بودم که چرا هادی دور شده است و به من نمی رسد. سیاه به شکل جانوری مهیب از کمین درآمد و اسب را رم کرد و از راه بیرون شد و در نزدیکی آن مکینه به زمین خورد و من هم افتادم، به طوری که اعضایم از حس رفت و نتوانستم حرکت نمایم. آن مکینه های دوردست به من نزدیک شدند، گویا می خواستند مثل اژدها مرا ببلعند و شعله های آتش از دهنه آنها به سوی من پرتاب می شد و آن سیاه خبیث استهزا می کرد و به من می خندید و می رقصید و می خواند: 🔺 «وَمِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ» (فلق/۴)؛ و از شرّ هر حسود هنگامی که حسد می ورزد. ای بدبخت حاسد! چه کسی از علما از حسد نجات یافته؟ و می گفت: در این چند منزل که از دست من خلاص شدی، خون به جگر من کردی. خیال کردی که تیری به ترکش من نمانده، حالا بچش که إن شاء اللَّه خلاصی نخواهی یافت. من با آن حال ضعفی که داشتم، خون در عروقم به جوش آمد و با صدای بلند گفتم: یا علی! مکینه های آتشفشان که اطراف مرا گرفته بودند و نزدیک بود کار مرا تمام کنند، رو به فرار گذاردند و در فرار از یکدیگر سبقت می گرفتند، و چندی به یکدیگر تصادم نموده وخرد خرد شدند و سیاهک هم رفت که فرار کند، ولی به زیر چرخ یک مکینه گیر کرد و استخوان هایش درهم شکست. 🌱 «وَلا یَحِیقُ المَکْرُ السَّیِّی ءُ إِلّا بِأَهْلِهِ» (فاطر/۴۳)؛ نیرنگ بد تنها دامان صاحبش را می گیرد. گفتم: عجب شده! مرا مسخره می کنی؟ 🌱 «فَإِنّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَما تَسْخَرُونَ» (هود/۳۸) 🌱 پس چنان که شما ما را (در دنیا) مسخره می نمودید، ما نیز شما را مسخره می کنیم. از گرمی فضا و تعفّن دود کبریت (گوگرد) عطش بر من غلبه نموده بود. در آنجا دیدم که هادی به طرف من می دود و به زودی رسید و خورجینی را که هدیه حضرت علی علیه السلام در آن بود باز نمود. تُنگ بلوری را بیرون آورد که از برق او صحرا روشن شد و در آن آب سرد و خوش گواری بود، از آن به من داد خوردم، تشنگی رفع و دردمندی از اعضاء مرتفع گردید و رنگم افروخته و باطنم صفا پیدا نمود. 🌱 «إِنَّ الأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً» (انسان/۵) 🌱 ابرار و نیکان از جامی می نوشند که با (گیاه خوش بوی) کافور آمیخته است. آمدیم دیدیم که اسب سَقََط شده. توبره پشتی را به پشت بستم و هادی خورجین را برداشت و پیاده به راه افتادیم. و آن صحرا با آنکه مانند صحرای کبیر آفریقا بود، از کثرت دود مکینه ها آدم های آتشین بیرون می ریزد، مانند سیگار که از لوله کارخانه سیگار سازی خارج می شود. هادی گفت: حسودانی که حسد خود را با زبان و دست نسبت به مؤمنین اظهار نموده اند، در این مکینه ها سخت فشار می خورند که آتش باطنشان ظاهر بشره شان را نیز فرا می گیرد، زیرا حسد به منزله آتش است. 🔴 «همان گونه که آتش هیزم را می خورد؛ حسد ایمان آدمی را به کام خود می کشد». چون راه را نیز تاریکی فرا گرفته بود، هادی جلو جلو می رفت و من به تقلید او می رفتم... ...ادامه دارد 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🌹 السَّلامُ عَلَيْكَ فِي آناءِ لَيْلِكَ وَأَطْرافِ نَهارِكَ (فرازی‌از‌زیارت‌آل‌یس) 🌹 سلام بر شما در تمام لحظاتی که از شب و روز سپری می‌کنید. 🌷 سلام علیکم 🙂 صبحتون بخیر 🌷 یا علی مدد. 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 حکمت ۸ نهج البلاغه: از ویژگی های انسان در شگفتی مانید که با پاره ای «پی» می نگرد؛ و با «گوشت» سخن می گوید؛ و با «استخوان» می شنود؛ و از «شکافی» نفس می کشد. 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
🔴"تندخوئی"باعث ڪم شدن بین زن وشوهرمیشه اگه زن درمقابل شوهرش پرخاشگرباشه یامرد زخم زبان بزنه ⭕️وهمدیگرو با زن و مردان دیگه مقایسه ڪنن حس محبت بینشون به حس تبدیل میشه 🌱وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ. روم/۲۱ 🌱و از نشانه‌های او اینکه همسرانی از جنس خودتان برای شما آفرید تا در کنار آنان آرامش یابید، و در میانتان مودّت و رحمت قرار داد؛ در این نشانه‌هایی است برای گروهی که تفکّر می‌کنند! 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
💙🍃🦋 🍃🍁 🦋 ✍امـام علے عليه السلام مے فرمايند : 💚شش چيز نيكوست، ولے از شش كس نيكوتر است : 💛⇐عدل و داد نيكوست، ولے از زمامداران و اميران نيكوتر است ... 💚⇐صبر و بردبارے نيكوست ، امّا از فقرا نيكوتر است ... 💛⇐پارسايے و تقوا نيكوست ، امّا از علما و دانشمندان نيكوتر است ... 💚⇐سخاوت و بخشش نيكوست ، ولے از ثروتمندان نيكوتر است ... 💛⇐توبه و به سوے خدا برگشتن نيكو و زيباست ، امّا از جوانان زيباتر است ... 💚⇐حيا و عفت نيكوست ، ولے از زنان نيكوتر است ... 📚زبدة الاحادیث 🦋 🍃🍁 💙🍃🦋 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
💌 نجات از نابودی آسان است 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
✨﷽✨ـ ❇️ خانم ها نه نیاز به "جهاد" دارند و نه به "شهادت" که به مقامات عالیه برسند بلکه با همان "نقش پنهان در دین" به همه مقامات می رسند در قیامت معلوم می شود که یک خانم خانه دار که به ظاهر هیچ کاری نکرده چه مقامی دارد. 💕 در قیامت معلوم می شود که عالم را خانم های خانه دار می چرخاندند... سلامﷲعلیها 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
YEKNET.IR - shoor - hafteghi - 1400.09.04 - sarvar.mp3
4.94M
احساسی 🍃سالفتی نحیب 🍃 و دموعی ظعن 🎤 👌فوق زیبا 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
🖌 شماره ۲۲ 👌 برای کنترل ذهن، باید تمرین کنی؛ منتظر یک معجزه از آسمان نباش! 👈 از آیت‌الله بهجت(ره) پرسیدند: برای تمرکز فکر و حضور قلب در نماز، چه‌کار باید کنیم؟ ایشان فرمود: «در آنی(لحظه‌ای) که متوجه شدید، اختیاراً منصرف نشوید» (به‌سوی محبوب/ص۶۳) ⭕️ شما اختیاراً به چیز دیگری فکر نکن و عمداً حواس خودت را پرت نکن. 🤨 البته برخی افکار، بی‌اختیار وارد ذهن می‌شود، در این صورت هرلحظه متوجه شدی، برگرد و توجهت را به نماز برگردان.😌 😯 بعضی‌ها هستند که سرِ نماز صد مرتبه برمی‌گردند؛ اینها خیلی کم گیر می‌آیند! چون اکثراً وقتی حواس‌شان پرت می‌شود، بعد از نماز متوجّه می‌شوند!😶 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
✨﷽✨ـ 🔹 رفیق نباید كوتاهىِ ديگران را به رُخِ انسان بكشد و توقّف در مسیر حق و يا انحرافِ برخى را از مسیر صحیح، به عنوان يك حُكمِ عام، شاملِ همۀ افراد سازد. 🔸۳🔸 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
✨﷽✨ ۲۵ چون راه را نیز تاریکی فرا گرفته بود، هادی جلو جلو می رفت و من به تقلید او می رفتم. گفتم: گویا راه را گم کرده ایم، چون با آن سفارش هایی که درباره ما شده بود نمی بایست صدمه ای بخوریم. گفت: راه غلط نشده، کمتر کسی است که حسد باطنی، کم یا زیاد اظهار نکرده باشد و اگر تفضیلات اولیای امور و خوشنودی حضرت زهراعلیها السلام درباره شما نبود، حال شما شاید کمتر از این گرفتاران نبود. بسیاری از این گرفتاران دیر یا زود خلاص خواهند شد و اهل رحمت خواهند بود. چون هوا گرم و متعفّن و توبره پشتی هم سنگینی می نمود، به سرعت حرکت می نمودیم که از این زمین پُر بلا زودتر خلاص شویم و از رسیدن سیاه - اگر هلاک نشده باشد - نیز وحشت داشتم. کف عرق بوناک، از زیر لباس ها به ظاهر لباس بیرون شده بود و ساق های پا از خستگی درد می کرد، تا آنکه به هزار مشقّت از آن سرزمین خلاص شدیم. نسیم خنک وزیدن گرفت، هوا لطیف گردید، چمن و چشمه سار ها پیدا شد، اشجار (درختان) کوهی در میان درّه و سر کوه های سبز و خرّم نمایان بود، ساعتی به روی چشمه ای نشستیم و خستگی خود را گرفتیم. از هادی پرسیدم: گویا سیاهک در زیر چرخ موتورها هلاک شد. گفت: او فانی نمی شود، ولی در این سرزمین به تو نخواهد رسید، زیرا که از اراضی برهوت بسیار دور شده ایم و چون تکبّر و منائی (خودخواهی) نداشته ای، آن صحرا و گرفتاران را نخواهیم دید، چیزی از راه نمانده است که به حومه عاصمه (پایتخت) وادی السلام برسیم. هرچه می رفتیم آثار خوشی و خرّمی و چمن و گل و ریاحین و درختان میوه دار بیشتر می شد، تا آنکه کوه های سبز و باغات زیاد و آبشار های صاف و نظیف زیادی پیدا شد و در دامنه کوه ها و قلّه آنها خیام (خیمه ها) زیادی از حریر سفید نمایان شد. هادی گفت: اینجا حومه شهر است و اهالی آن در این خیام سکنی دارند. ولی ستون ها و میخ های آن خیام از طلا بود و طنابها از نقره خام بود. مقداری که از خیمه ها گذشتیم، هادی گفت: صبر کن تا من بروم، خیمه تو را تعیین کنم. گفتم: اسم این سرزمین چیست که بسیار خوش آب و هوا و با روح است؟ من دلم می خواهد چند روزی در اینجا بمانم! گفت: این زمین وادی ایمنی و ارض مقدّسه است، و لابد باید چند روزی در اینجا بمانی. پاکتی از خورجین که هدیه حضرت زهراعلیها السلام در آن بود بیرون آورد و به طرف خیمه ای که در قلّه کوهی دیده می شد، رفت. من نگاه می کردم، وقتی که هادی به آن خیمه رسید و کاغذ خوانده شد، دیدم که دختران و پسران از خیمه بیرون شدند وبه طرف من دویدند. هادی نیز از عقب رسید و پاکتی دیگر از پلّه خورجین بیرون آورد و گفت: تو با اینها برو به خیمه و چندی استراحت کن تا من از عاصمه برگردم، من می روم که منزلی برای تو تهیه کنم. گفتم: هادی! کجا مرا غریب و بی مونس ترک می کنی؟ گفت: برای مصالح تو تعقیب دارم و اینجا وطن توست و در آن خیمه، تو مونس خواهی داشت. 🌱 «حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِی الخِیامِ، لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَلا جآنٌّ» (الرحمن/۷۲و ۷۴) 🌱 حوریانی پرده نشین در دل خیمه ها، دست هیچ انس و جنّی پیش از ایشان به آنها نرسیده است. هادی این را گفت و پرواز نمود و من با آن خدم و حشم به خیمه آمدم. حوریه ای در آنجا به روی تخت نشسته بود، برخاست و از من استقبال نمود، غلامی همچون خورشید درخشان با ابریق (کوزه لوله دار) و لگنی از نقره خام وارد شد و سر و صورت مرا شستشو داد، و از آن آب، بوی مشک و گلاب ساطع بود. پس از آن صورت خودرا در آینه دیدم در جمال و جلال دوچندان، آن حوریه ای بودم که در دفتر الهی معقوده (همسر) من بود، سروری و بزرگواری من بر او محقّق شده، که: 🌱«اَلرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَی النِّسآءِ» (نساء/۳۴)؛ مردان سرپرست زنانند. هر دو بر روی آن تخت نشستیم. آن خیمه پنج ستون داشت که ستون وُسطی از طلا و جواهر نشان و بزرگ تر از دیگر ستون ها بود. برای امتحان ذکاوت آن حوریه پرسیدم: چرا این خیمه ستون دارد؟ گفت:... ... ادامه دارد 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🌼 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللّٰهِ فِي أَرْضِهِ (فرازی‌از‌زیارت‌آل‌یس) 🌼 سلام بر شما ای بجا ماندهٔ خدا در زمینش.(فدایتان گردم) 🌷 سلام علیکم 🙂 صبحتون بخیر 🌷 یا علی مدد. 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁✨﷽✨ 🍁🍁 🍁 ❌ نکوهش عیب جویی خوب دیدن شرطِ انسان بودن است عیــب را در ایـــن و آن پـــیـــدا مکن ⚠️ إِنَّ الَّذِینَ یحِبُّونَ أَن تَشِیعَ الْفَاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیا وَالْآخِرَةِ وَاللَّهُ یعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ. نور/۱۹ ⚠️ کسانی که دوست دارند زشتیها در میان مردم با ایمان شیوع یابد، عذاب دردناکی برای آنان در دنیا و آخرت است؛ و خداوند می‌داند و شما نمی‌دانید! 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ارزش عمل ١ 🥀🌹 کم‌توجهی به ارزش عمل در مقایسه با آگاهی، ایمان، محبت و اندیشۀ انسان، یک خلأ بزرگ فرهنگی، به‌ویژه در فرهنگ دینی ماست. ما فکر می‌کنیم که عمل، میوه و نتیجۀ آگاهی و ایمان است و باید مدام آگاهی و ایمان خودمان را افزایش دهیم تا این میوه را به ما بدهد، اما این اشتباه است که مدام بر افزایش ایمان و علائق معنوی تأکید کنیم تا به عمل برسیم. 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥‏اقدام جسورانه سرباز وظیفه در برخورد با یک دزد مورد توجه کاربران فضای مجازی قرار گرفته است 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
دلاکی حمّام 💠 از یعقوب بن اسحاق نوبختی روایت شده؛ 🔻 حضرت رضا (علیه السّلام) در شهر نیشابور به گونه ای وارد حمام شدند که کسی از حاضران متوجه ایشان نشد. 😯 یکی از کسانی که حاضر بود و ایشان را نمی شناخت از ان حضرت خواست تا بر تنش کیسه بکشند. 🔷 حضرت درخواست او را پذیرفتند و مشغول شدند. 🔶 برخی که امام را می شناختند آن مرد را آگاه کردند و او شروع به عذرخواهی کرد با این حال امام به او آرامش دادند و به دلاکی او ادامه دادند. 📚 آل ابی طالب، ج ۲ 〰〰〰〰〰 📖 امام صادق علیه السلام مى فرمایند: 🍃 هنگامى که روز قیامت مى شود، خداوند آن چنان رحمتش را مى گستراند که حتى ابلیس در رحمت او طمع مى کند.(بحارالانوار،ج۷) 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59