داستان
زندگی #حضرت_فاطمه_ص
#روز_زیارتی
#یکشنبه
این داستان: #این_امانت_از_فاطمه_است
قسمت دوم
🍃تاپ تاپ قلبم بیشتر شده بود، به خودم که امدم ، مجبور شدم حرف بزنم:
امروز همسایه ام علی، داماد محمد، به خانه ام امد، و از من مقداری جو قرض گرفت، بعد چادر همسرش #فاطمه✨ را در خانه ما به امانت گذاشت، چادر را در پستوی خانه گذاشتیم، ساعتی بعد همسرم به پستو رفت و چیز عجیبی دید، او با زبانی بریده بریده مرا صدا زد
وقتی به پستو رفتم سر جایم خشکم زد، و لرزیدم.😲
همان لحظه به خانه پدربزرگ رفتم و او را به همراه مادر بزرگ کشان کشان به خانه اوردم ،
پدربزرگ وقتی به پستو امد فوری به سجده افتاد و خدا را شکر کرد😍 بعد رو به من کرد و گفت:
ای زید! همه فامیل را خبر کن تا به سرعت به اینجا بیایند و معجزه خدا💫 به چشم ببینند!
مهمان ها گردن دراز کرده بودند و با زبان بی زبانی می پرسیدند:
اینجا چه خبر است چرا به ما نمیگویید؟🤔
پدربزرگ گفت:
هرکس میخواهد معجزه خدا و بندگان مهربانش علی، فاطمه و محمد 🌟را ببینید به پستو برود، اما ارام ارام !
مهمان ها هیجان زده و کنجکاو 🙄به پستو رفتند هرکس میرفت و اتاق بازمی گشت می گفت:
نه این دروغ نیست مثل عصای حضرت موسی که معجزه خدا بود و واقعیت داشت!😇
پدر بزرگ چادر ساده فاطمه (س) را به اتاق اورد ان چادر مثل ماه🌜 می درخشید و بوی خوشی در هوا پرواز میداد🤩
سپس رو به مهمانان گفت: ایا با دیدن این معجزه حاضرید نزد محمد (ص) برویم و مسلمان شویم؟😇
همگی گفتند: هرچه تو بگویی ما همان را انجام میدهیم.
ما هشتاد نفر به طرف خانه محمد (ص)🌟 راه افتادیم تا در حضور او مسلمان شویم و چادر خوش بوی فاطمه را نشان دهیم و بگوییم:
این چادر دخترتان فاطمه🌟 است و ما بخاطر ان مسلمان شدیم💐
#پایان_داستان_این_امانت_از_فاطمه_است
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo