eitaa logo
ندای مُنْتَظَر
1.3هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
119 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم أَیْنَ صَدْرُ الْخَلائِقِ ذُوالْبِرِّ وَالتَّقْوى كجاست آنكه پيشوا و صدرنشين آفريدگان و اهل نيكوكارى و تقوى است یا مهدی ادرکنی عجل علی ظهورک ↔️ کپی صلواتی ☑️ ارتباط با ادمین @Montazar59
مشاهده در ایتا
دانلود
بسوز اما بساز.mp3
1.31M
  💥 بسوز اما بساز! 🔻 هر کاری دلش خواسته کرده، حالا اومده عذرخواهی میکنه ولی کور خونده، من که قبول نمیکنم! 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⁉️با پافشاری بچه ها برای پوشیدن یک لباس خاص چه رفتاری مناسب است؟ 🔹بچه می خواهد با لباس نامناسب به مهمانی بیاید، شما پدر و‌ مادر عزیز در این شرایط چه کار می کنید؟ ⬅️ در اینجا به او حق انتخاب می‌دهیم؛ یعنی بین دو لباس منتخب پدر و مادر یکی را انتخاب کند، اگر بچه بر روی پوشیدن یک لباس اصرار داشت حق انتخاب را به او می‌دهیم، ولی در کنارش می‌گوییم اگر یکی از این دو لباس را بپوشی بعد از مهمانی می توانیم چند دقیقه به پارک برویم، چون این لباسها مناسب‌تر است ولی لباس انتخابی تو دیگر برای پارک رفتن مناسب نیست. 🔸 با این روش هم انتخاب کردن را به فرزندمان آموزش داده‌ایم و هم او را در مسیر درست هدایت کرده‌ایم، همچنین او را برای انتخاب مجبور نکرده ایم. 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
✨﷽✨ـ 💥عادت کرده.... 🔹 روز قیامت بعضی بهشتی‌ها به بعضی می‌گویند: چطور شد شما بهشتی شدید؟ می‌گویند: ما نسبت به بچه‌هایمان داشتیم. «إِنَّا كُنَّا قَبْلُ فِي أَهْلِنا مُشْفِقِينَ» ... دلمان به حال بچه‌هایمان می‌سوخت. 🔹نگفتیم: حالا این بچه است ولش کن، حالا این نوجوان است ولش کن، حالا این جوان است ولش کن، خوب دیگر بعد از کودکی و نوجوانی و جوانی چطور می‌خواهی صافش کنی؟ ⚠️کسی که معتاد شد به کار خرابی، دیگر نمی‌شود... آقا این دختر هنوز ۹ ساله نشده است. اگر تا ۹ سالگی بی حجاب در خیابان رفت سر ۹ سال نمی‌توانی فوری بگویی: چادر! این ۹ سال است به بی حجابی عادت کرده است. 📍استاد قرائتی، درس هایی از قرآن، مورخ ۹۸/۳/۹ اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ💚 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
♨️ 💡دوره آموزشی 📣 ویژه مربیان و معلمان دغدغه‌مند عرصه تربیت ⬅️ سرفصل‌های دوره: 🔹 تحلیل مسأله تربیتی و تحلیل مخاطب 🔸 اولویت‌های کار تربیتی 🔹 نظم و آزادی در تربیت 🔸 متربی، به مثابه رکن تربیتی 🔹 جذابیت در کار تربیتی 🧕 مدرس دوره: دکتر ⏰ تعداد جلسات: ۴ جلسه 🔗 تهیه‌کننده: خانه هم‌بازی ✳️ تهیه دوره از لینک زیر🔻🔻 🌐 b2n.ir/rah-nma 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
13.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 بیماری علاقه به دروغ! 👈 آیۀ قرآن، سخن حضرت زهرا(سلامﷲعلیها) و علامۀ طباطبایی در این‌باره! 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌱 ۱۳ پوریای ولی ایرج گرائی 🔹 مسابقات قهرمانی باشگاه ها در سال ۱۳۵۵ بود مقام اول مسابقات، هم جایزه نقدی می گرفت هم به انتخابی کشور می رفت. 🔹 ابراهیم در اوج آمادگی بود. هر کس یک مسابقه از او میدید این مطلب را تأیید می کرد. مربیان می گفتند: امسال در ۷۴ کیلو کسی حریف ابراهیم نیست. 🔹 مسابقات شروع شد. ابراهیم همه را یکی یکی از پیش رو بر میداشت. با چهار کشتی که برگزار کرد به نیمه نهائی رسید. کشتی ها را یا ضربه می کرد یا با امتیاز بالا می برد. 🔹 به رفقایم گفتم مطمئن باشید امسال یه کشتی گیر از باشگاه ما میره تیم ملی. در دیدار نیمه نهائی با اینکه حریفش خیلی مطرح بود ولی ابراهیم برنده شد. 🔹 او با اقتدار به فینال رفت. حریف پایانی او آقای «محمود . ک» بود. ایشان همان سال قهرمان مسابقات ارتش های جهان شده بود. 🔹 قبل از شروع فینال رفتم پیش ابراهیم توی رختکن و گفتم: من مسابقه های حریفت رو دیدم. خیلی ضعیفه، فقط ابرام جون تو رو خدا دقت کن. خوب کشتی بگیر، من مطمئنم امسال برا تیم ملی انتخاب میشی. 🔹 مربی آخرین توصیه ها را به ابراهیم گوشزد میکرد، در حالی که ابراهیم بندهای کفشش را می بست. بعد با هم به سمت تشک رفتند. 🔹 من سریع رفتم و بین تماشاگرها نشستم، ابراهیم روی تشک رفت. حریف ابراهیم هم وارد شد. هنوز داور نیامده بود. ابراهیم جلو رفت و با لبخند به حریفش سلام کرد و دست داد. 🔹 حریف او چیزی گفت که متوجه نشدم، اما ابراهیم سرش را به علامت تائید تکان داد بعد هم حریف او جائی را در بالای سالن بین تماشاگرها به او نشان داد! من هم برگشتم و نگاه کردم. دیدم پیرزنی تنها، تسبیح به دست، بالای سکوها نشسته. 🔹 نفهمیدم چه گفتند و چه شد. اما ابراهیم خیلی بد کشتی را شروع کرد. همه اش دفاع می کرد. بیچاره مربی ابراهیم اینقدر داد زد و راهنمایی کرد که صدایش گرفت. ابراهیم انگار چیزی از فریادهای مربی و حتی داد زدنهای من را نمی شنید. فقط وقت را تلف می کرد! 🔹 حریف ابراهیم با اینکه در ابتدا خیلی ترسیده بود اما جرأت پیدا کرد. مرتب حمله می کرد ابراهیم هم با خونسردی مشغول دفاع بود. داور اولین اخطار و بعد هم دومین اخطار را به ابراهیم داد. در پایان هم ابراهیم سه اخطاره شد و باخت و حریف ابراهیم قهرمان ۷۴ کیلو شد! 🔹 وقتی داور دست حریف را بالا میبرد ابراهیم خوشحال بـــود! انگار که خودش قهرمان شده بعد هر دو کشتی گیر یکدیگر را بغل کردند. 🔹 حریف ابراهیم در حالی که از خوشحالی گریه می کرد خم شد و دست ابراهیم را بوسید، دو کشتی گیر در حال خروج از سالن بودند. 🔹 من از بالای سكوها پریدم پائین با عصبانیت سمت ابراهیم آمدم. داد زدم و گفتم آدم عاقل این چه وضع کشتی بود؟ بعد هم از زور عصبانیت با مشت زدم به بازوی ابراهیم و گفتم آخه اگه نمیخوای کشتی بگیری بگو، ما رو هم معطل نکن. 🔹 ابراهیم خیلی آرام و با لبخند همیشگی گفت: اینقدر حرص نخور! 🔹 بعد سریع رفت تو رختکن لباسهایش را پوشید. سرش را پائین انداخت و رفت. از زور عصبانیت به در و دیوار مشت میزدم. بعد یک گوشه نشستم. نیم ساعتی گذشت کمی آرام شدم راه افتادم که بروم. 🔹 جلوی در ورزشگاه هنوز شلوغ بود. همان حریف فینال ابراهیم با مادر و کلی از فامیلها و رفقا دور هم ایستاده بودند خیلی خوشحال بودند. یکدفعه همان آقا من را صدا کرد. برگشتم و با اخم گفتم: بله؟! آمد به سمت من و گفت شما رفیق آقا ابرام هستید درسته؟ با عصبانیت گفتم فرمایش؟! بی مقدمه :گفت آقا عجب رفیق با مرامی دارید، من قبل مسابقه به آقا ابرام گفتم، شک ندارم که از شما می خورم، اما هوای ما رو داشته باش، مادر و برادرام بالای سالن نشستند کاری کن ما خیلی ضایع نشیم. بعد ادامه داد: رفیقتون سنگ تموم گذاشت. نمی دونی مادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گریه اش گرفت و گفت: من تازه ازدواج کرده ام. به جایزه نقدی مسابقه هم خیلی احتیاج داشتم نمیدونی چقدر خوشحالم. 🔹 مانده بودم که چه بگویم، کمی سکوت کردم و به چهره اش نگاه کردم. تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده. بعد :گفتم رفیق جون! اگه من جای داش ابرام بودم با این همه تمرین و سختی کشیدن این کار رو نمی کردم، این کارا مخصوص آدمای بزرگی مثل آقا ابرامه. 🔹 از آن پسر خداحافظی کردم، نیم نگاهی به آن پیرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم. در راه به کار ابراهیم فکر می کردم. اینطور گذشت کردن اصلا با عقل جور در نمی یاد. با خودم فکر می کردم، پوریای ولی وقتی فهمید حریفش به قهرمانی در مسابقه احتیاج دارد و حاکم شهر، آنها را اذیت کرده، به حریفش باخت. اما ابراهیم... یاد تمرینهای سختی که ابراهیم در این مدت کشیده بود افتادم. یاد لبخندهای آن پیرزن و خوشحالی آن جوان، یکدفعه گریه ام گرفت. عجب آدمیه این ابراهیم! 🔺... ادامه دارد 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🕊 🌾 الهی ما از غافلانیم نه از کافرانیم، نگاهدار تا پریشان نشویم و در راه آر تا سرگردان نشویم. خواجه عبدﷲ انصاری 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59